قدیمیها یک لطیفه یا حکایتی میگفتند که یک کسی از خدا دهتا گلّه خواست و خدا به او داد، دهتا باغ خواست و خدا به او داد... هرچه خواست خدا به او داد. بعد یکروز، مشتیوار برگشت و گفت: «خدایا! هر کسی از تو کم بخواهد، چشمهایش را در بیاور و بینداز جلوی پایش!» یکدفعهای...
دو نفر به سلمان فارسی گفتند: «ما در مأموریت هستیم، برو یک لقمه نان برای ما بیاور» سلمان که مسئول تدارکات اردوگاه بود، هرچه گشت، چیزی پیدا نکرد به آنها بدهد. آنها بین خودشان گفتند: «سلمان کنار دریا هم برود، دریا خشک میشود!» وقتی پیش رسول خدا(ص) آمدند...
هرکس میخواهد به عاقبتبهخیری برسد و در پیچیدهترین لحظات فتنههای آخرالزمان منحرف نشود، باید برای مردم دل بسوزاند. البته...
برخی میگویند: «اگر آدم با حرف دلِ خودش مبارزه کند، عقدهای میشود!» خُب بله، راست میگویند؛ اگر توی بغل خدا نباشی و با نفست مبارزه کنی، عقدهای میشوی. ولی اگر توی بغل خدا، با نفست مبارزه کنی، نهتنها عقدهای نمیشوی بلکه...
خدا دائماً مشغول بندۀ خود است؛ یا زمینهای برای رشد، یا مقدماتی برای توبه او فراهم میکند، یا او را از بلا حفظ میکند و یا نعمتی به او میرساند.
برخی دانشجوهای خوب و فرهیختۀ ایرانی در کانادا میگفتند: «ما اینجا نیاز به استاد اخلاق داریم» گفتم: شما اینجا استاد اخلاق نمیخواهید! بروید دمِ درِ این دانسینگها و محیطهایی که آنها برای تفریح میروند؛ وقتی که دارند بیرون میآیند، نگاهشان کنید، ببینید که چقدر...
آرامش به این نیست که گناهان گذشته را فراموش کنى و یا به مرگ و مجازات آینده فکر نکنى! غفلت از گذشته و آینده تنها یک آرامش سطحى و کاذب مىآورد،آرامش عمیق و واقعى در این است که درباره گذشته و آیندهات بارها با خدا حرف بزنى و مناجات کنى؛ آنگاه این خداست که به تو آرامش میدهد و تو را نوازش مىکند.
پناهیان خطاب به هیأتیها: با دیدن شما باور میکنم امامصادق(ع) ۴هزار شاگرد داشت، ولی دنبال ۴۰ مرد میگشت!