صوت | روضۀ حضرت زهرا(س)
شناسنامه:
- زمان: فاطمیه اول 81 - شب پنجم
- مکان: هیئت محبین اهل بیت(ع)
- موضوع سخنرانی: امام دل
روضۀ شب پنجم، با نوای استاد پناهیان
دریافت با کیفیت پایین (1.5 مگا بایت)
دریافت با کیفیت متوسط (4 مگا بایت)
متن:
امام دل میدانی باید چی باشد؟ باید کسی باشد که قدرت عالم توی مشتش باشد! وقتی تو بدانی امام دلت، صاحب اردوگاه تو، صاحبخانهات، همۀ قدرتهای عالم توی دستش است، مریض بشوی میگویی خب بازی است دیگر، میتوانسته من را مریضم نکند. این یک قسمتی از بازی است، پول دارد دیگر، امام زمان که پولش کم نمیشود که، امام زمان همهکار میتواند بکند، عالم توی دستش است میتواند زیر و بالا بکند، بازی بازی است، اباصلت در زندان بود، دلش تنگ شد، خیلی دلش تنگ شد امام جواد(ع) را پیش خودش توی زندان دید بعد از امام رضا، اباصلت برگشت گفت آقا خیلی دلم برای زن و بچهام تنگ شده.
آقا امام جواد فرمود خب پس بلند شو برو! بروم؟ زندان است! آقا بلند شو برو. بعد میآیند میگیرندم، آقا بلند شو برو. بابا میآیند توی زندان میبینند خالی است میآیند میگردند دنبالم میآیند توی خانه من را میگیرند. اباصلت بلند شو برو بازی است اینها همهاش، عالم دست ما است. دلت گرفته دیگر، بلند شو برو دیگر. اباصلت رفت، نوشتهاند در تاریخ هیچکس دیگر سراغ اباصلت را نگرفت، آقا تو زندانی ما بودی! من ذهن همۀ عالم را خراب میکنم.
امام دل کسی باید باشد که این قدرت را داشته باشد، وقتی تو با او زندگی کردی همۀ اتفاقهای اطرافت را بازی میبینی، وقتی بازی دیدی فارغالبال هستی، بیست و چهار ساعته به مهرورزی با او مشغول هستی! بستگی به این دارد که با کی داری زندگی میکنی؟ میدانی بعضیها ماشین ندارند، پیاده دارند میروند، حقشان را ندادهاند، خیلی اعصابشان داغون میشود، باید ماشین داشته باشد، م...، زندگیاش یکجوری است که بیماشین فلج است، این آدم میخواهی دیگر اعصابش خرد نشود از ماشیندار بودن؟ بیاور بده من ببرمش یکجایی سر کار، با یک صاحبکاری قرارش بدهم، یک صاحبکاری مثلاً من میشناسم دویستتا ماشین صفر در پارکینگش همینجوری گذاشته، برو باهاش نرد عشق بازی کن، رفیق بشوید باهم.
بهت یک کلمه میگوید حالا نمیخواهد ماشین، خیلی باهم رفیق باشید ها، ندار، ندارِ ندار! این هم مال تو، بیا سوئیچش را هم بردار، ولی حالا بیماشین برو. میگوید باشد، میبینی کنار خیابان وایستاده، صورتش گل انداخته، ماشین هم ندارد، ماشین هم لازم دارد ولی بیخیال ماشین دارد و سوار نمیشود، چقدر آرام است! چون این ماشین نداشتنش یک بازی است، صاحبش ماشین زیاد دارد، حالا نخواسته بدهد.
امام دل باید چی باشد؟ باید قدرت عالم توی مشتش باشد، هست یابنالحسن! صاحبت است ها، در بیا بیرون از زندگیات، برو با آقایت مشغول باش، بابا من کار دیگر ندارم. زیر بغلهای آن عارف را گرفته بود داشت میبرد توی حرم امام رضا، مریض بود. گفت آقاجان از آقا امام رضا بخواه شفایت بدهد، دیگر نمیتوانی راه بروی. گفت حالا، حالا تو میگویی باشد.
بردش حرم آورد بیرون گفت از آقا خواستی؟ کتابش را نوشتهاند، گفت بله آمدم از آقا بخواهم آقا فرمودند که فلانی میخواهی شفایت بدهیم؟ گفتم آقا نظر شما چیست؟ گفت نه اگر...، فرمود امام رضا اگر میخواهی شفایت بدهیم؟ گفتم نه آقا نظر شما را میخواهم بدانم بعد بگویم. آقا فرمودند خب اگر نظر ما است که ما در همین لباس بهتر میپسندیم. گفتم خب آقا بگذار باشد، گفت پس اشکالی ندارد؟ نه بگذار باشد، حالا برویم. بازی است، مریضبازی است. چیز جدیای در عالم وجود ندارد، تو هستی و محبوب دلت تنها باهم بروید صفا، اینها همهاش بازی است.
امام دلت باید تو را جدا کند از عالم، برای عشقبازی فراغت لازم است، فراغت چجوری بدست میآید؟ فکر میکنی ماشین داشته باشی، مریض نشوی، فلان امکان جور باشد، فلان امکان جور باشد، فلان امکان جور باشد فراغت حاصل میشود؟ نمیشود بخدا، همانها تو را درگیر میکند فدایت شوم، داشته باشی یکجور اسیر هستی، نداشته باشی... صاحب داشته باش، صاحبت همهچیز داشته باشد بهت بدهد یکجوری باهاش عشقبازی میکنی، بهت ندهد یکجوری باهاش عشقبازی میکنی، مگر زندگی تو از تحت کنترل مهدی فاطمه خارج است؟
دلم دارد دیگر کباب میشود میخواهم ببرمت مدینه؛ فاطمه وقتی به زمین خورد میدانست عالم دست قدرت علی است، میدانست این یک جریان عشقبازی است، اصلاً فاطمه و علی که باهم حرف نمیزدند، به هم همینجوری نگاه میکردند حرفها و پیامها انتقال پیدا میکرد. ها؟ فاطمه صدا میزند یاعلی خداحافظ اجازه بده من بروم.
چرا جدی گرفتی زندگی را؟ جدی بگیری آنوقت امام دلت، آن را چیکار میکنی؟ خیلی جدی بگیری زندگی را ها مهدی فاطمه از دلت پر میکشد، نه اینجوری بهتر است، خیلی...، او که به این سادگی دست از خانۀ خودش برنمیدارد، یابنالحسن من که میدانم تو به این سادگیها این خانۀ دل ما را ول نمیکنی بروی، خانۀ دل ما کاخ نیست، یک خانۀ گلی است، اما خانۀ گلیای است که به دست مادرت فاطمۀ زهرا درست شده، تو این خانه را ول نمیکنی بروی!
امام تو خانۀ دلت را ول نمیکند برود، اما وقتی مشغول دنیا میشوی ها یک گوشۀ این خانه غریب میشود زانو بغل میگیرد مثل علی که غریب شده بود در خانهاش زانو بغل گرفته بود، ها! فاطمه را که میشناسی که فاطمه طاقت ندارد ببیند امام گوشه نشسته زانو بغل گرفته. فدایت بشوم امشب شب شهادت فاطمه است، بیا دیگر فاطمۀ زهرا را از خودت ناراحت نکن، نگذار امام زمانت، امام دلت گوشۀ دلت زانو بغل بکند بگوید من غریب هستم این که همهاش دارد به چیزهای دیگر میپردازد! فاطمه طاقت ندارد وا.
گفت علی من بگذار بمیرم، بگذار بمیرم علی، بگذار بروم من نمیتوانم زانو بغل گرفتن تو را ببینم. نگذارید این امام غریب باشد، عالم دست این امام است. در یک نقلی هست سلمان فارسی وقتی داشت نگاه میکرد آن صحنۀ وحشتناک را، لاإلهإلّاالله، لاإلهإلّاالله، بخدا فیلمش هم خیلی ساده است بسازی ها، تعزیهگردانها هنوز به یاد این موضوع نیفتادند میشود تعزیۀ این موضوع را هم اجرا کرد؟ شاید اجرا نکنند بهتر است، اینها میکشد آدم را.
در محلهتان ورزشکارها توی گود زورخانهشان یک یل داشته باشند، یک قهرمان داشته باشند، یک خیلی پهلوان داشته باشند، یک بازو ستبر داشته باشند همین، هیچ خصوصیت دیگری نداشته باشد، یک مدتی تو این را ببینی طاقت میآوری این را جلوی تو روی زمین بکشند صدایش در نیاید؟
قهرمان من علی علی علی علی، پهلوان من علی علی علی علی...
مطالب مرتبط:
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید