کلیپ تصویری | پیروزی آسان است
- تولید: بیان معنوی
- مدت زمان: 06:21 دقیقه
- منبع: آخرین مراحل انتظار - فصل دوم/ ج5
- 06:21 دقیقه | کیفیت (پایین(12 مگابایت) | متوسط(30 مگابایت) | بالا(130 مگابایت) )
- آپارات: (ببینید)
متن:
میدانید اگر این نگاه را باور نکنید ایمان ندارید به حرفهای خدا در قرآن؟ میدانید اگر این را باور کنید چه قدرتی پیدا میکنید؟ ما با دشمنی مواجه نیستیم. ما چوب ضعف خودمان را میخوریم. رفقا بازی دنیا مثل بازیهای رایانهای میماند. من البته اخیراً در این بازیها واقعاً نیستم. شاید حدود ده سال پیش اوج این بازیها بود بچهها هی سرگرم میشدند درگیر میشدند. یکبار رفتم پای کامپیوتر گفتم چهکار میکنید شما؟ گفت مثلاً این یک بازی است ببین الآن دارم میگردم راهش را پیدا کنم چهجوری از این مرحله بروم جلو؟ هی میآمد اینطرف، هی میرفت آنطرف، هی میرفت بالا، هی هر چی علامت بود امتحان میکرد، بعد ممکن بود آخر سر برسد به یک نکتۀ خیلی سادهای که جلوی چشمش بوده، ولی بهش بیتوجّه بوده. این موجب میشد نرود از این مرحله به مرحلۀ بعد.
رفقا ما وضعیتمان اینجوری است به خدا مثل جوک میماند بعد از ظهور برویم به نوه و نتیجهها و بچههایمان حتی، به آدمهایی که بعد از ظهور به دنیا میآیند، بگویند هزار و چهارصد سال بود ما نسل در نسل دوران غیبت و شقاوت و بدبختی بشر را تحمّل کردیم تا امروز الحمدلله! بعد میگویند خب چرا؟ چند سال طول کشید؟ میگویی هزار و چهارصد سال طول کشید! هزار سال؟ چرا؟! واقعاً مثل جوک میماند آن زمان بخواهی این حرفها را بزنی.
خیلی از این حرفهایی که ما امروز میزنیم گرفتاریهایی که ما امروز داریم، مشکلاتی که ما امروز تلقّی میکنیم مشکلات ما هستند عین جوک میماند. خیلی از حرفها را به جوانها بزنید، بگویید در دوران ستمشاهی شاه خیلی جنایت میکرد! میگوید خب چیه؟ چرا جنایت میکرد؟ هیچی دستور میداد به مأمورینش میریختند میگرفتند. مگر او چند تا مأمور داشت؟ کلاً چند هزار تا مأمور داشت. ببخشید من اینجوری مسخرهبازی درمیآورم چون اینها جوک است همهاش. خب چند هزار تا مأمور داشت، شما چند نفر بودید؟ ما سی میلیون نفر بودیم. او با چند هزار تا شما را سرکار گذاشته بود؟ والّا، بعد چی شد که نتوانست؟ هیچی دیگر یک دفعهای ما بیدار شدیم گفتیم ای شاه! آن هم در رفت. خب زودتر بیدار میشدید میگفتید ای شاه آن هم در میرفت. خب چرا زودتر بیدار نشدید؟ والّا چی بگویم؟ الکی، مسخره، بیخود.
آقا شما باطل را خیلی دستکم میگیری! بابا به خدا باطل همین است. پس تو فکر کردی چیه؟ باطل چیه؟ ما شنیدهایم سخت است در راه خدا قیام! شما بیخود شنیدی، دروغ به تو گفتند. کجا سخت است؟ آقا عبیدالله، شما برای چی برای امام حسین گریه میکنید؟ آی امام حسین مظلوم! سی هزار نفر ریختند تو را. ببین سی هزار نفر را جوّسازی درست کردند. بلافاصله بعد جوّش خوابید. همه میگفتند کی بود کی بود؟ من نبودم. عبیدالله، یزید قدرت داشت با امام حسین؟ عبیدالله با چند نفر آمد کوفه؟ با دوازده نفر. امام حسین با چند نفر آمد؟ با هفتاد نفر. امام حسین با دست خالی عبیدالله را زده بود. پس چی شد آقا؟ برعکس شد. الکی، بیخود. میدانید که، چرا میگویم الکی؟ شایعه کردند یک لشکر دارد میآید. دروغ گفتند. بعد مردم هم جوّگیر شدند. کافی بود بگویند هر موقع لشکر آمد عبیدالله ما هستیم. تا آن موقع امام حسین همه جا را گرفته بود. خیلی ساده! امام حسین هی خواست آرام کند. ببینید شما صبر کنید، صبر کنید، صبر! صبر نکردند! عمرسعد آمد. میدانید قصّه آخرش چی شد؟ شمر عمرسعد را هول کرد. و الّا عمرسعد امام حسین را نمیکشت. گفت ببین، یالّا غائله را تمام کن دیگر. گفت صبر کن! شلوغش میکنی تو چرا؟ گفت ببین اگر تمامش نکنی فرماندهی از من است، ری هم از من است! گفت حالا صبر کن صبر کن. گفت من صبر نمیکنم! یالّا همین الآن! گفت پس بکشید آقا حمله کنید! همین الکی. یعنی جنگ! هول کرد! الکی.
ببین در آیۀ قرآن میفرماید: «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ»؛ حق آمد باطل نابود شد. بعد میفرماید: «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»؛ اصلاً باطل که مردنی بود. هزار و چهارصد است ما با پدیدههای مردنی طرف هستیم. آنوقت این پدیدۀ مردنی را این لاشۀ مردنی را از جلوی پای حضرت برنمیداریم بیاندازیم کنار حضرت بیاید. ما با دشمنی مواجه نیستیم. ما چوب ضعف خودمان را میخوریم الکی. اصلاً باطل، باطل همهاش الکی است. من خدا شاهد است از صمیم دل اعتقاد شخصیام را به شما گفتم بر اساس آیات قرآن. هر چی اراده کنی با این خدا می شود. پس چرا خیلی کارها نشده؟ خب اراده نکردیم هنوز. ماها اراده نکردیم پیروز بشویم. ما باور نکردیم کار آسان است.
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید