کلیپ تصویری | زبان خدا را بلدی؟
- تولید: بیان معنوی
- مدت زمان: 04:51 دقیقه
- منبع: تعیین کننده ترین عامل در مقدرات بشر
- 04:51 دقیقه | کیفیت (پایین(7 مگابایت) | متوسط(13 مگابایت) | بالا(24 مگابایت))
- آپارات: (ببینید)
متن:
اصلاً شما با خدا زندگی کردید تا حالا؟ خدا را چهجوری میشود دید؟ با اینکه بروی دعا کنی التماساش کنی خدا را میتوانی ببینی؟ با چی میشود بهتر خدا را دید؟ با اینکه دستورش را اجرا کنی خدا را میبینی؟ بله اینها هر کدام یک حظّی دارند در نشان دادن خدا به ما. با امتحان خدا را ببین. خواستههاشی دستت بیاید، اصلاً باهاش زندگی میکنی، وقتی که باهاش زندگی کردی مسافرت رفتی کمکم میشناسیاش. ای بابا! من واقعاً نمیدانستم خدایا شما نسبت به این موضوع اینقدر حسّاس هستید. بلافاصله من را انداختی توی این امتحان.
اصلاً شما با خدا زندگی کردید تا حالا؟ با خدای فعّال! الآن از اینجا بروی بیرون خدا باهات چیکار دارد؟ اگر تاکسی بنشینی توی تاکسی کی نشسته پیشت؟ دارد باهات حرف میزند. مثلاً این موسیقی روشن کرده، این دارد حرف مثلاً احیاناً غلط میزند، یا این دارد حرف درست میزند، خدا دارد به تو نگاه میکند. میفهمی زبانش را؟! چیزی میگویی؟ بعد میروی یک نصیحت میکنی. بعد بلافاصله، خدا ول نمیکند که تو را. به چه نیّتی این را گفتی؟ آ خدا گفتی گناه نکند گفتم بهش گناه نکند دیگر، من هم امر به معروف و نهی از منکر کردم. به چه نیّتی این کار را کردی؟ والّا نیّت زیاد فکر نکرده بودم نیّت چیست. نگاه کن، چرا بهش گفتی؟
بابا خدایا! مگر شما نگفتی نهی از منکر کن؟ من آمدم توی ماشین دیدم این دارد مثلاً حرفهای چرت و پرت میزند، نهی از منکر کردم دیگر. نگاه کن خودت را. من میخواستم تو فقط نهی از منکر کنی؟ کار او راه بیفتد؟ کار خودت چی؟ معطّل است. من چی دیگر؟ من گفتم دیگر، او حالا الآن او افتاد توی امتحان که گوش بدهد یا نه. نه کار دارم با تو.
شما وقتی بحث کردی باهاش گفت چشم قبول کرد دیدی کِیف کردی؟ نفست حال آمد. آدم نشدی؟ همین جا هم خواستی سواری بگیری؟ بابا خدا! ما به دستور تو اجرا کردیم. تو چون دستور من اجرا شد عشق به من داشتی کِیف کردی؟ یا عشق به اینکه دیدی حالش را گرفتی، لال شد طرف. یک سرفه هم بعدش زدی. من متوجه شدم شما متوجه نشدید که این سرفه جزو نمایشنامه است توضیح دادم. حالا ببینم دفعۀ بعد چهکار میکنی. لااله الّاالله. از ماشین آمد پایین، میرود توی خانه خانمش یک دفعهای یک بد و بیراه الکی بهش میگوید. یک داد میزند! چرا آخر بیخود به من حرف میزنی؟! امتحان است. خواستم ببینم بعد از آن پیروزی بزرگی که به دست آوردی در ماشین و کلّی نفست حال آمده بود، اینجا حالت را بگیرم شعورت میرسد من دارم با تو چیکار میکنم؟
فدایت بشوم، توی معادلۀ امتحان قرار بگیری عالم را به نگاه امتحان ببینی، خدا را میبینی، حضورش را میبینی، فعلش را میبینی، تمایلاتش را میبینی، خواستههایش را از تو خودت میبینی. اصلاً خدا را میشناسی! آقا تا با کسی زندگی نکنی نمیشناسیاش! با خدا میخواهی زندگی کنی خدا ساکت است؟ آن بالا نشسته یک امضا کرده، باران، برف، نان، بدهید به این ببینم چیکار میکند. بعد خودش هم آن بالا نشسته بیکار. بعد به تو میگویم برو خدا را بشناس؟ نه! لحظه به لحظه دارد با تو زندگی میکند. با خدا زندگی کن ببینش، ببینش آها! هر لحظه دارد با تو کار میکند، هر لحظه! من واقعاً نمیدانستم خدایا شما نسبت به این موضوع اینقدر حسّاس هستید. بلافاصله من را انداختی توی این امتحان. با امتحان خدا را ببین.
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید