عزاداری در صحرا
به توصیۀ امامباقر(ع) برای عزاداری به صحرا آمدیم؛ صحرایی پُر از مزار شهدا!/ شهدا ما آمدهایم برایتان روضه بخوانیم.../ آیتالله بهجت: بروید سر قبر خوبان و اهل معرفت، آنها را واسطه قرار بدهید
شناسنامه
- زمان: 99/06/08
- موضوع: روضه ای در صحرای شهیدان
- مکان: بهشت زهرا
- صوت: اینجا
طبق روایت، برای عزاداری به صحرا آمدیم؛ صحرایی پُر از مزار شهدا!
امام باقر(ع) در کلام شریفی ضمن بیان ثواب بسیار فراوان برای کسی که روز عاشورا به زیارت امامحسین(ع) رفته، میفرماید: کسی که نمیتواند روز عاشورا به کربلا برود، به «صحرا» برود و آنجا عزاداری کند. «مَنْ زَارَ الْحُسَیْنَ ع یَوْمَ عَاشُورَاءَ مِنَ الْمُحَرَّمِ.. إِذَا کَانَ ذَلِکَ الْیَوْمُ بَرَزَ إِلَى الصَّحْرَاءِ أَوْ صَعِدَ سَطْحاً مُرْتَفِعاً فِی دَارِهِ» (کاملالزیارات/ ص174)
بعد از اینکه این روایت امام باقر(ع) را دربارۀ عزاداری در صحرا بین دوستانمان پخش کردیم، تصمیم گرفتیم که خودمان هم به صحرا برویم و آنجا یک روضهای بگیریم. چندتا صحرا هم جاهای دیگری مشخص شد، اما رفقا پیشنهاد کردند «چه صحرایی بهتر از مزار شهدا». البته اینجا صحرای آبادی است، ولی صحرایی پر از شهیدان. عزاداری در کنار مزار شهدا خیلی متفاوت است با عزاداری در هر موقعیت دیگری.
بر اساس روایات، قبور شهدا محترم و مقدس است / آیتالله بهجت(ره): بروید سر قبر خوبان و اهل معرفت،آنها را واسطه قرار بدهید
امامصادق(ع) میفرماید: خداوند متعال از موقعیتهای مختلف در زمین، شش جا را برگزیده است. اول بیتالله الحرام. دوم حرم پیغمبر. سوم مقابر انبیاء. چهارم مقابر اوصیاء ائمۀ هدی. پنجم مقابر شهدا. ششم مساجد. «إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَ مِنْ بِقَاعِ الْأَرْضِ سِتَّةً الْبَیْتَالْحَرَامَ وَ الْحَرَمَ وَ مَقَابِرَ الْأَنْبِیَاءِ وَ مَقَابِرَ الْأَوْصِیَاءِ وَ مَقَاتِلَ الشُّهَدَاءِ وَ الْمَسَاجِدَ الَّتِی یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّه» (کاملالزیارات/۱۲۵)
در روایت دیگری، امامباقر(ع) میفرماید: «إِنَّ زِیَارَةَ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ زِیَارَةَ قُبُورِ الشُّهَدَاءِ وَ زِیَارَةَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ ع تَعْدِلُ حَجَّةً مَعَ رَسُولِ اللَّهِ» (کافی/ج4/ص548) زیارت قبر پیغمبر(ص)، زیارت قبور شهدا، و زیارت امام حسین(ع) معادل حج در کنار پیامبر(ص) است. ببینید زیارت قبور شهدا، بهطور جداگانه ذکر شده است. پس طبق روایات هم مقابر شهدا محترم و مقدس است.
از همان زمان ائمۀ هدی(ع) رسم بوده که وقتی مردم از راه دور به مدینه میآمدند، جدا میرفتند قبر پیغمبر(ص) را زیارت میکردند و جدا میرفتند قبر شهدا را زیارت میکردند. فاطمۀ زهرا(س) با آن مقام بلندش، هفتهای دو مرتبه برنامه داشت به سر مزار شهدای احد برود، با اینکه حمزۀ سیدالشهدا و دیگر شهدای احد ریزهخور و خاکسار درِ خانۀ فاطمه(س) هستند. اما زهرای اطهر(س) میرفت زیارت میکرد و بعد بلند میشد و روضه میخواند، میگفت: اینجا پدرم رسولالله(ص) میجنگید، اینجا کافران میجنگیدند... یکییکی، آن جاها را نشان میداد و گریه میکرد. چون قبر شهدای مدینه در همان محلّ جنگ احد است. حضرت زهرای اطهر اینگونه به زیارت قبور شهدا میرفت.
آیتالله بهجت(ره) میفرمودند که بروید سر قبر خوبان و اهل معرفت، و آنها را واسطه قرار بدهید پیش امام رضا(ع). الآن من میخواهم در این بهشت زهرا بگویم: یا اباعبدالله، ما آمدهایم این شهدا را واسطه قرار بدهیم پیش شما. آمدهایم در کنار این شهدای عزیز، روضه بخوانیم و برای امامحسین(ع) عزاداری کنیم.
دعای ویژۀ امام صادق(ع) برای عزاداران امامحسین(ع)
بنده به سهم خودم از همۀ شما عزیزان که زیر ظلّ آفتاب نشستهاید عذرخواهی میکنم ولی امام صادق(ع) فرمودند: خدایا آن چهرههایی که در عزای ما آفتابسوخته میشود، زیر آفتاب داغ کبود میشود، من این چهرهها را به تو امانت میدهم. من این چهرهها را به تو امانت میدهم روز قیامت به من بده، من خودم با آب کوثر اینها را سیراب کنم. (فَارْحَمْ تِلْکَ الْوُجُوهَ الَّتِی قَدْ غَیَّرَتْهَا الشَّمْسُ، وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْخُدُودَ الَّتِی تَقَلَّبَتْ عَلَى حُفْرَةِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع، وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْأَعْیُنَ الَّتِی جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا، وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا، وَ ارْحَمِ الصَّرْخَةَ الَّتِی کَانَتْ لَنَا اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُکَ تِلْکَ الْأَنْفُسَ وَ تِلْکَ الْأَبْدَانَ حَتَّى نُوَافِیَهُمْ عَلَى الْحَوْضِ یَوْمَ الْعَطَشِ؛ کافی/ ج4 /ص582)
امروز همۀ شما دوستان، اینجا را تجربه کردید و دیدید که عزاداری در زیر آفتاب، سخت است. آدم دوست دارد قدمهای شما را ببوسد. این شهدا هم بدنهایشان زیر آفتاب قطعهقطعه شد. شما شهدا را فراموش نمیکنید و الان هم آمدید از شهدا تشکر کنید. ما واقعاً محتاج شهدا هستیم، شهدا محتاج ما نیستند. ولی ما اگر بتوانیم محبتی به شهدا کنیم، همین است که بیاییم کنار قبرشان روضه بخوانیم.
وصیتنامه شهید غلامعلی: بهترین هدیۀ شما برای من اشک برای حسین(ع) است
شهید غلامعلی رجبی-که مداح و ذاکر اهلبیت(ع) بود- میگفت: یکبار آمدم کنار قبر یکی از شهدا و در کنار قبرش یک روضهای خواندم، گفتم چندتا روضۀ دیگر هم برایت میخوانم. میگفت همین یک کلمه را گفتم، نمیدانستم اینقدر جدی میگیرد. بعد هی میآمد سراغم و میگفت چرا دیگر روضه نمیخوانی؟
چه شهیدی بود این شهید غلامعلی رجبی! من دو نفر از این شهدا را از نزدیک میشناسم که ذاکر اهلبیت(ع) بودند. یک قسمتی از وصیتنامههایشان را برای شما بخوانم. شهید غلامعلی یک چیزی بود، عاشقی بود! داشت جنگ تمام میشد، یک چیزی شبیه این عبارات را گفت: «خاک بر سرم جنگ دارد تمام میشود!» رفت جبهه و به شهادت رسید. اینجوری بود این شهید.
امروز روز روضه است و بنده میخواهم قسمتی از وصیتنامههای دو تا از شهدای روضهخوان را برای شما بخوانم. میفرماید: «اینجانب غلامعلی جندقی وصیت میکنم که همۀ آشنایان، دوستان، پدر و مادر، برادرانم و خواهرانم همگی را شفاعت خواهم کرد.» بعد تقاضایش را ببینید: «مرا در هیئت فراموش نکنید. در مجلس ختم و غیره فقط و فقط روضۀ حضرت اباعبدالله(ع) خوانده شود. روضۀ برای امامحسین(ع) عمری است مورد علاقه و عشق من بوده است. و من با روضه و محبت اهلبیت و مجالس و هیئتها مأنوس بودهام. اگر به من اجازه داده شود به دنیا رجوع کنم و با روحم به شما سر بزنم، فقط دوست دارم در هیئتها و روضهها شرکت کنم.»
بگویید: شهدا ما آمدهایم برایتان روضه بخوانیم...
در اینجا میگوییم: شهدا ما آمدهایم برایتان روضه بخوانیم. هر کدام از شما حتماً با یک نیّتی به اینجا آمدهاید ولی من همهاش از چند روز پیش میگفتم میخواهم بروم برای شهدا روضه بخوانم. شهدایی که بعضاً در همان زمان، موقع روضهها، بنده گریهکردنهایشان را پای روضۀ امامحسین(ع) دیدهام.
این حرفهای شهید غلامعلی رجبی، در واقع حرف همۀ این شهداست. ایشان در ادامۀ وصیتنامهاش میفرماید: «مرا فراموش نکنید؛ مخصوصاً در شبها و صبحهای محرم. از اربابم میخواهم اجازه دهد من به هیئت بیایم و شما را هم سفارش میکنم به عزاداریها که بلا را دفع میکند و اشک بر حسین(ع) کلید پیروزی است. بهترین هدیه برای من اشک چشم برای حسین(ع) است. اگر گاهی در هیئتها یک قطره اشک برای اربابم را به من هدیه کنید از همهچیز برایم بالاتر است؛ آنقدر که این یک قطره را به تمام بهشت نمیفروشم. به امید دیدار شما در قیامت.»
ماجرای شهید روضهخوانی که لکنت زبان داشت؛ شهید اسلامیفر
حضرت امام(ره) به بعضیها میفرمودند: «پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامهها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید» (صحیفۀ امام/14 /491). (اینجانب هر وقت با این عزیزان معظم برخورد مىکنم یا وصیتنامه انسانساز شهیدى را مىبینم احساس حقارت و زبونى مىکنم؛ صحیفۀ امام/16 /27) اینها در وضعیت عجیبی بودند.
یکی دیگر از شهدای روضهخوان «شهید اسلامیفر» بود، ایشان لکنت زبان داشت. ما در لبنان با هم آشنا شدیم؛ آغاز تشکیل هستۀ حزبالله لبنان. اینها را اگر میتوانید نوارهای روضههایشان را پیدا کنید، مخصوصاً صوتِ روضههای غلامعلی رجبی، موجود است. آقای منصور ارضی میفرمودند: من دیوانۀ غلامعلی هستم. اینها روضه میخواندند صدایشان را حضرت زهرا(س) پذیرفته و پسندیده. فرق میکند!
ما یک مدتی سوریه بودیم و بعد به لبنان رفتیم، آنجا یک برنامۀ زیارت عاشورا داشتیم. شهید اسلامیفر، لکنت زبان داشت. گفت میشود «من یک کمی روضه بخوانم؟» یک کمی برای رفقا عجیب بود، چون ایشان در صحبتکردن عادی خودش مشکل داشت. اما شروع کرد به روضهخواندن، و بعد روضهخوانی شد! دیگر من قدم به قدم با او بودم و میدیدم.
ایشان چهل روز بعد از ازدواجش به شهادت رسید. در مراسم ازدواجش گفت: ازدواج حقیقی ما آنوقتی است که در خون خودمان در راه خدا بغلتیم... خانمش در همان چند صباحی که با او بود میگفت: میرفت برای شهدا روضه میخواند و میآمد، تازه سر به سجده میگذاشت و اینقدر گریه میکرد و میگفت: «خدایا من کیام برای این شهدا روضه بخوانم؟ من کجا این شهدا کجا...» اینقدر این جوان پاک بود.
حالا ببینید در وصیتنامهاش چه نوشته است: «خداوندا جوان بودم گناه کردم، نعمت دادی ناسپاسی کردم. عطا کردی جفا کردم. رهبری دوراندیش و باتقوا فرستادی پیرویاش نکردم. مردان صالح و متّقی را الگو قرار دادی، باز درس عبرت نگرفتم.» ببینید چه کسی دارد اینها را میگوید؟ خوش بهحال شما جوانها که اینها را نمیشناسید!
در ادامۀ وصیتنامه میگوید: «خون پاک شهیدانی در مقابل چشمانم به زمین ریخت. پیکر مطهر جوانانی در پیش دیدگانم پرپر شد، اما لحظهای به فکر ادامۀ راهشان نبودم. به لطف حق و به رهبری امام و همّت امّت امام، انقلاب اسلامی بزرگ برپا شد؛ من هیچگونه انقلابی در درون خود نکردم. خدای مهربان من گناهانم زیاد، پروندهام سیاه، قلبم تیره، دلم همچون سنگ...»
این شهید بزرگوار هم سالهای آخر جنگ به شهادت رسید، مزارش در همین قطعهای است که پشتسر شماست. یکبار که مشهد رفته بودیم در کنار حرم آقا امام رضا(ع) ایستاده بودیم و با هم صحبت میکردیم، یادم هست که آنجا با هم عکس گرفتیم. چند لحظه قبل از عکس گرفتن، به من گفت: «میدانی من چرا شهید نمیشوم؟: گفتم چرا؟ گفت: برای اینکه من با خدا یک شرطی گذاشتم، آن شرط نمیگذارد شهید بشوم ولی من هم کوتاه نمیآیم. گفتم چه شرطی؟ گفت من کودک بودم مادرم را از دست دادم. محبت مادری بالا سرم نداشتم. به خدا گفتم خدایا من جانم را میدهم، عوضش قبل از شهادت، مادرم فاطمۀ زهرا(س) را ببینم. گفتم تو که سیّد نیستی. گفت: این حرفها چیه؟ فاطمۀ زهرا(س) مادر همۀ ما است. بعد گفت: «ببین فلانی، میدانی چرا شهید نمیشوم؟ چون لیاقت ندارم مادرم را ببینم. ولی یادت باشد من اگر شهید شدم، یعنی مادرم را دیدم و رفتم...»
اینجا آمدهایم تا برای شهدا روضه بخوانیم/ با شهدا ارتباط بگیرید و از آنها مدد بخواهید
ما ثواب گریههایمان را به شما شهدا هدیه میکنیم. شما هم امروز دست ما را بگیرید و پیام ما را به محضر اباالفضل العباس ببرید. ما آمدیم برای شما روضه بخوانیم. هرکسی در این ایام کرونا یک ابتکاری به خرج داد، گفتند در فضای دربسته نباشید. یکی برای حسین(ع) کوچهگرد شد، یکی رفت درِ خانۀ شهدا روضه خواند. ما هم آوارۀ صحرا شدیم. آمدیم برای شما روضه بخوانیم.
انشاءالله دوستان ما آدرس این شهدا را روی سایت بگذارند، و شما بروید سر قبرشان و خودتان با این شهدا ارتباط بگیرید و از آنها مدد بخواهید.
من با برخی از این شهدا، یکمقداری رفاقت داشتم یکی از آنها در همین قطعۀ 24 دفن است. خوابش را دیدم، گفتم شما آنجا چهکار میکنید؟ گفت ما اینجا از بالا نگاه میکنیم هر کسی کاری داشته باشد برایش انجام میدهیم. حالا تو چه گرفتاریای داری؟ ما حلّش کنیم... این شهدا اینجوری هستند، البته مقاماتشان ممکن است با هم فرق کند، اما همۀشان حیّ و حاضر هستند.
یکی از کارهایی که این شهدا میکنند این است که افراد را برای شهادت آمده میکنند، انگار هر کسی شهادت میخواهد باید دَم اینها را ببیند. هر کسی نمیخواهد بمیرد و میخواهد شهید بشود، آدرساش اینجاست.
شهدا عادتشان بود که همدیگر را هوایی میکردند...
اصلاً هر شهیدی میرفت عادتش این بود که به خواب دوستانش میآمد و دل چند نفر را میبرد، دستشان را میگرفت و آنها را عاشق شهادت میکرد. ماجرای شهادت شهید حاجصادقی همینطوری بود، ایشان هم معلم بود و هم روحانی بود، هر دفعه میآمد جبهه میگفت: «من برای تکلیف میآیم، میخواهم فعلاً خدمت کنم...» یک روز عصر جمعه بود که آمد توی هیئت، دیدم حالش منقلب است؛ اصلاً در یک عالم دیگری است!
گفتم: چه شده است؟ گفت: فلان شهید را میشناختی؟ گفتم بله. گفت: قبل از اینکه جبهه برود به او گفتم: اگر شهید شدی، من باید خواب تو را ببینم و از تو یک سؤال دارم. دیشب آمد توی خوابم. یک دفعهای یاد سؤالم افتادم. به او گفتم: اینکه امام میفرماید «شهید نظر میکند به وجهُ الله» یعنی چه؟ تو وجهُ الله را دیدی؟ گفت: یک نگاهی به من کرد که یعنی «من چهجوری به تو بگویم؟!» سکوتی کرد و سرش را پایین انداخت، بعد سرش را بلند کرد و گفت: «فقط بگویم که دیدم؛ چه دیدنی!»
شهدا عادتشان بود که همدیگر را هوایی میکردند. من هرچه به حاجصادقی میگفتم: «خب حالا تو چرا اینجوری شدی؟» همینجوری خیره خیره به من نگاه میکرد. بعد گفت: فلانی من رفتم... همین؛ او هم رفت و در عملیات کربلای 5 شهید شد. این شهدا کارشان این است.
من نمیخواهم با این حرفها، شما را به کشتن بدهم! اگر هم عاشق شهادت بشوید معلوم نیست؛ شاید پنجاه سال طول بکشد، شاید سالها برای رسیدن به آن، باید گریه کنید. شهید حاج قاسم سلیمانی را دیدید، یک عمری گریه کرد تا به او شهادت دادند.
مردم، این «بهشت شهدا» را از دست ندهید
مردم، این «بهشت شهدا» را از دست ندهید، این بهشت شهدا را زیاد سر بزنید. بیایید اینجا و با این شهدا زیاد حرف بزنید؛ اینها زندهاند. خدا فرمود: «بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» کسی که در تهران با وجود این شهدا، مشکل داشته باشد یعنی اینکه اینجا نیامده و از شهدا مدد نگرفته است. اینها امامزادگان عشق هستند. اینها آدمهای معمولی نیستند. بدنهای مطهرشان اینجا پیش ما امانت است.
شهدا الان میخواهیم برای شما روضه بخوانیم و گریه کنیم. دوستان، حواستان باشد این قطره اشکها را به این شهدا هدیه کنید؛ چه تجارتی میشود امروز...
در کنار مزار شهدا به یاد امالبنین روضه بخوانیم. امالبنین شعر میخواند و میگفت: عباسم، به من گفتند فرق تو را عمود آهن زدند، باور نمیکنم، چطور باور کنم؟ عباسم رشید بود، کی میتوانست به عباسم نزدیک بشود؟
حالا ما چطور به امالبنین بگوییم که عمود آهن به فرق عباس زدند؟ ماجرا ماجرای مشک آب بود و لبهای تشنۀ بچههای حسین، صدای العطش خیام... حتماً اینها را گفتهاند. اما باز هم میگوید: من باور نمیکنم... بگذارید یک چیزی بگویم که برای امالبنین جا بیفتد: ام البنین، آخر آن نامردها فریاد زدند «عباس، کجایی که به خیمهها حمله کردند...»
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید