روضه | امید بچههای حسین(ع)
شناسنامه:
- تولید: بیان معنوی
- زمان: 03:03
- منبع: همراهی ایمان و شجاعت
مدت: | دریافت با کیفیت: [پایین(2MB) | متوسط(3MB) | خوب(7MB)]
متن:
همه آمدند خداحافظی کردند غیر از اباالفضل. تا آمد توی خیمه، بچهها یک نگاه کردند که یعنی چی عمو؟ یعنی تو هم الآن آمدی خداحافظی؟ مشک را برداشت صدا زد بچهها بروم آب بیاورم. بچهها آرام شدند. برای بچههای حسین شهید گمنام کربلا، مفقود الاثر کربلا، عباس است. نمیدانم شاید هم این یک سرّی بود بچهها یک سوسوی امیدی داشته باشند و الّا دق میکردند توی این راه! خداحافظی نکرد.
نه او خداحافظی کرد، نه حسین حرفی زد با بچهها از عمو. عمود خیمه را کشید. بچه چه میفهمد این یعنی چی؟ توی راه کتک میخورند میگویند عمهجان عمو چی شد؟ توی خرابۀ شام صدا میزنند عمهجان عمو چی شد؟ بچه، بابا و مامانش عزیزش جلوی چشمش قطعه قطعه بشوند باز باور نمیکند. آقا بزرگترهایش باور نمیکنند، عزیزش را به خاک سپرده میآید خانه میگوید باور نمیکنم، الآن مادرم میآید، الآن پدرم میآید. بچه که دیگر قطعاً سختتر میتواند باور کند. حالا این عمو که یک عمر بهش تکیه کرده همۀ این دو سه سال زندگیاش را، نه خداحافظی کرد نه کسی گفت عمو کشته شد. آخر اینها بدنها را میآوردند؛ بدنها را آوردند، علیاکبر را آوردند، قاسم بن الحسن را آوردند؛ حسین را نیاوردند، بچهها که کنار بدنش گودی قتلگاه رفتند. فقط عمو کجاست؟! نمیدانم شاید هم این یک سرّی بود بچهها یک سوسوی امیدی داشته باشند و الّا دق میکردند توی این راه! لااقل وقتی کتک میخورند میگویند بگذار عمویم عباس بیاید بهت میگوییم که چهجوری باید با تو برخورد کرد. یک امیدی داشته باشد آخر! بگذار امید بچهها ناامید نشود. امید بچهها از همهجا ناامید بود؛ آخرین امیدشان زینب بود. همچین که تازیانه به زینب میزدند بچهها دوباره قطع امید میکردند. هیچوقت بزرگترِ یک بچهای را جلوی چشمش نزنید. بدتر از این است که خودش را بزنید.
ألا لعنة الله علی القوم الظالمین.
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید