۰۰/۰۵/۳۰ چاپ ایمیل و پی دی اف

کلیپ تصویری | تو را به نامردی کشتند حسین(ع) ...

شناسنامه

  • تولید: بیان معنوی

  • زمان: 04:48

  • منبععاشورا

متن:

 اباعبدالله الحسین اینقدر جنگید تا خودش را رساند به شطّ فرات. رفت داخل آب. به اسب‌اش گفت بنوش آب، من می‌دانم تو تشنه‌ای. اسب سرش را پایین نمی‌برد. می‌گویند ادب اسب نجیب تا صاحبش مشغول آب خوردن نشود، آن مشغول آب خوردن نمی‌شود. یک بیانی دارد از اباعبدالله الحسین که نقل کردند که امام حسین فرمود اسب من، هم تو تشنه‌ای هم من، من می‌دانم تشنه‌ات است. ولی نخورد. بعد برای اینکه فکر کند صاحبش دارد آب می‌خورد، اباعبدالله الحسین دستش را برد زیر آب آورد بالا که این اسب هم مشغول بشود آب بخورد که بداند الآن یک لحظه‌ای استراحت جنگی داری آبَت را بخور. دیگر اسب حسین نمی‌کِشد. تا دستش را برد زیر آب آورد بالا، یک تیر زبان به قلب حسین زدند. گفت حسین وایستادی خوش می‌گذرانی آب می‌خوری خیامت را بهش حمله کردند! اباعبدالله الحسین آب را روی آب ریخت، جنگ نمایانی کرد. اینجا سپاه برای اولین بار بین او و خیمه حائل شدند. جنگی کرد حسین تار و مارشان کرد! خودش را به خیام رساند.

 فرمود حالا رسیدم به خیمه بگذار لباسم هم عوض کنم. زخم‌هایم هم بعضی‌هایش را ببندم بروم. نامردی حسینِ ما را زدند! «لاإله‌ إلّاالله!» عمر سعد ملعون برگشت گفت تا وقتی حسین مشغول خودش است مشغول خانواده‌اش است تیربارانش کنید، بیاید بیرون تار و مارمان می‌کند. چندهزار تیرانداز به سوی خیمه‌گاه درحالیکه این زن و بچه دور حسین هستند شروع کردند تیراندازی‌کردن. امام حسین برگشت به سمت دشمن، نامردها به من بزنید! چرا به بچه‌ها تیراندازی می‌کنید؟ بچه‌ها شیون می‌کردند لای این خیمه‌ها می‌رفتند پاهایشان گیر می‌کرد به طناب‌ها زمین می‌خوردند. تیراندازها به سوی حسین نشانه گرفتند، بدنش مثل خارپشت پر از تیر شد. جنگ نمایانی کرد. شیون به‌پا شده بود. برگشت دیگر این دفعه نرفت توی بچه‌ها، از بالای اسب شروع کرد با اینها حرف‌زدن.

 صدا زد اهل‌بیت من! خانم‌ها، دخترها، بچه‌ها، کوچولوها! مصیبت‌های بزرگ در انتظارتان است صبر کنید ها! بی‌طاقت نشوید! یک‌وقت شکایت نکنید! پیروزی با شماست، دشمن شما نابود خواهد شد. تحمّل کنید چند روز بیشتر نخواهد بود. فرمود حرفی نزنید که از قدر شما بکاهد. اما جزئیات را توضیح نداده بودی حسین! چه‌کار نکنند مثلاً از قدرشان کاسته نشود؟ امام زین‌العابدین می‌فرماید تا یکی از بچه‌ها گریه می‌کرد برای پدرش حسین، می‌آمدند با چوب نیزه به سرش می‌زدند تا ساکت بشود.

 راحت گریه کن! داد بزن. کسی شما را می‌زند؟ خانم‌ها که دارند شیون می‌کنند، گریۀ‌شان آمد چند دقیقه گریه نکنند ببینند می‌شود؟! گلودرد نمی‌گیرد آدم؟ دق نمی‌کند آدم؟!

نظرات

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...