آرزوهای ما به یک قلههایی گیر میدهند که دیگر ما نمیتوانیم بعد از این قلهها را ببینیم! مثلاً یک کسی خیلی دوست دارد گلزن درجۀ یک فوتبال شود، و همه برایش کف بزنند و هورا بکشند، اما هیجان این قله، اجازه نمیدهد که او بعد از این قله را هم ببیند، ولی اگر ببیند...
قدیمیها یک لطیفه یا حکایتی میگفتند که یک کسی از خدا دهتا گلّه خواست و خدا به او داد، دهتا باغ خواست و خدا به او داد... هرچه خواست خدا به او داد. بعد یکروز، مشتیوار برگشت و گفت: «خدایا! هر کسی از تو کم بخواهد، چشمهایش را در بیاور و بینداز جلوی پایش!» یکدفعهای...