کلیپ تصویری | ضمانت امام صادق(ع)
- تولید: بیان معنوی
- مدت زمان: 04:50 دقیقه
- منبع: حسینیۀ امالبنین
- 04:50 دقیقه | دریافت با کیفیت (پایین(5.7 مگابایت) | متوسط(36.9 مگابایت) | بالا (72.6 مگابایت))
- دریافت از آپارات | دریافت صوت کلیپ (4.41 مگابایت)
کد کلیپ جهت درج در سایتها و وبلاگها:
<iframe src="http://www.aparat.com/video/video/embed/videohash/0KusU/vt/frame" allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true" height="320" width="569" ></iframe>
متن:
یک داستانی از امام صادق یادم آمده. زراره یک همسایۀ عرقخور شرابخور درب داغونی داشت. مال حرام از حکومت به دستش رسیده بود، گازش را گرفته بود تا آخر. با مال حرام که کار حلال نمیشود کرد. شده بود آدم بیبند و بار. زراره گاهی نصیحتش میکرد. آن میگفت زراره تو آدم حسابی هستی برو، ماها با هم جور در نمیآییم، اینقدر هم من را نصیحت نکن.
یکبار زراره نصحیتش کرد، برگشت انگار یک صفایی تو دلش پدید آمده بود، نمیدانم. گفت زراره من آدمشدنی نیستم برو. اگر من بخواهم آدم بشوم ها! باید صاحب تو یک کاری برای من بکند. چون میدانست زراره بیصاحب نیست، صاحب دارد. امام صادق صاحبش است. زراره گفت اتفاقاً دارم میروم مدینه صاحبم را زیارت کنم؛ حرفت را میزنم به صاحبم. گفت یعنی واقعاً میروی پیغام من را به صاحبت میدهی؟ که اگر برای من یک کاری بکند من حاضر هستم آدم شوم. نمیدانم چهکار کند! ولی یک کاری بکند. زراره گفت میروم میگویم.
رفت مدینه زیارت کرد حضرت را. بعد گفت آقا آن همسایهام. آقا فرمود میدانم. گفت آقا میشود شما برایش یک کاری بکنی این آدم شود؟ آقا فرمود بله. آقا جان چهکار میکنی؟ فرمود برو بهش بگو امام صادق فرمود تو از این به بعد لب به مال حرام و مال حرام نزن و کار گناه نکن، گذشتهات با من. ضمانت میکنم. گفت آقا واقعاً؟ آقا واقعاً.
برگشت همه آمدند زیارت قبول بگویند، آن همسایۀ بد هم آمده نشسته آنجا. آن هم زیارت قبول گفت میخواست برود، زراره گفت شما وایستا، کارَت دارم. بعد زراره بهش فرمود که امام صادق حرف شما را زدم پیشش. گفت آقایت میتواند برای من کاری بکند؟ فرمود بله که میتواند. فرموده تو لب به حرام نزن، دیگر مال حرام نخور، دیگر خلاف نکن، گذشتهات را من ضمانت میکنم. تشویق از این چی بهتر؟ طرف اینقدر آقا امام صادق را قبول داشت؛ گفت میروم فکرهایم را میکنم به تو جواب میدهم.
دو سه روز بعد پیغام آمد درِ خانۀ زراره از طرف رفی...، همسایهاش، بیا کارَت دارم. زراره رفت درِ خانه در زد، دید پشت در نشسته. گفت در را باز کن بیایم تو. گفت هیچی لباس ندارم، تو خانهام هم هیچی نیست. همۀ اموالم را دادم رفته. برو یک لباس و ظرفی برای من بیاور هیچی ندارم. میخواهم حرف صاحب تو را اجرا کنم. اموالم از حرام بود. هیچی آقا، زندگیاش عوض شد. دقیقهای یکدفعه زراره را میدید میگفت زراره من رو قول صاحب تو حساب کردم ها!
بعدِ چند وقت مریض شد و از دنیا رفت. بعد از چند وقتش زراره آمد پیش امام صادق(ع). زراره میگوید این دفعه رفتم مدینه از دمِ در آقا هنوز من را نمیدید داشتم میآمدم وارد اتاق حضرت بشوم حضرت صدایش را بلند کرد فرمود: زراره ما به عهدمان وفا کردیم، رفیق تو را هنگام مرگ از همۀ بلایا نجات دادیم.
امام صادق یک قولی هم امشب به ما بده. یک قولی بده. امام صادق امشب گذشتۀ ما همهاش ندید. قبول است؟ همهاش ندید. به خدا اینها خیلی مهربان هستند. تازه آن فرد اعتقاد به ولایت هم نداشته، فقط میگفته امام صادق آدم خوبی است.