بخش پنجم سفرنامۀ اربعین 94 حجتالاسلام پناهیان
باور نمیکنم!
باور نمیکنم!
یک نوزادی کنار خانۀ کعبه تشنه شد
کمی گریه کرد، پاشو رو زمین میکشید
مادرش چند بار هروله کرد، آب از زمین جوشید
اما شنیدم اینجا هم کودکی تشنه بود
چرا اینجا چشمهای از زمین نجوشید؟
مگه مادرش مهاجری در راه خدا نبود؟
مگه مادرش هروله نکرد؟
مگر این کودک فرزند ولی خدا نبود؟
راستی عاقبت این کودک چه شد؟
آمدهام کسی به من بگوید این کودک نازنین آخرسر چگونه سیراب شد؟
به من میگویند:
اینجا خیمهگاه بود، ولی قتلگاه شد. باور نمیکنم.
اینجا محل آزادگان عالم بود، ولی محل اسارت خانوادههایشان شد. باور نمیکنم.
اینجا محل عبادت اولیاء خدا بود، ولی محل سم ستوران دشمنان خدا شد. باور نمیکنم.