کلیپ صوتی | تخریبچیِ خودت باش!
شناسنامه:
- تولید: بیان معنوی
- مدت زمان: 00:03:51
- صوت مرجع: موانع رشد/ج5
مدت: | دریافت با کیفیت: [پایین(2MB) | متوسط(4MB) ]
متن کلیپ:
به خدا این ترانه است! از بس قشنگ است! از بس میشود باهاش عشقبازی کرد، میشود باهاش حال کرد! سرگمی است!
یک زمانی زمان جنگ، حالا من هم خاطره بگویم دیگر، از بعضی از آن رفقا شهید شدند، شما فرض کن من خاطرات آن شهدا را دارم میگویم. با هم سرود درست میکردیم، ترانه میخواندیم. بعد یک زمانی ما یک جمعی بودیم، آدمحسابی بود تویمان که شهید شدند. مسیرمان خورده بود به این حدیث، بعد این حدیث شده بود ترانۀمان.
من الآن سی سال بعد از دفاع مقدس است، ماندم من کجا چهجوری یک منبری بروم که بگویم این حدیث یک ترانۀ قشنگ است! نمیشود بگویم! چهجوری بگویم؟! میگویند این آخر کجایش ترانه است؟! ولی آنجا ما میخواندیم با هم، لذتی هم میبردیم، صوتش هم نمیتوانم اجرا کنم.
حدیث چی بود؟ «طوبی لِمَن شَغَله عیْبه عن عیوب الناس» خوش به سعادت کسی که عیبش او را مشغولش میکند. مشغول عیب خودش است! مشغول است! به حدی که عیب دیگران را نمیبیند! مگر میشود آدم عیب دیگران را...، عیب دیگران مثل میخ میرود در چشم آدم، مثل سیخ میرود در پهلوی آدم! «طوبی لِمَن شَغَله عیْبه عن عیوب الناس» این یعنی چی؟ فضا یکجوری شده برای بعضی از بچهها در جبهه عشقبازی می کردند با پرداختن به عیوب.
حالا من بیمار حاضر نیستم یکبار عیبهایم را نگاه کنم! حاضر نیست توبه کنم برای آنها! کسی به هم بگوید کُپ میکنم! آخر چرا امام صادق(ع) می فرماید: «أحَبُّ إخوانی إلَیَ مَن أهدى إلَیَ عُیوبی» عزیزترین دوستان من، کسی که به من عیبم را هدیه کند. اینکه شوخی نیست که، واقعاً کسی که مشغول عیب خودش است عشقبازی میکند با انتقاد. این، این روحیه است، ببینید این یک تیتر سخنرانی نیست. موانع رشد، شما باید نگرشت اینطور بشود اساساً! ما بعد از یک مدتی مانعجو باید باشیم.
ما در جبهه تخریبچی بودیم بعد دیگر یکی دوتا عملیات هم رفته بودیم در این مایهها. خب تخریبچی در تاریکی شب حساس است نسبت به هر برآمدگیای. تو باید حدس بزنی. نمیشود همۀ زمین را شخم زد کرد. یک کمی هم باید حدست را به کار بگیری که مین کجا است. یک برجستگی هست این مین را باید برداری.
ما بعد از یکی دوتا از این بالاخره مشغولیتها و اینها برمیگشتیم خانه، حالا خندۀتان نگیرد ها، اگر هم گرفت هم اشکالی ندارد. مضحکهای شده بودیم. یکدفعهای زیر موکت بالا بود میکشیدیم عقب. بابا اینجا خانه است دیگر، موکت است، ولی دیگر حساس شده بودیم. یعنی واقعاً حساس شده بودیم. بعد من به بچههای دیگر گفتم، گفتند آره ما هم اولهایش اینجوری میشویم. یعنی فرش اینجوری شده بود آدم میکشید خودش را عقب، پتو نشسته بودم اینجوری شده بود، یک برآمدگی، اینجوری میکشید عقب.
این حساس میشود، بببین حساس شده به مین دیگر حالا فرش هم اینجوری قلمبه میشود حساسیت پیدا میکند.