۹۵/۱۱/۰۸ چاپ ایمیل و پی دی اف
دورۀ جدید جلسات آموزشی تنها مسیر-ج 2

خودت را بشناس تا چرایی و چیستی دین را دریابی!/ گرایش‌ها مهمترین بُعد وجود انسان/ تأکید بر «علم و عمل» برای این است که این دو، راه نفوذ به گرایش‌ها هستند/ یکی از مهمترین آگاهی‌ها دربارۀ گرایش‌ها: ای انسان! بخشی از گرایش‌های تو «پنهان» است!/ گرایش‌های پنهان ما عمیق‌ترند و لذت بیشتری به ما می‌رسانند

شناسنامه

پناهیان: اصلی‌ترین بُعد وجود انسان گرایش‌های او هستند؛ اصلاً «منِ» ما در همین‌جا قرار دارد. گرایش‌ها بر اندیشه و رفتار انسان تسلط دارند. منتها اگر می‌بینید که این‌قدر بر علم و عمل، تأکید شده برای این است که راه نفوذ ما به قلب، همین دو تا هستند. وقتی می‌گوییم «یک کسی به معرفت نفس رسیده» یعنی فهمیده چه می‌خواهد. یعنی فهمیده که کدام خواسته در وجودش اصیل و عمیق‌تر است. اصلی‌ترین و بلکه تنها رسالت پیامبران این است که «ما به خودمان بیاییم». ما گرایش‌های پنهانی در وجود خودمان داریم که منشأ عمیق‌ترین و بیشترین لذت‌ها هستند، و پیامبرها فقط می‌آیند تا این گرایش‌های پنهان ما را بیدار کنند.

دورۀ جدید جلسات آموزشی تنها مسیر(راهبرد اصلی تربت دینی و معرفی نظام‌مند دین) جمعه‌ها ساعت 19 در بقعۀ شیخ طرشتی، حسینیۀ محبان الرضا(ع) برگزار می‌شود و حجت الاسلام پناهیان به تبیین و تعریف نظام‌مند دین و راهبرد اصلی در تربیت دینی می‌پردازد. در ادامه فرازهایی از دومین جلسه این سخنرانی را می‌خوانید:

الف) اگر خودت را بشناسی، مشتاق دین می‌شوی

معرفت نسبت به دین یک ضرورت برای حیات انسان است؛ چه برای افراد متدین و چه غیرمتدین

  • بحث ما دربارۀ این است که «دین چیست و چرا هست؟» این سؤال را هم متدینین و هم غیرمتدینین باید پِی‌جویی کنند تا بتوانند به پاسخ صحیح برسند. آدم نباید با چیزی که نمی‌شناسد مخالفت کند؛ هر کسی خواست دین‌داری نکند، به او بگویید «عیبی ندارد؛ اما اول بدان که دین چیست و بعد اگر خواستی دین‌داری نکن» لذا در آموزش‌های رسمی ما بحث «تلقینِ ایدئولوژی» نیست، بلکه بحث «معرفی کردن دین» مطرح است.
  • دین یک پدیدۀ باعظمت از نظر اجتماعی و تاریخی محسوب می‌شود و انسان چقدر باید بی‌حال باشد اگر نخواهد این پدیدۀ باعظمت را بشناسد؛ پدیده‌ای که تاریخ و انسان‌ها را این‌قدر تحت تأثیر قرار داده است.
  • معرفت نسبت به دین یک ضرورت برای حیات امروز انسان است. انسان وقتی می‌خواهد زندگی کند باید پدیده‌های اطراف خود را بشناسد، و یکی از این پدیده‌های بسیار باعظمت هم «دین» است. پس هم آدم‌های متدین و هم آدم‌های غیرمتدین باید دین را بشناسند، البته آدم‌های غیرمتدین هم وقتی دین را شناختند، مجبور نیستند آن‌را قبول کنند.
  • بسیاری از اوقات، علت بی‌دینی‌ها «نداشتنِ درک صحیح از دین» است. شما برای اینکه غیرمتدینین، فرار نکنند، از همان ابتدا به آنها بگویید «ما نمی‌خواهیم تو دین‌دار بشوی؛ فقط دین را بشناس، و بعد اگر خواستی بی‌دین بمانی، میل خودت است!»
  • متدینین-که خدا و پیغمبر(ص) و اهل‌بیت(ع) را قبول دارند- هم نیاز دارند دین را بشناسند، چون دین را خوب نمی‌شناسند، نمی‌توانند خوب از دین‌‌شان بهره بگیرند. بالاخره این نیاز به آموزش دارد؛ همه‌اش هم بحث «تقویت انگیزه» نیست، خیلی‌ها انگیزه دارند که «آدم‌های بسیار خوبی» باشند. مثلاً خیلی از این مؤمنینِ اهل مسجد، دوست دارند مثل «آیت‌الله بهجت(ره)» بشوند، عشق وافر و همّت هم دارند، اما مشکل‌شان این است که بلد نیستند این قفل را با «کلید دین» باز کنند. بی‌دقتی در به‌کار بستن دین، بی‌دقتی در معنا و فلسفۀ دین و بی‌دقتی در چرایی دین، موجب می‌شود دین‌داریِ افراد، ضعیف باشد.

نتیجۀ تعریف نظام‌مند از دین: 1.جایگاه هر مفهوم دینی معلوم می‌شود 2. بهتر می‌توانیم دین را به‌کار ببندیم

  • همان‌طور که در جلسۀ قبل بیان شد، ما در این جلسات می‌خواهیم به یک تعریفِ نظام‌مند از دین برسیم. نتیجۀ این تعریف نظام‌مند از دین چه‌خواهد بود؟ یکی اینکه ذهن‌مان آرامش پیدا می‌کند و می‌فهمیم که جای هر مفهومی کجاست؟ دوم اینکه بهتر می‌توانیم دین را به‌کار ببندیم.
  • وقتی رابطۀ اخلاق و احکام را بفهمیم، رابطۀ اخلاق و عقاید را بفهمیم، رابطۀ عقاید و احکام را بفهمیم. یا وقتی رابطۀ عبودیت و تقوا و ولایت را بفهمیم یا رابطۀ نیت و عمل را بفهمیم یا رابطۀ این عمل را با آن عمل بفهمیم، در این صورت آدم بهتر می‌تواند دین‌داری کند.

انسان‌ها نسبت به دین، در سه تیپ جداگانه قابل تقسیم‌اند: انسان‌گراها-زندگی‌گراها- خداگراها

  • نکتۀ دیگر-که در جلسه قبل اشاره شد- این بود که «تعریف دین را از کجا شروع کنیم؟» در پاسخ گفتیم: باید دید که تعریف دین را برای چه تیپی از انسان‌ها می‌خواهیم بیان کنیم؟ انسان‌ها نسبت به دین، در سه تیپ جداگانه قابل تقسیم هستند: برخی از انسان‌ها خیلی خودگرا هستند، برخی از انسان‌ها خیلی زندگی‌گرا هستند، و برخی از انسان‌ها هم خیلی خداگرا و معناگرا هستند.
  • کسانی که خودگرا هستند، خیلی دنبال شکوفایی استعدادهای درونی خودشان هستند و خیلی لذت می‌برند از اینکه به بحث‌های روان‌شناسانه و انسان‌شناسانه بپردازند. کسانی که زندگی‌گرا هستند، خیلی دنبال بحث‌هایی مانند راه‌های موفقیت هستند، یا دنبال این هستند که بتوانند مناسبات اجتماعی خودشان را تنظیم کنند؛ اینها بیشتر «بیرونی» نگاه می‌کنند. برخی نیز نه آن‌قدر توجه به خود دارند و نه آن‌قدر توجه به زندگی دارند، بلکه بیشتر به عالم معنا و خدا توجه دارند. از بحث‌هایی که دربارۀ خدا باشد، لذت می‌برند، اینها عرفان‌مسلک هستند و بیشتر حالت معنوی دارند.

روال بحث: اول «انسان‌شناسانه» وارد تعریف دین می‌شویم، بعد «زندگی‌شناسانه» و بعد «خداشناسانه»

  • باید دید که دین را برای کدام‌یک از این گروه‌ها می‌خواهیم تعریف کنیم؛ منتها ما که نمی‌توانیم این افراد را از هم تفکیک کنیم، پس باید طوری توضیح دهیم که برای هر سه گروه قابل استفاده باشد. لذا مسیر بحثی که ما شروع می‌کنیم، این‌گونه خواهد بود که اول انسان‌شناسانه وارد چرایی و چیستی دین می‌شویم. و بعد «زندگی‌شناسانه» و «حیات‌شناسانه» وارد چرایی و چیستی دین می‌شویم. و بعد هم «خداشناسانه» وارد چیستی و چرایی دین خواهیم شد.
  • البته اصراری نیست که همیشه روال بحث به همین ترتیب باشد. بسته به موقعیت‌ها ممکن است ترتیب دیگری بهتر باشد. اما به‌هرحال هر سه معرفت لازم است. یعنی هر سه مقدمه برای ورود به این بحث که «چرا ما به دین نیاز داریم؟» مقدمات مفیدی هستند. اینها جزء معارف مهم ما در قرآن و روایات هستند.

اگر خودت را بشناسی، مشتاق دین می‌شوی/ اگر خودت را بشناسی،  هم خدا را می‌شناسی و هم راه رسیدن به خدا را

  • در ابتدا می‌خواهیم به بحث «انسان‌شناسی» بپردازیم و با توجه به معارف انسان‌شناسانه، بگوییم که اساساً دین چیست؟ و چرا به دین نیاز داریم؟ در واقع می‌خواهیم بگوییم: «خودت را بشناس تا پاسخ این سؤالات را دریابی!» کمااینکه پیامبر(ص) می‌فرماید: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه‏»(مصباح‌الشریعه/13) نه‌تنها کسی که خودش را بشناسد خدا را می‌شناسد، بلکه راه رسیدن به خدا را هم می‌شناسد، و چرایی دستورات خدا را هم می‌شناسد که این می‌شود «دین‌شناسی»
  • اگر انسان خودش را بشناسد، نه‌تنها از دین استقبال می‌کند و دین را می‌پذیرد، بلکه به دین اشتیاق پیدا می‌کند و از دین تشکر می‌کند، مثل مریضی که پیش طبیب می‌رود. کمااینکه انبیاء هم خودشان را «اطباء» صدا زده‌اند. آن‌وقت ما این‌همه هزینه می‌کنیم و برای معالجه بیماری خودمان به مطب می‌رویم اما وقتی به دین می‌رسیم، هزینه نمی‌کنیم و انتظار داریم که برای ما همین‌طوری دین را تبلیغ کنند. البته این روشی است که شاید خدا و اولیاء خدا به‌خاطر محبت‌شان به خلق، در پیش گرفته‌اند که دین را پولی نکرده‌اند و الا شاید مردم در آن‌صورت، قدر دین را بیشتر می‌دانستند! طبیعتاً مبلغین دین هم نباید به‌خاطر پول در آوردن، به تبیین و تبلیغ دین بپردازند(طلبه‌ها از این جهت، مانند دیگر صنف‌ها نیستند)

اگر نیاز خودت به دین را بشناسی، حاضری برایش هزینه کنی؛ مثل مراجعه به دکتر

  • به‌هر حال ما برای دین هزینه نمی‌کنیم ولی برای پزشک، هزینه می‌کنیم. جالب این است که وقتی برای پزشک هزینه می‌کنیم، هم حرفش را بهتر گوش می‌کنیم و هم اینکه بیشتر پای اشتباهات پزشک می‌ایستیم و سعی می‌کنیم اشتباهاتش را توجیه کنیم. چون پول داده‌ایم؛ نسخۀ او را راحت دور نمی‌اندازیم.
  • اینکه پیامبران و عالمان دینی(اگر مثل پیامبران رفتار کنند) هیچ پاداشی-در قبال تبلیغ دین- از مردم نمی‌خواهند، یک‌مقدار موجب گرفتاری ما شده است!(ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلى‏ رَبِّ الْعالَمینَ؛ شعرا/109 و 127 و 145 و...) این موجب می‌شود که مردم یک‌مقدار ارزان تلقی کنند و جدی نگیرند و خیلی راحت بگذرند! ولی اگر ما از روی نیاز شخصی خودمان ضرورت دین را درک کنیم، آن‌وقت برای دین، هزینه هم خواهیم کرد.
  • اگر تو «نیاز خودت به دین» را بشناسی، حاضری برای دین خودت هزینه کنی. در صدر اسلام هم این‌گونه بود که هر کسی دین‌دار می‌شد باید هزینه می‌کرد! مثلاً شما فرض کنید که الان به‌جای مردم مکه هستید و پیامبر(ص) بین شما مبعوث شده‌اند و به مدینه هجرت کرده‌اند و حالا می‌فرمایند: «هر کسی مسلمان است، بر او واجب است که شهر و زندگی خود را رها کند و به مدینه بیاید؛ و الا مسلمانی او قبول نیست!» همۀ مسلمان‌هایی که آن‌موقع هجرت کردند که تحت شکنجه نبودند، برخی از آنها در مکه وضع‌شان خوب بود، اما خانه و زندگی خودشان را رها کردند و به مدینه هجرت کردند. پس هر کسی آن‌موقع مسلمان می‌شد باید هزینه می‌داد.
  • هزینۀ دیگری که مسلمانانِ صدر اسلام باید می‌دادند، در جنگ‌ها بود. از همان اول هم مردم مدینه عهد کردند که پای پیامبر(ص) بجنگند. این‌طور نیست که کسی دین‌دار شود و برای دین هزینه ندهد؛ البته مقدار این هزینه‌ها خیلی کمتر از هزینه‌هایی است که انسان در بستر طبیعی زندگی می‌دهد و این هزینه‌ها همیشه فواید زیادی در خودِ زندگی دارد(این موضوع را در بحث زندگی‌شناسی بیان خواهیم کرد)

ب) گرایش‌ها، اصل وجود انسان

وجود انسان را می‌توان به سه بُعد تقسیم کرد: «علم و آگاهی»، «گرایش و اراده» و «عمل»

  • ما می‌خواهیم از تعریف انسان، به اینجا برسیم که آیا انسان به دین نیاز دارد یا ندارد؟ از اینجا بحث ما شروع می‌شود.
  • انسان چه موجودی است؟ ابعاد وجود انسان را در یک تقسیم‌بندی دقیق می‌توان به «علم و آگاهی»، «گرایش و اراده»، و «عمل» تقسیم کرد.
  • ما یک بُعد عملی داریم که رفتار اعضاء و جوارح است. گوش و چشم و دست و زبان، همه یک اعمالی را انجام می‌دهند که همان رفتارهای ما هستند.  یک بُعد گرایش هم داریم که احساسات و تمایلات ما را شامل می‌شوند. این احساسات و گرایش‌ها گاهی به یک جایی می‌رسد که تبدیل به «اراده» می‌شود و یک انگیزۀ قوی‌ای را در ما ایجاد می‌کند که تصمیم می‌گیریم یک حرکتی را انجام دهیم. یک بُعد دیگر وجود ما هم آگاهی و اندیشه(تفکر) است. اینها سه بُعد وجود انسان هستند.

اصلی‌ترین بُعد وجود انسان، گرایش‌های انسان است

  • کدام‌یک از ابعاد وجود انسان، اصلی‌ترین بُعد وجود انسان هستند؟ بُعد گرایش‌. وقتی می‌گوییم «انسان خودش را بشناسد» اصالتاً یعنی گرایش‌‌های خودش را بشناسد، یعنی قلب خودش را بشناسد، یعنی تمایلات خودش را بشناسد؛ یعنی انواع تمایلات، گسترۀ تمایلات، و کارکرد تمایلات خودش را بشناسد. وقتی می‌گوییم «یک کسی به معرفت نفس، رسیده» یعنی فهمیده چه می‌خواهد. یعنی فهمیده که کدام خواسته در وجودش اصیل و عمیق‌تر است.
  • پس مرکز اصلی بحث دربارۀ انسان، به بحث دربارۀ گرایش‌های انسان برمی‌گردد. البته می‌شود دربارۀ آگاهی، هوش ذهنی، قدرت تفکر و انواع فعالیت‌های ذهنی انسان هم حرف زد، اما اینها «ابزاری» در خدمت تمایلات انسان هستند و این‌قدر اصالت ندارند که گرایش‌های انسان اصالت دارند.

در قرآن و روایات، محل گرایش‌های انسان «قلب» نامیده شده

  • وقتی می‌گویی «من می‌‌خواهم...» این «من» در داخل قلب انسان است. ما هم در زبان فارسی، قلب را محل گرایش‌های انسان می‌دانیم. چرا قلب را محل گرایش‌ها می‌دانیم؟ چون اولین جایی که گرایش‌های ما اثر خودشان را نشان می‌دهند، در قلب ماست. احساسات و هیجانات ما، آثار خودش را در قلب نشان می‌دهد؛ ترس و شوق، اینجا خودش را نشان می‌دهد.
  • در قرآن کریم و در روایات، محل گرایش‌های انسان، قلب نامیده شده است. جایگاه قلب هم نسبت به بقیۀ ابعاد وجود انسان، کاملاً مشخص است(من‌لایحضره‌الفقیه/2/627) هر کسی یک کاری را انجام داد، همه به نیّت او نگاه می‌کنند و اینکه «به چه دلیلی این کار را انجام داده؟» اگر یک کسی آب جوش روی دست شما بریزد، اول نگاه می‌کنید ببینید که نیت او از این کار چه بوده؟ شاید می‌خواسته برای شما چای بیاورد ولی از شوق دیدار شما دست‌پاچه شده و آب جوش را ریخته است. واقعاً ارزش عمل به نیت است. «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ»(رسول خدا(ص)-کنزالعمال/7272 ومصباح‌الشریعه/53) این یک سخن دینی نیست، بلکه یک سخن انسان‌شناسانه است.

ارزش «رفتار» و «افکارِ» انسان به گرایش‌های اوست/ «آگاهی» وقتی ارزش دارد که روی «گرایش‌ها» اثر خوب بگذارند

  • هم ارزش رفتار انسان، به گرایش انسان است، و هم ارزش افکار انسان، به گرایش انسان است؛ یکی بدواً و یکی ختماً. مثلاً شما فکر خوبی داری، اما وقتی انسان ارزشمندی هستی که این فکر خوب شما، در گرایش‌های شما تأثیر مثبت بگذارد. و الا اگر فکر و آگاهی خوب کسی در گرایش‌هایش تأثیر مثبت نگذارد که قرآن دربارۀ او می‌فرماید: «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»(جمعه/5) مثل حماری که کتاب بارش کرده‌اند!
  • آگاهی‌ها و افکار شما وقتی ارزش و حرمت دارند که «روی گرایش‌های شما اثر خوب بگذارند» همچنین آگاهی و افکار شما وقتی ارزش و حرمت دارند که «برآمده از خواستۀ عمیق شما باشد» مثلاً ابوجهل و ابولهب نمی‌‌خواستند پیامبر(ص) را ببینند، ولی پیامبر(ص) جلوی آنها ظاهر شده و آنها از پیامبر(ص) آگاهی پیدا کرده‌اند، ولی این آگاهی برای آنها هیچ ارزشی تولید نکرده. اما سلمان فارسی از ایران حرکت کرد و مدت‌ها جستجو کرد تا پیامبر(ص) را پیدا کرد، و او وقتی پیامبر(ص) را شناخت، این شناخت را با انگیزۀ قوی پیدا کرده بود.
  • گرایش‌ها مرکز وجود انسان و نقطۀ ثقل وجود انسان هستند؛ ارزش آگاهی و رفتار انسان نیز به گرایش‌های اوست(البته در اینجا منظورمان همۀ گرایش‌های انسان هستند، نه فقط تمایلات سطحی!)

هیچ رفتاری صرفاً بر اساس آگاهی - و بدون دخالت گرایش‌ها- انجام نمی‌شود/ گاهی ما علم‌زده می‌شویم!

  • گاهی ما علم‌زده می‌شویم و فکر می‌کنیم که این آگاهی است که همه‌کار می‌کند! اگر هم می‌گوییم «آگاهی ارزش دارد» برای این است که اساساً یک‌سلسله گرایش‌های خوب در وجود انسان وجود دارد که آگاهی می‌آید این گرایش‌ها را بیدار و فعال می‌کند. و الا -به‌تنهایی- کاری از آگاهی بر نمی‌آید! آیا شما می‌توانید یک رفتار نشان دهید که انسان صرفاً بر اساس آگاهی خودش-و بدون دخالت گرایش‌ها- این رفتار را انجام داده باشد؛ چه رفتار بدی باشد و چه رفتار خوب!
  • انسان هیچ رفتاری را انجام نمی‌دهد که گرایش در آن دخالت نداشته باشد. مثلاً فرض کنید که شما بیمار هستید و یک داروی تلخ و بدمزه برای شما آورده‌اند و می‌گویند: «برای اینکه بیماری شما خوب شود، این دارو را بخورید!» و شما هم می‌گوید: «عقل و فکر و آگاهی من می‌گوید که باید این داروی تلخ را بخورم» لذا علی‌رغم اینکه از این دارو بدتان می‌آید، این دارو را می‌خورید. در اینجا خیلی‌ها می‌گویند: «اینجا من بر اساس گرایش‌ خودم رفتار نکرده‌‌ام، بلکه بر اساس آگاهی‌ام رفتار کرده‌ام!» اما در اینجا باز هم بر اساس یک گرایش، رفتار کرده‌ای و آن‌هم «میل به سلامتی» یا «ترس از مردن» است. پس اینجا هم درست است که بر اساس آگاهی خودت، بر خلاف یک گرایش خودت رفتار کرده‌ای اما در واقع موافق یک گرایش دیگر خودت رفتار کرده‌ای.

محور «معرفت نفس»، شناختن گرایش‌های انسان است/گرایش‌ها هستند که ذهن ما را وادار فعالیت می‌کنند

  • محور معرفت نفس، شناختن گرایش‌های انسان است. در ادامۀ بحث، چند ویژگی اساسی گرایش‌ها را بیان خواهیم کرد اما فعلاً می‌خواهیم با مرور چند روایت به جایگاه گرایش نسبت به دیگر ابعاد وجود انسان، بیشتر توجه کنیم:
  • امام صادق(ع) می‌فرماید: «قلب، امیرِ جوارح انسان است، که به‌واسطۀ آن، انسان می‌تواند بفهمد و می‌تواند رفتاری را انجام دهد، انسان به‌واسطۀ قلبش می‌تواند تعقل کند؛ الْقَلْبِ وَ هُوَ أَمِیرُ الْجَوَارِحِ‏ الَّذِی‏ بِهِ‏ تَعْقِلُ‏ وَ تَفْهَمُ وَ تَصْدُرُ عَنْ أَمْرِهِ وَ رَأْیِه‏»(من‌لایحضره‌الفقیه/2/627) قلب محل گرایش‌های انسان است و این قلب است که اعضاء و جوارح انسان را وادار به فعالیت می‌کند؛ حتی اعضاء و جوارح ذهنی انسان را!

ما به اندازه‌ای که به موضوعی «علاقه» داریم، در مورد آن «فکر» می‌کنیم

  • ما به اندازه‌ای که به یک موضوعی علاقه داریم، در مورد آن موضوع فکر می‌کنیم. گاهی دربارۀ یک موضوعی فکر می‌کنیم و به یک نتیجه‌ای می‌رسیم، اگر به این نتیجه، خیلی علاقه پیدا کنیم، همان‌جا متوقف می‌شویم و دیگر فکرمان را ادامه نمی‌دهیم. لذا کسانی که یک‌مقدار خودشیفتگی دارند، نمی‌توانند اندیشمندانی باشند که آزادانه بیندیشند. اینها وقتی به یک نتیجه‌ای می‌رسند-و از خودشان خوش‌شان می‌آید که به یک نتیجه‌ای رسیده‌اند- دیگر سرِ همان نتیجه می‌ایستند و همه‌اش برای دفاع از این نتیجه، تولید علم می‌کنند! لذا به متصلبین و متحجرین، تبدیل می‌شوند. عالِم متحجر، به علم خودش علاقه دارد، لذا مثل سنگ می‌شود و دیگر حاضر نیست ذهن خودش را فعال کند و علم خودش را نقادی کند.
  • یک عالِم، نباید تشویق بشود، و اگر هم کسی او را تشویق کرد، نباید این تشویق برای عالِم، مهم باشد. عالِم نباید تحقیر شود و اگر کسی او را تحقیر کرد، نباید برایش مهم باشد. عالِم نباید ترسو باشد، اگر ترسو باشد، خوب نمی‌فهمد. نه‌اینکه عالِم و کار علمی نباید تحت تأثیر هیچ علاقه‌ای باشد، اصلاً نمی‌شود که تحت تأثیر هیچ علاقه‌ای نباشد، لااقل باید تحت تأثیر یک علاقه‌ای باشد و آن «میل به حقیقت» یا «کنجکاوی» است.

اصل وجود انسان، گرایش‌های او هستند

  • امام صادق(ع) در حدیث دیگری می‌فرماید: «اعْلَمْ یَا فُلَانُ أَنَّ مَنْزِلَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَامِ مِنَ النَّاسِ الْوَاجِبِ الطَّاعَةِ عَلَیْهِمْ»(علل‌الشرایع/1/109) جایگاه قلب نسبت به جسد انسان، مانند جایگاه امام برای مردم است؛ امامی که طاعتِ او بر مردم واجب است.
  • در روایت قبلی(الْقَلْبِ وَ هُوَ أَمِیرُ الْجَوَارِحِ...) تأثیر قلب را بر عقل و فهم و درک دیدیم. و در این روایت-به‌صورت بسیار گسترده‌تری- می‌بینید که تأثیرات قلب، رفتارهای اعضاء و جوارح را هم در بر می‌گیرد.

امام صادق(ع): تمام جوارح انسان، تحت امر قلب انسان هستند

  • حضرت در ادامۀ روایت فوق، قلب را توضیح می‌دهد و می‌فرماید: «آیا نمی‌بینی که همه اندام‌هاى تن، گماشتگان قلب انسان و ترجمۀ گرایش‌های او هستند و این کارهایی که ادا می‌کنند از جانب قلب است؛ أَ لَا تَرَى أَنَّ جَمِیعَ جَوَارِحِ الْجَسَدِ شُرَطٌ لِلْقَلْبِ وَ تَرَاجِمَةٌ لَهُ مُؤَدِّیَةٌ عَنْهُ ؛ گوش‌ها، چشم‌ها، بینی و دهان و دست‌ها و پاهای انسان و...؛ لْأُذُنَانِ وَ الْعَیْنَانِ وَ الْأَنْفُ وَ الْفَمُ وَ الْیَدَانِ وَ الرِّجْلَانِ وَ الْفَرْجُ؛ وقتی که قلب همت می‌کند برای نگاه کردن، انسان چشم‌هایش را باز می‌کند؛ فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا هَمَّ بِالنَّظَرِ فَتَحَ الرَّجُلُ عَیْنَیْهِ ؛ وقتی که قلب همت می‌کند برای گوش کردن(دوست دارد یک چیزی را بشنود) گوش خود را برای شنیدن باز می‌کند و می‌شنود؛ وَ إِذَا هَمَّ بِالاسْتِمَاعِ حَرَّکَ أُذُنَیْهِ وَ فَتَحَ مَسَامِعَهُ فَسَمِعَ ؛ وقتی که قلب انسان دوست دارد یک چیزی را ببوید، شروع می‌کند به استنشاق کردن و انسان همین بو را به قلبش ارائه می‌دهد که ببیند قلب خوشش آمده یا نه؟؛ وَ إِذَا هَمَّ الْقَلْبُ بِالشَّمِّ اسْتَنْشَقَ بِأَنْفِهِ فَأَدَّى تِلْکَ الرَّائِحَةَ إِلَى الْقَلْبِ ؛ وقتی که قلب همت می‌کند برای حرف زدن، شروع می‌کند به سخن گفتن با زبان؛ وَ إِذَا هَمَّ بِالنُّطْقِ تَکَلَّمَ بِاللِّسَانِ؛ وقتی که برای گرفتن چیزی همت می‌کند، دستش را به‌کار می‌گیرد؛ وَ إِذَا هَمَّ بِالْبَطْشِ عَمِلَتِ الْیَدَانِ؛ و وقتی که همت می‌کند برای حرکت، پاهای خودش را به کار می‌اندازد... ؛ وَ إِذَا هَمَّ بِالْحَرَکَةِ سَعَتِ‏ الرِّجْلَانِ ...؛ »(علل‌الشرایع/1/109)

قلبت  بهتر تو را به خدا می‌رساند تا کارهای خوبت

  • و بعد می‌فرماید: «فَهَذِهِ کُلُّهَا مُؤَدِّیَةٌ عَنِ الْقَلْبِ بِالتَّحْرِیکِ و لذا وَ کَذَلِکَ یَنْبَغِی لِلْإِمَامِ أَنْ یُطَاعَ لِلْأَمْرِ مِنْهُ»(همان) همۀ اینها اداکنندۀ خواسته‌های قلب انسان هستند؛ قلب جایگاه امام را دارد. از همین مقایسه، یک معرفت نسبت به امام هم پدید می‌آید و می‌توان فهمید که جایگاه امام نسبت به مردم باید چگونه باشد؟ اما به‌هرحال، معرفی قلب در این مقام که تمام رفتارهای انسان به قلب و گرایش‌های انسان وابسته است، خیلی اهمیت دارد.
  • امام صادق(ع) در روایت دیگری می‌فرماید: «الْقَصْدُ إِلَى اللَّهِ بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنَ الْقَصْدِ إِلَیْهِ بِالْبَدَنِ وَ حَرَکَاتُ الْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ حَرَکَاتِ الْأَعْمَال‏»(مشکاه‌الانوار/257) اینکه شما با قلب خودتان قصد خدا کنید، این شما را بهتر به خدا می‌رساند تا اینکه با حرکت‌های بدن‌تان بخواهید یک کارهای خوبی انجام دهید. البته آن کارهای خوب هم باید انجام شود، ولی قلبت تو را بهتر به خدا می‌رساند. این نشان‌دهندۀ ارزش و جایگاه معنوی قلب است. نه‌تنها بقیۀ رفتارهای انسان تحت تأثیر قلب و گرایش‌های انسان هستند بلکه از نظر ارزشی هم، جایگاه قلب بالاتر است.

آگاهی نمی‌تواند گرایش جدیدی در انسان ایجاد کند؛ بلکه «مصداق» معرفی می‌کند

  • شما فکر می‌کنید که آگاهی می‌تواند در انسان یک گرایشی ایجاد کند یا نه؟ مثلاً من به مغازه می‌روم که یک پیراهن بخرم. در آنجا یک پیراهن می‌بینم و از آن آگاه می‌شوم و این آگاهی موجب می‌شود به آن علاقه پیدا کنم و آن‌را بخرم. اما اگر دقت کنید، متوجه می‌شوید که آگاهی این علاقه را ایجاد نکرده، مثلاً شما به رنگ زرد علاقه داشتید، و وقتی یک پیراهن زرد به شما نشان می‌دهند می‌گویید: «این همان است که من دوست داشتم!»
  • آگاهی-آن‌چنان-نمی‌تواند گرایش جدیدی را در انسان ایجاد کند، بلکه برای گرایش‌های ما مصداق معرفی می‌کند، مثلاً می‌گوید: «این مصداقِ همان چیزی است که تو دوست داری»

آگاهی عشق تولید نمی‌کند؛ آگاهی فقط عشق پنهان را بیدار می‌کند

  • هر کسی که عاشق هر چیزی می‌شود، با آگاهی عاشق آن نمی‌شود، بلکه این عشق پنهان به صورت‌های دیگری در قلب انسان وجود داشته که این آگاهی آمده و آن عشق را بیدار کرده است.
  • پس تأثیر آگاهی بر روی گرایش‌های ما تأثیر بسیار بالایی نیست. اما چرا آگاهی این‌قدر مهم است؟ چون ما غیر از آگاهی، راه دیگری نداریم برای اینکه به قلب انسان‌ها راه پیدا کنیم؛ فقط می‌توانیم آنها را آگاه کنیم.

گرایش‌ها را به این سادگی نمی‌شود تغییر داد

  • اصلاً انسان به این سادگی نمی‌تواند علاقۀ خودش را تغییر دهد. در روایت می‌فرماید: جابجا کردن کوه‌ها آسانتر از این است که یک قلبی بخواهد از جایش تکان بخورد (إزالَةُ الجِبالِ أهوَنُ مِن إزالَةِ قَلبٍ عَن مَوضِعِهِ؛ تحف‌العقول/358) گرایش‌های انسان را به این سادگی نمی‌شود تغییر داد.  
  • مهمترین راه برای تغییر گرایش‌ها، خودِ گرایش‌ها هستند؛ یعنی اینکه باید یک گرایش را به جنگ یک گرایش دیگر بیندازیم تا اینها خودشان از پسِ همدیگر بر بیایند. مثلاً داروی تلخ را به بیمار می‌دهید و به او می‌گویید: «اگر این داروی تلخ را نخوری، امشب می‌میری!» در اینجا دو تا گرایش او با هم جنگ می‌کنند «میل به سلامتی» و «میل به نخوردن داروی تلخ»

گرایش‌ها مهمترین بُعد وجود انسان هستند/ تأکید بر «علم و عمل» به‌خاطر این است که اینها راه نفوذ به قلب هستند

  • گرایش‌ها مهمترین بُعد وجود انسان هستند. اگر آگاهی هم مهم است به این دلیل است که یک دستگیرۀ مهم برای دست‌یابی و تأثیرگذاری بر گرایش‌هاست. یک دستگیرۀ دیگر هم وجود دارد که همان «عمل» است. ما با علم و عمل، می‌توانیم در قلب(گرایش‌های) خودمان تغییراتی ایجاد کنیم. به همین خاطر، هم علم و هم عمل، خیلی مهم است.
  • با اینکه گرایش‌ها بُعد اصیل‌تر وجود انسان هستند، ولی بر علم و عمل، خیلی تأکید شده است چون راه نفوذ ما به قلب، همین دو تا هستند.

ابهام باعظمت قلب انسان: برخی دوست‌داشتنی‌ها پنهان‌تر و برخی آشکارترند

  • موقعیت گرایش‌ها در وجود انسان خیلی مهمتر از علم و عمل است، ولی خودِ گرایش‌ها یک پیچیدگی‌ای دارند. در قلب انسان یک ابهام باعظمتی هست، و آن اینکه برخی از دوست‌داشتنی‌هایش پنهان‌تر است و برخی از دوست‌داشتنی‌هایش آشکارتر است. اگر آدم‌ها می‌توانستند همۀ گرایش‌های خودشان را بفهمند و ببینند، همه‌چیز درست می‌شد. 
  • پیچیدگی قلب، ما را نیازمند به دین و راهنمایی‌های پیامبران الهی کرده است. یکی از کارهای اساسی پیامبران این است که دفینه‌ها و گرایش‌های پنهان انسان را بیدار می‌کنند «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول‏»(نهج البلاغه/خطبه 1) دفینه یعنی چیزی که پنهان شده است. یعنی به انسان‌ها نشان می‌دهند که «تو این را هم دوست داری...» یا «به این گرایش پنهان خودت هم نگاه کن...»

زندگی یعنی کم کردن رنج و افزایش لذت/ گرایش‌های پنهان ما عمیق‌ترند و لذت بیشتری به ما می‌رسانند

  • بخشی از گرایش‌های ما پیدا هستند و بخشی از گرایش‌های ما پنهان هستند، ضمن اینکه گرایش‌های پنهان‌ترِ ما خیلی عمیق‌تر هم هستند و لذت بیشتری نصیب ما می‌کنند. 
  • لذت یعنی رسیدن به گرایش‌ها، و رنج یعنی نرسیدن به گرایش‌ها. زندگی هم یعنی کم کردن رنج و افزایش لذت. بر اساس این تعریف، اولیاء خدا نیز همین‌طوری زندگی می‌کنند، اراذل و اوباش نیز همین‌طوری زندگی می‌کنند؛ با این تفاوت که اولیاء خدا می‌خواهند به گرایش‌های عمیق‌تر خودشان پاسخ دهند که به لذت‌های بیشتر برسند، ولی اراذل و اوباش به گرایش‌های کمتر اکتفا می‌کنند و کمتر لذت می‌برند.
  • اصلی‌ترین بُعد وجود انسان گرایش‌های او هستند، اصلاً «منِ» ما در همین‌جا قرار دارد. گرایش‌ها بر اندیشه و رفتار انسان تسلط دارند. گرایش‌ها در وجود انسان خیلی تعیین‌کننده هستند، باید به سراغ گرایش‌ها برویم و ببینیم که چه ویژگی‌هایی دارند.

یکی از مهمترین آگاهی‌ها دربارۀ گرایش‌ها: ای انسان! بخشی از گرایش‌های تو «پنهان» است!

  • یکی از مهمترین آگاهی‌ها دربارۀ گرایش‌های انسان این است: «ای انسان، بخشی از گرایش‌های تو پنهان است» بعد از این اگاهی، خوب است این آیه خوانده شود که خداوند می‌فرماید: «بَلِ الْانسَانُ عَلىَ‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ* وَ لَوْ أَلْقَى‏ مَعَاذِیرَهُ(قیامه/14و15) انسان می‌تواند گرایش‌های پنهان خود را بشناسد؛ البته مگر اینکه طواغیت این‌قدر سر انسان‌ها را گرم کنند که نگذارند انسان به خودش بیاید!
  • پیامبران می‌خواهند کاری کنند که ما به خودمان بیاییم! واقعاً اصلی‌ترین رسالت پیامبران این است که «ما به خودمان بیاییم» و حتی می‌شود گفت که این، تنها کار پیامبران است، کمااینکه خداوند به پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ»(غاشیه/21) تو فقط و فقط «تذکردهنده» و یادآوری‌کننده هستی، او خودش اینها را در وجودش دارد. ما این گرایش‌های پنهان را در وجود خودمان داریم، و پیامبرها فقط می‌آیند این گرایش‌های پنهان ما را بیدار کنند.

نظرات

سلام
این دوره با دوره قبلی تفاوتی داره یا بازگویی دوباره دوره ی تنها مسیر یک هستش؟

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...