صوت | روضۀ امام حسین(ع) و روضۀ حضرت علی اصغر(ع)
شناسنامه:
- زمان: ماه رمضان 82 - شب چهارم
- مکان: مسجد نارمک
- موضوع سخنرانی: هدایت و تربیت حسینی
روضۀ شب چهارم، با نوای استاد پناهیان
دریافت با کیفیت پایین (1.6 مگا بایت)
دریافت با کیفیت متوسط (4.2 مگا بایت)
متن:
خدا به پیغمبرش، به پیغمبرش که عزیزتر از او خدا ندارد صدا میزند «إنَّکَ لاتَهدی مَن أحبَبتَ» تو هرکسی را که دوست داری نمیتوانی هدایت کنی! فدای سینۀ پیغمبر که هرکسی را میدید غصهاش را میخورد میگفت میشود من این را ببرم بهشت؟ خدا میآمد وسط میفرمود پیغمبر من بس است دیگر استغفار نکن، پیغمبر من اگر استغفار هم برای فلانی بکنی من نمیبخشمش!
خدا باید بیاید جلوی پیغمبرش را بگیرد، بارها در قرآن این را میبینید، من و تو که عددی نیستیم! میخواهی کار فرهنگی بکنی؟ هدایت پیچیدگیهای خاص خودش را دارد، چرا جذب هم نکردند به مسجد؟ کی جرأت میکند عزیز؟ بابا دیگر دست روی دل من نگذار من تا صبح اینجا مینشینم برایت درد دل میکنم ها، کتاب روایت دست آدم است، من بیست سال است دارم با این کتاب سر و کله میزنم، این صفحهاش را هم دویست بار عبور کردم، این روایته به چشمم نیامده، باید کلی آدم سعی بین صفا و مروه بکند یکدفعهای روایته میآید پیش چشم آدم، عجب! من چرا تا حالا این نکته را نمیدانستم؟ لایق نبودی بهت بگویند.
تو فکر کردی همین که کتاب دستت است دیگر همه را خواندی؟ من نمیگذارم بخوانی. آن عالم بزرگوار به من میفرمودند در همین مدینۀ طیبه، در مکه بودیم به من میفرمودند، فرمودند که یک روایتی را سندش را گیر آوردم از کتب برادران اهل سنت که تمام علماء شیعه دنبال این روایت میگشتند، که سند آنجاییاش را پیدا کنند، خب در کارهای تحقیقی بعضی از گمشدهها هست.
میگفت خدا شاهد است این روایت را فلانی، علامۀ کی، آیتالله کی، اینها همه آمدند از من دانه دانه زنگ زدند شنیدیم تو این روایت را پیدا کردی، کجا پیدا کردی؟ کجا پیدا کردی؟ میگویم از فلانی جا. حالا می...، به من تعریف میکرد میگفت میدانی چی شد؟ من یک بار سر کلاسی رفتم رفقا یکدفعهای سر کلاس یک چیزی را مطرح کردند دلم شکست، آن جوابی که در آن موضوع میخواستم بدهم سند آنطرفیاش نبود که بگویم آن رفقای ما هم، برادرهای ما هم این را دارند.
رفتم توسل به مادرم فاطمۀ زهرا پیدا کردم، اینقدر درِ خانهاش گریه کردم، اینقدر قسمش دادم، اینقدر برنامه ریختم، فردا صبح یکی زنگ زد برای یک موضوعی سراغ یک کتاب فقهی رفتم اتفاقاً سند این روایت تاریخی لابلای آن کتاب فقهی مثلاً آنجوری بود و من پیدا کردم، رو به حرم گمشدۀ مادرم فاطمۀ زهرا صدا زدم مادر ممنونت هستم!
آقا عالم یک خبرهایی است به این سادگیها نیست، همینجوری...، فکر کردی رفتیم آسمان بگذار همان آسمان باشیم دیگر، بگذار بحث را در هوا ول کنیم بگویید آخرهایش حرفهای توی هوایی زد، عیبی ندارد حرفهای توی هوایی هم شنیدنش مزهای دارد برای خودش. آن عالم بزرگوار نشسته بود، گفت آقا ما علما برایمان کسر شأن است، مردم میگویند بالاخره ایام فاطمیه کِی است؟ فاطمیۀ اول یا فاطمیۀ دوم؟ درست است یا نه؟ فاطمیۀ اول یا فاطمیۀ دوم؟ این را سند تاریخیاش را در بیاوریم بگوییم، توی هوا است ها دیگر من هم رفتم توی هوا آنجا یک چیزهایی دارم میگویم دیگر حالا زیاد سخت نگیر ربطش با بحثم...، دیگر رفتیم، رفتیم مدینه إنشاءالله.
میگوید آمدم سندها را جمع کنم یک هفته از تحقیقاتم داشت به نتیجه میرسید که دقیق من اسناد تاریخی را مقایسه کنم در بیاورم بالاخره تاریخ شهادت حضرت زهرا(س) در کدام است؟ این آقا دارد...، مادرش از اهل معرفت است خانهشان نز...، یعنی در یک خانه زندگی میکنند با مادرشان، این عالم شناخته شده است، همۀ علمای معاصر ما داستان این عالم را میدانند، این عالم میگوید که یکدفعهای مادرش شب خواب میبیند که خانم فاطمۀ زهرا(س) ناراحت است، عرضه میدارد خانم شما چرا ناراحت هستی؟ فرمود از دست پسر تو، چیکار دارد با ما ول نمیکند؟
میگوید من از ترس بلند شدم، پسر من نوکر این خانه است! آمدم دیدم چراغش روشن است، سراغ پسرم، حضرت آیتاللهی است، گفتم پسرم داری چیکار میکنی؟ چطور مادر؟ الان خانم فاطمۀ زهرا(س) را خواب دیدم، فرمود این پسرت با ما چیکار دارد ناراحت بود؟ میگوید شروع کرد گریه کردن، تمام اوراق را میگوید پاره پاره کرد، کتابها را بوسید، جمع کرد گذاشت کنار، چیکار میکردی؟ میخواستم تاریخ شهادت مادرم زهرا را پیدا کنم، خانم با این خواب به تو پیغام داده به من بگویی تو چیکار داری با زمان شهادت ما؟ مردم دو ماه برای ما گریه کنند!
مگر همهچیز دست شما است؟ بگویم بقیهاش را دیگر از خودم؟ ما اگر میخواستیم زمان شهادتمان معلوم باشد مکان قبرمان را هم معلوم میکردیم همه بفهمند، یک چیزهایی مال بعضیها است، نمیدهند. برو بگو، بگو آن چی هست که من بفهمم همهچیز درست میشود، اوضاع همه عوض میشود؟ تا شب قدر آن را به من بفهمانید. دستهایت را ببر بالا تسلیم باش، صورت به سجده بگذار بگو «إرحَم عبدَکَ الجاهِل» من نمیفهمم رحم کن. تا کوتاه بیاید تازه بفهماند، بگذار کوتاه بیاید بگذار بفهماند.
شب جمعه است امشب، میخواستم بروم مدینه اما امشب هرکسی در مدینه هست آمده کربلا کنار قبر أباعبداللهالحسین. امام حسین برایت ارزان شده؟ راحت بهش دسترسی پیدا کردی؟ میدانی چه خونها به زمین ریخته شده؟ چه اشکها ریخته شده این محبت به تو رایگان داده شده، من نمیخواهم بترسانمت حسین کریم است، جلوی هیچکس را روز قیامت نمیگیرد بگوید با محبت من چیکار کردی؟ خیالت راحت باشد از این جهت.
ولی خودت اگر قدردانی کنی دیگر اوج آقاییات است ها، عوضش حسین فاطمه میآید این محبت را بیشتر توی دلت میگذارد. آمده بود زیارت عاشورا میگفت حال ندارم چیکار کنم حاجآقا؟ گفتم خب نرو عبادت مستحبی است نرو، گفت حاجآقا آخر دلم نمیآید، گفتم برو بگیر بخواب! گفت آخر، آخر نمیشود اینها نشستهاند اینجا دارند گریه میکنند من بروم بخوابم؟ نمیتوانم، ولی حال هم ندارم.
گفتم عزیزم برو بگیر بخواب عبادت مستحبی است به خودت سخت نده برو، بگذار اینها حال دارند گریه میکنند. دیدم نمیرود، اهل است، مشتری است، آن جواب دومی را خوب است بگوییم، میوه پشتپردهایه را. گفتم میروی جلسۀ زیارت عاشورا مینشینی دم در، میروی تو یک قدم سرت را به ستون میگذاری، میگویی حسین دلم نیامد، خودم آمدم! این همه راه بدنم را آوردم تو هم یک قدم برو دلم را بردار بیاور. من اینجا منتظر هستم تا زیارت تمام بشود.
آمده بود بیرون از جلسۀ زیارت عاشورا، چشمهایش پُف کرده بود، گفتم چهات شد؟ تو که گفتی حال ندارم، گفت بخدا همان اولش تا گفتم حسین... برو تازه بخواه یک دور که جذبت کنند، بعداً إنشاءالله روی جذب میآیی. آن را یک جلسهای جذبش کردند، تو چهل جلسه برو، چهل جلسه برو بگذار تحویلت نگیرند، بعد چهل جلسه یک صدای شکستۀ، یک دل گرفتۀ قشنگ پیدا میکنی میگویی حسین چهل شب است دارم میآیم توی مجلست نگاه نمیکنی! بخدا نگاه میکنند بهت، اینها اینجوری نیستند.
یک جمله ذکر مصیبت، برویم کربلا؛ تا حُر غبار قدمش اطراف خیمۀ حسین بلند شد یکدفعهای صدا زد علیاکبرم برو عمویت را بغل کن بیاور، مهمان آمده برایمان. اصلاً نگذاشت خجالت بکشد! ای امام حسین شب جمعۀ اول ماه رمضان نگذار ما پاک نشده از این جلسه برویم، این مردم دعای کمیلشان را خواندهاند یک ساعت است همینجوری نشستهاند منتظر تو هستند، برای چی نشستهاند؟ نگذار، اینها دوستهای تو هستند.
امام حسین اینها امشب اینقدر دوست داشتند همهشان کربلا باشند، کنار حرم تو، بینالحرمین بنشینند دعای کمیل بخوانند، اینقدر دلشان شکسته است! حسین نگذار بگویم کافرها باید با چکمههایشان دور حرم تو راه بروند، این دوستهای تو آنجا نیایند؟ شما دلتان نمیسوزد برای خودتان؟ آمده بود میگفت خودم دیدم با تانکش دور حرم حسین دور میزد، آنوقت اینها اینجا باشند؟ شب جمعه اول ماه رمضان اینجا چیکار میکنی؟ تو الان باید راه کنار حرم حسین بودی آنجا، بعد بهت ماه رمضان نشان میدادم! اینها نیایند آنجا؟ نبردیشان حسین؟ من اینجا یک جمله روضه برایشان بخوانم، دلهایشان آتشگرفتۀ حرم حسین بشود، رفتید کربلا در کوچه پسکوچههایی بروید که در کربلا هست، آنجا کجاست؟ یک جایی است میگویند محل تیر خوردن گلوی علیاصغر أباعبداللهالحسین است، میگویی چرا اینقدر فاصله دارد؟ بهت میگویند آخر بچه را آورد میان لشکر، صدا زد «أما تَرَونَه کَیفَ یتلظَّی عَطشا»...
ألا لعنة الله علی القوم الظالمین.
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید