۹۲/۰۲/۰۹ چاپ ایمیل و پی دی اف

صوت | روضۀ حضرت رقیه(س)

شناسنامه:

  • زمان: دهۀ اول محرم 87 - شب دوم
  • مکان: هیئت حضرت زهرا(س)
  • موضوع سخنرانی: آرامش عارفانه

روضۀ شب دوم، با نوای استاد پناهیان

متن:

آقا آرامش برای کودکان خیلی نعمت ویژه‌ای است و خدا عجیب بهش بر می‌خورد این آرامش از کودک سلب بشود. در بین بچه‌ها دختربچه‌ها یک چیز دیگر هستند. دختربچه‌ها هم زود آرامش‌شان از بین می‌رود هم خیلی آرامش می‌خواهند. لذا به پدرها پیغمبر سفارش کرده که خیلی به دختر کوچولوهای‌تان برسید. الان شما بزرگ‌ترها یک جایی کوچولویی دیدید ها زود اعلام موضع کنید، کوچولوها غریبه‌ها را نمی‌شناسند یک‌کمی می‌ترسند، به کوچولو که رسید زود لبخند بزن مثل کوچولوها حرف بزن، بگو سلام کوچولو چطوری؟ بداند تو دشمن نیستی، بداند تو... آرام باشد، عین پدر مادرش هستی.

بچه را دیدی پیش پدر مادرش است تا چهارتا غریبه می‌بیند کز می‌کند می‌رود توی بغل پدر مادرش، بگو کوچولو من هم دوستت هستم، چقدر قشنگ! یک شکلات در بیاور بهش بده، وظیفه‌ات است. به آدم بزرگ‌ها همین‌جوری عادی نگاه کن، کوچولو رسیدی زود آرامش بهش بده. بعد این کوچولوها باید این‌جوری فکر کنند، فکر کنند همه چقدر خوب هستند، همۀ بزرگ‌ترها به آدم شکلات می‌دهند! بچه باید در مهد آرامش بزرگ بشود.

یا أباعبدالله به خودت قسم با اعتقاد می‌گویم تو در کربلا چیکار می‌خواستی بکنی، این چه نقشه‌ای بود؟ با اعتقاد می‌گویم ای کاش همۀ بچه‌های حسین را در کربلا گردن زده بودند! بچه مهم این است که آرامشش بهم نخورد، ای امام حسین تو تصمیم گرفتی تا آخری که در دنیا ممکن است که خانواده‌ای زجر بکشند بخاطر خدا، به عشق خدا بکشی؟ این است بعد از هزار و چهارصد سال این‌جوری گریه می‌کنی.

اصلاً من نه روضه خواندم، نه حرفی زدم، هزار و چهارصد سال گذشته! هزار و چهارصد سال گذشته، ماها ظرفیت نداریم بخدا به ما بگویند، بچشانند، بفهمانند، و الا دیگر اصلاً زندگی نداریم. این امام زمان است که «لأندُبَنَّکَ صباحاً و مسائا» یا جدّا یا حسین صبح و شب برای تو گریه می‌کنم. آرامش نداشتند بچه‌های حسین! آرامش نداشتند.

دیشب من گفتم جایی که... حالا آرامش یک بچه را چجوری می‌شود سلب کرد؟ خودش را کتک بزنی پنجاه درصد آرامشش از بین می‌رود، می‌دانی اگر چیکار کنی هزار درصد آرامشش از بین می‌رود؟ چون بچه تصور می‌کند بزرگ‌ترش ابرقدرت است، این را روانشناس‌ها می‌گویند ها، فکر می‌کند بزرگ‌ترش همه‌کار می‌تواند بکند، جلوی یک بچۀ کوچولویی خصوصاً دختر بچه، بزرگ‌ترش را که به او پناه می‌برد، بزرگ‌ترش را تازیانه بزند، این بچه بند از بند دلش پاره خواهد شد، دیگر هیچ چیزش نمی‌ماند، دیگر اگر راه دارد می‌رود ها مُرده است دارد راه می‌رود! بزرگ‌ترش را بزن.

من امیدوار هستم بچه‌ها در این مسیر هیچ‌وقت چشم‌شان به سر مطهر أباالفضل نیفتاده باشد! عموی ما را زده باشند... یل ما را زده باشند با ما چه می‌کنند؟ من واقعاً مانده‌ام امام حسین تو می‌خواهی چیکار کنی؟ امام حسین این بچه‌ها را برای چی داری می‌بری کربلا؟ این سؤال تاریخی ابدی است، اینها را چرا داری می‌بری؟ نقشۀ تو چیست حسین؟

لاإله‌إلّاالله! مگر می‌شود نزدیک خرابۀ شام شد؟ إن‌شاءالله خدا توفیق زیارت بدهد بهت بروی کنار ضریح کوچولوی سه سالۀ أباعبدالله‌الحسین، بنشینی هیچی نگویی، رفتی آنجا هیچی نگویی. من بارها رفتم از قدیم سال‌ها، اصلاً آدم لال می‌شود آنجا. آقا آمدی پس اینجا چیکار زیارت... چیزی ندارم بگویم! همین‌جوری ساکت بنشین، سرت را کنار ضریح بگذار هیچی نگو، آرام آرام اشک بریز.

همۀ عالم شرمندۀ تو هستند! حسین چه حجت‌هایی دارد روز قیامت، حسین چه حجت‌هایی دارد! بعضی‌ها چه دلی دارند، آدم...، ولی خدا کمک بکند آدم را، آدم یک‌دفعه‌ای غافل بشود یک چیزهایی را نبیند، برود جلو برود توی خرابه برود توی مناجات رقیۀ سه ساله، با سر مطهر بابا، بابا آمدی؟ بابا ببین با ما چیکار دارند می‌کنند! لذا آن نقل نقل درستی است تا سر مطهر حسین را روی زانوی رقیه گذاشتند یک ناله‌ای زد و غش کرد، اصلاً فرصت نکشید به اینکه بخواهد درددل بکند. این درددل‌ها انگار برای یک کسی است بانوی چهل ساله! طاقت داشته باشد، ظرفیت داشته باشد، عمری سرد و گرم زندگی را چشیده باشد، می‌تواند حالا مناجات بکند، مویه بکشد، زمزمه بکند، اینها را ما اینج...، در این فضا می‌گوییم، برای یک دختر کوچولوی سه ساله...!

بچه می‌ترسد، باباها اگر کوچولو دارید یک وقت در خیابان دعوای‌تان شد، حالا دیگر پیش می‌آید دیگر یکی زد و یک زخمی برداشتی نروی توی خانه تعریف کنی! بگویی دعوا شد نامرد زد نگاه کن، آقا این بچه دیگر از خیابان می‌ترسد، بگویی یک ماشین آمد از همۀ ماشین‌ها می‌ترسد این دیگر زندگی ندارد! بگو نه خورد به دیوار، چیزی نشد. هی به پیشانی بابا نگاه می‌کرد، لاإله‌إلّاالله! نه به پیشانی، رویم نمی‌شود بقیه‌اش را بگویم، پرسید «من الّذی قطع وریدک» کی رگ‌های گردن تو را برید؟ کی رگ‌های گردن تو را برید؟ جان داد، افتاد!

نظرات

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...