صوت | روضۀ تاسوعا
شناسنامه:
- زمان: دهۀ اول محرم 84 - شب سوم
- مکان: هیئت دانشجویان دانشگاه هنر
- موضوع سخنرانی: هنر و حماسه(1)
روضۀ شب سوم، با نوای استاد پناهیان
دریافت با کیفیت پایین (1.2 مگا بایت)
دریافت با کیفیت متوسط (3.1 مگا بایت)
متن:
قمربنیهاشم أباالفضلالعباس در میان بنیهاشم چیز دیگری بود، أمیرالمؤمنین در جنگ صفین صدا زد عباسم نقابی بر چهرۀ خودت بیفکن! عباسم در میانۀ لشکر پنهان بشو. این عباس که همه مریدش هستند بخاطر قیافهاش نیست، میدانی بخاطر چیست؟ بخاطر اینکه عباس بود، عباس معنایش یعنی عبوس! میدانی یعنی چی؟ یعنی لبخند بیجا نزد. زیبایی لبخندش را به کسی نشان نداد، عالم مرده برای عباس، راحت هم به عباس صدا میزنند، عباس یعنی اخم کرده است، عباس یعنی چهره در هم کشیده است، عباس یعنی کسی جز بچههای حسین لبخند او را ندید.
دلربایی بیجا نکرد، با زیباییاش خودفروشی نکرد، با زیباییاش دل نااهلی را بدست نیاورد، و همۀ عالم مُردۀ عباس هستند بدون اینکه او را دیده باشند، فقط بخاطر اینکه به ناموس هنر یعنی زیبایی وفادار بود. گفت حسین زیبایی چهرۀ من آن است که برای بچههای تو لبخند بزنم نه دیگران! شمر از بین همۀ یاران حسین دنبال این بود که عباس را از میدان به در بکند. قد و بالای عباس، بازوی عباس، عباس از بازوهایش هم استفاده نکرد.
عباس پس تو آخر برای چی خوب هستی عباس؟ وقتی که به امالبنین میگفتند امالبنین حسینت را کشتند، گفتند میخواهید از عباست خبر بدهیم؟ گفت عباسم فدای حسین، از حسینم بگویید! گفتند حسینت را کشتند، گفت مگر عباسم مرده بود که اجازه بدهد حسینم را بکشند؟ گفتند اول عمود آهن به فرق عباست زدند، بعد صدا میزند عمود آهن چرا؟ قد عباس من رشید بود! کی دستش رسیده عمود آهن به فرق عباس من بزند؟ چجوری توضیح بدهند به امالبنین؟
امالبنین آن شبی که أمیرالمؤمنین فرقش شکافته شد عباس از گوشۀ اتاق خیره خیره نگاه میکرد، اینقدر آرزو کرد مانند بابایش أمیرالمؤمنین به شهادت برسد، قضا و تقدیر آنچنان اوضاع را به هم پیچاند که عباس بخاطر مشک آبی سر فرود بیاورد، اول دستهایش را ببرند بعد بتوانند عمود آهن به فرقش بزنند. امالبنین توضیحش سخت است اما تا پیشانی فرق عباست را شکافتند!
آخر دستهای عباسم چی شد؟ کسی مگر میتوانست از مقابل این دستها عبور بکند سالم؟ امالبنین عباست سقا بود، بخاطر لبهای تشنۀ بچههای حسین گفت حسین تو مقامت بالاتر از آن است که من فدای خودت بشوم، مقام بچههایت بالاتر از آنی است که من فدای بچههایت بشوم، من فدای لبهای خشکیدۀ بچههای تو میشوم، من کوچکترین غلام تو هستم. و اینهمه زیبایی معنوی بر آن زیبایی مادی عباس، حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت/ آری به اتفاق جهان میتوان گرفت! اینجوری دلها را برده، مردم این تصویرها را نمیخواهند برای عباس.
مردم عباس را دوست دارند، آنهایی هم که دین ندارند عباس را دوست دارند، همه عاشق عباس هستند. شما میخواهی یک آدمی بیاور اهل آنطرف دنیا، من یککمی روضۀ أباالفضل بخوانم اگر منقلب نشد! آقا چجوری عباس روی تو اثر میگذارد؟ من نمیدانم، چجوری؟ هنرمندها یک چیزی را معتقد هستند میگویند باید یک حس و حالی از یک مفهوم، از یک شکل، از یک چیزی به سینۀ انسان منتقل بشود، من میخواهم بگویم معجزه این است، مردم عباس را میشناسند یک میکروفن بردارید، کتاب هم نخواندند دربارۀ أباالفضلالعباس یک سؤالهایی بکنید، بگویید آقا عباس را برای من توضیح بده، من فکر میکنم مردم کوچه و بازار اینجوری صحبت میکنند. میگوید آقا من فکر میکنم عباس خیلی کم حرف بود.
میگوید تو از کجا میدانی کمحرف بود؟ حسم میگوید! آقا تو نظرت نسبت به عباس چیست؟ میگوید فکر میکنم که عباس هیچوقت چشمهایش را بالا نمیانداخت. آقا تو نظرت چیست؟ فکر میکنم عباس بچههای حسین صدایش میزد مینشست، برنمیگشت نگاه بکند. آقا تو نظرت نسبت به عباس چی بود؟ همینجوری ببین حرف میزنند، اینها چیست؟ خدا میگوید من، من زیباییهای روح تو را به دیگران منتقل میکنم برای من باشی! برای من باشی من زیباییهای روح تو را به دیگران منتقل میکنم. میگوید رفتم در یک جایی، در آن...، جایش را نگویم، دیدم عکس حضرت امام را به دیوار زده، گفتم تو این را میشناسی؟ گفت نه در روزنامه دیدم.
یک مسیحی، یک پیرمردی یک گوشهای، خب این کیست اینجا گذاشتی؟ میگوید نمیدانم، پس چرا عکسش را گذاشتی؟ میگوید من حس کردم مسیحبنمریم را دیدم! صفای باطن را داشته باشد کار یک جای دیگر باید اتفاق بیفتد، عباس را ببین.
حالا اجازه بدهید روضهای بخوانم که عباس خوشش بیاید، ناراحت میشود میگوید چرا از من تقدیر کردی؟ خوشش نمیآید. عباس مخلص است! من خبر دارم ها، نگو از کجا دیگر اذیتم نکن دست روی دلم نگذار، اینجور روضهها را اینقدر عباس دوست دارد، عباس دیدی چیکار کردی با بچههای حسین! اینقدر دلشان شکست از آن وقتی که تو از علقمه برنگشتی اینها تنلرزهها به تنشان افتاد، اینقدر قلب زینب خواهرت را شکستی عباس، عباس همه به حسین ظلم کردند اما حسین در مقابل کسی نگفت کمرم شکست، عباس تو کمر حسین را شکستی، فریاد حسین را برآوردی، عباس چه میکنی در دلبری عباس، یککمی نامهربان باش با بچههای حسین طاقت دوری تو را داشته باشند...
آن روضهخوان روضۀ قشنگی میخواند، میگفت بچههای حسین را تازیانه میزدند وقتی هنگام استراحت میشد نمیرفتند پای نیزهای که سر حسین بالای آن نیزه بود، میرفتند پای نیزهای که سر مطهر عباس بود هی میگفتند عمو ما را زدند...
ألا لعنة الله علی القوم الظالمین
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید