صوت | روضۀ حضرت رباب(س) و روضۀ حضرت علی اصغر(ع)
شناسنامه:
- زمان: دهۀ اول محرم 86 - شب چهارم
- مکان: هیئت دانشجویان دانشگاه هنر
- موضوع سخنرانی: هنر و هماسه(3)
روضۀ شب چهارم، با نوای استاد پناهیان
دریافت با کیفیت پایین (1.5 مگا بایت)
دریافت با کیفیت متوسط (4.1 مگا بایت)
در حماسۀ کربلا یک حرفی که به سر زبانها نمیآید، حرف پشت پرده است، در حماسۀ کربلا أباعبداللهالحسین یکی از همسرانش را که ظاهراً بامعرفتترین همسرش است، همسر بامعرف...، عارف است یعنی آورده کربلا، آن کیست؟ رباب. همسر، در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ این شاهد بازاری وان پردهنشین باشد! پردهنشین کربلا زینب نیست رباب است، نقشش در کربلا دو تا است؛ علی اصغر، رقیه.
چیکار کرده در کربلا؟ عظمت عشق رباب به أباعبداللهالحسین علی اصغر را به قربانگاه فرستاد. رباب میمُرد اگر فدایی برای حسین نمیداد، اما رباب تا زینب هست جلو نمیآید. آخرین کسی که خداحافظی میکند رباب نیست زینب است، ولی شما مقام رباب را روز قیامت ببینید. شاید حسین هنگام وداع...، رباب هنگام وداع خیلی حرفها با حسین داشت، زن و مردی عالمی دارد، اسراری دارد، رازهایی دارد در این حماسه که اصلاً... میخواست بگوید حسین خداحافظ، حسین میخواست بگوید رباب خداحافظ! یکدفعهای هردوتایی نگاهشان افتاد به آن وجه مشترک، حرف دل رباب را فهمید گفت علیاصغرم را بده باهاش خداحافظی کنم. دو نقل هست؛ یک نقل این است که رباب گفت علیاصغر حسین خیلی تشنه است، من اصلاً قبول ندارم رباب برای تشنگی لبهای علیاصغر به حسین چیزی گفته باشد، رباب عارف است!
نوشته در تاریخ زن بامعرفت حسین، میگفتند أباعبداللهالحسین به رباب علاقۀ ویژه داشت، سیدالشهداء! علیاصغر تشنه است خیلی حرفها معنا دارد، خیلی حرفها در آن هست، خیلی معانی در آن هست، یعنی علیاصغر هم تشنۀ خیلی چیزها است که مردهای پای رکاب تو تشنۀ آن بودند، اگر من هم مادرش هستم که اجازه دادم، دیدم امروز از مادرها اجازه میگرفتی برای رفتن فرزندانشان.
رفت أباعبداللهالحسین قنداقه را بالا گرفت، «أما ترونه کیف یتلظّی عطشا» آمدن علیاکبر به میدان زلزلهای نیفکند که میدانیان به هم بریزند آمادۀ عقبگرد بشوند، آمدن عباس این کار را نکرد، آمدن قاسم این کار را نکرد، تا علی اصغر به میدان آمد میگویند لشکر دچار تردید شد، بهم گفتند بابا این را لااقل آب بدهیم! لب خشکیدۀ علیاصغر حسین شد مرز حق و باطل. نامرد عمرسعد صدا زد حرمله کار را تمام کن، گفت پدر را نشانه بگیرم یا پسر را؟ گفت آن که میدان را بهم زده، آنی که همه کارها را دارد بهم میزند.
عمرسعد چی فکر میکرد؟ فکر میکرد اگر علیاصغر بماند بعداً هم مصیبت دارند، در یک چشم بهم زدن مثل برق نتیجه گرفت، باز هرکجا ممکن است این قنداقۀ حسین بلند شود روی دستها! نقل دیگر چیست؟ نقل دیگر این است که اصلاً حسین بچه را به میدان نبرد، شاید حسین میخواست با رباب خداحافظی کند گفت رباب علیاصغر را بده باهاش خداحافظی کنم، علی اصغر را در آغوش گرفت، رباب که لحظات آخری بود که حسین را میدید، آن لحظهای که حسین گویا به وسیلۀ علیاصغر مستقیم جلوه کرده بود به قلب مقدس رباب، رباب آتشی در دلش زمانه گرفت، یاد مادر حسین فاطمه افتاد که فاطمه چجور خودش را سپر بلای علی کرد، آرزویی در دلش رفت؛ کاش من میتوانستم حسین بیایم سپر تیرهایی بشوم که بخواهد به جان تو بخورد، به قلب من اصابت بکند، هنوز این آرزو در قلب رباب به اتمام نرسیده بود، از آغاز زیاد نگذشته بود، تیری که به گلوی علیاصغر زدند یعنی به قلب رباب اصابت کرد، رباب این قربانی را از تو قبول کردیم!
داستان علی اصغر که اینقدر آتش میزند داستان رباب است، رباب پشتپردۀ این داستان است. عجیبترین عزادار کربلا رباب است، خب در زینب کبری هم یک عجائبی هست که خاص خودش. میگویند، میگویند رباب یک گهوارۀ علیاصغر درست کرده بود مینشست کنار گهواره آرام آرام گهواره را تکان میداد. من فکر میکنم رباب کسی نیست حسین را بگذارد کنار برای علیاصغر گریه کند، رباب فدایی داده برای حسین. اینقدر شاد شد، یکی از تیرها به حسین ننشست! پس چرا لالایی برای علیاصغر میگوید؟ رباب بنشین بگو حسین من! من روایت دارد مرگ یک مرد برای بچهاش، دخترش، پسرش، مادرش، برادرش، خواهرش، برای کی از همه سختتر است؟ روایت معصوم میفرماید مرگ یک مرد برای همسرش، برای خانمش از همهکس سختتر است.
پس ما میتوانیم عزادارترین عزادار کیست عزیز من؟ رباب! رباب حق دارد بگوید حسین، اما رباب اینقدر بامعرفت و باحیا است، حسین تا زینب هست من کی هستم بگویم حسین؟! لذا میگوید علیاصغر من! میخواهد بگوید حسین، میگوید علی جانم. مضاعف میکند، اصلاً پوشیدگیای در اصرار محبت زناشویی یک چیز عجیبی است.
رباب، یک نقل اینجوری است کاروان وقتی آمدند کربلا گریههایشان را کردند، بعد از اینکه آن اربعین یا...، که چه اربعینی بود، بالاخره یک سال آمدند کربلا گریههایشان را کردند کاروان میخواهد حرکت بکند برود به سمت مدینه، آماده شده دیگر محملها را میخواهند کمکم ببندند و اسباب و اثاثیه مختصری که هست سوار کنند و بروند، سیر گریه کردند، رباب آمد به محضر ساربان اصلی قافله، گفت خانم من یک عرضی دارم اگر اجازه بدهید بگویم؛ بگو رباب، بگو عزیز دلم، بگو فدای دل شکستهات، بگو.
گفت میخواهید بروید مدینه؟ آره. گفت یا زینب شما همسرتان مدینه است، دیگران کس و کارشان مدینه هستند، من دیگر کسی را ندارم، اجازه بده من کربلا بمانم... یکجوری گفت اینقدر دل زینب آتش گرفت گفت رباب هرچه تو بگویی! خیمهای زدند برای رباب، روزها میآمد در آفتاب کنار قبر حسینش مینشست گریه میکرد، چه همسر سعادتمندی بود. شبها میرفت زیر سایه، تا یک سال گریه کرد و جان داد، عجیب است رباب، عجیب است رباب!
یا أباعبدالله تو علی اصغرت را با خودت بردی، اما در هر محفل عزایی در این مسیر، من روضۀ رقیه میخوانم هی یک گوشۀ محفل نگاهم به رباب است، آن خانمی که جلو نمیآید، آن خانمی که سر بریدۀ همسرش را روی زانوی دخترش میبیند، لحظهای دیگر بدن دخترش را روی دستان عمۀ آن دختر میبیند! چه بانوی بزرگواری است رباب.
فقط باید از دور در سکوت ایستاد و به سایۀ سایهسار رباب نگاه کرد و اشک ریخت. کسی میگفت چرا رباب در نوحهها و ذکرها نمیآید؟ رباب پردهنشین راز کربلا است، رباب! منبعد هر موقع گفتند علیاصغر، شما یاد رباب بیفت، هر موقع از سهسالۀ حسین گفتند یاد رباب بیفت، هر موقع از عزاداران حسین گفتند یاد رباب بیفت، رباب عجیب است در کربلا...
ألا لعنة الله علی القوم الظالمین.
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید