۹۸/۰۳/۰۱ چاپ ایمیل و پی دی اف

روضه | حسین(ع) نخواست حر شرمنده شود ...

شناسنامه:

مدت: 4دقیقهدریافت با کیفیت: [پایین(2MB) | متوسط(3MB) ]

متن:

 یک شاهدی می‌گوید توی کربلا از هم سبقت می‌گرفتند که بروند به شهادت برسند. می‌گفت بگذار من بروم بگذار من بروم! او می‌گفت نه بگذار من بروم! از هم جلو می‌زدند. بی‌تابی می‌کردند، بی‌قراری می‌کردند. امام حسین هم آنجا ایستاده بود، گاهی بعضی‌ها را می‌گفت نه آقا شما صبر کن. به یکی از کسانی که من ندیدم امام حسین بهش بفرماید وایستا صبر کن حالا نمی‌خواهد اینها، حر بود. تازه امام حسین باید به حر بیشتر این حرف‌ها را بزند که حالا نمی‌خواهد، چون غریبه است از آن جبهه آمده. تا گفت اجازه بده آقا بروم میدان فرمود برو. چرا؟ خواست حر صدای العطش بچه‌ها بلند نشود شرمنده بشود آتش بگیرد. باشد برو، تو برو. نخواست اذیت بشود.

  یا اباعبدالله! ما خیلی داریم از بدبختی خودمان آتش می‌گیریم. شما دوست داری ما این زجر را ادامه بدهیم؟ یک گنهکار بیاید درِ خانه‌ات چه‌جوری باهاش برخورد می‌کنی؟ ما که شنیدیم اهل‌بیت بیشتر تحویل می‌گرفتند. شنیدیم غریبه‌ها، گنهکارها، درب داغون‌ها می‌آیند اهل‌بیت بیشتر تحویل می‌گیرند، خدا هم همین‌جوری است. فرمود «إنّ اللهَ یُحِبّ التّوّابین». یک بت‌پرستی بود هی بتش را صدا می‌زد، یک‌بار اشتباهی خدا را صدا زد. بلافاصله خدا بهش جواب داد. بعد حضرت موسی پرسید آ خدا! این که اهل این حرف‌ها نبود. تا یک دانه صدا زد، فرمود ترسیدم ناامید بشود همان اول جوابش را دادم. یا اباعبدالله به خدا وضع ما خیلی خراب است همین اول جواب ما را بده. ما دیگر اصلاً امیدوار به خودمان نیستیم. معطل نکن ما را. ما معلوم نیست باز هم بیاییم درِ خانه‌ات با این وضعی که داریم.

  حر چی‌کار کرده بود مگر اینقدر دستش را گرفته بودند؟ بگویم؟ امام حسین یک غضب کرد برگشت فرمود مادرت به عزایت بنشیند حر. حر آمد جواب بدهد یک دفعه‌ای گفت مادر شما فاطمه است احترامش به ما واجب. شاید هم این بود. امام حسین یک‌دفعه‌ای توی دلش فرمود حر کاش چهار تا جوانمرد مثل تو توی مدینه بودند آن‌وقتی که مادر ما بین در و دیوار فریاد می‌زد. دیگر ولش نکرد. رفقا دیگر شما را ول نمی‌کند امام حسین. اصلاً صدای شما را می‌شنود یاد یا زهرا گفتنت می‌افتد. امام حسین نگذاشت حر شرمنده بشود. یا اباعبدالله فدای سردارت کنار نهر علقمه که تا تیر به مشکش زدند شرمنده شد. فدای آن کسی که قول به بچه‌ها داده بود من می‌آورم آب می‌آورم ولی دیگر برنگشت. به حدی که بچه‌ها التماس می‌کردند بابا لااقل عمو برگردد آب نمی‌خواهیم.

ألا لعنة الله علی القوم الظالمین.

نظرات

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...