روضه | سخت تر از درد شمشیر برای عباس(ع) ...
شناسنامه:
- زمان: محرم97
- مکان: حسینیه آیتالله حقشناس(ره)
- منبع: کنترل ذهن در مسیر تقرب-ج9
مدت: | دریافت با کیفیت: [پایین(1MB) | متوسط(3MB) | خوب(7MB)]
متن:
دیدی میروی توی دستههای عزاداری میآیند هی بهت خدمت میکنند؟ هیچکس نمیگوید میخواهم بروم دسته یک لیوان آب با خودم بردارم ببرم تشنهام میشود سینه میزنم. آب هست! خیالت راحت است، میگویی عزادارها را تحویل میگیرند. به خدا بچههای حسین هم خیلی خیالشان به عمو راحت بود. تا عمو مشک را برد ها! بچه ها عطششان برطرف شد. آب که الآن میآید! الآن صبر کن آب میآید. بچهها العطش میگفتند ولی تا زمانی که عمو نرفته بود. عمو مشک را برداشت برد، اینها دیگر نگفتند العطش، چون مطمئن بودند عمو! عمو میشناسی؟
بچهها دیدی چهجوری با هم حرف میزنند؟ عموی ما قدش از همه بلندتر است! عموی ما عباس! هیچکی حریفش نیست. دست به شمشیر اگر ببرد! عمو! دیدی بچهها چهجوری با هم صحبت میکنند؟ اینها دیگر مطمئن شدند به آب میرسند. کاش گاهی قبلاً یک تجربهای میدادی که عمو همیشه که آب نمیآورد! آخر تو هر دفعه رفتی آب آوردی! هر دفعه رفتی کسی جلودارت نبود. شب بود سحر بود نصف شب بود بچهها زیر خیمۀ نیمسوخته جمع شده بودند، کمکم گفتند عمهجان عمو، عمو چرا برنگشت؟ کمکم. از سکوت عمه متوجه شدند مثل اینکه عمو دیگر برنخواهد گشت.
الهی هیچکس از مجلس اباالفضل ناامید نرود. اصلاً اباالفضل از ناامیدی بدش میآید. اصلاً ناراحت میشود بههم میریزد. از مجلس اباالفضل خواستی بروی بیرون داشتی ناامید میشدی برگرد بگو عباس دارم ناامید میشوم! اصلاً بدش میآید، خیلی ناراحت است. هزار نیزه به عباس بزنند، دردش آنقدر نیست که افتاده بود کاری ازش برنمیآید، حسین بالای سرش گفت «الآنَ انکَسَرَ ظَهری وَانقَطَعَ رجائی»؛ امیدم ناامید شد! آی بههم پیچید، آی بههم پیچید.
هزار نیزه به عباس بزنند، دردش آنقدر نیست که افتاده بود کاری ازش برنمیآید، حسین بالای سرش گفت «الآنَ انکَسَرَ ظَهری!»
ألا لعنة الله علی القوم الظالمین.
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید