تاریخ بعثت و عصر ظهور - جلسه یازدهم
حسادت به انبیا اکثراً توسط سیاسیون و کسانی بوده که قدرت اجتماعی داشتند / اکثر شبهات دینی را سیاسیون و قدرتطلبها در ذهن مردم میاندازند
شناسنامه:
- زمان: 1400/02/04
- مکان: برنامه وقت سحر شبکه افق
- موضوع: تاریخ بعثت و عضر ظهور
- صوت: اینجا
- فیلم:
حسادت عامل مهمی در مخالفت با انبیا بوده است
مجری: بحث به اینجا رسید که بعضی از افراد که پیامبر را دیده بودند، در کنارش زندگی میکردند و دوستش داشتند، وقتی ایشان به پیامبری رسید به او حسادت کردند. خب حسادت چه ربطی به سیاست دارد؟
دربارۀ عامل حسادت، در مخالفت با انبیاء هم در قرآن کریم نکاتی آمده است و امیرالمؤمنین(ع) هم این را صریحاً بیان میفرمایند که حسادت عامل مهمی برای مخالفت با انبیاء است. ایشان در نامهای به معاویه، مفصّل برای معاویه دربارۀ این حسادت توضیح میدهند، حسادت ابلیس به آدم، قابیل به هابیل و... برای دیگر انبیاء هم این را بر میشمارد تا زمان پیامبر اکرم. بعد میفرماید معاویه تو الآن خودت هم گرفتار همین حسادت هستی. (نَحْنُ آلُ إِبْرَاهِیمَ الْمَحْسُودُونَ وَ أَنْتَ الْحَاسِدُ لَنَا؛ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ أَسْجَدَ لَهُ الْمَلَائِکَةَ وَ عَلَّمَهُ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا وَ اصْطَفَاهُ عَلَى الْعَالَمِینَ فَحَسَدَهُ الشَّیْطَان... و نُوحاً حَسَدَه قومُه إذْ قالُوا: «مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَن یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» ذَلِک حَسَداً منْهم لِنُوح أنْ یُقِرّوا لَه بالفَضْلِ و هُو بَشَرٌ، و مِن بعْدِه حَسَدُوا هُوداً... وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ ابْنُ آدَمَ قَابِیلُ قَتَلَ هَابِیلَ حَسَداً فَکَانَ مِنَ الْخَاسِرِین»(الغارات/ج1/ص117)
حسادت به انبیا اکثراً توسط سیاسیون جامعه بوده که قدرت و پایگاه اجتماعی داشتند
ولی باید یک نکته را در نظر بگیریم. این حسادتی که نسبت به انبیاء الهی وجود داشته و مایۀ دشمنی و مخالفت با انبیاء شده، نوعاً و اکثراً و تقریباً قریب به اتفاقش (بر اساس قرآن کریم و تحلیل قرآن؛ نه تحلیل مورخین) این است که این حسادت توسط سیاسیون جامعه انجام گرفته است. سیاسی یعنی چه کسی؟ یعنی کسی که قدرت دارد، پایگاه اجتماعی دارد و میخواهد قدرت و پایگاه اجتماعی خودش را از دست ندهد.
حالا سیاسی که میگوییم معنایش این نیست که لزوماً یک دولت مستقری داشته باشند و دولت بهمعنای امروزین کلمه، منظور نیست. مثلاً کسی که جزو احبار و رهبان است؛ یک مقدسی است و برای خودش دکّانی باز کرده و افراد را دور خودش جمع کرده و موقعیت اجتماعی دارد و از مردم به نام دین، دارد پول میگیرد. خب اگر یک پیامبر، در زمان او ظهور کند، هر کسی باشد، این فرد طبیعتاً موقعیت اجتماعیاش به خطر میافتد. حبّ مقام این فرد جنبۀ سیاسی دارد، یعنی جنبۀ قدرت اجتماعی دارد، جنبۀ سیاسی دارد چون میخواهد قدرتاش از دست نرود، یا اینکه مال و اموال از اختیارش خارج نشود.
کسی که مخالفتش با پیامبر، جنبۀ سیاسی نداشت، پیامبر با او مشکلی نداشت
قریش مکّه میخواستند موقعیت اجتماعی تاریخی خودشان را حفظ کنند یا نفوذی که در قبائل دارند را از دست ندهند. وقتی که شما از نفوذ اجتماعی صحبت میکنید بُعد سیاسی پیدا میکند.
حالا اگر کسی با پیامبر مخالفت میکرد ولی مخالفتش جنبۀ سیاسی نداشت، آنوقت پیامبر هم با او کاری نداشت. جنگی هم رخ نمیداد. مثال بارز و برجستهاش یهودیهای اطراف مدینه بودند. یهودیهای مدینه و چندتا قوم برجسته که اصلاً رسولخدا(ص) قرارداد خاص با آنها بستند. رسول مکرّم اسلام همان اول حکومتشان در مدینه اعلام کردند در یک بیانیۀ مفصّلی-که اگر وقت شد به آن میپردازیم- که یهودیان در قراردادهای خودشان با اقوام آزادند و اصلاً هیچ دستوری به آنها نداد جز اینکه با ما دشمنی نکنید و مسلمان نکشید. مسلمان نباید توسط شما ناامن بشود. همین! اصلاً این نبود که «مثلاً بیایید قبلۀتان را عوض کنید یا اینکه کتاب شما تحریفشده است، بیایید کتابتان را درست کنم، بیایید عبادتتان را تغییر بدهید!» اصلاً کاری به این مسائل نداشتند.
کسی که جنبۀ سیاسی درگیریهای بعثت را نفی میکند، دارد القاء میکند که پیغمبر بهخاطر عقیده جنگید!
این خیلی حرف مهمی است. چون وقتی خیلیها با این جنبۀ سیاسی درگیریهای بعثت مخالفت میکنند، در واقع دارند القاء میکنند که پیغمبر به خاطر عقیده جنگید! میدانید این حرف یعنی چه؟ یعنی با این حرف، پیامبر را شبیه داعشیها دارند معرفی میکنند! بدیِ این حرف این است که دو گروه دشمن درست میکند؛ یک گروه سکولارها هستند که میگویند «چرا برای عقیده میجنگید؟ عقیده آزاد است! فکر آزاد است! ما این پیغمبر را قبول نداریم...» پس یکی اینکه «سکولار» درست میکند. دوم اینکه «داعشیمسلک» درست میکند؛ یعنی کسانی که میگویند «باید برویم برای عقیده بجنگیم.»
رسول خدا به توحید دعوت کرد، اما هیچوقت با کسی نجنگید تا وقتی که او از نظر سیاسی مسلمانان را ناامن نکرده بود. اگر در مسیر دعوتش هم نبردی داشت بهخاطر این بود که موانع را بردارد. همانطور که روز اول در اینجا عرض کردیم «لا إِکْراهَ فِی الدِّین» قصۀ دقیق و روشنی است! همۀ مفسّرین فرمودهاند که «لا إِکْراهَ فِی الدِّین» در اصلِ دین است. بعضیها میخواهند از این «لا إِکْراهَ فِی الدِّین» استفاده کنند و مثلاً آن را دربارۀ حجاب و برخی مسائل دیگر بهکار بگیرند. برایشان توضیح داده میشود که شما بعد از اینکه دین را پذیرفتید، آنوقت یکسری اقتضائات دین و دستورات دینی را هم باید بپذیرید.
پیامبر نجنگید برای اینکه کسی را به زور مسلمان کند
پیامبر اکرم نجنگید برای اینکه کسی را به زور مسلمان کند. ببینید همان اوّلین جنگ پیامبر یعنی جنگ بدر برای چه بود؟ قریش آمده بودند تا ریشۀ این دین و پیامبر را از بین ببرند. حالا این لشکر قریش را چه کسی علیه پیامبر جمع کرده بود؟ آیا کار مقدّسین مکه بود؟ نه، کار ابوجهل بود که مشکلش با پیامبر، مشکل سیاسی بود. در ماجرای جنگ بدر، یک نفر از سران مشرکین مکه بلند شد در بین لشکر یک حرفی زد. گفت که مردم بیایید با پیغمبر نجنگیم. اگر ایشان واقعاً رسول خدا باشد که نباید با او بجنگیم، اگر هم پیغمبر نباشد، خودبهخود از بین میرود، ما چرا وارد جنگ با او بشویم...
حرفِ این فرد(عتبه) در قریش، داشت مؤثر واقع میشد. ابوجهل گفت که اگر الان حرف او بگیرد و به مکه برگردیم، او بانفوذتر از من میشود. لذا برگشت علیه او حرف زد و گفت: «مردم، او خودش از جنگ ترسیده است و...» اینقدر متّهمش کرد که بالاخره عتبه کوتاه آمد و جنگ انجام شد. (ثم جلس عتبة على جمله فسار فی المشرکین من قریش یقول یا قوم أطیعونی و لا تقاتلوا هذا الرجل و أصحابه... فحسده أبوجهل حین سمع خطبته و قال إن یرجع الناس عن خطبة عتبة یکن سید الجماعة ؛ شرح نهجالبلاغه، ابنأبیالحدید/ ج14/ص124)
این نشان میدهد که آنها بین خودشان هم حسادت به همدیگر داشتند؛ البته حسادت توأم با امر سیاست. مثل همین ابوجهل که نسبت به عتبه حسادت کرد. حسادت وقتی میآید در منازعات قدرت و در معادلات قدرت، آنوقت اثر اجتماعی دارد. ولی مگر هر کسی به پیغمبر حسادت کند، میرود با پیغمبر میجنگد؟! مگر هر کسی به پیغمبر حسادت کند، پیغمبر میرود با او میجنگد؟ اصلاً پیغمبر با او چهکار دارد؟ مگر الآن کسی به شما حسادت نمیکند؟ حتماً کسانی هستند که به شما حسادت میکنند. حالا ممکن است چهار جا غیبت شما را بکند، اما شما که علیه او جنگ راه نمیاندازید، جنگ توسط قدرتها راه میافتد. وقتی توسط قدرتها راه میافتد یعنی یک معادلۀ سیاسی است. یعنی موازنۀ قدرت میخواهد بههم بخورد و دارد موازنۀ قدرت جدید شکل میگیرد. نظام ارزشی جدید، موجب توزیع قدرت به صورت جدید میشود و این یعنی یک مسئلۀ سیاسی است و چیز بعیدی نیست. اما چرا بعضیها این حرف را نمیپذیرند و خیلی برایشان عجیب است؟
اگر بگوییم «جنگهای پیامبر صرفاً سر عقیده بود» و بُعد سیاسیاش را نگوییم، چه مشکلی پیش میآید
بعثت پیامبر گرامی اسلام وضع قدرت را در مکه بههم ریخت. چه کسانی به ایشان مخالفت کردند؟ مثلاً اگر یک بردهای هم باشد که مخالفت کند، اصلاً مخالفت او چه اهمیتی دارد؟ خُب مخالفت بکند و مسلمان نشود و همان بت خودش را در خانهاش نگه دارد. این که جنگ ندارد. این بیچاره، دیگر از یهود که بدتر نیست، از نصاری که بدتر نیست. خب برود کارش را بکند. اصلاً بگوید من دین نمیخواهم. باشد کسی به تو زور نمیگوید! جنگها برای این چیزها راه نیفتاد. وقتی اسلام را غیرسیاسی معرفی کنیم و بگوییم «جنگهای پیامبر صرفاً سر عقیده بوده!» و بُعد سیاسیاش را به جوانها نگوییم در واقع داریم یا داعشی درست میکنیم یا سکولار. طرف اگر از این حرف، خوشاش بیاید میشود داعشیمسلک و میگوید «پس سر عقیده میشود آدم کشت!» و اگر خوشاش نیاید میشود سکولار.
الآن همین دو تا لبۀ قیچی هستند که دارند اسلام ناب را میزنند. اتفاقاً همین الآن هم جفتشان مورد حمایت آمریکا هستند. همین الآن در منطقه و در جامعۀ ما نگاه کنید؛ آمریکا برای هر دوی اینها خرج میدهد و از آنها حمایت میکند، بیبیسی هم حمایت رسانهای میکند و پژواک پیامهایشان است. اتفاقاً من در پیامها و اعتراضها میبینم که این دو تا روحیه، نوعاً خیلی علیه اینجور بحثها (دربارۀ سیاسیبودن بعثت و دین) حرف میزنند. چقدر هم شبیه با همدیگر هستند. یعنی جفتشان اینجا با هم مشترکاند. جفتشان میگویند تو چرا اسلام را سیاسی میکنی؟ هم مقدّسینی که صرفاً میخواهند بُعد عقیدتی توحید را ببینند و بُعد اجتماعیاش را حذف کنند؛ هم سکولارهایی که میخواهند بُعد عقیدتی و عرفانی و اخلاقی دین را ببینند و بُعد سیاسیاش را حذف کنند. چون اگر بُعد سیاسیِ دین مطرح بشود، مغازۀ جفتشان تخته میشود. قرآن کریم دربارۀ امثال اینها میفرماید «کلُُّ حِزْبِ بِمَا لَدَیهِْمْ فَرِحُون» (روم/32)
اسلام غیرسیاسی را اگر شفاف بیان کنیم، یک طنز میشود
دوست دارم یک روزی بحث خودمان را اختصاص بدهیم به یک موضوع طنز! یعنی بگوییم که اسلام غیرسیاسی چه طنزی میشود! اگر اسلام غیرسیاسی را شفاف بیان کنیم، واقعاً یک طنز خندهدار میشود.
ما فعلاً در این بحثمان داریم از اسلام سیاسی دفاع میکنیم. ولی فکر کنیم که اگر اسلام غیرسیاسی باشد چه شکلی خواهد بود؟ خواهید دید که یک طنز خواهد شد. این موضوع را بگذارید، برای شبهای بعد که اگر فرصت شد به آن بپردازیم.
دلایل حسادت برخی افراد نسبت به پیامبر، طبق آیه قرآن:
حالا ببینیم در آیات قرآن، این حسادت نسبت به پیامبر، چقدر با قدرت و سیاست ربط دارد. یکی از آیات قرآن کریم که صریحاً این حسادت را بیان میفرماید در سورۀ نساء است، میفرماید «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیما» (نساء/54) این دیگر تفسیر هم نمیخواهد، ترجمهاش کاملاً واضح است. میفرماید آن کافرانی که به پیامبر ایمان نیاوردند، بلکه صاحبان ادیان (چون آیات قبل دربارۀ یهودیهاست) آیا حسادت میکنند، برای این چیزی که ما از فضل خودمان ما به برخی از انسانهای خوب میدهیم؟ ما به آنها کتاب دادیم، حکمت دادیم و پادشاهی دادیم یعنی قدرت دادیم! چون خداوند در واقع به پیامبران قدرت میدهد.
چرا نسبت به پیغمبر حسادت میکنند؛ یکی به دلیل کتاب و حکمت است، یکی هم بهدلیل قدرت اجتماعی و سیاسی است. شما ببینید «مُلک عظیم» معنایش چیست؟ بروید نظر مفسرین را نگاه کنید. در همین سوره خداوند میفرماید: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» (نساء/64) ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه باید اطاعت بشود.
مثلاً دربارۀ بندۀ طلبه، آیا کسی باید از من اطاعت بکند؟ نه. حداکثرش این است که من بلد باشم معلمی کنم و مبلّغی کنم (مبلّغی هم به معنای ترویجی کلمه) اما اطاعت در اینجا نداریم. چرا باید از من اطاعت بکنند؟ مثلاً اگر من به شما بگویم «این آب را بخور» شما میگویی به چه دلیلی این را میگویی؟ اگر قول خدا و پیغمبر باشد، گوش میدهید ولی اگر حرف من باشد، گوش نمیدهید. اما وقتی میفرماید «پیامبر، مطاع است» یعنی حرف خودش را هم باید گوش کنیم.
قرآن دربارۀ پیامبر(ص) میفرماید «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَْوَى* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى» (نجم/3و4) او از هوای نفس سخن نمیگوید. در آیۀ دیگری میفرماید که مؤمنین بعد از اینکه خدا و پیغمبر، یک حرفی زدند، اختیار ندارند بروند یک کار دیگر بکنند. (وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛ احزاب/36)
ما نمیخواستیم اصل سیاسیبودن دین و بعثت را در این جلسات بگوییم ولی از بس سؤال میآید که همینها هنوز شفاف نیست داریم توضیح میدهیم. ما میخواهیم انشاءالله به این بحث برسیم که این سیاستی که در بعثت دارد دنبال میشود چیست که هنوز محقق نشده و باید زمان ظهور محقق بشود؟ ابعاد و دامنه و گستره و چگونگیاش را میخواهیم بحث کنیم؛ چون خیلی از کسانی که اسلام سیاسی را قبول دارند هنوز متوجهاش نیستند.
چه کسانی با انبیاء مخالفت کردند؟ اکثراً اشراف و بزرگانِ قوم
علاه بر آیۀ فوق (أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ...) یک سلسله از آیات دیگر قرآن هم هست (در حدود 24 آیه) که دربارۀ مخالفت با همۀ انبیاء است و یکی پس از دیگری ذکر شده است که اساساً چه کسانی با انبیاء مخالفت کردند؟ مثلاً در سورۀ اعراف میفرماید: نوح را فرستادیم به سوی قومش و به آنها گفت «یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیم» (اعراف/59) این دیگر حرف روشنی است. تا اینجایش همان بحث عقیدتی صرف است.
حالا در آیۀ بعد ببینید در مقابل سخنان نوح، چه کسانی از میان قوم او مخالفت میکنند؟ «قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرََئکَ فىِ ضَلَالٍ مُّبِین» (اعراف/60) اشراف و بزرگان قوم گفتند که ما تو را گمراه میدانیم. در تفسیر المیزان ببینید «ملأ» به چه کسانی میگویند؟ میفرماید ملأ به معنای اشراف و بزرگان قوم است و این طبقه از افراد اجتماعی را از این نظر «ملأ» گفتهاند که هیبت آنان دلها را و زینت و جمالشان چشمها را پُر میکند.
یک توضیحی هم از آن کتابی که فعلاً نمیخواهیم در این برنامه اسم این کتاب و نویسندۀ عزیز آن را معرفی کنیم، برای شما بخوانم. میفرماید «این چهار طبقهای که ما با تحلیل ذهنی برای شما معین و مشخص کردیم اتفاقاً در قرآن اسمشان هست... این افراد در طبقۀ سران و رؤسا و خوانین و سردمداران قدرتها و نظامها هستند، کسانی که در این پستها هستند در قرآن به عنوان ملأ از آنها یاد شده است.»
البته غیر از کلمۀ «ملأ» دو سه تا اسم دیگر هم هست، ولی بنده امشب فقط میخواهم گزارش ملأ را خدمت شما بدهم و الّا با اسامی دیگری هم این قدرتمندان و زورگویان در قرآن نام برده شدهاند.
یک نکتۀ بسیار مهم این است که اگر ما بگوییم که پیامبر فقط بهخاطر عقیده جنگ میکرد، پس باید بگوییم «آنهایی که در مقابلشان بودند فقط بهخاطر عقیده جنگ میکردند. پس آنها خیلی آدمهای متدیّنی بودند؛ البته متدین به دین غلط خودشان.» خُب آیا میشود این را قبول کرد؟!
نمیشود قبول کرد که سران زورگو اینقدر متدیّن بودند که بهخاطر دینشان با پیامبر جنگیدند!
در برنامۀ قبل، از همین کتاب یک قسمتی را خواندیم که میفرمود: «نمیشود آدم قبول بکند که سران زورگو اینقدر متدیّن باشند» یعنی بهخاطر دینشان بجنگند و بگویند که این پیامبر آمد و دین ما از دست رفت! بتهای ما چه میشود! و... اصلاً شما از کِی تا حالا اینقدر بتپرست شدهاید! به همین دلیل بنده شبهای قبل، یک مثال زدم که بعضی از این مشرکین، وقتی مثلاً عصبانی میشدند، بت خودشان را میشکستند. نمونهاش در تاریخ آمده است. اینجوری نبوده که تازه از آن به بعد، بتپرستتر شدند، یعنی قبلش هم خودشان زیاد این بتها را جدی نمیگرفتند. اما بعد دیدند که این دکّان و ناندانی خوبی است، لذا آوردند روی دست گرفتند.
در آیات قرآن هست که فرعون به مردمش میگوید «موسی میخواهد دین شما را بگیرد!» (وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسى وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ ؛ غافر/26) تو از کِی تا حالا اینقدر دیندار شدهای؟ از کِی تا حالا معنوی و اخلاقی شدهای. اصلاً این دین تو چیست؟ اینها نکاتی است که باید نگاه کرد.
نمیگوییم که پیامبر با عقیده کار نداشت و فقط دنبال کار سیاسی بود؛ میگوییم درگیریها صرفاً بهخاطر عقیده نبود
بعضیها به من میگویند که تو عقیده را میخواهی نفی کنی؟ گفتم چه کسی میتواند اصلاً یکچنین کاری بکند که بگوید پیامبر با عقیده کار نداشت و فقط میخواست کار سیاسی بکند! اصلاً از کلّ کلام ما بعید میدانم هیچ کسی چنین برداشتی بکند. ولی میخواهم بگویم که بُعد عقیدتی را اگر میخواهید به بچهها یاد بدهید بُعد سیاسیاش را هم یاد بدهید. بگویید که این درگیریها صرفاً به خاطر عقیده نبوده است.
دربارۀ حضرت نوح، نمونۀ دیگری در قرآن کریم هست که میفرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلىَ قَوْمِهِ إِنىِّ لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ* أَن لَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا اللَّهَ إِنىِّ أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ» (هود/25و26) حضرت نوح به قوم خودش میفرماید: من برای شما میخواهم نذیر باشم و آشکارا پیام خدا را به شما بدهم...
حسادت نسبت به انبیا، بیشتر از جانب اشراف و بزرگان قوم بوده نه عموم مردم
در آیۀ بعد میفرماید: «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا» (هود/27) در این آیه میبینید که آن حسادت هم دارد خودش را نشان میدهد. میفرماید: دوباره «ملأ» یعنی اشراف و بزرگان قوم بلند شدند و گفتند که «ما تو را یک کسی مثل خودمان میدانیم!» مردم عادی ممکن است این را نگویند؛ مردم عادی وقتی یک پیرمردی را ببینند که یکمقدار معنوی است، به او احترام میگذارند و مثلاً میگویند شما «سرور و آقای ما هستی...» و از کنارش رد میشوند. اما ببینید برخورد «ملأ» چگونه است! آنها خودشان را رقبای این پیامبر میدانند و حسادتشان برانگیخته میشود. البته ممکن است در میان مردم هم حسادت باشد و برخی بخواهند از سرِ قدرت، با یک پیغمبر مخالفت کنند، این بحث را جداگانه خواهیم داشت، ولی عموم مردم اینطور نیستند. در مورد اینکه عموم مردم آیا در مقابل پیامبر میایستند یا نه، باید یک جلسۀ دیگری بحث داشته باشیم تا تکلیف مردم در زمان امامزمان(ع) مشخص بشود. عموم مردم هیچوقت جلوی پیغمبرها نمیایستند. این را باید بحث کنیم و بحث مهمی است و کمتر هم از آن بحث شده است.
همین مخالفت «ملأ» با انبیا در زمان حضرت هود هم بود. میفرماید: «وَ إِلىَ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا» (اعراف/65) برای قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم. «قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَکمُ مِّنْ إِلَاهٍ غَیرُْهُ أَ فَلَا تَتَّقُون» (اعراف/65) این یعنی حضرت هود، قوم خودش را به خدا دعوت کرد. حالا ببینیم قومش چه گفتند؟ «قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنرََئکَ فىِ سَفَاهَةٍ» باز هم «ملأ» جلو آمدند و به او گفتند که ما تو را آدم نادانی میدانیم «وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکَاذِبِین»، ما تو را از دروغگویان میدانیم.
بعد دربارۀ حضرت صالح میفرماید: «وَ إِلىَ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَاهٍ غَیرُْهُ» ایشان هم قوم خودش را به خدا دعوت کرد. آنوقت ملأ قوم او چهکار کردند؟ «قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبرَُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ ءَامَنَ مِنهُْمْ» (اعراف/75) ملأ قوم به مستضعفین گفتند که شما به چه کسی ایمان دارید؟ «أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّه» شما واقعاً میدانید که صالح از سوى خدا فرستاده شده است؟ یعنی میخواستند مردم را به شک بیندازند.
اکثر شبهات دینی را سیاسیون و قدرتطلبها در ذهن مردم میاندازند
در واقع این شبهۀ سیاسیون است که دارند در ذهن مردم میاندازند؛ شبهۀ کلامی نیست. این زورگوها دارند به مردم میگویند «آیا شما مطمئن هستید؟!» بسیاری از شبهات دینی را سیاسیون و قدرتطلبها میاندازند و الّا ذهن آدم سالم هیچوقت طرف آن شبهه نمیرود. الآن نمونهاش را در همین آیه میبینید: «قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبرَُواْ مِن قَوْمِهِ...» این شبهه را قدرتطلبها انداختند نه همۀ قوم و مردم عادی.
حالا به سراغ حضرت شعیب، برویم. میفرماید: «قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبرَُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَاشُعَیْبُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا» (اعراف/88) دوباره چه کسانی جلو آمدند و در مقابل پیغمبر خدا ایستادند؟ «ملأ» یا همان اشراف و بزرگان قوم آمدند. باز در دو آیۀ بعد میفرماید: «وَ قَالَ المَْلَأُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَئنِِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّکمُْ إِذًا لَّخَاسِرُون» (اعراف/90) ملأ به مردم قوم گفتند که اگر از شعیب تبعیت کنید، زیانکار خواهید شد. دوباره میبینید که ملأ در اینجا همهکارهاند.
حلا ببینیم در زمان حضرت موسی چه اتفاقی افتاد. در داستان حضرت موسی(ع) که موضوع کاملاً معلوم است؛ فرعون در رأس قرار دارد و تازه غیر از فرعون، یک ملأ هم این وسط هستند که ذینفع هستند، آنها ظاهراً از مشاورین فرعوناند، البته قصهاش خیلی مفصّل است. فرعون هم یک نفر نبود؛ باز در کنار او «ملأ» بودند. «قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَاذَا لَسَاحِرٌ عَلِیم» (اعراف/109) یعنی این ملأ، دارند برای فرعون، کارسازی و تصمیمسازی میکنند. «وَ قَالَ المَْلَأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسىَ وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ» (اعراف/127) آنها آمدند به فرعون گفتند که آیا موسی و قومش را رها میکنی تا در زمین فساد کنند؟ در سورۀ مؤمنون هم میفرماید: «إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالینَ» (مؤمنون/46) موسی و هارون را بهسوی فرعون و سران و اشراف قومش فرستادیم...
وقتی پیامبر یک قوم را به عبادت خدا دعوت میکند، چرا به «ملأ» و اشراف قوم برمیخورد
خُب سؤال این است که وقتی پیامبر خدا به آنها میگوید خدا را عبادت کنید «اََن اعبُدُوا الله» چرا به ملأ برمیخورد؟ الآن همین بحث ما، چرا به جریانهای سیاسی بر میخورد؟ اصلاً ما به جریان سیاسی کاری نداریم! خیلی جالب است؛ ضمیر مرجع خودش را پیدا میکند.
دربارۀ پیامبر خودمان هم دوباره یک آیه دیگر از آیات قرآن را بخوانم «وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّاب» (ص/4) در شأن نزول این آیه هست که این دربارۀ قریش است، همان قریشی که قبلاً میگفتند اگر پیامبرمان بیاید، چهکار میکنیم و... تعجب کردند از اینکه یک پیامبری از میان خودشان آمده است. شما که باید بهتر از دیگران، این پیامبر را میپذیرفتید!
در آیۀ بعد میفرماید: «أَ جَعَلَ الاَْلهَِةَ إِلَاهًا وَاحِدًا إِنَّ هَاذَا لَشىَْءٌ عجَُاب» (ص/5) میگفتند: همۀ این خداها را میخواهی تبدیل کنی به یک خدا؟ در اینباره هم باید خیلی صحبت کرد این حرف چقدر عقیدتی است و چقدر سیاسی است؟ یا چقدر فرهنگی است و چقدر قدرتطلبانه است؟ همین یک کلمه. یعنی فکر نکنیم یکعدهای بودند که میگفتند ما به خدایان خودمان معتقدیم؛ خدایان ما را از ما نگیر...» و مثلاً مدام دارند برای خدایان خود اشک میریزند بعدش هم میخواهند برایش مثلاً شهید بشوند!
نمیشود باور کرد که جنگ اشراف قوم با انبیا، صرفاً سرِ عقیده بوده باشد
در همین سورۀ «ص» در ادامۀ آیه فوق میفرماید: «وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُراد» (ص/6) ملأ به مردم گفتند که رها کنید حرف پیغمبر را و خدایان خودتان را نگه دارید! باز هم دعوا سرِ قدرتطلبی است؛ نه اینکه مثلاً ما یک خدا را میپرستیم و آنها چند تا خدا را میپرستند، پس بجنگ تا بجنگیم!
نمیشود باور کرد که جنگ صرفاً سرِ عقیده بوده باشد. مثلاً «من این عقیده را دارم و تو آن عقیده را داری، پس بجنگ تا بجنگیم!» اینطور معرفیکردن دین، اصلاً خوب نیست. مثلاً اینکه روز بعثت را بهعنوان «روز اخلاق» اعلام کردند، خُب بگویید «اخلاق و سیاست» یا اگر میگویید روز عقیده است، باشد؛ بگویید «عقیده و سیاست» اگر سیاست را در کنارش نگویید، محور کلیدی درگیریهای پیغمبر را نگفتهاید.
عنوان بحث ما «تاریخ بعثت» است، خُب تاریخ یعنی چه؟ یعنی اتفاقی که در بستر جامعه میافتد. اتفاقی که در بستر جامعه میافتد درگیری اصلشاش سیاسی است. و الّا اگر پیامبر میآمد و همۀ آن جامعه یک جشن مفصّلی میگرفتند و میگفتند «چقدر خوب شد، عبادت ما بهتر شد! خیلی از سختیها کم شد! بتها را هم برداشتیم! چه دین تر و تمیزی...» اینطوری که درگیری و جنگی پیش نمیآمد! یعنی اگر آن قدرتطلبها نبودند، اتفاق خوبی میافتاد. فوقش بعضیها میگفتند «ما قانع نشدیم!» پیامبر میفرمود: خب شروع میکنیم به قانعکردن. و ایشان شروع میکرد به آموزش.
اصلاً من نمیدانم چرا پیامبر ما بهجای اینکه کلاس و آموزش بگذارد همهاش درگیر بود! یک مدت که یارانش شکنجه میشدند و بعدش هم که جنگ و درگیری با مشرکین بود... واقعاً چرا اینجوری بود؟
شهید صدر: آیا اسلام به چیزی به اندازۀ سیاست توجه کرده است؟!
من میخواهم یک متنی را از شهید بزرگوار «سید محمدباقر صدر» بخوانم. ایشان بعد از اینکه میفرماید یک کاری کردند که مسلمانها از سیاست بدشان بیاید، بعدش میفرماید: «چرا که اگر مفهوم کامل سیاست، سرپرستی شئون امّت و حفظ منافع آنها باشد پس این مفهوم برگرفته از متن اسلام است.»
شهید صدر درک عمیقی از اسلام داشت؛ حتی بنده نمیگویم درک سیاسی داشت چون اسلام اگر عمیقاً درک بشود، سیاست هم در آن هست. اسلامی که سیاست در آن نیست، در واقع اسلام نیست. ایشان میفرماید: «آیا اسلام به چیزی به اندازۀ سرپرستی شئون امّت و ساماندهی روابط آن و پیاده ساختن نظامهای اقتصادی و اجتماعی عادلانه بر آن توجه کرده است؟» خُب این یعنی تعریف سیاست. آنوقت شهید صدر میفرماید که آیا اسلام به چیزی به اندازۀ سیاست توجه کرده است؟
(الف2/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید