معنویت و احساس مسئولیت اجتماعی(ج1) - 1400/10/06
یک حسّ گمشده در فرهنگ ما «احساس مسئولیت اجتماعی» است/ احساس مسئولیت اجتماعی نیاز به یک بلوغ و کار تربیتی خاص دارد؛ اگر انسان رها شود در لاک فردیت خود میرود/ مسئولیت اجتماعی داشتن، یعنی «حس پدری» داشتن نسبت به جامعه، یعنی عاشق رشد جامعه بودن
شناسنامه:
- زمان: 1400/10/06
- مکان: دانشگاه تهران
- مناسبت: ایام فاطمیه - جلسه1
- موضوع: معنویت و احساس مسئولیت اجتماعی
- صوت: اینجا
«احساس مسئولیت اجتماعی» یک حس گمشده است در فرهنگ زمانۀ ما و حتی در فرهنگ دینی ما
بعضی از نکات تربیتی و برخی امور معنوی هستند که در کل زندگی انسان باید جریان داشته باشند تا به مسیر انسان جهت درست بدهند. یکی از اموری که در معنویت و تربیت فردی و شخصیت انسان، خیلی باید به آن توجه بشود «احساس مسئولیت اجتماعی» است؛ یعنی احساس مسئولیت نسبت به جامعه، نسبت به بقیه افراد و کسانی که در کنار ما زندگی میکنند. این امر یکی از اعمال انسان یا یک رفتار خاص یا یک معرفت خاص نسبت به یک موضوع محدود نیست بلکه یک روحیه و یک رویه است و باید بتواند مسیر زندگی انسان را از اول تا آخر تحت تأثیر قرار بدهد و نیاز به یک مراقبت دائمی دارد و در آغاز هم نیاز به یک کار تربیتی خیلی سنگین دارد.
احساس مسئولیت اجتماعی، یک «حس گمشده» است در فرهنگ زمانۀ ما و حتی در فرهنگ دینی ما. احساس مسئولیت داشتن نسبت به دیگران، فرق دارد با اینکه صرفاً روابط من با دیگران خوب باشد و حتی فرق دارد با اینکه من نسبت به دیگران رفتار خودم را کنترل کنم که مبادا به دیگران ظلم کنم. البته همۀ اینها کارهای خوبی است که شاید بشود اینها را ذیل «اخلاق اجتماعی» تعریف کرد، یعنی اخلاقی که روابط اجتماعی انسان را تنظیم میکند.
احساس مسئولیت اجتماعی نیاز به یک بلوغ و کار تربیتی خاص دارد و اگر انسان رها شود در لاک فردیت خود میرود
احساس مسئولیت اجتماعی نیاز به یک بلوغ و یک کار تربیتی خاص دارد. حتی این ادبیات در جامعۀ ما یک ادبیات برجسته و زنده نیست و زیاد به کار گرفته نمیشود. شما اگر انسان را رها کنید، میرود در لاک فردیت خودش قرار میگیرد. به این انسان اگر دین و معنویت را اضافه کنید، دین و معنویت را هم میگیرد و آن را به سیاهچال فردیت خودش میبرد.
اگر انسان را به دین دعوت کنید اما کار تربیتیِ خوب و حسابشدهای انجام ندهید و دین را درست برایش تعریف نکنید، دین را در فضای فردیت خودش تنظیم میکند و به جامعه هم فقط تا آنجایی کار دارد که به جامعه صدمه نزند و جامعه هم به او صدمه نزند. البته این هم خیلی ارزشمند است اما کافی نیست؛ آن «پذیرفتنِ مسئولیت اجتماعی» یک چیز دیگری است.
کمتر کسی از باب احساس مسئولیت اجتماعی، دنبال انتخاب شغل و تشکیل خانواده میرود
افراد وقتی میخواهند شغل انتخاب کنند، غالباً دنبال موفقیت خودشان هستند، و بعداً در ضمن موفقیت خودشان، ممکن است دچار وجداندرد بشوند و بگویند «بهتر است که هم به جامعه خدمت کرده باشم و هم اینکه خودم یک رشدی کرده باشم...» یا افراد وقتی میخواهند برای خودشان زندگی تشکیل بدهند، دوباره منافع فردی خودشان را در نظر میگیرند.
الان کمتر کسی از باب حس مسئولیت اجتماعی، اینطور میگوید «من الان باید ازدواج کنم با خانمی که بتواند زیاد فرزند بیاورد، الان جامعه نیاز دارد که فرزندآوری زیاد بشود. وقتی این نیاز جامعه به فرزندآوری را میبینم، خودم و سلیقۀ خودم را فراموش میکنم و خیلی از خواستههای خودم را کنار میگذارم...» در این مثال، اینطور مسئولیت اجتماعی داشتن، یعنی «حالت پدری» پیدا کردن برای جامعه، یا «حالتِ مادری» پیدا کردن برای جامعه.
در بسیاری از گفتگوها و دلنوشتهها و دوستداشتنیها (که مثلاً در فضای مجازی میببینیم)، حرفها اکثراً فردی است. و آن کسانی که میخواهند به معنویت و دینداری هم بها بدهند، همین ادبیات فردی را میگیرند و رنگ خدایی به آن میدهند. البته این بد نیست، ولی آن چیزی نیست که اساس دین را تشکیل میدهد، آن چیزی نیست که اساس عامل تقرب به خدا را تشکیل میدهد.
حتی شما وقتی نماز شب میخوانید، برای این است که قدرت پیدا کنید تا مسئولیت اجتماعی خودتان را اولاً درک کنید، ثانیاً عاشقانه به سمت ایفای نقشهای اجتماعی خودتان بروید، ثالثاً مجدانه و مجاهدانه تلاش کنید و این مسیر تقرب به خداوند است.
مسئولیت اجتماعی داشتن، یعنی انسان عاشق رشد جامعه باشد
مسئولیت اجتماعی داشتن یعنی اینکه انسان عاشق رشد جامعه است. مسئولیت اجتماعی یعنی به جای اینکه صرفاً دنبال این باشی که «من موفق بشوم، من حیثیت و حرمت و عزّتی پیدا بکنم و...» (که البته اینها هم بد نیست و هیچکدام از اینها را نفی نمیکنیم) دنبال این باشی که «جامعۀ من چه رشدی پیدا میکند؟ جامعۀ من به چه افتخار و عزّتی میرسد؟» یعنی مسئلۀ اصلی تو این باشد و خودت را فنا شده در جامعه ببینی.
«فناء فی الله» که به معنای اوج تقرب است، تعبیری است که برای اهل معرفت بهکار میرود و نشان میدهد که اینها چقدر ذوب در پروردگار عالم شدهاند. اگر بخواهید شاخص فنای فی الله را بررسی کنید و نمونۀ عینی آن را اندازهگیری کنید، میشود فنای در مردم یا فنای در بشریت یا غصۀ انسانها را خوردن.
تصویری که امام سجاد(ع) از مسئولیت اجتماعی به ما میدهد: مسلمین را مثل خانواده و فرزند خودت بدان
امام سجاد(ع) به کسی به نام زُهری میفرماید: «أَمَا عَلَیْکَ أَنْ تَجْعَلَ الْمُسْلِمِینَ مِنْکَ بِمَنْزِلَةِ أَهْلِ بَیْتِکَ» (احتجاج طبرسی/ج2/ص320) مسلمین را باید به منزلۀ خانوادۀ خودت بدانی. «فَتَجْعَلَ کَبِیرَهُمْ بِمَنْزِلَةِ وَالِدِکَ»؛ بزرگشان را مثل پدرت بدانی. «تَجْعَلَ صَغِیرَهُمْ بِمَنْزِلَةِ وَلَدِکَ»؛ همۀ کودکان را فرزند خودت بدانی... «و تَجعَلَ تِرْبَکَ بمَنزِلَةِ أخیکَ» کسانی که همسن خودت هستند را برادر خودت بدانی. این خیلی دل بزرگی میخواهد و خیلی آدم باید باصفا شده باشد تا این حالت را پیدا کند.
این تصویری است که امام سجاد(ع) از مسئولیت اجتماعی به آدم میدهد. آیا ما افراد را اینطوری تربیت میکنیم؟ آیا ما دین را اینطوری میشناسیم؟ آیا ما معنویت و عرفان و تقرّب را اینطوری تصوّر میکنیم؟
مرحوم ابوترابی: فناء فی الله که به عنوان غایت تقرب میگویند، یعنی زیر پای مردم مثل خاک بشوی
بنده یک نفر را دیدم که به این معنا، تصریح کرده است و آن هم آزادۀ بزرگوار، مرحوم ابوترابی است. ایشان جملۀ برجستهای دارند که آزادگان میگفتند این حرف مکرر ایشان بود. میفرمایند: فناء فی الله و آنچه عرفای بزرگ به عنوان غایت تقرب میگویند، یعنی اینکه زیر پای مردم مثل خاک بشوی و مردم از روی تو عبور کنند»
حالا ببینید ایشان چگونه به مردم و شیعیان امام زمان(ع) خدمت کردند. ایشان همان اولِ جنگ اسیر شدند، یعنی زمانی که هنوز تعداد اسرای ما زیاد نبود. وقتی اسیر شدند، شروع کردند به آزادگان سربلند کشورمان خدمت و کمک کردند. آزادگانی که بعد از شهدا، برجستهترین انسانها بودند، یعنی مجاهدین فی سبیل الله بودند که اسیر شده بودند و داشتند شکنجه میشدند. مرحوم ابوترابی چطور به آنها کمک میکرد؟ مثلاً به جای آنها شلاق میخورد و شکنجه میشد، در دفاع از آنها همهجور زحماتی را متحمل میشد. در حالیکه سطح ایشان از نظر معرفتی و سابقۀ انقلابی بالاتر بود. ایشان سابقۀ مبارزاتی قبل از انقلاب داشتند، در نجف یک مدتی در خدمت حضرت امام بودند و در واقع یکی از اصحاب امام بودند. ایشان یک طلبۀ فاضل برجسته و از یک خانوادۀ اهل علم بودند. ایشان همۀ این فضائل را داشت و آنوقت در دوران اسارت، وقتی بچهها میخوابیدند میرفت پای بچهها را میبوسید.
آیا میشود دلت برای خدا و از خوف خدا بلرزد اما بندگان خدا را هیچ حساب نکنی؟!
ایشان خودش این حرف را خیلی جدی گرفته بود که «فناء فی الله یعنی فناء فی الناس و فنا شدن برای مردم» این خیلی مهم است که انسان این حس را نسبت به دیگرانی که مخلوق خدا و بندگان خدا هستند داشته باشد. بندگان خدا در واقع قصد پروردگار از خلقت عالم هستند. چطور میشود که دلت برای خدا و از خوف و خشیت خدا بلرزد ولی بندگان خدا را هیچ حساب نکنی؟!
فرض کنید امام زمان(ع) مثلاً فرزند خودش را به شما بسپارد که از او نگهداری کنی، شما چهکار میکنی؟ آیا همۀ کارهایت را تعطیل نمیکنی که از او نگهداری کنی و به او رسیدگی کنی؟ حالا ببینید که خداوند میفرماید: «الخلقُ عیالی»؛ همۀ مردم مثل بچههای من هستند. (قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَلْقُ عِیَالِی فَأَحَبُّهُمْ إِلَیَّ أَلْطَفُهُمْ بِهِمْ وَ أَسْعَاهُمْ فِی حَوَائِجِهِمْ؛ کافی/ج2/ص199) عرفان یعنی اینکه همین را شهود کنی و ببینی.
اگر این حس را پیدا کنی، تازه جلسۀ روضه رفتن شما آغاز میشود. انگار هرچه قبل از این بوده، به نوعی مقدمه بوده است. شما فلسفۀ گریههای حضرت زهرا(س) را بعد از پیدا کردن این حس میتوانید متوجه بشوید. فلسفۀ گریههای اباعبدالله الحسین(ع) کنار نهر علقمه، فلسفۀ آن لحظۀ طوفانی و عرفانی اباعبدالله الحسین(ع) که خون گلوی علیاصغر را به آسمان میپاشید و عرضه میداشت «خدایا من تحمل میکنم...» تازه آنموقع میفهمی. این را درک میکنی که امام حسین(ع) چطور نگران آنهایی بود که داشتند به او تیر میانداختند؟ به این معنا که «شما دارید به اباالفضل و علی اکبر تیر میاندازید! میدانید دارید با خودتان چه میکنید؟! میدانید دارید با بشریت چه میکنید؟!»
چرا جبرئیل امین فرود میآید و برای حضرت زهرا(س) حوادث را تا روز قیامت بیان میکند؟ اگر حضرت زهرا(س) برای دانهدانۀ انسانها تا روز قیامت غصه نمیخورد و دلش برای آنها بیقرار نبود، آیا جبرئیل امین فرود میآمد که قصههای مردم تا روز قیامت را برای حضرت زهرا(س) بگوید؟ در آن تعلق خاطری که حضرت زهرای اطهر(س) به امیرالمؤمنین(ع) و به حسنین(ع) دارد، در متن آن تعلق خاطر «فردیّت» نیست، وقتی طناب انداختند که علی(ع) را به مسجد ببرند یعنی بشریت را به مسلخ میبرند! فاطمۀ زهرا(س) نمیتوانست تحمل کند که این اتفاق جلوی چشم او بیفتد. «الخلقُ عیالی» درک عمیق فاطمه(س) است!
شهدا و رزمندگان در اوج معنویت، این حس دیگردوستی را پیدا میکردند
ما در دفاع مقدس میدیدیم که شهدا و بچههای رزمنده در اوج معنویت، این حس را پیدا میکردند؛ این حسّ دیگردوستی، این حسّ پدری نسبت به تمام آحاد جامعه؛ این حسّ مسئولیت فوقالعادهای که حاضر است برای دیگران راحت جان بدهد. البته مقام شهدا با هم فرق میکند و این حس، در آنها متفاوت است. بنده بعضی از شهدا را از نزدیک میشناختم و میدیدم که این حس را دارند. شهید شاطری یکی از اینها بود. بعد از شهادتش یک عدهای از اطراف و اکناف آمده بودند که بودجه برای کارهای خرد و مختصر بگیرند. جانشین شهید شاطری به آنها گفته بود که اصلاً یک همچین بودجهای نداریم! گفتند آقا شاطری هر ماه این بودجه را به ما میداد! پس آقای شاطری این بودجه را از کجا میآورد؟ بررسی میکنند و میبینند که از حقوق خودش میداد.
شهید شاطری نسبت به خانوادههای شهدا و افراد صدمهدیده در لبنان یک نوع حس پدری یا حس مادری داشت. میگویند شهید شاطری خیلی ولایتمدار بود. بله، اصلاً او خودش چیزی از جنس ولایت شده بود. ولیّ خدا میفرماید: وقتی شما شیعیان مریض میشوید ما مریض میشویم. شهید شاطری یکچنین حالتی داشت، مشکل و گرفتاری مردم را مشکل خودش میدانست. این یک درک عمیق است، یک حسّ عجیب است.
اگر یک کسی به شما فحش بدهد، اول به شما بر میخورد یا اول دلت برایش میسوزد که «کار بدی کرد و حالا چهجوری میخواهد جمع کند؟» مالک اشتر، حالت دوم را داشت. اول دلش برای او میسوخت. ولی ما اول به خودمان بر میخورد. این معنایش این نیست که همه را دوست داشته باشید! نه، دشمنان همین عیال خدا را نباید دوست داشت. نباید گفت که «با همه دوست باشیم حتی آنهایی که سر بشریت را میبُرند!» این حرف معلوم است که اشتباه است.
شما ببینید در زندگیتان چه چیزی شما را میگریاند یا میخنداند؟ این خودش یک کارگاه خودشناسی و خودسازی است. مثلاً اگر یک پروژه ناتمام در یک نقطهای از کشور بوده (مثل ساخت یک پُل مهم) و مدتی معطل مانده است، غصه بخوری و وقتی این پروژه افتتاح شد، خوشحال بشوی، انگار بچهات در کنکور قبول شده باشد.
وای بر فرهنگی که در آن فرهنگ، مهمترین همّت و پررونقترین کلاسها، کلاسهای کسب موفقیت باشد. حالا اگر ما کلاس بگذاریم که «چگونه شهر خود را موفق کنیم؟ چگونه روستای خود را موفق کنیم؟ چگونه به داد مردم برسیم؟ چگونه تعاونی تشکیل بدهیم؟» آیا کسی میآید؟
دعا برای ظهور، منهای «عشق به خلق خدا» معنا ندارد
دعا برای ظهور، منهای عشق به خلق خدا، مزه و معنای حقیقی خودش را ندارد. یکی از اصحاب امام صادق(ع) از ایشان پرسید: ما یاران شما که امام غریب هستید، اجر و ثوابمان بیشتر است یا یاران آخرین امام وقتی ظهور میکند؟ حضرت فرمودند شما؛ چون امامتان غریب است و خودتان هم غریب هستید. گفت: پس چرا دعا کنیم برای فرج؟ الآن که غریب هستیم ثواب عبادت ما بیشتر است و گناه ما زودتر بخشیده میشود... حضرت فرمود: نمیخواهید مردم نجات پیدا کنند؟ نمیخواهید مردم با حق آشنا بشوند؟ «وَ اللَّهِ عِبَادَتُکُمْ فِی السِّرِّ مَعَ إِمَامِکُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ و تَخَوُّفُکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ و حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ یَعْبُدُ اللَّهَ فِی ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِی دَوْلَةِ الْحَق...» (کافی/ج2/ص139)
حالا شما بگویید چندنفر میتوانند اینطوری برای ظهور گریه کنند؟ بعضیها دنبال این هست که یک رابطۀ شخصی با حضرت برقرار کنند. البته حضرت هم به او لطف خواهد داشت و بنده این را انکار نمیکنم. بنده اصلاً در این بحث، زندگی فردی را تخطئه نکردم. اینکه شما بخواهی با امام زمان(ع) ارتباط برقرار کنی تا حضرت از شما راضی بشود، خوب است. اینکه از حضرت کمک بخواهی و به ایشان نزدیک بشوی خوب است. پس کِی میخواهیم رشد کنیم؟ کِی میخواهیم متوجه بشویم که اصل ماجرا چه بوده است؟
در جلسات بعد، اهمیت این بحث در منظومۀ معارف دینی را عرض خواهم کرد و برخی از مفاهیمی که خیلی در دین برجسته است و دلالت بر همین حس (یعنی حسّ خوبِ نسبت به مردم) دارد، بیان میکنم. همۀ عاشقان اهلبیت(ع) بدانند که اگر عشق به مردم در دلهای آنها باشد، هزاران برابر بیشتر در سوگ اهلبیت(ع) خواهند سوخت. دوستداشتن حضرت زهرا، دوستداشتن مادر بشریّت است. دوستداشتن امیرالمؤمنین دوستداشتن پدر بشریّت است. ما در روضههایمان خیلی ساده میگوییم که حضرت زهرای اطهر(س) شب تا صبح برای همسایهها دعا میکرد. این یک حرف خیلی عمیق است. فلسفۀ وجودی این خانواده همین است؛ اینکه شما برای خودتان نیستید، برای انسانها و بندگان خدا هستید...
(الف2/ن2)
جلسه بعد>>
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید