مستندات | اصلاح برداشتهای ناروا از دین، در رسالت و کلمات امیرالمؤمنین(ع)
شناسنامه:
- زمان: سحرهای رمضان ۱۴۰۲
- مکان: شبکۀ ۳ سیما، برنامۀ ماه من، گفتگوی زندۀ تلویزیونی با علیرضا پناهیان
- مناسبت: ماه مبارک رمضان
فهرست:
- جلسۀ یازدهم |یکی از تلقیهای ناروا غیر واقعی دانستن دین1
- جلسۀ دوازدهم |یکی از تلقیهای ناروا غیر واقعی دانستن دین2
- جلسۀ سیزدهم |یکی از تلقیهای ناروا غیر واقعی دانستن دین3
- جلسۀ چهاردهم | تشخیص غلط یکی از تلقیهای ناروا
- جلسۀ پانزدهم |رشد قدرت تشخیص
- جلسۀ شانزدهم |قدرت تشخیص در زمان اهلبیت(ع)
- جلسۀ هفدهم |آیت الله شهید سید محمد باقر صدر
- جلسۀ هجدهم |دین معشوقانه به جای دین عاشقانه
- جلسۀ نوزدهم |شکر و دوری از غرور نتیجه دین معشوقانه
- جلسۀ بیستم |شکر نتیجه دین معشوقانه
موضوع: یکی از تلقیهای ناروا غیر واقعی دانستن دین1
- شهید صدر: علت فداکاریهای صدر اسلام به خاطر بهشت و جهنم نبود بلکه به خاطر اثرات واقعی دین در زندگی بوده است
- واقعی دانستن دین باعث اسلام گرایی می شود | ممنوع بودن تحمیل عقائد
- غرور اثر واقعی و مفید نداستن دین
- پیامبر اکرم (ص) حلاوه عبادت تواضع است
- آیت الله شاه آبادی: غرور منشاء تحویل دادن میدان دعوت به معاندین است
- اثر واقعی دانست دین | امیر المومنین (ع): متقین در دنیا مثل مترفین و خوشگذرانها لذت میبرند
شهید صدر: علت فداکاریهای صدر اسلام به خاطر بهشت و جهنم نبود بلکه به خاطر اثرات واقعی دین در زندگی بوده است
این که مسلمانان صدر اسلام جانشان را فدای اسلام میکردند و در راه اسلام از خودگذشتگی مینمودند و در این مسیر از هم پیشی میگرفتند، به خاطر بهشت و جهم نبود، بلکه به خاطر این بود که به اسلام عشق میورزیدند و میدیدند جاهل بودند که اسلام آمد و آنها را عالم کرد، پراکنده بودند که اسلام آمد و آنها را یکپارچه کرد، سرگردان بودند که اسلام آمد و هدایتشان کرد، فقیر بودند که اسلام آمد و سیرشان کرد؛ اسلام بود که آنها را از تاریکیها رهاند و به نور رساند؛ همان طور که خداوند متعال میفرماید . «الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»؛(خداوند کسانی را که ایمان آوردهاند از تاریکیها به سوی نور بیرون میبرد) برای همین خود را وقف اسلام کرده بودند و برای آن جان میدادند. اما امروز اسلام کجاست؟ چطور در راه اسلام فداکاری کنند؟ اسلام امروز کجاست؟ اسیرِ دست بستهای که غرق ذلت و پستی است، چگونه ممکن است احساس کند که اسلام به او چیزی داده است؟! و واقعاً اسلام به او چه داده است؟ بله اسلام مقصر نیست. اسلام به او چیزی نداده است؛ چون ظالمان مانع از این شدند که اسلام به او چیزی بدهد؛ چون آنها بین او و اسلام حائل شدند، اما در هر صورت نتیجه این بوده که اسلام وضعیت او را عوض نکرده است و در عین حال از او میخواهد که زغال افروخته و آتش را به دست بگیرد؛ به او گفته میشود: این زغال را بگیر و من[در مقابل] به تو چیزی نمیدهم. این منطقی و معقول نیست. پس این موعظه و این درخواست از مردم که شما در حد فداکاری و از خودگذشتگی هواخواه اسلام باشید، اما اسلام در برابر به شما چیزی نمیدهد، کاری ناشدنی و غیر ممکن است. بنابراین به ناچار باید این دو اقدام را انجام دهیم: یک، وقتی به شخصی میگوییم که این زغال افروخته را بگیر و حتی اگر دستت سوخت و داغی آتش را احساس و بوی سوختن گوشتت را استشمام کردی، باز هم آن را رها نکن، وقتی چنین سخنی به این تاجر یا زن یا فقیر میگوییم، در کنار این به او بگوییم که این اسلامی که تو زغال افروختهاش را به دست گرفتهای، این زغال را در دست تو به نور تبدیل میکند این زغال را برای تو به رفاه تبدیل میکند، این زغال را برای تو به خوشبختی بدل میسازد، نه بعد از مرگ؛ چون این انسان در عالم حس و جهان مادی زندگی کرده است. این سخن[که فقط بعد از مرگ این کارها برای تو میکند] هیچ زمان کافی[و موثر] نخواهد بود، حتی در زمان خود پیامبر(ص) بلکه به او میگوییم تو امروز این زغال افروخته را به دست بگیر و همین فردا اسلام راه خوشتبختی را پیش روی تو میگشاید، اسلام راه و روشی است که میتواند تو را به سعادتمند کند و بدبختی و ذلت امروز تو ناشی از اسلام نیست بلکه زیر سر دشمنان اسلام است، ناشی از فاصله بین تو و اسلام است. البته این که فقط به صورت نظری این اسلام را برای او بیان کنیم، کافی نیست؛ این که بگوییم اسلام بیش از ماتریالیسم دیالکتیک مشکلات فقرا را حل میکند، کافی نیست، چون این حرف، فقیر بدبخت را سیر نمیکند، بلکه باید به او نشان بدهیم اسلام نظامی اجرا شدنی است و اگر تو دنبال راهی میگردی که تو را سپر کند، این راه – یعنی اسلام- سیرت میکند. این که قرآن تنها امری نظری باشد، برای حل مشکل امت کافی نیست، بلکه باید به جامعه نشان بدهیم که این قرآن آماده اجراست، آماده است که مشکلات شما را در هر جا و در هر زمان حل کند و وارد زندگی شود. وقتی چنین چیزی را ارائه کنیم، میتوان انتظار داشت که تعداد زیادی از مردم به سطح فداکاری و جانبازی برسند، همان طوری که پیشوای بزرگ اسلام پیامبر افراد زیادی را یافت که در سطح جان فشانی و از خود گذشتگی بودند، کسانی که چون اسلام را راه و منجی خود یافته بودند، حاظر بودند در راه اسلام از جان و مال خود بگذرند. این اقدام اول است... . (حوزه و بایسته ها، سید محمد باقر صدر، ص75- 79)
واقعی دانستن دین باعث اسلام گرایی می شود | ممنوع بودن تحمیل عقائد
عن عبد العزیز القراطیسیّ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ إِنَّ الْإِیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ یُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ فَلَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَیْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَى شَیْءٍ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى الْعَاشِرِ فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکْسِرَهُ- فَإِنَّ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُهُ؛ عبد العزیز قراطیسى گوید: امام صادق ع به من فرمود: اى عبد العزیز ایمان مانند نردبانیست که ده پله دارد و مؤمنین پلهاى را بعد از پله دیگر بالا میروند، پس کسى که در پله دوم است نباید به آن که در پله اول است بگوید: تو هیچ ایمان ندارى تا برسد به پله دهمی (که نباید چنین سخنى به نهمى بگوید) پس آنکه را از تو پستتر است دور نینداز که بالاتر از تو، تو را دور اندازد و چون کسى را یک درجه پائینتر از خود دیدى، با ملایمت او را به سوى خود بکشان و چیزى را هم که طاقتش را ندارد بر او تحمیل مکن که او را بشکنى زیرا هر که مؤمنى را بشکند، بر او لازمست جبرانش کند.(الکافی، ج2، ص45)
غرور اثر واقعی و مفید نداستن دین
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ؛ آنها بر تو منّت مىنهند که اسلام آوردهاند؛ بگو: «اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت مىنهد که شما را به سوى ایمان هدایت کرده است، اگر (در ادّعاى ایمان) راستگو هستید.(حجرات 17)
آیت الله مکارم شیرازی: افراد کوتهفکر غالبا تصورشان این است که با قبول ایمان، و انجام عبادات و طاعات، خدمتى به ساحت قدس الهى یا پیامبر ص و اوصیاى او کردهاند، و به همین دلیل انتظار پاداش دادند. در حالى که اگر نور ایمان به قلب کسى بتابد و این توفیق نصیبش شود که در سلک مؤمنان در آید، بزرگترین لطف الهى شامل حال او شده است." ایمان" قبل از هر چیز درک تازهاى از عالم هستى به انسان مىدهد، حجابها و پردههاى خود خواهى و غرور را کنار مىزند، افق دید انسان را مىگشاید، و شکوه و عظمت بى مانند آفرینش را در نظر او مجسم مىکند، سپس نور و روشنایى بر عواطف او مىپاشد و آنها را پرورش مىدهد، ارزشهاى انسانى را در او زنده مىکند، استعدادهاى والاى او را شکوفا مىسازد، علم و قدرت و شهامت و ایثار و فداکارى و عفو و گذشت و اخلاص به او مىدهد، و از موجودى ضعیف انسانى نیرومند و پر ثمر مىسازد.(تفسیر نمونه، ج22، ص217)
پیامبر اکرم (ص) حلاوه عبادت تواضع است
پیامبر اکرم ص: مَا لِی لَا أَرَى عَلَیْکُمْ حَلَاوَةَ الْعِبَادَةِ قَالُوا وَ مَا حَلَاوَةُ الْعِبَادَةِ قَالَ التَّوَاضُع؛ چرا من در شما حلاوت عبادت را نمىبینم؟ عرض کردند: حلاوت عبادت چیست؟ فرمود: تواضع.(مجموعة ورام، ج1، ص201)
آیت الله شاه آبادی: غرور منشاء تحویل دادن میدان دعوت به معاندین است
مدت زمانی است که مملکت اسلام مبتلا به امراض مزمنه و مهلکه شده، ... در این موقع مشاهده میشود که جمعی از متدینین در محافل و مجالس اظهار دردمندی و تاسف بر اسلام مینمایند ولی غافل از اینکه باید درد را معالجه نمود و مذاکره مرض و تعداد آن، معالجه درد نخواهد بود و چون راه علاج، بعد از دانستن سبب مرض است، پس اگر نظر عمیقانه بفرمایی، مییابی که اسباب ممرضه چند چیز است: 1- غرور مسلمین به حقانیت خود، که منشاء تحویل دادن میدان دعوت است به معاندین، و موجب قناعت نمودن به اسلام انفرادی و ترک تبلیغات و امر به معروف و نهی از منکر شده ...خلاصه، قرآن مجید با اسلام انفرادی مناسبت ندارد، زیرا که قرآن نمیفرماید به تنهایی نماز کن، بلکه علاوه بر آن، تولید نمازگزار و اقامه صلوه را در عهده مسلمین گذارده... 2- یاس از ظهور سعادت دینی و دنیوی است ... 3- افتراق مسلمین و انفصام خیط اخوت از میانه آنهاست به واسطه اختلاط با اجانب که موجب اضمحلال هر یک شده معاشاً و معاداً، حتی آنکه اجتماعات مختلفه المسالک موجب ضعف و اختلال است، فضلا عن الانفراد؛ و هرچه انفراد و افتراق بیشتر شود، اختلال و انحلال شدت نماید تا سر حد انعدام همه جهات و حیثیات برسد چناچه حس اعداء این جهت را موجب هیجان و حرکت سریعه آنها گردیده و البته با این حالات حاضره، اساس زندگانی دینی و دنیوی شما را برچیده، مصداق آیه کریمه شریفه خسر الدنیا و الاخره و ذلک خسران مبین خواهد گردید. 4- نداشتن بیت المال: زیرا معلوم است جریان اسلام در مُلک، محتاج است به عِده و عُده، و لذا خداوند عالم، ایجاب زکوات و اخماس و سایر حقوق مالیه فرموده برای اداره نمودن اساس مقدس اسلام. الحاصل؛ این چهار عامل موجب تعطیل قوای عامله مسلیمن شده و از وصول به سعادت دینی و دنیوی محرم مانده اند ولی علت العلل، جهل به مرام اسلام است.( شذرات المعارف، ص3 و 4)
اثر واقعی دانست دین | امیر المومنین (ع): متقین در دنیا مثل مترفین و خوشگذرانها لذت میبرند
امام علی ع: وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ فَشَارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ وَ لَمْ یُشَارِکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی آخِرَتِهِمْ سَکَنُوا الدُّنْیَا بِأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ وَ أَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیَا بِمَا حَظِیَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَکَبِّرُونَ ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُم؛ اى بندگان خدا، بدانید اهل تقوا هم از دنیاى گذرا و هم از آخرتى که مىآید سود بردند، با اهل دنیا در دنیایشان شریک شدند، و اهل دنیا در آخرت آنان شریک نگشتند. در دنیا از راه حلال در بهترین مسکن ساکن شدند، و بهترین خوراکى را نوش جان نمودند، از دنیا بهره بردند آنچنان که خوشگذرانان بهره بردند، و از آن کام گرفتند و چون سرکشان نعمت آن را خوردند، سپس با توشهاى رساننده به سر منزل نجات از دنیا گذشتند، و با تجارتى پر سود به آخرت سفر کردند. در دنیایشان به لذّت بىرغبتى به دنیا رسیدند.(نهج البلاغة، ص383)
موضوع: یکی از تلقیهای ناروا غیر واقعی دانستن دین2
- امام خمینی: با تلفیق لمس واقعیتها و فرهنگ نظری و فلسفی میدان برای گسترش معارف اسلام وسیعتر میشود
- دین امری واقعی | آیت الله بهجت: طاعت، نزدیکی به تمام نعمتها و عزتهاست و معصیت محرومیت ناخوشی و ذلت است
- آیت الله بهجت: عبادت خدا برای راحتی و لذت بردن و آسایش ما در دنیا است نه فقط در بهشت
- واقعی بودن دین در کلام شهید صدر
- شهید صدر: برای تغییر رفتار یک انسان باید نگاه او نسبت به لذت و منفعت تغییر دهیم
- مقام معظم رهبری: برای مردم جاذبهها را تبیین کنید
- دین امر واقعی | امام صادق (ع): خداوند چیزهایی که مصلحت داشت حلال کرد و چیزهایی که ضرر داشت حرام کرد
امام خمینی: با تلفیق لمس واقعیتها و فرهنگ نظری و فلسفی میدان برای گسترش معارف اسلام وسیعتر میشود
امام خمینی: «فرهنگ دانشگاهها و مراکز غیرحوزهای به صورتی است که با تجربه و لمس واقعیتها بیشتر عادت کرده است، تا فرهنگ نظری و فلسفی. باید با تلفیق این دو فرهنگ و کم کردن فاصلهها، حوزه و دانشگاه درهم ذوب شوند، تا میدان برای گسترش و بسط معارف اسلام وسیعتر گردد.»(صحیفۀ امام، ج21، ص99)
دین امری واقعی | آیت الله بهجت: طاعت، نزدیکی به تمام نعمتها و عزتهاست و معصیت محرومیت ناخوشی و ذلت است
انجام طاعت و ترک معصیت بهحسب ظاهر مشکل است، و سلمان شدن مشکل، بلکه کالمحال است؛ لذا غیر از معصومین علیهمالسلام همه به ترک طاعت و فعل معصیت مبتلا هستیم و معصوم بودن مثل اینکه نشدنی است. ولی در افراد بشر، شمر هم بسیار است، اما آیا چیزی هست که مطلب (انجام طاعت و ترک معصیت) را آسان کند؟ ... برای تسهیل طاعت و اجتناب از معصیت راهی جز این نداریم که متوجه شویم و یقین کنیم که طاعت، نزدیکی به تمام نعمتها، خوشیها، داراییها، عزتها و... است و معصیت، عبارت است از محرومیت، ناخوشی، نداری و ذلت. اگر این معنا را درست تشخیص دهیم و بفهمیم و بهطور واضح و روشن باور کنیم، خواهیم فهمید که در اطاعت سود بردهایم، نه زیان و خسارت.(در محضر بهجت، ج۱، ص۱۲)
آیت الله بهجت: عبادت خدا برای راحتی و لذت بردن و آسایش ما در دنیا است نه فقط در بهشت
عبادت خدا برای راحتی و لذت بردن و آسایش ما در دنیا است نه فقط در بهشت! ([خدا] عبادات را از ما میخواهد، برای اینکه ما خوش بگذرانیم و راحت باشیم و مُلتذّ باشیم به عبادتش (از عبادتش لذت ببریم)؟ عجب! قضایایی است. همینجا، نه در آخرت [و] جنت! پس چی؟ عبادات را از ما میخواهد، برای اینکه ما خوش بگذرانیم و راحت باشیم و مُلتذّ باشیم به عبادتش (از عبادتش لذت ببریم)؟ عجب! قضایایی است. همینجا، نه در آخرت [و] جنت (بهشت). همینجا منبع خیر است؛ منبع لطف است؛ منبع الطاف است [وقتیکه] پیش او حاضر باشید، آن وقت، خدا میداند [چه لذتهای معنویهای برای انسان پیش خواهد آمد]. پس؛ این همه تحمیلات و [ تکالیف و اینکه فرمودهاست] جهنم میبرم و بهشت میبرم و ...؛ اینها برای چیست؟ شما [که با این عبادات، نقداً] ما را وادار کردید، رفتیم در لذائذ معنویه. خدا میداند در آن [عبادات] چه هست، چه الطاف معنویهای در آنها هست. (درس خارج فقه، کتاب حج، ١٩ آذر ١٣٨۵)
واقعی بودن دین در کلام شهید صدر
شهید صدر میفرماید : «از وجوب عبادت در همۀ زمانها نتیجه میگیریم که نظام عبادت نیاز ثابتی در زندگی آدمی برآورده میکند، نیازی که آدمی با آن آفریده شده و با وجود تحولات دائمی زندگیاش در وجود او ثابت مانده است.»(انسان و عبادت، ص 38)
شهید صدر: برای تغییر رفتار یک انسان باید نگاه او نسبت به لذت و منفعت تغییر دهیم
شهید صدر میفرماید: «هرگاه بخواهیم رفتار یک انسان را تغییر بدهیم باید نگاه او را نسبت به لذت و منفعت تغییر دهیم و رفتار پیشنهادی خود را در چهارچوب عمومی غریزۀ حب ذات وارد کنیم.»(اسلام راهبر زندگی، ص٧٩)
شهید صدر در جای دیگر میفرماید: «سبیل الله یا راه خدا نیز تعبیری انتزاعی از راه خدمت به انسان است (وقتی گفته میشود در راه خدا یعنی در راه خدمت به انسان) زیرا هر کاری برای خداست در حقیقت برای بندگان اوست چرا که خداوند از بندگانش بینیاز است و از آنجا که معبود مطلق فراتر از هر حد و مرزی است و با هیچ شخصی خویشاوندی و به هیچ گروهی گرایش ندارد بروز همۀ این اعمال برای انسانیت است.»(انسان و عبادت، ص 51)
مقام معظم رهبری: برای مردم جاذبهها را تبیین کنید
مقام معظم رهبری خطاب به مجلس خبرگان: براى مردم تبیین کند، براى مردم بیان کند جاذبهها را، چیزهایى که مردم را به شوق مى آورد. همچنانى که ما براى حج، مردم را تشویق مىکنیم(15/11/1376)
دین امر واقعی | امام صادق (ع): خداوند چیزهایی که مصلحت داشت حلال کرد و چیزهایی که ضرر داشت حرام کرد
مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع لِمَ حَرَّمَ اللَّهُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ الْخَمْرَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یُحَرِّمْ ذَلِکَ عَلَى عِبَادِهِ وَ أَحَلَّ لَهُمْ مَا سِوَى ذَلِکَ مِنْ رَغْبَةٍ فِیمَا أَحَلَّ لَهُمْ وَ لَا زُهْدٍ فِیمَا حَرَّمَ عَلَیْهِمْ وَ لَکِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ فَعَلِمَ مَا تَقُومُ بِهِ أَبْدَانُهُمْ وَ مَا یُصْلِحُهُمْ فَأَحَلَّهُ لَهُمْ وَ أَبَاحَهُ لَهُمْ وَ عَلِمَ مَا یَضُرُّهُمْ فَنَهَاهُمْ عَنْهُ ثُمَّ أَحَلَّهُ لِلْمُضْطَرِّ فِی الْوَقْتِ الَّذِی لَا یَقُومُ بَدَنُهُ إِلَّا بِهِ فَأَحَلَّهُ لَهُ بِقَدْرِ الْبُلْغَةِ لَا غَیْرِ ذَلِکَ ثُمَّ قَالَ أَمَّا الْمَیْتَةُ فَإِنَّهُ لَمْ یَنَلْ أَحَدٌ مِنْهَا إِلَّا ضَعُفَ بَدَنُهُ وَ أَوْهَنَتْ قُوَّتُهُ وَ انْقَطَعَ نَسْلُهُ وَ لَا یَمُوتُ آکِلُ الْمَیْتَةِ إِلَّا فَجْأَةً وَ أَمَّا الدَّمُ فَإِنَّهُ یُورِثُ آکِلَهُ الْمَاءَ الْأَصْفَرَ وَ یُورِثُ الْکَلَبَ وَ قَسَاوَةَ الْقَلْبِ وَ قِلَّةَ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ ثُمَّ لَا یُؤْمَنُ عَلَى حَمِیمِهِ وَ لَا یُؤْمَنُ عَلَى مَنْ صَحِبَهُ وَ أَمَّا لَحْمُ الْخِنْزِیرِ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مَسَخَ قَوْماً فِی صورة [صُوَرٍ] شَتَّى مِثْلِ الْخِنْزِیرِ وَ الْقِرْدِ وَ الدُّبِّ ثُمَّ نَهَى عَنْ أَکْلِ مِثْلِهِ لِکَیْلَا یُنْتَفَعَ بِهَا وَ لَا یُسْتَخَفَّ بِعُقُوبَتِهَا وَ أَمَّا الْخَمْرُ فَإِنَّهُ حَرَّمَهَا لِفِعْلِهَا وَ فَسَادِهَا ثُمَّ قَالَ ع إِنَّ مُدْمِنَ الْخَمْرِ کَعَابِدِ وَثَنٍ وَ تُورِثُهُ الِارْتِعَاشُ وَ تَهْدِمُ مُرُوَّتَهُ وَ تَحْمِلُهُ عَلَى أَنْ یَجْسُرَ عَلَى الْمَحَارِمِ مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ رُکُوبِ الزِّنَاءِ حَتَّى لَا یُؤْمَنَ إِذَا سَکِرَ أَنْ یَثِبَ عَلَى حَرَمِهِ وَ هُوَ لَا یَعْقِلُ ذَلِکَ وَ الْخَمْرُ لَا تَزِیدُ شَارِبَهَا إِلَّا کُلَّ شَرٍّ؛ محمد بن عذافر از پدرش نقل کرده که بامام باقر (ع) گفتم چرا خدا مردار و خون و گوشت خوک را حرام کرده؟ فرمود به راستى خداى تبارک و تعالى اینها را بر بندگانش حرام نکرده و جز آن را حلال نکرده بر آنها براى تمایل حضرتش به آنچه حلال کرده و بیرغبتى به آنچه بر آنها حرام کرده است ولى خداى عز و جل خلق را آفرید و میدانست که چه چیز تن آنها را برپا میدارد و بهتر میکند و آن را بر ایشان حلال کرد و بر آنها مباح ساخته و میدانست چه براى آنها زیان دارد و آن را بر آنها حرام کرده و براى مضطر در گاهى که براى حفظ خود به جز آن در دسترس ندارد به اندازه قوت حلال کرده. سپس فرمود مردار را کسى نخورد جز آنکه تنش سست شود و نیرویش بکاهد و نسلش قطع شود و خورنده مردار به مرگ ناگهان بمیرد، خوردن خون آب زرد به بار آرد و بیمارى کلب و قساوت قلب و بیرحمى آورد که خورنده آن نسبت به خویش و رفیق خود مورد اطمینان نیست، گوشت خنزیر، خداى تبارک و تعالى مردمى را به صورتهاى گوناگون چون خوک و میمون و خرس مسخ کرد و از خوردن امثال آنها غدقن کرد تا از آنها سود نبرند و کیفر آنها را سبک نشمارند، مِى را حرام کرد براى اثر بد و فساد آن و سپس فرمود دائم الخمر چون بت پرست است و دچار ارتعاش گردد و بىمروت شود و بر مجرمان خود دلیر گردد و خون آنها بریزد و با آنها بزرگى کند تا آنجا که چون مست شود ایمن نباشد که بر محرم خود بجهد و آن را درک نکند، مى براى نوشنده خود جز بدى نیفزاید.(الأمالی صدوق، ص665)
موضوع: یکی از تلقیهای ناروا غیر واقعی دانستن دین3
- غرور اثر غیر واقعی دیدن دین | غرور دینداری در چهره خوارج، در زمان امیرالمؤمنین(ع)
- برای اینکه دچار غرور دینداری نشویم، باید بدانیم که دینداری به نفع خودمان است | امیرالمومنین: «من به هیچکس، خوبی نکردم هر خوبی کردم به خودم کردم»
- چگونه اخلاص با دنبال منافع خود بودن جمع میشود؟ اخلاص یعنی برای بالاترین منفعت خودت کار کنی که همان قرب خداست
- شهادت به معنای از دست دادن منافع نیست بلکه به معنا به دست آوردن منافع است | امام(ره): شهید امانت را به صاحب آن میسپارد
- مقام معظم رهبری: شهادت مرگ تاجرانه است
- قرآن اسم شهادت را تجارت میگذارد
- دو قطبی دینگریزان و دینمداران ناشی از این است که دین را غیر از «منفعتگرایی عقلانی» بدانیم | ادبیات عقلانی رهبری در اقناع مقاومت
غرور اثر غیر واقعی دیدن دین | غرور دینداری در چهره خوارج، در زمان امیرالمؤمنین(ع)
کِتَابِ أَبِی بَکْرٍ الشِّیرَازِیِ أَنَّهُ (حرقوص بن زهیر تمیمی رئیس خوارج) ذُکِرَ بَیْنَ یَدَیِ النَّبِیِّ ص بِکَثْرَةِ الْعِبَادَةِ فَقَالَ النَّبِیُّ ص لَا أَعْرِفُهُ فَإِذَا هُوَ قَدْ طَلَعَ فَقَالُوا هُوَ هَذَا فَقَالَ النَّبِیُّ ص أَمَا إِنِّی أَرَى بَیْنَ عَیْنَیْهِ سَفْعَةً مِنَ الشَّیْطَانِ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ لَهُ هَلْ حَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ إِذْ طَلَعْتَ عَلَیْنَا أَنَّهُ لَیْسَ فِی الْقَوْمِ أَحَدٌ مِثْلَکَ قَالَ نَعَمْ ثُمَّ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَوَقَفَ یُصَلِّی فَقَالَ النَّبِیُّ ص أَ لَا رَجُلٌ یَقْتُلُهُ فَحَسَرَ أَبُو بَکْرٍ عَنْ ذِرَاعَیْهِ وَ صَمَدَ نَحْوَهُ فَرَآهُ رَاکِعاً فَقَالَ أَقْتُلُ رَجُلًا یَرْکَعُ وَ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَقَالَ ص اجْلِسْ فَلَسْتَ بِصَاحِبِهِ قُمْ یَا عَلِیُّ فَإِنَّکَ أَنْتَ قَاتِلُهُ فَمَضَى وَ انْصَرَفَ وَ قَالَ مَا رَأَیْتُهُ فَقَالَ النَّبِیُّ ص لَوْ قُتِلَ لَکَانَ أَوَّلَ فِتْنَةٍ وَ آخِرَهَا وَ فِی رِوَایَةِ هَذَا أَوَّلُ قَرْنٍ یَطْلُعُ فِی أُمَّتِی لَوْ قَتَلْتُمُوهُ مَا اخْتَلَفَ بَعْدِی اثْنَانِ وَ قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ الْفَتْلُ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ بِقِتَالِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؛ نزد پیامبر ص از کثرت عبادت او (حرقوص بن زهیر) سخن به میان آمد پیامبر فرمود: او را نمیشناسم در این هنگام خود او ظاهر شد. اصحاب گفتند او همان شخص است. پیامبر فرمود: آگاه باشید من بین چشمانش علامت شیطان میبینم. وقتی پیامبر ص او را دید به او فرمود: آیا الان با خودت حدیث نفس نکردی که در میان این قوم هیچ کس مثل خودت نیست؟ گفت بله. پس به نماز ایستاد. پیامبر فرمود: آیا کسی نیست که او را بکشد؟ ابوبکر آستینهایش را بالا زد و به سمتش قصد کرد و او را در حال رکوع دید پس گفت آیا مردی را بکشم که در حال رکوع است و لا اله الا الله میگوید؟ پیامبر فرمود بنشین تو اهل این کار نیستی. ای علی برخیز که همانا تو قاتل او هستی. امیر المومنین رفت و برگشت و عرضه داشت او را ندیدم. پیامبر فرمود اگر کشته میشد اولین فتنه و اخرین فتنه بود و در روایت دیگری آمده است که اولین شاخی بود که در امت من میروید اگر او را میکشتید بعد از من دو نفر با هم اختلاف نمیکردند و انس بن مالک گفت خداوند این آیه را نازل کرد: آنها با تکبّر و بىاعتنایى (نسبت به سخنان الهى)، مىخواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند! براى آنان در دنیا رسوایى است و در قیامت، عذاب سوزان به آنها مىچشانیم به خاطر جنگ با علی بن ابی طالب.(مناقب، ج3، ص187)
برای اینکه دچار غرور دینداری نشویم، باید بدانیم که دینداری به نفع خودمان است | امیرالمومنین: «من به هیچکس، خوبی نکردم هر خوبی کردم به خودم کردم»
«قالَ عَلِیٌّ(ع) یَوماً: ما أحسَنتُ إلى أحَدٍ قَطُّ! فَرَفَعَ النّاسُ رُؤوسَهُم تَعَجُّباً فَقَرَأَ: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها»(اسراء/7)؛ روزى على(ع) فرمود: «من هرگز به هیچکس خوبى نکردهام». مردم، سرهاى خود را از روى تعجب بلند کردند. سپس این آیه را خواند: «اگر نیکى کردید، به خودتان نیکى کردهاید و اگر بدى کردید، به خودتان بد کردهاید.»(نثر الدرّ، ج1،ص293)
چگونه اخلاص با دنبال منافع خود بودن جمع میشود؟ اخلاص یعنی برای بالاترین منفعت خودت کار کنی که همان قرب خداست
الف) خدا عمل عاقل را می پذیرد
عَنْ أَبِیهِ قَالَ: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِینِهِ وَ فَضْلِهِ فَقَالَ کَیْفَ عَقْلُهُ قُلْتُ لَا أَدْرِی فَقَالَ إِنَّ الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْعَقْلِ؛ سلیمان دیلمى گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم فلانى در عبادت و دیانت و فضیلت چنین و چنان است فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم نمیدانم، فرمود: پاداش به اندازه عقل است»(کافی، ج1، ص12)
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ لِی جَاراً کَثِیرَ الصَّلَاةِ کَثِیرَ الصَّدَقَةِ کَثِیرَ الْحَجِّ لَا بَأْسَ بِهِ قَالَ فَقَالَ یَا إِسْحَاقُ کَیْفَ عَقْلُهُ قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَیْسَ لَهُ عَقْلٌ قَالَ فَقَالَ لَا یَرْتَفِعُ بِذَلِکَ مِنْهُ؛ اسحاق بن عمار گوید به حضرت صادق عرض کردم: قربانت گردم من همسایهاى دارم که نماز خواندن و صدقه دادن و حج رفتنش بسیار است و عیب ظاهرى ندارد فرمود عقلش چطور است گفتم: عقل درستى ندارد فرمود: پس با آن اعمال درجهاش بالا نمیرود.»(کافی، ج1، ص24)
ب) عمل مخلص و متقی را میپذیرند
امیرالمومنین: «صِفَتانِ لا یقْبَلُ اللهُ سُبْحانَهُ اَلْاَعْمالَ اِلا بِهِما اَلتُّقی وَ الاِخْلاصُ؛ دو خصلت است که خداوند سبحان اعمال نیک را نمیپذیرد مگر به آن دو خصلت: تقوا (پرهیز از گناه) و اخلاص (فقط برای خدا کار انجام دادن).»(غرر الحکم، ص 155، ح 2914)
وجه جمع این سه مفهوم چیست؟ عقل به ما میگوید که بالاترین منفعت را بردار. چون که صد آمد نود هم پیش ما است. اخلاص هم یعنی همین! کسی که اخلاص دارد، یعنی اینکه منافع پَست حداقلی را بر منافع اصلی خودش ترجیح نمیدهد.
شهادت به معنای از دست دادن منافع نیست بلکه به معنا به دست آوردن منافع است | امام(ره): شهید امانت را به صاحب آن میسپارد
امام(ره): «انسان که باید این راه را برود و مردنى است، چه بهتر که این سعادت را تحصیل کند و امانت را به صاحب امانت بسپرد؛ موت اختیارى؛ شهادت؛ رسیدن به خدا در لباس شهید و با ایده شهدا. در بستر مردن، مردن است و چیز نیست، لکن در راه خدا رفتن شهادت است و سرفرازى و تحصیل شرافت براى انسان و براى انسانها.»(صبح 13 فروردین 1360)
مقام معظم رهبری: شهادت مرگ تاجرانه است
رهبری: «بنده قبل از انقلاب در مسجدى در مشهد نماز میخواندم و براى مردم صحبت میکردم؛ جوانها هم جمع میشدند. آن وقت شهادت مثل دوران بعد از انقلاب، اینطور ارزان نبود؛ امّا شهدایى داشتیم. به آنها میگفتم: جوانها! برادرها! شهادت، مرگ تاجرانه و مرگ آدمهاى زرنگ است. این هدیه را خدا به چه کسى میدهد؟ خدا این هدیه را ارزان نمیدهد؛ به کسانى میدهد که در راه او مجاهدت کنند. جوانهاى شما، شهیدان شما، همسران شهدا! همسران شما، پدر و مادرها! فرزندان شماها، بچّههاى شهدا! پدران عزیز شما، این هدیهى الهى را آسان و رایگان بهدست نیاوردند؛ به قیمت مجاهدت بهدست آوردند؛ در راه خدا جهاد کردند، از خودشان گذشتند و خدا این هدیه را به آنها داد.»(در دیدار جمعى از ایثارگران و خانوادههاى شهداى استان کرمان، 1384/2/12)
رهبری: «این شهادتها آسان بهدست نیامد. شهادت، نعمت و هدیهى خدا است؛ این هدیه را آسان به کسى نمیدهند. چرا هدیهى خدا است؟ چون مرگِ ناگزیرِ همگانىِ همهى انسانها را به یک پدیدهى افتخارآمیزِ در دنیا و آخرت تبدیل میکند؛ این هدیه نیست؟ آیا ممکن است کسى از مرگ بگریزد؟ وقتى انسان به لحظهى مرگ رسید، آیا فرق میکند که پشت سرِ خودش نود سال را گذرانده باشد یا بیست سال؟ آیا بزرگترین دغدغهى هر انسانى از مرگ بهخاطر این نیست که از بعد از آغاز سفر مرگ بىخبر است و نمیداند چه بر سر او خواهد آمد؟ اینها را در کنار هم بگذارید و ببینید انسانى همین مرگ و همین حادثهى قطعى و ناگزیر و همین آیندهى مبهم و نگرانىآور را تبدیل کند به یک حادثهى پُرافتخار، به یک واقعهى نامدارِ در دنیا و آخرت، به یک وسیلهى عزّتِ پیش خدا و پیش کروبیانِ ملأ اعلى، به یک اطمینان و یک سکینهى قلبى و یک آرامش؛ « وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ » ؛ هیچ خوف و اندوهى براى آنها نیست. آیا این هدیهى الهى نیست؟ اینکه آدم روغنِ ریختهى جانِ خودش را نذر امامزاده کند و قبول شود، نعمت خدا نیست؟ این روغن که ریخته شده است، این عمر که از دست رفته است، این مرگ که ناگزیر است؛ آنگاه انسان باید همین مرگ ناگزیر را به خدا بفروشد، به قیمت بهشت و سعادت ابدى؛ «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ»؛ این، وعدهى الهى است. این جانِ رفتنى را - که انسان بهناچار باید از دست بدهد - خدا از شما میخرد و در مقابلش به شما بهشت میدهد. این فقط مخصوص ما مسلمانها نیست؛ در ادیان قبل از اسلام هم بوده؛ « وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ » ؛ این وعده را خدا در تورات و انجیل و قرآن هم داده است. پس شهادت یک هدیهى الهى است.»(در دیدار جمعى از ایثارگران و خانوادههاى شهداى استان کرمان، 1384/2/12)
قرآن اسم شهادت را تجارت میگذارد
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ؛ خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریدارى کرده، که (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به این گونه که:) در راه خدا پیکار مىکنند، مىکشند و کشته مىشوند؛ این وعده حقّى است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى که با خدا کردهاید؛ و این است آن پیروزى بزرگ!»(توبه 111)
دو قطبی دینگریزان و دینمداران ناشی از این است که دین را غیر از «منفعتگرایی عقلانی» بدانیم | ادبیات عقلانی رهبری در اقناع مقاومت
مقام معظم رهبری: «بعضی عقلانیّت را در این میدانند و میگویند که «چالش با قدرتها هزینه دارد» -[البتّه] اشتباه میکنند- بله، چالش هزینه دارد، امّا سازش هم هزینه دارد. شما ملاحظه کنید دولت سعودی برای اینکه با رئیسجمهور جدید آمریکا بتواند سازش بکند، مجبور میشود بیش از نیمی از ذخایرِ موجودی مالی خودش را در خدمت هدفها و طبق میل آمریکا هزینه کند. اینها هزینه نیست؟ سازش هم هزینه دارد. چالش اگر عقلائی باشد، چالش اگر منطبق با منطق باشد، اگر با اعتمادبهنفس باشد، هزینهاش بمراتب کمتر از هزینهی سازش است.»( 1396/ 03/28)
موضوع: تشخیص غلط یکی از تلقیهای ناروا
- استفاده از مقدسات بر علیه اصل دین | میگفتند: «عثمان توبه کرده بود چرا او را مظلومانه کشتید؟!»
- بعضیها نمیدانند کدام حرف حق را کجا استفاده کنند | امیرالمومنین: علم به جایگاه حق لازم است
- تحریف دین در کلمات امیرالمومنین (ع) | آغاز فتنه با پیروی از هوای نفس ها و بدعت در احکام است
- چرا طرفداری از علی(ع) طلحه و زبیر را نجات نداد؟ چون با نیتِ مخلصانه نبود
- کسی که هر روز محاسبۀ نفس کند می تواند بفهمد درست تشخیص داده است یا خیر؟
- یکی از آثار گناه این است که انسان دچار تشخیص غلط میشود | گفتگو امیرالمومنین با زبیر در جنگ جمل | اشتباه زبیر چه بود؟
- حسادت زبیربه امیرالمومنین، اشتباه زبیر بود که موجب اشتباه در تشخیص او شد
- علم به جایگاه حق لازم است| آیت الله بهجت(ره) و تشخیص محل امر به معروف و نهی از منکر
استفاده از مقدسات بر علیه اصل دین | می گفتند: «عثمان توبه کرده بود چرا او را مظلومانه کشتید؟»
«ان عائشة رضى الله عنها لما انتهت الى سرف راجعه فی طریقها الى مکة، لقیها عبد بن أم کلاب- و هو عبد بن ابى سلمه، ینسب الى أمه- فقالت له: مهیم؟ قال: قتلوا عثمان رضى الله عنه، فمکثوا ثمانیا، قالت: ثم صنعوا ما ذا؟ قال: أخذها اهل المدینة بالاجتماع، فجازت بهم الأمور الى خیر مجاز، اجتمعوا على على بن ابى طالب فقالت: و الله لیت ان هذه انطبقت على هذه ان تم الأمر لصاحبک! ردونی ردونی، فانصرفت الى مکة و هی تقول: قتل و الله عثمان مظلوما، و الله لاطلبن بدمه، فقال لها ابن أم کلاب: و لم؟ فو الله ان أول من امال حرفه لانت! و لقد کنت تقولین: اقتلوا نعثلا فقد کفر، قالت: انهم استتابوه ثم قتلوه؛ اسد بن عبد الله گوید: وقتى عایشه در راه بازگشت از مکه به سرف رسید عبد ابن ام کلاب را که پسر ابى سلمه بود اما به مادر انتساب داشت بدید و گفت: «چه خبر؟» گفت: «عثمان را کشتند و هشت روز ماندند» گفت: «بعد چه کردند؟» گفت: «مردم مدینه اتفاق کردند و کارشان سر انجامى نیک یافت و درباره على ابن ابى طالب همسخن شدند» گفت: «اگر کار خلافت بر یار تو قرار گیرد، اى کاش آسمان به زمین افتد بازم گردانید، بازم گردانید.» و سوى مکه بازگشت و مىگفت: «به خدا عثمان به ستم کشته شد، بخدا انتقام خون او را مىگیرم» ابن ام کلاب گفت: «نخستین کسى که گفته خویش را تغییر داد تویى، تو بودى که مىگفتى نعثل را بکشید که کافر شده» عایشه گفت: آنها او را توبه دادند سپس او را کشتند.»(تاریخ طبری، ج4، ص458-459)
بعضیها نمیدانند کدام حرف حق را کجا استفاده کنند | امیرالمومنین: علم به جایگاه حق لازم است
امام علی(ع): «أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا خَیْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَیْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ و قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ [بِمَوَاقِعِ] بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا تَعْجَلُوا فِی أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَیَّنُوا فَإِنَّ لَنَا مَعَ کُلِّ أَمْرٍ تُنْکِرُونَهُ غِیَرا؛ اى بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از عذاب خدا سفارش مىکنم، زیرا تقواى الهى بهترین سفارش مؤمنان، و بهترین پایان نامه کار در پیشگاه خداست. مردم! هم اکنون آتش جنگ بین شما و اهل قبله شعلهور شده است، و این پرچم مبارزه را جز افراد آگاه و با استقامت و عالم به جایگاه حق به دوش نمىکشند. بنابر این آنچه فرمان دادند انجام دهید، و از آنچه نهى کردند توقّف کنید، و در هیچ کارى تا روشن نشود شتاب نکنید، زیرا در آنچه شما اکراه دارید توان تغییراتى داریم.»(نهج البلاغه، خطبه 173)
تحریف دین در کلمات امیرالمومنین (ع) | آغاز فتنه با پیروی از هوای نفسها و بدعت در احکام است
امام علی(ع): «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّى عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِینَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى؛ ابتداى ظهور فتنهها، هواهایى است که پیروى مىشود، و احکامى که در چهره بدعت خودنمایى مىکند، در این فتنهها و احکام آلوده به بدعت، با کتاب خدا مخالفت مىشود، و مردانى مردان دیگر را بر غیر دین خدا یارى و پیروى مىنمایند. اگر باطل از آمیزش با حق خالص مىشد، راه بر حق جویان پوشیده نمىماند. و اگر حق در پوشش باطل پنهان نمىگشت زبان دشمنان یاوهگو از آن قطع مىگشت. ولى پارهاى از حق و پارهاى از باطل فراهم شده و در هم آمیخته مىشود، در این وقت شیطان بر دوستانش مسلط مىشود، و آنان که لطف حق شاملشان شده نجات مىیابند.»(نهج البلاغه، خطبه50)
چرا طرفداری از علی(ع) طلحه و زبیر را نجات نداد؟ چون با نیتِ مخلصانه نبود
«کانَ الزُّبَیرُ لا یَشُکُّ فِی وِلایَةِ العِراقِ، وطَلحَةُ فِی الیَمَنِ، فَلَمّا استَبانَ لَهُما أنَّ عَلِیّا غَیرُ مُوَلّیهِما شَیئا، أظهَرا الشَّکاةَ؛ فَتَکَلَّمَ الزُّبَیرُ فی مَلَاءٍ مِن قُرَیشٍ، فَقالَ: هذا جَزاؤُنا مِن عِلِیٍّ! قُمنا لَهُ فی أمرِ عُثمانَ، حَتّى أثبَتنا عَلَیهِ الذَّنبَ، وسَبَّبنا لَهُ القَتلَ، وهُوَ جالِسٌ فی بَیتِهِ وکُفِیَ الأَمرَ. فَلمّا نالَ بِنا ما أرادَ، جَعَلَ دونَنا غَیرَنا. فَقالَ طَلحَةُ: مَا اللَّومُ إلّا أنّا کُنّا ثَلاثَةً مِن أهلِ الشّورى، کَرِهَهُ أحَدُنا و بایَعناهُ، و أَعطَیناهُ ما فی أیدینا، و مَنَعَنا ما فی یَدِهِ؛ فَأَصبَحنا قَد أخطَأنا ما رَجَونا؛ زبیر در زمامدارى عراق و طلحه در زمامدارى یمن، تردیدى نداشتند. وقتى برایشان آشکار شد که على علیه السلام آن دو را به کارى نمىگمارَد، به شِکوه پرداختند. زبیر در حضور جمعى از قریش، سخن راند و گفت: این است پاداش ما از سوى على! در ماجراى عثمان به سود او دست به کار شدیم و عثمان را گناهکار دانستیم و زمینههاى قتل او را فراهم آوردیم و على در خانهاش نشسته بود و خواستهاش برآورده شد. حال که به دست ما به خواستهاش رسیده، دیگران را به جاى ما برگزیده است. و طلحه گفت: سرزنش روا نیست، جز این که ما سه نفر از اهل شورا بودیم که یکى از ما با او موافق نبود، ولى ما دو نفر با او بیعت کردیم و آنچه در اختیار داشتیم، به وى بخشیدیم؛ امّا او ما را از آنچه دارد، منع کرد. اینک آنچه را بدان امید داشتیم، از دست رفته مىبینیم.»(الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 71)
کسی که هر روز محاسبۀ نفس کند می تواند بفهمد درست تشخیص داده است یا خیر؟
امام کاظم(ع): «لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ خَیْراً [حَسَناً] اسْتَزَادَ اللَّهَ مِنْهُ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَیْهِ وَ إِنْ عَمِلَ شَرّاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَیْهِ؛ از ما نیست کسى که هر روز به حساب خود، رسیدگى نکند و ببیند که اگر کار نیکى انجام داده است، از خداوند توفیق انجام دادن بیشتر آن را بخواهد و خدا را بر آن سپاس گوید، و اگر کار بدى انجام داده است، از خدا آمرزش بخواهد و توبه کند.»(کافی، ج2، ص453)
یکی از آثار گناه این است که انسان دچار تشخیص غلط میشود | گفتگو امیرالمومنین با زبیر در جنگ جمل | اشتباه زبیر چه بود؟
«ثم انه علیه السّلام خرج على بغلة رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم، و نادى بالزبیر بن العوام، فجاءه مکملا بالسّلاح. فقالت عائشة رضى اللّه عنه: و احزنک یا اسماء! فقیل لها: إنّ علیا علیه السّلام خرج حاسرا من السلاح، فطمأنت نفسها. فتقاربا حتى اختلفت اعناق خیلهما. فقال امیر المؤمنین علیه السّلام له: یا أبا عبد اللّه، انّما دعوتک لاذکرک حدیثا قال لی و لک رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم: أتذکر یوما رآک [ای رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم] و انت تعنقنی فی بنی عوف، إذ قال لک: أتحبّ یا زبیر علیا؟ فقلت: ای و اللّه إنّی لأحبه، و ما یمنعنی یا رسول اللّه عن حبه و هو اخی و ابن خالی. فقال صلّى اللّه علیه و اله و سلّم لک: إنّک ستخرج علیه و انت ظالم له! قال: بلى، قد کان ذلک! فقال علیه السّلام: انشدک اللّه ثانیا، یوم جاء رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم من عند بنی عوف و انت معه آخذ بیدی، فأستبقلته و سلمت علیه، فضحک فی وجهک، و ضحکت الیه، فقلت له: یا رسول اللّه، لا یدع ابن ابی طالب زهوه. فقال صلّى اللّه علیه و اله و سلّم لک: یا زبیر لیس بعلی زهو، و لتخرجن علیه و تحاربه و انت ظالم له. قال: اللهم، نعم لقد کان ذلک، و لکنی نسیت و ما ذکرتنی انسانیه الدهر!! و لو ذکرته لما خرجت علیک. فکیف أرجع و قد التقت حلقتا البطان، و اللّه ان هذا هو العار الذی لیس له مثیل. فقال علیه السّلام: یا زبیر ارجع، قبل ان تجمع العار و النار. قال: اذن، لامضین و انا استغفر اللّه تعالى، فکر راجعا و هو یقول هذه الابیات شعرا ... فقالت له عائشة رضى اللّه عنه: ما خلفت وراءک یا با عبد اللّه؟ قال: و اللّه، ما وقفت موقفا، و لا شهدت مشهدا فی شرک و لا اسلام إلا و لی فیه بصیرة، و انا الیوم على شک من أمری، فما کدت ان ابصر موضع قدمی. و قال له ابنه عبد اللّه: یا ابت لقد رجعت الینا بغیر الوجه الذی مضیت به عنّا. قال: نعم و اللّه، لقد ذکرنی علیّ [علیه السّلام] حدیثا عن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم قد انسانیه الدهر، فلا حاجة لی فی محاربته ابدا. فرجعت مستغفرا للّه عزّ و جلّ، و تارککم منذ الیوم، فیفعل اللّه ما یشاء. قال: بلى، انّی اراک فررت من عیون بنی هاشم حین رأیتها تحت المغافر، و بأیدیهم سیوف حداد، و تحملها فتیة امجاد. قال: ویلک، یا بنی اتهیجنی على حربه، اما انی قد حلفت ان لا أحاربه. فقال: کفر عن یمینک، لئلا یتحدثنّ نساء قریش، أنّک جبنت، و ما کنت بجبان. قال: صدقت اذا، فغلامی مکحول هو حرّ کفارة عن یمینی. ثم انّه نصل سنان رمحه، و کر راجعا. فقال امیر المؤمنین علیه السّلام: أفرجوا له، فأنه محرج. فلم یزل یجول فی المعرکة یمینا و شمالا، یشقّ الصفوف، حتى اتى وادی السّباع، ثم عاد الى أصحابه، ثم حمل مرة ثانیة و ثالثة، فقال لابنه: ویلک، اترى ما فعلت، أهذا جبن؟ قال: حاشا، لقد اعذرت بما فعلت؛ در روز نبرد امیر المؤمنین علیه السّلام سوار بر استر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از لشکر بیرون آمد و زبیر بن عوام را صدا زد زبیر در حالى که سلاح کامل پوشیده بود نزد او آمد. در این هنگام عایشه فریاد زد: «واى بر اندوه تو اسماء» امّا وقتى به او گفتند على بدون سلاح آمده است آرام گرفت. امیر المؤمنین علیه السّلام به زبیر فرمود: «اى ابا عبد اللّه تو را فرا خواندم تا سخنى را که رسول خدا به من و تو فرمود به تو یاد آورى کنم. آیا روزى را به یاد دارى که رسول خدا تو را دید که در میان بنى عوف بر گردن من مىزدى و از تو پرسید: آیا على را دوست دارى زبیر؟ و تو گفتى: آرى به خدا سوگند او را دوست دارم چه چیزى مرا از دوستى او باز دارد در حالى که او برادر و پسر دایى من است. رسول خدا فرمود: اما تو به زودى ظالمانه علیه او خروج خواهى کرد. زبیر گفت: بله همین طور بود. امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: بار دیگر به خدا سوگندت مىدهم روزى را به یاد دارى که رسول خدا از نزد بنى عوف باز مىگشت و تو با او بودى و دست مرا به دست گرفته بود. به پیشواز او رفتى و بر او سلام کردى پیامبر به روى تو خندید و تو نیز به او خندیدى و گفتى: اى رسول خدا پسر ابو طالب از نخوت خود دست بر نمىدارد. رسول خدا فرمود: زبیر! على نخوت ندارد اما تو علیه او خروج مىکنى و ظالمانه با او مىجنگى. زبیر گفت: به خدا همین طور است. ولى من فراموش کرده بودم و اینک آن چه را روزگار از یاد من برده بود تو به یادم آوردى اگر پیشتر به من یادآورى کرده بودى علیه تو خروج نمىکردم. اما حالا که حلقههاى کمربند به هم رسیدهاند [کنایه از جمع شدن دو سپاه و آغاز جنگ است] چگونه باز گردم به خدا این ننگى است که مانند ندارد. امیر المؤمنین فرمود: برگردد زبیر! پیش از آن که ننگ و آتش دوزخ براى تو جمع شوند. زبیر گفت: اینک، مىروم و از خداى تعالى طلب آمرزش مىکنم. و در حالى که ابیات زیر را مىخواند بازگشت: ... وقتى زبیر به سپاه بازگشت عایشه از او پرسید: اى ابا عبد اللّه پشت سرت چه باقى گذاشتى؟ او گفت: به خدا سوگند، در ایام شرک و به روزگار اسلام در میان جنگى نایستادم و در معرکهاى حاضر نشدم جز آن که در آن بصیرت و آگاهى داشتم اما امروز در کار خودم شک دارم تا حدّى که ممکن است جاى پایم را نبینم. پسرش عبد اللّه به او گفت: پدر جان با حالتى نزد ما برگشتى که وقتى رفتى این چنین نبودى؟ زبیر جواب داد: بله به خدا قسم، على حدیثى از رسول خدا را به یادم آورد که روزگار از یادم برده بود و اینک به جنگ با او تا ابد نیازى ندارم. برگشتم که از خدا طلب آمرزش کنم و از امروز شما را ترک مىکنم تا خدا آن چه بخواهد انجام دهد. عبد اللّه گفت: مىبینم که از سپاهیان بنى هاشم مىگریزى چون آنها را زیر جوشنها دیدى که به دستهایشان شمشیرهاى برّان است و جوانمردانى بزرگوار آنها را حمل مىکنند. زبیر در جواب گفت: واى بر تو، مرا به جنگ با او تحریک مىکنى ولى من سوگند خوردهام که هرگز با او جنگ نکنم. عبد اللّه گفت: کفاره قسمت را بده تا که زنان قریش از تو سخن نگویند. تو ترسیدهاى ولى تو که ترسو نبود! زبیر گفت: راست گفتى، مکحول غلامم را به کفاره این سوگندم آزاد کردم. سپس نیزهاش را بلند کرد و به سرعت به سوى سپاه امیر المؤمنین تاخت. امیر المؤمنین علیه السّلام به سپاهیان دستور داد: براى او راه باز کنید که او در تنگنا افتاده است. زبیر مدتى در میانه میدان به چپ و راست تاخت و صفها را شکافت تا به وادى السّباع رسید سپس به نزد اصحابش بازگشت و بار دوّم و سوم حمله برد و به پسرش گفت: واى بر تو دیدى چه کردم آیا این نشانه ترس است؟ عبد اللّه گفت: هرگز، با آن چه تو کردى عذرت را مىپذیرم.»(وقعه الجمل، ص132 الی 134)
حسادت زبیربه امیرالمومنین، اشتباه زبیر بود که موجب اشتباه در تشخیص او شد
«عَنْ غَزَالِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الزُّبَیْرُ وَ جِیءَ بِرَأْسِهِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: «أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ مَا اجْتَرَأَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ عَلَى قِتَالِی وَ أَنَّ الزُّبَیْرَ کَانَ أَقْرَبَ إِلَیَّ مِنْ طَلْحَةَ وَ مَا زَالَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُهُ فَقَطَعَ بَیْنَنَا؛ چون زبیر کشته شد و سرش را پیش امیر المؤمنین آوردند فرمود به خدا سوگند اگر حاطب بن ابى بلتعه چنان نمىکرد هرگز طلحه و زبیر این چنین گستاخ نمىشدند که با من جنگ کنند. زبیر از طلحه به من نزدیکتر بود و همواره در شمار خاندان ما بود تا آنکه پسرش به سن بلوغ رسید و میان ما فاصله انداخت.»(الجمل للمفید، ص389)
علم به جایگاه حق لازم است | آیت الله بهجت(ره) و تشخیص محل امر به معروف و نهی از منکر
آیت الله بهجت(ره): «من که به مسافرت میرفتم، بعضی از رانندهها نوار موسیقی باز میکردند، من نهی نمیکردم. چون از بعضیهایشان حرف ارتداد شنیده شده بود.»(یعنی فعلاً فاسق بودند، ولی با دخالت ما مرتد هم می شدند!) یک موقعی مرحوم آیت الله بهجت به شخصی که ادعای امر به معروف کرده بود، تند شده بود و فرموده بود «امر به معروف علم میخواهد».»(حکایتی از فرزانگان؛ الگوها و عبرتها، محمدباقر مرتضوینیا، ص83، فراز 48)
موضوع: رشد قدرت تشخیص
- مشورت امام حسن مجتبی (ع) در صلح با معاویه
- تمثیل صلح امام حسن (ع) به داستان حضرت خضر (ع) و موسی (ع)
- مشورت پیامبر(ص) در جنگ بدر
- مشورت پیامبر(ص) در جنگ اُحُد
- مشورت پیامبر(ص) در حدیبیه
- مشورت پیامبر(ص) در جنگ احزاب
- همراهی امیرالمومنین(ع) در جریان حکمیت
- ایجاد فضای پرسش در میان اصحاب امیرالمومنین(ع)
- هدف بعثت رسولان تعلیم کتاب و حکمت(قدرت تشخیص)
- امام کاظم(ع): حکمت لقمان فهم و قدرت تشخیص بود
- شهید صدر(ره): مشورت گرفتن امام معصوم برای آمادهسازی خلافت جامعۀ بشری
- مقام معظم رهبری: شاورهم فی الامر، رمز پیشرفت سریع و بی سابقه مسلمین
- مقام معظم رهبری: علت شکست امیرالمؤمنین عدم تحلیل سیاسی(قدرت تشخیص)
مشورت امام حسن مجتبی (ع) در صلح با معاویه
کَلَامِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع لِأَصْحَابِهِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِیهِ وَ قَدْ خَطَبَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا ثَنَانَا عَنْ قِتَالِ أَهْلِ الشَّامِ ذِلَّةٌ وَ لَا قِلَّةٌ وَ لَکِنْ کُنَّا نُقَاتِلُهُمْ بِالسَّلَامَةِ وَ الصَّبْرِ فَشِیبَتِ السَّلَامَةُ بِالْعَدَاوَةِ وَ الصَّبْرُ بِالْجَزَعِ وَ کُنْتُمْ تَتَوَجَّهُونَ مَعَنَا وَ دِینُکُمْ أَمَامَ دُنْیَاکُمْ وَ قَدْ أَصْبَحْتُمُ الْآنَ وَ دُنْیَاکُمْ أَمَامَ دِینِکُمْ فَکُنَّا لَکُمْ وَ کُنْتُمْ لَنَا وَ قَدْ صِرْتُمُ الْیَوْمَ عَلَیْنَا ثُمَّ أَصْبَحْتُمْ تَعُدُّونَ قَتِیلَیْنِ قَتِیلًا بِصِفِّینَ تَبْکُونَ عَلَیْهِ وَ قَتِیلًا بِالنَّهْرَوَانِ تَطْلُبُونَ بِثَارِهِ فَأَمَّا الْبَاکِی فَخَاذِلٌ وَ أَمَّا الطَّالِبُ فَثَائِرٌ وَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ قَدْ دَعَا إِلَى أَمْرٍ لَیْسَ فِیهِ عِزٌّ وَ لَا نَصَفَةٌ فَإِنْ أَرَدْتُمُ الْحَیَاةَ قَبِلْنَاهُ مِنْهُ وَ أَغْضَضَنْا عَلَى الْقَذَى وَ إِنْ أَرَدْتُمُ الْمَوْتَ بَذَلْنَاهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ وَ حَاکَمْنَاهُ إِلَى اللَّهِ فَنَادَى الْقَوْمُ بِأَجْمَعِهِمْ بَلِ الْبَقِیَّةَ وَ الْحَیَاةَ؛ امام حسن مجتبى علیه السّلام پس از فوت پدر بزرگوارش سخنرانى کرد و بعد از اینکه حمد و ثناى خدا را بجاى آورد فرمود: آرى و اللَّه ذلت و کمى قدرت، ما را از جنگیدن با اهل شام باز نداشت، ولى ما به وسیله سلامت و صبورى با ایشان قتال می نمائیم و سلامت با عداوت، و صبورى با جزع و فزع آمیخته و مشتبه شد. شما در حالى متوجه ما بودید که دین شما بر دنیاى شما مقدم بود، ولى اکنون در حالى هستید که دنیاى شما بر دین شما مقدم شده است. ما بر لهِ شما بودیم و شما بر له ما بودید، ولى امروز شما بر علیه ما قیام نمودهاید. سپس شما از دو قتیل جلوگیرى مینمائید یکى کشتگان صفین که بر آنان گریه میکنید و دیگرى کشتگان نهروان که خون آنان را مطالبه مینمائید، آن کسى که گریان است شکست خورده میباشد، آن کسى که مطالبه خون میکند خشمناک است. معاویه مردم را براى امرى دعوت کرد که عزت و عدالتى در آن نیست. اگر شما اراده زندگى دارید ما آن را از او میپذیریم و با ذلت زندگى میکنیم و اگر اراده موت را دارید ما آن را در ذات خدا بذل میکنیم و نزد خدا با وى محاکمه می نمائیم. آن گروه عموما در جواب آن حضرت گفتند: ما بقاء و زندگى را خواهانیم.(أعلام الدین، ص292)
تمثیل صلح امام حسن (ع) به داستان حضرت خضر (ع) و موسی (ع)
عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَقِیصَا قَالَ: قُلْتُ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ دَاهَنْتَ مُعَاوِیَةَ وَ صَالَحْتَهُ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ الْحَقَّ لَکَ دُونَهُ وَ أَنَّ مُعَاوِیَةَ ضَالٌّ بَاغٍ فَقَالَ یَا أَبَا سَعِیدٍ أَ لَسْتُ حُجَّةَ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ إِمَاماً عَلَیْهِمْ بَعْدَ أَبِی ع قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ لَسْتُ الَّذِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِی وَ لِأَخِی الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا قُلْتُ بَلَى- قَالَ فَأَنَا إِذَنْ إِمَامٌ لَوْ قُمْتُ وَ أَنَا إِمَامٌ إِذْ لَوْ قَعَدْتُ یَا أَبَا سَعِیدٍ عِلَّةُ مُصَالَحَتِی لِمُعَاوِیَةَ عِلَّةُ مُصَالَحَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِبَنِی ضَمْرَةَ وَ بَنِی أَشْجَعَ وَ لِأَهْلِ مَکَّةَ حِینَ انْصَرَفَ مِنَ الْحُدَیْبِیَةِ أُولَئِکَ کُفَّارٌ بِالتَّنْزِیلِ وَ مُعَاوِیَةُ وَ أَصْحَابُهُ کُفَّارٌ بِالتَّأْوِیلِ یَا أَبَا سَعِیدٍ إِذَا کُنْتُ إِمَاماً مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ لَمْ یَجِبْ أَنْ یُسَفَّهَ رَأْیِی فِیمَا أَتَیْتُهُ مِنْ مُهَادَنَةٍ أَوْ مُحَارَبَةٍ وَ إِنْ کَانَ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِیمَا أَتَیْتُهُ مُلْتَبِساً أَ لَا تَرَى الْخَضِرَ ع لَمَّا خَرَقَ السَّفِینَةَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ سَخِطَ مُوسَى ع فِعْلَهُ لِاشْتِبَاهِ وَجْهِ الْحِکْمَةِ عَلَیْهِ حَتَّى أَخْبَرَهُ فَرَضِیَ هَکَذَا أَنَا سَخِطْتُمْ عَلَیَّ بِجَهْلِکُمْ بِوَجْهِ الْحِکْمَةِ فِیهِ وَ لَوْ لَا مَا أَتَیْتُ لَمَا تُرِکَ مِنْ شِیعَتِنَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ إِلَّا قُتِلَ؛ از ابى سعید عقیصا نقل کرده که وى گفت: محضر مبارک حسن بن على بن ابى طالب عرض کردم: اى فرزند رسول خدا براى چه با معاویه مداهنه و صلح نمودید و حال آن که مىدانستید حقّ مال شما است نه مال او و نیز مىدانستید که معاویه گمراه و ستمگر است؟ حضرت فرمودند: آیا بعد از پدرم علیه السّلام من حجّت خدا بر مردم و امام ایشان نیستم؟ عرضه داشتم: چرا؟ فرمود: آیا مگر من نه آن کسى هستم که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در باره من و برادرم فرمودند: حسن و حسین دو امام بوده چه قیام کرده و چه بنشینند؟ عرض کردم: آرى همین طور است. فرمود: پس من امام بوده چه قیام کنم و چه بنشینم، اى ابا سعید به همان علّتى که پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مکّه هنگام برگشت از حدیبیّه صلح فرمودند من نیز با معاویه صلح نمودهام، آنها که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله با ایشان صلح فرمود به نصّ کتاب کافر بودند و معاویه و اصحابش به مقتضاى تأویل قرآن کافر مىباشند، اى ابا سعید وقتى من امام از جانب خدا بودم نباید رأى مرا تخطئه کنى و عملى را که انجام دادهام چه صلح بوده و چه جنگ باشد، باید بپذیرى اگر چه حکمت کردار من بر تو مخفى و مشتبه باشد، مگر نمىبینى جناب خضر علیه السّلام وقتى کشتى را شکافت و جوان را کشت و دیوار را تعمیر کرد، موسى به غضب آمد و از کردارش سخت برآشفت، جهت غضبناک شدن موسى این بود که حکمت عمل خضر بر او مخفى بود تا آن که خضر علیه السّلام آن را بازگو کرد و موسى راضى گشت، عمل و کردار من نیز همین طور مىباشد یعنى از عمل و فعل من خرسند نبوده بلکه غضبناک هستند زیرا حکمت آن بر شما پنهان مىباشد و آن این است که اگر من غیر از این مىنمودم یک نفر از شیعیان ما روى زمین باقى نمىماند مگر آن که او را مىکشتند.( علل الشرائع، ج1، ص211)
مشورت پیامبر(ص) در جنگ بدر
بعد از جنگ بدر پیامبر میفرمود باید اسرا را کشت و مسلمانان میگفتند از دشمن فدیه بگیریم و آنها را آزاد کنیم، در نهایت پیامبر نظر مسلمانان را قبول کرد ولی به آنها فرمود در سال آینده به اندازهای که از ایشان اسیر آزاد کردید از خودتان کشته میشود.
فَأَطْلَقَ لَهُمْ أَنْ یَأْخُذُوا الْفِدَاءَ وَ یُطْلِقُوهُمْ وَ شَرَطَ أَنَّهُ یُقْتَلُ مِنْهُمْ فِی عَامٍ قَابِلٍ بِعَدَدِ مَنْ یَأْخُذُوا مِنْهُمُ الْفِدَاءَ- فَرَضُوا مِنْهُ بِذَلِکَ- فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص سَبْعُونَ رَجُلًا(تفسیر القمی، ج1، ص270)
مشورت پیامبر(ص) در جنگ اُحُد
نظر پیامبر اکرم (ص) در جنگ احد ماندن در شهر مدینه و دفاع در شهر بود به ولی پیامبر اکرم بر خلاف نظر خودشان، به نظر دیگران عمل کردند.
قال الواقدی: ظَهَرَ النَّبِیُّ ص الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَأَیْتُ فِی مَنَامِی کَأَنِّی فِی دِرْعٍ حَصِینَةٍ وَ رَأَیْتُ کَأَنَّ سَیْفِی ذَا الْفَقَارِ انْقَصَمَ مِنْ عِنْدِ ظُبَتِهِ وَ رَأَیْتُ بَقَراً تُذْبَحُ وَ رَأَیْتُ کَأَنِّی مُرْدِفٌ کَبْشاً قَالَ النَّاسُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا أَوَّلْتَهَا؟ قَالَ: أَمَّا الدِّرْعُ الْحَصِینَةُ فَالْمَدِینَةُ فَامْکُثُوا فِیهَا وَ أَمَّا انْقِصَامُ سَیْفِی مِنْ عِنْدَ ظُبَتِهِ فَمُصِیبَةٌ فِی نَفْسِی وَ أَمَّا الْبَقَرُ الْمَذْبَحُ فَقَتْلَى فِی أَصْحَابِی وَ أَمَّا أَنِّی مُرْدِفٌ کَبْشاً فَکَبْشٌ الْکَتِیبَةُ نَقْتُلُهُ إِنْ شَاءَ اللَّه ... فقَالَ ص: أَشِیرُوا عَلَیَّ وَ رَأَى ص أَنْ لَا یَخْرُجَ مِنَ الْمَدِینَةِ لِهَذِهِ الرُّؤُیَا ... فقام عبد الله بن أبی فقال یا رسول الله کنا نقاتل فی الجاهلیة فی هذه المدینة و نجعل النساء و الذراری فی هذه الصیاصی و نجعل معهم الحجارة ... فکان رأی رسول الله ص مع رأی ابن أبی و کان ذلک رأی الأکابر من أصحاب رسول الله ص من المهاجرین و الأنصار فقال رسول الله ص امکثوا فی المدینة ... فقال فتیان أحداث لم یشهدوا بدرا و طلبوا من رسول الله الخروج إلى عدوهم و رغبوا فی الشهادة و أحبوا لقاء العدو و قالوا اخرج بنا إلى عدونا ... قال أنس بن قتادة یا رسول الله هی إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ إما الشهادة و إما الغنیمة و الظفر بقتلهم فقال رسول الله ص إنی أخاف علیکم الهزیمة ...؛ پیامبر اکرم ص بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای الهی را به جای آورد سپس فرمود ای مردم همانا من در خواب دیدم که گویا من در دژ محکم هستم و در خواب دیدم که گویا شمشیرم ذوالفقار از قبضه شمشیر شکسته است، و در خواب دیدم قوچی را دنبال خود میکشیدم. مردم گفتند: ای رسول خدا آن را چگونه تعبیر میکنی؟ پیامبر فرمود: دژ محکم مدینه است پس در آن بمانید، اما شکسته شدن شمشیرم از قبضه آن، مصیبتی در نفس من است، و اما گاو کشته شده،کشته شدن اصحاب من است و اما کشاندن قوچ به دنبال خودم، دشمن و لشکر آن است که آن لشکر را خواهیم کشت ان شاء الله ... پس پیامبر ص فرمود: به من مشورت دهید، و عقیده داشت بهخاطر این خواب از مدینه خارج نشود ... پس عبد الله بن اُبَیّ ایستاد و گفت: ای رسول خدا ما در زمان جاهلیت در همین مدینه میجنگیدیم و زنان و فرزندان در این دژها قرار میدادیم و همراه آنها سنگ قرار میدادیم ... پس نظر رسول خدا ص با نظر عبد الله بن اُبیّ بود و این نظر بزرگان از اصحاب رسول خدا ص از مهاجرین و انصار بود. پس پیامبر فرمود در مدینه بمانید ... جوانانی که در جنگ بدر حاضر نبودند از پیامبر خدا درخواست خروج به سوی دشمن را کردند و رغبت به شهادت، و ملاقات با دشمن را داشتند و گفتند ما را به سوی دشمن خارج کن ... انس بن قتاده گفت ای رسول خدا، آن یکی از دو نیکی است یا شهادت یا غنیمت و پیروزی با کشته شدن دشمن است. پیامبر خدا ص فرمود همانا من از شکست بر شما میترسم ...(شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج14، ص221)
مشورت پیامبر(ص) در حدیبیه
عن المسور بن مخرمة و مروان بن الحکم یزید أحدهما على صاحبه، قالا خرج النبی صلّى الله علیه و سلّم عام الحدیبیّة فی بضع عشرة مائة من أصحابه فلما أتى ذا الحلیفة قلد الهدى و أشعره و أحرم منها بعمرة و بعث عینا له من خزاعة، و سار النبی صلّى الله علیه و سلّم حتى إذا کان بغدیر الأشطاط أتاه عینه قال: إن قریشا قد جمعوا لک جموعا و قد جمعوا لک الأحابیش و هم مقاتلوک و صادّوک عن البیت و مانعوک، فقال: أشیروا أیها الناس علیّ أ ترون أن أمیل الى عیالهم و ذراری هؤلاء الذین یریدون أن یصدونا عن البیت فان یأتونا کان الله قد قطع عینا من المشرکین و إلا ترکنا لهم محروبین قال ابو بَکْرٍ یا رَسُولَ اللَّهِ خَرَجْتَ عَامِدًا لِهَذَا الْبَیْتِ لَا تُرِیدُ قَتْلَ اَحَدٍ ولا حَرْبَ اَحَدٍ فَتَوَجَّهْ له فَمَنْ صَدَّنَا عنه قَاتَلْنَاهُ قال امْضُوا علی اسْمِ اللَّهِ.؛ مسور بن مخرمه میگوید: نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سال حدیبیه با هزار و اندی از یارانش براه افتاد و هنگامی که به ذوالحلیفه رسید، شتران هدی (شکرانة حج) را قلاده انداخت و کوهانهای آنها را علامتگذاری کرد و از آنجا برای عمره، احرام بست. و جاسوسی از قبیله خزاعه، فرستاد و به راهش ادامه داد تا اینکه به غدیر اشطاط رسید. در آنجا، جاسوساش آمد و گفت: قریش، جمعیت کثیری، از جمله حبشیها را گِرد آورده است. آنها بطور قطع با تو خواهند جنگید و تو را از زیارت کعبه، باز خواهند داشت. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود «ای مردم! نظر شما چیست؟ آیا دوست دارید به زن و فرزندان کسانی که ما را از زیارت کعبه باز میدارند، حمله کنیم؟ اگر آنها آمدند (با ما مواجه شدند) گویا شر جاسوس از سرشان کوتاه شده است. (جاسوسی نفرستادهایم). در غیر این صورت، آنها را در حالی که غارت شدهاند، ترک میکنیم». ابوبکر گفت: ای رسول خدا! شما به قصد زیارت کعبه، بیرون آمدهاید نه اینکه کسی را به قتل برسانی و یا با کسی، بجنگی. پس بسوی کعبه، حرکت کن. هر کس، مانع ما شد، با او میجنگیم. رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «با نام خدا، حرکت کنید».(البدایة و النهایة، ج4 ، ص173)
مشورت پیامبر(ص) در جنگ احزاب
أَنَّ جَابِراً قَالَ لَمَّا اجْتَمَعَتِ الْأَحْزَابُ مِنَ الْعَرَبِ لِحَرْبِ الْخَنْدَقِ وَ اسْتَشَارَ النَّبِیُّ ص الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارَ فِی ذَلِکَ فَقَالَ سَلْمَانُ إِنَّ الْعَجَمَ إِذَا أحزبها [حَزَبَهَا] أَمْرٌ مِثْلُ هَذَا اتَّخَذُوا الْخَنَادِقَ حَوْلَ بُلْدَانِهِمْ وَ جَعَلُوا الْقِتَالَ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ. فَأَوْحَى اللَّهُ أَنْ یَفْعَلَ مِثْلَ مَا قَالَ سَلْمَانُ. فَخَطَّ رَسُولُ اللَّهِ ص الْخَنْدَقَ حَوْلَ الْمَدِینَةِ وَ قَسَمَهُ بَیْنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ بِالذِّرَاعِ فَجَعَلَ لِکُلِّ عَشَرَةٍ مِنْهُمْ عَشْرَ أَذْرُعٍ؛ جابر مىگوید: وقتى که احزاب عرب در جنگ خندق جمع شدند، پیامبر اکرم- صلّى اللَّه علیه و آله- با مهاجرین و انصار به مشورت پرداخت. سلمان گفت: در میان عجم این گونه رسم بود که اگر سپاهى به شهرى حمله مىکرد و مردم شهر، یاراى مقاومت نداشتند، اطراف شهر را خندق مىکندند و از یک طرف جنگ مىکردند. خداوند متعال به پیامبر- صلّى اللَّه علیه و آله- وحى فرستاد که به پیشنهاد سلمان عمل کند. رسول خدا- صلّى اللَّه علیه و آله- جاى خندق را تعیین کرد و براى هر کس ده ذراع داد تا حفر نماید.(الخرائج و الجرائح، ج1، ص152)
همراهی امیرالمومنین(ع) در جریان حکمیت
امام علی ع : ... فَلَمَّا انْصَرَفْتُ إِلَى مَوْضِعِی هَذَا یَعْنِی بَعْدَ الْحَکَمَیْنِ أَقْبَلَ بَعْضُ الْقَوْمِ عَلَى بَعْضٍ بِاللَّائِمَةِ فِیمَا صَارُوا إِلَیْهِ مِنْ تَحْکِیمِ الْحَکَمَیْنِ فَلَمْ یَجِدُوا لِأَنْفُسِهِمْ مِنْ ذَلِکَ مَخْرَجاً إِلَّا أَنْ قَالُوا کَانَ یَنْبَغِی لِأَمِیرِنَا أَنْ لَا یُبَایِعَ مَنْ أَخْطَأَ وَ أَنْ یَقْضِیَ بِحَقِیقَةِ رَأْیِهِ عَلَى قَتْلِ نَفْسِهِ وَ قَتْلِ مَنْ خَالَفَهُ مِنَّا فَقَدْ کَفَرَ بِمُتَابَعَتِهِ إِیَّانَا وَ طَاعَتِهِ لَنَا فِی الْخَطَإِ وَ أَحَلَّ لَنَا بِذَلِکَ قَتْلَهُ وَ سَفْکَ دَمِهِ فَتَجَمَّعُوا عَلَى ذَلِکَ وَ خَرَجُوا رَاکِبِینَ رُءُوسُهُمْ یُنَادُونَ بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمْ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه؛ زمانی که به این موضع یعنی زمانِ بعد از حَکَم قرار دادن آن دو نفر، برخی، برخى دیگر را در حکم قرار دادنِ دو نفر، سرزنش مىکردند و خود را از این مخمصه بیرون نیافتند مگر اینکه گفتند: سزاروار بود، امیر ما، با کسى که خطا کرده است، بیعت نمىکرد و باید به حقیقت رأى خود، عمل مىنمود هر چند به کشته شدن خود و یا مخالفانش از ما منجر مىشد، او با پیروى از ما و اطاعت از رأى خطاى ما کافر شده است و بنا بر این کشتن او و ریختن خون او بر ما حلال است آنها به این اندیشه اجماع کردند و در حالى که از هوسهاى خود پیروى مىکردند، با صداى بلند فریاد مىزدند: حکم جز براى خدا نیست.(الخصال، ج2، ص381)
ایجاد فضای پرسش در میان اصحاب امیرالمومنین(ع)
یکی از یارن معاویه خطاب به معاویه: إِنِّی أُخْبِرُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (معاویه) أَنَّکَ تَقْوَى عَلَى عَلِیٍّ بِدُونِ مَا یَقْوَى بِهِ عَلَیْکَ لِأَنَّ مَعَکَ قَوْماً لَا یَقُولُونَ إِذَا قُلْتَ وَ لَا یَسْأَلُونَ إِذَا أَمَرْتَ وَ إِنَّ مَعَ عَلِیِّ قَوْماً یَقُولُونَ إِذَا قَالَ وَ یَسْأَلُونَ إِذَا أَمَرَ فَقَلِیلٌ مِمَّنْ مَعَکَ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مِمَّنْ مَعَهُ؛ من باید تو را آگاه کنم که تو بر على تفوّقى دارى که على را بر تو چنان رجحانى نیست، زیرا مردمى با تو هستند که چون سخنى بگویى بر سر سخنت کلامى نگویند و چون فرمانى دهى چیزى نپرسند و به بازخواستت نگیرند. ولى با على کسانى هستند که چون چیزى گوید گفتگوها برانگیزند و چون فرمانى دهد پرسشها پیش آرند. پس اندکى که با تو هستند بسى بهتر از بسیارى باشند که با اویند.(وقعة صفین، ص 78)
هدف بعثت رسولان تعلیم کتاب و حکمت(قدرت تشخیص)
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ و إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین؛ و کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزکیه مىکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مىآموزد هر چند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.(جمعه 2)
علامه طباطبایی: حکمت یعنی قدرت تشخیص حق از باطل
تعلیم قرآنى که رسول (ص) متصدى آن و بیانگر آیات آنست، تعلیم حکمت است و کارش این است که براى مردم بیان کند که در میان همه اصول عقائدى که در فهم مردم و در دل مردم از تصور عالم وجود و حقیقت انسان که جزئى از عالم است رخنه کرده کدامش حق، و کدامش خرافى و باطل است، و نیز در سنتهاى عملى که مردم به آن معتقدند، و از آن اصول عقائد منشا مىگیرد، و عنوان آن غایات و مقاصد است، کدامش حق، و کدام باطل و خرافى است.(المیزان، ج19، ص 271)
حکمت در لغت
راغب اصفهانی مینویسد: الْحِکْمَةُ: إصابة الحق بالعلم و العقل، فالحکمة من اللّه تعالى: معرفة الأشیاء و إیجادها على غایة الإحکام، و من الإنسان: معرفة الموجودات و فعل الخیرات و هذا هو الذی وصف به لقمان فی قوله عزّ و جلّ: وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَة؛ حِکْمَة- یعنى بحقّ رسیدن با علم و عقل، پس حکمت از خداى تعالى شناسایى اشیاء و ایجاد آنها از سوى اوست بر نهایت استوارى، و حکمت از انسان شناختن موجودات و انجام نیکىها و خیرات است، و این همان چیزى است که قرآن با آن لقمان را توصیف کرده است.(مفردات ألفاظ القرآن، ص249)
در کتاب قاموس قرآن در مورد حکمت آمده است: با مراجعه به اصل معنى کلمه میتوان بهدست آورد که حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص بهوسیله آن میتواند حق و واقعیّت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد، على هذا حکمت حالت نفسانى و صفت روحى است نه شىء خارجى بلکه شىء محکم خارجى از نتائج حکمت است.(قاموس قرآن، ج2، ص163)
امام کاظم(ع): حکمت لقمان فهم و قدرت تشخیص بود
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ؛ ما به لقمان حکمت دادیم؛ (و به او گفتیم:) شکر خدا را بجاى آور هر کس شکرگزارى کند، تنها به سود خویش شکر کرده؛ و آن کس که کفران کند، (زیانى به خدا نمىرساند)؛ چرا که خداوند بىنیاز و ستوده است.(لقمان 12)
الإمامُ الکاظمُ ع- فِی وَصِیَّتِهِ لِهشَام-: ثُمّ ذَکرَ اولی الألبابِ بأحْسَنِ الذِّکرِ وحَلّاهُم بأحْسَنِ الحِلْیةِ، فقالَ: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً».(بقره،269) یا هِشامُ! إنّ اللَّهَ یقولُ: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ» (ق،37)یعنی العَقلَ، وقالَ: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» قالَ: الفَهْمَ والعَقل؛ در سفارش خود به هشام- فرمود: آن گاه [خداوند] از خردمندان با بهترین نام یاد کرد و زیباترین زیور را بر قامت آنان پوشانید؛ و فرمود: «به هر که خواهد حکمت عطا کند و به هر کس حکمت عطا شود خوبى فراوان داده شده است». اى هشام! خداوند مىفرماید: «هر آینه در آن پند و یاد آورى است براى کسى که دل دارد» یعنى خِرَد. و فرمود: «همانا لقمان را حکمت دادیم» [یعنى] فهم و خِرَد.(تحف العقول، ص385)
شهید صدر(ره): مشورت گرفتن امام معصوم برای آمادهسازی خلافت جامعۀ بشری
خداوند متعال بر پیامبر با آن که رهبری معصوم است ـ واجب کرده که با مردم مشورت کند و آن ها را از مسئولیتهایشان در خلافت آگاه کند : ﴿ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکّلْ عَلَى اللهِ﴾ ؛ و در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتى ، بر خدا توکل کن ؛ زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست میدارد . این مشورت کردن از جانب پیشوای معصوم ، نوعی آمادهسازی جماعت بشری برای خلافت و تأکید عملی بر آن است . ... شیوه قرآن کریم آن است که مسائل حکومت را با مردم در میان بگذارد ، تا آنان را در زمینه نقشی که در خلافت بر روی زمین داردند هشیار کند : ﴿وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ﴾ ؛ و چون میان مردم داورى مى کنید ، به عدالت داورى کنید . ﴿الزّانِیَةُ وَالزّانِی فَاجْلِدُوا کُلّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ﴾ ؛ به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد تازیانه بزنید . ﴿وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَیْدِیَهُمَا﴾ ؛ و مرد و زن دزد را دستشان را ببرید . ﴿أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرّقُوا فِیهِ﴾ ؛ که دین را برپا دارید و در آن تفرقه اندازى مکنید . ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ﴾ ؛ و مردان و زنان باایمان ، دوستان یکدیگرند که به کارهاى پسندیده وامىدارند ، و از کارهاى ناپسند بازمىدارند . هرگاه جنبه عملی دوره نبوت خاتم رسولان- را مد نظر قرار دهیم ، درمییابیم که به چه میزان پیامبر اکرم- بر سهیم کردن امت در مسؤلیت های حکومت و مسئولیتهای خلافت خدا بر روی زمین پافشاری میکرده است . حتی در برخی اوقات دیدگاه اکثریت را قبول میکرد درحالی که نظر شخص خود وی مخالف آن بود و این تنها به این علت بوده که جامعه را به نقش مثبت خود در تجربه [سیاسی و اجتماعی] و سازندگی توجه دهد .(شهید صدر در مقالۀ « دو خط خلافت و گواهی» تاریخ امضای شهید صدر: ۲۳ اسفند ۱۳۵۷)
مقام معظم رهبری: شاورهم فی الامر، رمز پیشرفت سریع و بی سابقه مسلمین
پیام به کنفرانس بین المجالس اسلامى: تشکیل مجالس مقنّنه به شکل فعلى در کشورهاى اسلامى در یک قرن اخیر رایج شده ولى در اصل، اسلام منادى و پیشرو برپایى حکومتهاى مردمى و شورایى در چهارچوب وحى و قوانین الهى است. پیامبر گرامى اسلام به فرمان الهى «و شاورهم فى الأمر» در مهمات حکومتى اسلام مشورت مىفرمودند و حتّى در صورت غلبه رأى جمع بر نظر مبارک ایشان، در مواردى به نظر اصحاب عمل مىکردند. شاید بتوان گفت که این امر یکى از رموز پیشرفت سریع و بىسابقه مسلمین در آغاز تاریخ اسلام بوده است. امام حسن مجتبی و بالا بردن قدرت تشخیص...(1378/03/25)
مقام معظم رهبری: علت شکست امیرالمؤمنین عدم تحلیل سیاسی(قدرت تشخیص)
«چیزی که امام حسن مجتبی علیهالسلام را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند. چیزی که فتنهی خوارج را بهوجود آورد و امیرالمؤمنین علیهالسلام را آنطور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آنگونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود و اِلّا همهی مردم که بیدین نبودند. تحلیل سیاسی نداشتند. یک شایعه دشمن میانداخت؛ فوراً این شایعه همهجا پخش میشد و همه آن را قبول میکردند.(۱۳۷۲/۸/۱۲)
موضوع: قدرت تشخیص در زمان اهل بیت(ع)
- مشورت امام حسنع در صلح با معاویه
- نسبت دادن شرک به امام حسنع
- کشیدن جانماز از زیر پای امام حسنع
- نسبت کفر به حضرت علیع در جریان حکمیت
- دین بدون تفکر یعنی خوارج
- رشد قدرت تشخیص هدف پیامبران
- امتحانات و رشد قدرت تشخیص
- لزوم قدرت تشخیص و از کار افتادن ولیجه (دوستی) در آخر الزمان
- لزوم قدرت تشخیص و اختلاف شیعیان در آخرالزمان
- افضل بودن مردم دوران غیبت به خاطر قدرت تشخیص
- قدرت تشخیص در زمان ظهور
- کامل شدن عقلها در زمان ظهور
مشورت امام حسنع در صلح با معاویه
کَلَامِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع لِأَصْحَابِهِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِیهِ وَ قَدْ خَطَبَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا ثَنَانَا عَنْ قِتَالِ أَهْلِ الشَّامِ ذِلَّةٌ وَ لَا قِلَّةٌ وَ لَکِنْ کُنَّا نُقَاتِلُهُمْ بِالسَّلَامَةِ وَ الصَّبْرِ فَشِیبَتِ السَّلَامَةُ بِالْعَدَاوَةِ وَ الصَّبْرُ بِالْجَزَعِ وَ کُنْتُمْ تَتَوَجَّهُونَ مَعَنَا وَ دِینُکُمْ أَمَامَ دُنْیَاکُمْ وَ قَدْ أَصْبَحْتُمُ الْآنَ وَ دُنْیَاکُمْ أَمَامَ دِینِکُمْ فَکُنَّا لَکُمْ وَ کُنْتُمْ لَنَا وَ قَدْ صِرْتُمُ الْیَوْمَ عَلَیْنَا ثُمَّ أَصْبَحْتُمْ تَعُدُّونَ قَتِیلَیْنِ قَتِیلًا بِصِفِّینَ تَبْکُونَ عَلَیْهِ وَ قَتِیلًا بِالنَّهْرَوَانِ تَطْلُبُونَ بِثَارِهِ فَأَمَّا الْبَاکِی فَخَاذِلٌ وَ أَمَّا الطَّالِبُ فَثَائِرٌ وَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ قَدْ دَعَا إِلَى أَمْرٍ لَیْسَ فِیهِ عِزٌّ وَ لَا نَصَفَةٌ فَإِنْ أَرَدْتُمُ الْحَیَاةَ قَبِلْنَاهُ مِنْهُ وَ أَغْضَضَنْا عَلَى الْقَذَى وَ إِنْ أَرَدْتُمُ الْمَوْتَ بَذَلْنَاهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ وَ حَاکَمْنَاهُ إِلَى اللَّهِ فَنَادَى الْقَوْمُ بِأَجْمَعِهِمْ بَلِ الْبَقِیَّةَ وَ الْحَیَاةَ؛ امام حسن مجتبىعلیه السّلام پس از فوت پدر بزرگوارش سخنرانى کرد و بعد از اینکه حمد و ثناى خدا را بجاى آورد فرمود: آرى و اللّه ذلت و کمى قدرت ما را از جنگیدن با اهل شام باز نداشت، ولى ما بهوسیله سلامت و صبورى با ایشان قتال مینمائیم و سلامت با عداوت و صبورى با جزع و فزع آمیخته و مشتبه شد. شما در حالى متوجه ما بودید که دین شما بر دنیاى شما مقدم بود، ولى اکنون در حالى هستید که دنیاى شما بر دین شما مقدم شده است. ما بر له شما بودیم و شما بر له ما بودید، ولى امروز شما بر علیه ما قیام نمودهاید. سپس شما از دو قتیل جلوگیرى مینمائید: یکى کشتگان صفین که بر آنان گریه میکنید و دیگرى کشتگان نهروان که خون آنان را مطالبه مینمائید، آن کسى که گریان است شکست خورده میباشد، آن کسى که مطالبه خون میکند خشمناک است. معاویه مردم را براى امرى دعوت کرد که عزت و عدالتى در آن نیست. اگر شما اراده زندگى دارید ما آن را از او میپذیریم و با ذلت زندگى میکنیم و اگر اراده موت را دارید ما آن را در ذات خدا بذل میکنیم و نزد خدا با وى محاکمه مینمائیم. آن گروه عموما در جواب آن حضرت گفتند: ما بقاء و زندگى را خواهانیم.(أعلام الدین، ص292)
نسبت دادن شرک به امام حسنع
امام حسنع: فَقَالَ ادْعُوا إِلَیَّ رَبِیعَةَ وَ هَمْدَانَ فَدُعُوا لَهُ فَأَطَافُوا بِهِ وَ دَفَعُوا النَّاسَ عَنْهُ وَ سَارَ وَ مَعَهُ شَوْبٌ مِنَ النَّاس فَلَمَّا مَرَّ فِی مُظْلَمِ سَابَاطَ بَدَرَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ بَنِی أَسَدٍ یُقَالُ لَهُ الْجَرَّاحُ بْنُ سِنَانٍ فَأَخَذَ بِلِجَامِ بَغْلَتِهِ وَ بِیَدِهِ مِغْوَلٌ وَ قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ أَشْرَکْتَ یَا حَسَنُ کَمَا أَشْرَکَ أَبُوکَ مِنْ قَبْلُ ثُمَّ طَعَنَهُ فِی فَخِذِهِ فَشَقَّهُ حَتَّى بَلَغَ الْعَظْمَ فَاعْتَنَقَهُ الْحَسَنُ ع وَ خَرَّا جَمِیعاً إِلَى الْأَرْضِ فَوَثَبَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ شِیعَةِ الْحَسَنِ ع یُقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ خَطَلٍ الطَّائِیُّ فَانْتَزَعَ الْمِغْوَلَ مِنْ یَدِهِ وَ خَضْخَضَ بِهِ جَوْفَهُ وَ أَکَبَّ عَلَیْهِ آخَرُ یُقَالُ لَهُ ظَبْیَانُ بْنُ عُمَارَةَ فَقَطَعَ أَنْفَهُ فَهَلَکَ مِنْ ذَلِکَ وَ أُخِذَ آخَرُ کَانَ مَعَهُ فَقُتِلَ؛ امام مجتبى فرمود مردم ربیعه و همدان را به یارى من بخوانید. نامبردگان حضور یافته و یاران بىوفا و بىآزرم را از اطراف او دور مىساختند حضرت با این عده و جمعى از مردم دیگر حرکت کرد تا به ساباط تاریکى رسید، مردى از بنى اسد به نام جراح بن سنان پیش آمده عنان استر حضرت را به دست گرفته گفت اللَّه اکبر، ای حسن، تو هم مانند پدرت مشرک شدى آنگاه با عصاى تیغدار که در دستش بود بر ران مبارک حضرت زد و شکافت چنان که به استخوان رسید، حضرت با او، درآویخت و هر دو به روى زمین افتادند، مردى از شیعیان بهنام عبد اللَّه خطل طائى خود را به او رسانیده و عصا را از او گرفته به شکمش فروکرد و دیگرى به نام ظبیان بن عماره، خود را بر روی او انداخت و دماغش را برید و همانجا همدست وی را نیز به قتل رساندند.(الإرشاد، ج2، ص12)
کشیدن جانماز از زیر پای امام حسنع
بعد از صلح امام حسنع با معاویه مردم گفتند: نَظُنُّهُ وَ اللَّهِ یُرِیدُ أَنْ یُصَالِحَ مُعَاوِیَةَ وَ یُسَلِّمَ الْأَمْرَ إِلَیْهِ فَقَالُوا کَفَرَ وَ اللَّهِ الرَّجُلُ ثُمَّ شَدُّوا عَلَى فُسْطَاطِهِ فَانْتَهَبُوهُ حَتَّى أَخَذُوا مُصَلَّاهُ مِنْ تَحْتِهِ ثُمَّ شَدَّ عَلَیْهِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُعَالٍ الْأَزْدِیُّ فَنَزَعَ مِطْرَفَهُ عَنْ عَاتِقِهِ فَبَقِیَ جَالِساً مُتَقَلِّداً السَّیْفَ بِغَیْر رِدَاءٍ. ثُمَّ دَعَا بِفَرَسِهِ فَرَکِبَهُ وَ أَحْدَقَ بِهِ طَوَائِفُ مِنْ خَاصَّتِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ مَنَعُوا مِنْهُ مَنْ أَرَادَه؛ گمان میکنیم امام حسنع مىخواهد با معاویه صلح کند و امر خلافت را به او واگذار نماید، پس گفتند به خدا قسم او کافر شده است سپس اطراف خیمه او را گرفته و اموالش را به یغما برده تا جانماز را از زیر پاى آن حضرت کشیدند پس از ایشان عبد الرحمن جعال ازدى بر وى هجوم آورد و عباى مبارکش را از شانه حضرت کشید و امام مجتبى همچنان که شمشیر حمایل داشت بدون عبا به جاى خود نشسته بود بعد از آن اسب خود را طلبیده بر آن سوار شده و عده از شیعیان و مخصوصان اطراف او را گرفته و کسانى را که قصد سوء باو داشتند ممانعت مىکردند.(الإرشاد، ج2، ص11)
نسبت کفر به حضرت علیع در جریان حکمیت
امام علی ع : ... فَلَمَّا انْصَرَفْتُ إِلَى مَوْضِعِی هَذَا یَعْنِی بَعْدَ الْحَکَمَیْنِ أَقْبَلَ بَعْضُ الْقَوْمِ عَلَى بَعْضٍ بِاللَّائِمَةِ فِیمَا صَارُوا إِلَیْهِ مِنْ تَحْکِیمِ الْحَکَمَیْنِ فَلَمْ یَجِدُوا لِأَنْفُسِهِمْ مِنْ ذَلِکَ مَخْرَجاً إِلَّا أَنْ قَالُوا کَانَ یَنْبَغِی لِأَمِیرِنَا أَنْ لَا یُبَایِعَ مَنْ أَخْطَأَ وَ أَنْ یَقْضِیَ بِحَقِیقَةِ رَأْیِهِ عَلَى قَتْلِ نَفْسِهِ وَ قَتْلِ مَنْ خَالَفَهُ مِنَّا فَقَدْ کَفَرَ بِمُتَابَعَتِهِ إِیَّانَا وَ طَاعَتِهِ لَنَا فِی الْخَطَإِ وَ أَحَلَّ لَنَا بِذَلِکَ قَتْلَهُ وَ سَفْکَ دَمِهِ فَتَجَمَّعُوا عَلَى ذَلِکَ وَ خَرَجُوا رَاکِبِینَ رُءُوسُهُمْ یُنَادُونَ بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمْ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه؛ زمانی که به این موضع یعنی زمانِ بعد از حَکَم قرار دادن آن دو نفر، برخی، برخى دیگر را در حکم قرار دادنِ دو نفر، سرزنش مىکردند و خود را از این مخمصه بیرون نیافتند مگر اینکه گفتند: سزاروار بود، امیر ما، با کسى که خطا کرده است، بیعت نمىکرد و باید به حقیقت رأى خود، عمل مىنمود هر چند به کشته شدن خود و یا مخالفانش از ما منجر مىشد، او با پیروى از ما و اطاعت از رأى خطاى ما کافر شده است و بنا بر این کشتن او و ریختن خون او بر ما حلال است آنها به این اندیشه اجماع کردند و در حالى که از هوسهاى خود پیروى مىکردند، با صداى بلند فریاد مىزدند: حکم جز براى خدا نیست.(الخصال، ج2، ص381)
دین بدون تفکر یعنی خوارج
فلما أن بلغ علیا ما عتبوا علیه و فارقوه علیه، أمر فأذن مؤذن أن لا یدخل على أمیر المؤمنین رجل إلا رجلا قد حمل القرآن، فلما أن امتلأت الدار من قراء الناس دعا بمصحف إمام عظیم فوضعه بین یدیه فجعل یصکه بیده و یقول: أیها المصحف! حدث الناس فناداه الناس فقالوا: یا أمیر المؤمنین ما تسأل عنه إنما هو مداد فی ورق، و نحن نتکلم بما روینا منه، فما ذا ترید؟ قال: أصحابکم هؤلاء الذین خرجوا؛ زمانی که سرزنشهای خوارج به حضرت علی رسید و اینکه آنها از حضرت جدا شدند، به اعلام کننده ای دستور داد که اعلام کند که به محضر امیر المومنین نیاید مگر کسی که حافظ قرآن است. زمانی که خانه از قاریان پر شد، حضرت فرمودند که قرآن بزرگ امام را بیاورند و در مقابلش بگذارند، حضرت با دستشان به قرآن ضربه ای میزندند و می فرمودند: ای کتاب با مردم حرف بزن. مردم به امیرالمونین گفتند این چه سوالی است که از آن میکنی آن نوشتهایی در ورق است و ما هستیم که سخن میگویم به آنچه که در قرآن است چه قصدی داری؟ حضرت فرمودند: یاران شما همانهایی که خروج کردند (خوارج) را قصد کردم (که میگویند قرآن حکم میکند).(البدایه و نهایه، ج۷، ص۲۹۱)
رشد قدرت تشخیص هدف پیامبران
امیرالمومنین: فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛ پس خداوند رسولانش را برانگیخت، و پیامبرانش را به دنبال هم به سوى آنان گسیل داشت، تا اداى عهد فطرت الهى را از مردم بخواهند، و نعمتهاى فراموش شده او را به یادشان آرند، و با ارائه دلایل بر آنان اتمام حجّت کنند، و نیروهاى پنهان عقول آنان را برانگیزانند.(نهج البلاغة، ص43)
امتحانات و رشد قدرت تشخیص
قَالَ أَبُو قَتَادَهْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا مَا عَنَی بِهِ فَقَالَ یَقُولُ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَقْلًا ثُمَّ قَالَ (صلی الله علیه و آله) أَتَمُّکُمْ عَقْلًا وَ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ خَوْفاً وَ أَحْسَنُکُمْ فِیمَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ نَهَی عَنْهُ نَظَراً وَ إِنْ کَانَ أَقَلَّکُمْ تَطَوُّعاً؛ ابوقتاده گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دربارهی معنای آیه: أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا سؤال کردم. فرمود: «یعنی کدامیک از شما عقل و خردش بهتر است» سپس فرمود: «یعنی آنکس که عقلش کاملتر و خوف و ترسش از خدا بیشتر و شدیدتر و دربارهی اوامر و نواهی خدا اندیشه و دقّت او نیکوتر باشد؛ گرچه از نظر انجام کارهای مستحبی کمتر از همه باشد».)نور الثقلین، ج5، ص380)
لزوم قدرت تشخیص و از کار افتادن ولیجه (دوستی) در آخر الزمان
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ الزَّرَّادُ قَالَ: قَالَ لِیَ الرِّضَا ع إِنَّهُ یَا حَسَنُ سَیَکُونُ فِتْنَةٌ صَمَّاءُ صَیْلَمٌ یَذْهَبُ فِیهَا کُلُّ وَلِیجَةٍ وَ بِطَانَةٍ وَ فِی رِوَایَةٍ یَسْقُطُ فِیهَا کُلُّ وَلِیجَةٍ وَ بِطَانَةٍ وَ ذَلِکَ عِنْدَ فِقْدَانِ الشِّیعَةِ الثَّالِثَ مِنْ وُلْدِی یَحْزَنُ لِفَقْدِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ کَمْ مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ مُتَأَسِّفٍ مُتَلَهِّفٍ حَیْرَانَ حَزِینٍ لِفَقْدِه؛ حسن بن محبوب زرّاد گوید: امام رضاعلیه السّلام به من فرمود: «اى حسن در آیندهاى نه چندان دور گرفتارى شدید و مصیبت بارى که گوش از شنیدن فریاد کر و تیغش برنده است واقع خواهد شد که دوستیها و همرازیها از میان خواهد رفت- و در روایت دیگر «همه دوستیها و همرازیها و همدلیها فرو خواهد ریخت»- و آن زمانى است که شیعه سومین فرزندم را از دست بدهد، که براى ناپدید شدن او اهل آسمان و زمین جملگى اندوهگین شوند، چه بسیار مرد و زن با ایمان که به خاطر ناپدیدشدنش متأسّف و غمناک و سرگردان و دلتنگ شوند ...(الغیبة للنعمانی، ص180)
لزوم قدرت تشخیص و اختلاف شیعیان در آخرالزمان
عن الْحَسَنِ بْنَ عَلِیٍّ ع یَقُولُ: لَا یَکُونُ هَذَا الْأَمْرُ الَّذِی تَنْتَظِرُونَ حَتَّى یَبْرَأَ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ یَلْعَنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ یَتْفُلَ بَعْضُکُمْ فِی وَجْهِ بَعْضٍ وَ حَتَّى یَشْهَدَ بَعْضُکُمْ بِالْکُفْرِ عَلَى بَعْضٍ قُلْتُ: مَا فِی ذَلِکَ خَیْرٌ؟ قَالَ: الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی ذَلِکَ عِنْدَ ذَلِکَ یَقُومُ قَائِمُنَا فَیَرْفَعُ ذَلِکَ کُلَّهُ؛ حسن بن على ع مىفرماید: این امر (قیام) را که انتظار مىکشید، واقع نمىشود، تا آن که از همدیگر بیزارى بجویید و برخى از شما، برخى دیگر را نفرین کنند و به صورت یکدیگر، آب دهان بیندازید و حتّى برخى از شما، بعضى دیگر را کافر بخوانند گفتم: پس در آن، خیرى نیست؟ فرمود: همه خیر، در آن است. آن هنگام، قائمِ ما قیام مىکند و همه این کارهاى نادرست را بر مىاندازد.(الغیبة للطوسی، ص438)
افضل بودن مردم دوران غیبت به خاطر قدرت تشخیص
عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَع: یَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَیْبَتِهِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرِینَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِکْرُهُ أَعْطَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَفْهَامِ وَ الْمَعْرِفَةِ مَا صَارَتْ بِهِ الْغَیْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشَاهَدَةِ وَ جَعَلَهُمْ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِالسَّیْف؛ اى أبا خالد، مردم دوران غیبت آن امام که معتقد به امامت و منتظر ظهور اویند از مردم هر روزگارى برترند، زیرا خداى تعالى عقل و فهم و معرفتى به آنان عطا فرموده که غیبت نزد آنان به منزله مشاهده است و آنان را در آن روزگار همچون مجاهدین در مقابل رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله که با شمشیر به جهاد برخاستهاند قرار داده است.(الإحتجاج، ج2، ص318)
قدرت تشخیص در زمان ظهور
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍع أَنَّهُ قَالَ: کَأَنَّنِی بِدِینِکُمْ هَذَا لَا یَزَالُ مُتَخَضْخِضاً یَفْحَصُ بِدَمِهِ ثُمَّ لَا یَرُدُّهُ عَلَیْکُمْ إِلَّا رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ فَیُعْطِیکُمْ فِی السَّنَةِ عَطَاءَیْنِ وَ یَرْزُقُکُمْ فِی الشَّهْرِ رِزْقَیْنِ وَ تُؤْتَوْنَ الْحِکْمَةَ فِی زَمَانِهِ حَتَّى إِنَّ الْمَرْأَةَ لَتَقْضِی فِی بَیْتِهَا بِکِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِص؛ امام باقرعلیه السّلام فرمود: «گوئى من این دین شما را چنان مىبینم که پیوسته در حالى که در خون خویش دست و پا مىزند در حرکت است و هیچ کس آن را به شما باز نمىگرداند مگر مردى از ما خاندان، پس در هر سالى دو نوبت به شما بخشش خواهد کرد و در هر ماه دو نوبت روزى به شما خواهد داد، در دوران او شما از حکمت برخوردار مىشوید تا آنجا که یک زن در خانه خود برابر کتاب خداى تعالى و روش پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله (همچون مجتهد با استنباط شخصى) به انجام تکالیف شرعى خود پردازد.(الغیبة للنعمانی، ص239)
کامل شدن عقلها در زمان ظهور
عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ یَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ أَکْمَلَ بِهَا أَخْلَاقَهُمْ؛ ابو خالد کابلى از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: هر گاه قائم قیام نمود، دست خود را روى سر مردم مىگذارد، و بدان وسیله عقلهاى آنان جمع و اخلاقشان کامل میگردد.(بحار الأنوار، ج52، ص336)
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍع قَالَ: إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ؛ حضرت باقر علیه السّلام فرمود: چون قائم ما قیام کند خداوند دست رحمتش را بر سر بندگان گذارد پس عقولشان را جمع کند و در نتیجه خردشان کامل شود.) الکافی، ج1، ص25)
موضوع: آیت الله شهید سید محمد باقر صدر
- مقام معظم رهبری: شهید صدر، یکی از چهرههای استثنایی تاریخ اسلام بود
- اجازه اجتهاد شهید صدر در اوائل تکلیف از آیت الله خوئی
- متن اجازه اجتهاد از آیت الله خوئی
- نوشتن «کتاب فدک در تاریخ» در دوران کودکی
- علاقه و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام
- شهید صدر، امام و انقلاب
- شهادت
- پیام تسلیت امام خمینی به مناسبت شهادت شهید صدر و سه روز عزای عمومی
- مقابله اهل بیت با تحریف دین در کلام شهید صدر
- انتقاد شهید صدر به شیوه نگارش رسالههای عملیه
- لزوم تغییر شیوه تبلیغ در دوران استعمار
- نظریه شهید صدر در تحول در ماهیت فعالیت های بانکی
مقام معظم رهبری: شهید صدر، یکی از چهرههای استثنایی تاریخ اسلام بود
او بیشک نابغهای به معنای واقعی کلمه، اسلامشناس، فقیه و فیلسوف بزرگ اسلامی و یکی از چهرههای استثنایی تاریخ اسلام، سرمایهای بینظیر، شخصیتی جامع الاطراف، ستارهای درخشان بود. ما در زمینه فکری و اسلامی و در زمینه فقه و اصول و بقیه علوم آدمهای پیشرفته زیاد داریم، منتها نابغه خیلی نادر است. ایشان جزء نادرهایی بودند که حقیقتاً نابغه بود... استعداد خارق العاده، پشتکار کمنظیر او، از وی عالم ذوفنون و ژرفنگر پدید آورده بود. دید نافذ و جستجوگرش در آفاق علوم متداول حوزهها محصور نمانده بود.(۲۹/۱۰/۱۳۷۹)
اجازه اجتهاد شهید صدر در اوائل تکلیف از آیت الله خوئی
فی أوائل تکلیف السید الصدر سمع السید مرتضى العسکری السید الخوئی یقول: «سید محمد باقر مجتهد است» أی «السید محمد باقر مجتهد». و عندما سمع السید الصدر بذلک أصرّ على السید مرتضى العسکری أن یأخذ له فی ذلک إجازة من السید الخوئی، إلّا أنّ السید الخوئی لم یکن لیعطیه ذلک لصغر سنّه و فی أحد المجالس الذی ضمّ مجموعة من العلماء عمد السیّد العسکری إلى (تخجیل) السیّد الخوئی، فسأله: «السید محمد باقر الصدر مجتهد أم لا؟»، فأجاب: «مجتهد»، فقال له: «اعطنی إجازة اجتهاد»، فکان ذلک؛ در اوائل تکلیف سید صدر، علامه عسکری، از آیة الله خوئی شنید که میگوید: «سید محمد باقر مجتهد است». وقتی سید صدر آن را شنید، به سید مرتضی عسکری اصرار کرد که در این باره اجازهی مکتوبی از آیة الله خویی بگیرد در حالی که سید خویی به سبب کمی سنّ سید صدر، به ایشان نمیداد. در یکی از مجالسی که مجموعهای از علماء در آن حاضر بودند، علامه عسکری از روی قصد، سعی کرد آیة الله خویی را در رودربایستی بیاندازد. از ایشان پرسید: «آیا سید محمد باقر صدر مجتهد است یا نه؟» پاسخ داد: «مجتهد است»، سپس علامه به ایشان گفت: «پس اجازهی اجتهاد به من بدهید» و همینطور شد.(مقابلة مع السید مرتضى العسکری (قناة المنار)؛ کلمة للسیّد مرتضى العسکری بتاریخ ۱۶ / محرّم / ۱۴۲۲هـ فی ذکرى السیّد الصدر)
متن اجازه اجتهاد از آیت الله خوئی
بسم الله الرحمن الرحیم
إنّ فضیلة العلامة قرّة عینی العزیز السید محمّد باقر الصدر دام علاه قد تربّى فی حوزتنا العلمیة فی النجف الاشرف وحضر ابحاثنا الأصولیة والفقهیة، فجدّ واجتهد حتّى تمت له ملکة الاستنباط والاجتهاد، فلکم ان تتحدثوا عن رأیه بما أنه اجتهاد شرعی. وأرجو الله تعالى ان یرفع به أعلام الدین و یجعله علماً للمسلمین. والسلام على کافّة اخواننا المؤمنین ورحمة الله وبرکاته. ابو القاسم الموسوی الخوئی (الختم)؛ بسم الله الرحمن الرحیم علامهی فاضل، نورِ چشم عزیزِ من محمد باقر صدر (سربلندیاش مستدام) در حوزهی علمیهی ما در نجف اشرف پرورش یافت و در مباحث اصولی و فقهی ما حاضر شد در نتیجه جدیت و اجتهاد کرد تا آن که به ملکهی استنباط و اجتهاد رسید. میتوانید پیرامون نظر او سخن بگویید که سخن او اجتهاد شرعی است. و از خداوند متعال امیدوارم که بوسیلهی او اعلام دین برافراشته شود و او را عَلَمی برای مسلمین قرار دهد. و سلام بر همه برادران مؤمنمان و نیز رحمت خدا و برکات او. ابو القاسم الموسوی الخوئی (مُهر)(مرکز النجف الاشرف للتالیف والتوثیق والنشر)
نوشتن «کتاب فدک در تاریخ» در دوران کودکی
احمد ابوزید العاملی در کتاب «محمدباقر الصدر؛ السیره والمسیره» پس از بررسیهای متعدد و نقد نظرات مختلف درباره سال دقیق تألیف این کتاب، چنین نتیجه میگیرد: «احتمالاً شهید صدر از فرصت تعطیلی دروس در ماه رمضان سال ١٣۶٧ق. (١٩۴۶م) استفاده کرده و کتاب فدک در تاریخ را نگاشته است… شهید صدر در آن زمان صرفاً این کتاب را بهعنوان یادنامهای از مرحله علمی خود در آن دوران نوشته است، چنانکه در پاسخ به یکی از شاگردانش درباره علت تألیف این کتاب میگوید: «من مطالب این کتاب را در دوران کودکیام نوشتهام و دلم میخواست خاطرهای از آن دوران داشته باشم و برای همین این کتاب را تألیف کردم».(محمدباقر الصدر، السیره والمسیره فی حقائق ووثائق، ج۱، ص۱۵۵) چهبسا همین مباحث سبب شده است که علامه سیدعبدالحسین شرفالدین (صاحب کتاب شریف المراجعات) با مطالعه همین کتاب به اجتهاد سید محمدباقر صدر گواهی بدهد. فرزند علامه شرفالدین میگوید: پس از آنکه کتاب فدک به پدرم رسید، ایشان کتاب را مطالعه کرد و پس از اتمام کتاب آن را بست و گفت: «أشهد بالله أنّه مجتهد؛ به خدا سوگند که او مجتهد است.»(همان، ج۱، ص٢٢٣)
علاقه و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام
شهید صدر: درایام طلبگی ام، هر شب، یک ساعت به حرم امام امیر المؤمنین علیه السلام میرفتم و در برابر قبر آن حضرت مینشستم و به درسها و مطالب علمیخود فکر میکردم. معتقد بودم که از جو حرم و روح پاک و مطهر امیرالمؤمنین الهام میگیرم. پس از مدتی، این کار را ترک کردم و کسی هم غیر از خدای خودم خبر نداشت. چندی بعد، یکی از بانوان اقوام ایشان، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به خواب میبیند که میفرماید: «به باقر بگویید او هر شب میآمد و نزد ما درس میخواند، چرااین کار را ترک کرده است.(پایگاه اینترنتی پژوهشگاه آیت الله شهید سید محمد باقر صدر)
شهید صدر، امام و انقلاب
آیت الله سید محمودهاشمی درباره رابطه شهید صدر با حضرت امام قدس سره میگوید: شهید صدر پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، با امام امت ارتباط داشت. او در ابتدای حرکت و نهضت امام در قم، یکی از مدافعان اصلی این حرکت در حوزه علمیه و میان علمای روشنفکر و آگاه به شمار میرفت و پس از ورود امام به نجف اشرف همواره میان ایشان و امام امت ارتباط برقرار بود. هنگامیکه امام بحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی را در بحثهای خارج خود مطرح کردند، شهید صدر از این بحث استقبال کرده و در مقابل کسانی که در حوزه انتقاد میکردند، دستور داد که کلیه شاگردانش جزوههای ولایت فقیه امام را خریداری و استفاده کنند. او آن را یک فتح بزرگ که به دست یک مرجع تقلید و برای اولین بار با این صراحت و جرات و روشنی و قاطعیت مطرح میگردید، اعلام کردند. واین خود یکی از علل دشمنی برخی از عوامل ضد انقلاب در حوزه با ایشان و هم چنین حساسیت رژیم شده بود. هم چنین، وقتی که رژیم پلید بعث به دستور شاه مخلوع ایران، امام را تحت فشار و منزلایشان را تحت کنترل قرار داد و سپس، رفت وآمد به آن را ممنوع کرد، شهید صدر از جمله کسانی بود که در آن خفقان شدید و با حساسیتی که نسبت به او بود، مبادرت به زیارت و دیدار ایشان کرد و پس از سفر امام به پاریس، نامه سرگشادهای در تایید انقلاب اسلامی و حقیقت این نهضت بزرگ به رهبری مرجعی بزرگ و آگاه، فرستاد. شهید صدر، انقلاب اسلامی ایران را طلیعه ظهور مجدد اسلام و مقدمه برپایی حکومت جهانی اسلام و رهبری انقلاب را، رهبری صددرصد اسلامی و واجب الاطاعة میدانست. پس از پیروزی انقلاب، سلسله بحثهایی را به عنوان اسلام، رهبر زندگی نگاشته که آنها جهت هدیه به انقلاب اسلامی و توضیح ابعاد مکتب انقلابی اسلام است و بارها تجدید چاپ شده است.(پایگاه اینترنتی پژوهشگاه آیت الله شهید سید محمد باقر صدر)
شهید صدر: در امام خمینی ذوب شوید همانطور که او در اسلام ذوب شده است
آنچه از شهید صدر درباره امام خمینی(ره) معروف شده، جملهای است که از اولین روزهای پیروزی انقلاب از شاگردان شهیدصدر در ایران نقل شد و شهرت یافت ذوبوا فی الامام الخمینی کما ذاب هو فی الاسلام.(پایگاه اینترنتی پژوهشگاه آیت الله شهید سید محمد باقر صدر)
شهادت
سرانجام، پس از بیست سال مبارزه، رژیم عراق با امید این که آتش شعلهور انقلاب اسلامی در عراق را خاموش کند، در روز شنبه شانزدهم فروردین ۱۳۵۹ مزدوران صدام تکریتی به منزلآیت الله صدر یورش برده وایشان را در سیاهچالهای رژیم فاشیستی بعث عراق زندانی میکنند و صبح روز بعد مزدوران و دژخیمان صدام به منزلآیت الله صدر ریخته و خواهر مظلومه و مکرمه و دانشمند ایشان، نویسنده معروف عراق، علویه «بنت الهدی » را نیز دستگیر و به طرف بغداد میبرند و در شب سه شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ آیت الله مجاهد صدر همراه با خواهر مکرمه و دانشمندش به دست مزدوران امپریالیسم جهانخوار و صهیونیسم بین المللی یعنی صدام تکریتی – در یکی از زندانهای نظامی بغداد – به فیض شهادت نایل میشوند. سلام علیهما یوم ولدا و یوم استشهدا و یوم یبعثان حیا.
آیت الله سید محمد صادق صدر، که خود جسد مبارکآیت الله شهید صدر را غسل داده، گفته است: «به هنگام غسل، آثار شکنجه قرون وسطایی بر بدن ایشان نمودار بود و جسد شهید آیت الله صدر غرق به خون و نیلگون شده بود و با این که وزن معظم له سنگین بود، ولی بسیار لاغر به نظر میرسید و محاسن مبارکش کاملا سوخته بود.(پایگاه اینترنتی پژوهشگاه آیت الله شهید سید محمد باقر صدر)
پیام تسلیت امام خمینی به مناسبت شهادت شهید صدر و سه روز عزای عمومی
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
با کمال تاسف، حسب گزارش جناب آقای وزیر امور خارجه، که از منابع متعدده و مقامات کشورهای اسلامیبه دست آورده است، و حسب گزارشاتی که از منابع دیگر به دست آمد، مرحومآیت الله شهید سید محمد باقر صدر و همشیره مکرمه مظلومه او – که از معلمین دانش و اخلاق و مفاخر علم و ادب بود – به دست رژیم منحط بعث عراق با وضع دلخراشی به درجه رفیعه شهادت رسیده اند. شهادت، ارثی است که امثالاین شخصیتهای عزیز از موالیان خود برده اند و جنایت و ستمکاری نیز ارثی است که امثالاین جنایتکاران تاریخ از اسلاف ستم پیشه خود میبرند. شهادتاین بزرگواران که عمری را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذرانده اند، به دست اشخاص جنایتکاری که عمری به خونخواری و ستم پیشگی گذرانده اند، عجیب نیست. عجیب آن است که مجاهدان راه حق در بستر بمیرند و ستمگران جنایت پیشه، دست خبیث خود را به خون آنها آغشته نکنند. عجیب نیست که مرحوم صدر و همشیره مظلومه اش به شهادت نایل شدند، عجیب آن است که ملتهای اسلامیو خصوصا ملت شریف عراق و عشایر دجله و فرات و جوانان غیور دانشگاهها و سایر جوانان عزیز عراق از کناراین مصیبت بزرگ، که به اسلام و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وآله وارد میشود، بی تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند که مفاخر آنان را یکی پس از دیگری مظلومانه شهید کنند. و عجیب تر آن که ارتش عراق و سایر قوای انتظامیآلت دستاین جنایتکاران واقع شوند و در هدم اسلام و قرآن کریم با آن کمک کنند. من از رده بالای قوای انتظامی عراق مایوس هستم، لیکن از افسران و درجه داران و سربازان مایوس نیستم و از آنان چشمداشت آن دارم که یا دلاورانه قیام کنند و اساس ستمکاری را برچینند، همان سان که درایران واقع شد، و یا از پادگانها و سربازخانهها فرار کنند و ننگ ستمکاری حزب بعث را تحمل نکنند. من از کارگران و کارمندان دولت غاصب بعث مایوس نیستم و امیدوارم که با ملت عراق دست به دست هم دهند واین لکه ننگ را از کشور عراق بزدانید. من امیدوارم که خداوند متعال، بساط ستمگریاین جنایتکاران را درهم پیچد.
این جانب برای بزرگ داشت این شخصیت علمی و مجاهد، که از مفاخر حوزههای علمیه و از مراجع دینی و متفکران اسلامیبود، از روز چهارشنبه سوم اردیبهشت به مدت سه روز عزای عمومی اعلام میکنم و روز پنجشنبه چهارم اردیبهشت را تعطیل عمومیاعلام مینمایم. و از خداوند متعال خواستار جبراناین ضایعه بزرگ و عظمت اسلام و مسلمین میباشم.
والسلام علی عبادالله الصالحین
روح الله الموسوی الخمینی
۳/۲/۱۳۵۹
مقابله اهل بیت با تحریف دین در کلام شهید صدر
شهید صدر مینویسد: «گفتیم مشخصه اصلی مرحله نخست آن بود که این چهار امام، امیرالمؤمنین علی(ع) و فرزندان او، به مصونسازی عناصر اسلامی تمدن اسلامی، عناصر اساسی تمدن اسلامی در برابر آسیب کجروی پرداختند.» (ائمة اهل البیت، ص128)
انتقاد شهید صدر به شیوه نگارش رسالههای عملیه
شهید صدر: رسالههای عملیه امروزی این احساس را القاء میکنند که اسلام، نظامی فردی است. درحالیکه رسالههای عملیه باید اسلام را بهعنوان نظامی برای فرد و بازار و خانواده و جامعه و حکومت جلوه دهد.(بارقهها، ص435 و حوزه و بایستهها، ص70)
لزوم تغییر شیوه تبلیغ در دوران استعمار
شهید صدر: در این مسئله وضعیت ما با وضعیت حوزه و مبلغان در دوران پیش از ورود امت اسلام به دوران استعمار، بهطور اساسی تفاوت میکند. پیش از آن که امت اسلام وارد دوران استعمار شود، بنیان این امت، اسلام بود و اگرچه در بخشهایی تقریباً فقط در حد نظری و در بخشهای دیگری بهشکل عملی و واقعی، باز هم اسلام زیربنای رفتار و نظام زندگی [امت] بود. بله، انحرافات فردی و افراد شارب خمر یا تارک نماز یا حاکمانی که بر پایهای غیر از کتاب و سنت حکومت میکردند، وجود داشتند، اما درعینحال قانون، عمل و حکم کردن براساس اسلام بود. بنابراین، در آن زمان انحراف، فردی و موعظه هم فردی بود. مشکل فردی و راهحل هم فردی بود. اما امروز دیگر انحراف به مبنای زندگی بدل شده است. این مبنای منحرفِ کافرانه یا وارداتی از غرب و بهمعنای کنار گذاشتن حاکمیت خدا و ساختن زندگی براساس محوریت و حاکمیت انسان و نادیده گرفتن مسئله خداباوری است یا وارداتی از شرق است که در این مبنا نیز زندگی بر پایه این فرض بنا میشود که اساساً هیچ امر غیبی در ورای جهان ماده وجود ندارد. پس هر دو مبنا کفر و قطع رابطه عبد و خالق متعال است ... در چنین وضعیتی (وضعیت تغییر مبنا) حوزه نباید خود را به موعظه کردن مردم با بهرهگیری از روشهای فردی که در دوران پیش از ورود به عصر استعمار بهکار میرفت مشغول کند؛ زیرا وقتی که مثلاً حوزه با تاجری رباخوار مواجه میشود و او را نصیحت میکند، چهبسا او [متأثر شود و] حتی گریه هم بکند، اما وقتی به جامعه برمیگردد، میبیند که همه وجودش با ربا گره خورده و اصلاً نمیتواند آن را کنار بگذارد؛ چراکه ربا قانون شده است و این رباست که رواج و حاکمیت دارد و او تنها در صورتی میتواند از ربا دست بردارد که زندگی را طلاق بدهد و گوشهنشینی و عزلت از زندگی [اجتماعی] را اختیار کند. زن نیز همینطور است؛ وقتی میخواهد وارد جامعه شود و با مردم زندگی کند، خودش را مجبور به ترک حجاب و دین میبیند؛ چون جامعه بیحجابی را بر او تحمیل میکند و بیحجابی به قانون جامعه بدل شده است؛ البته نه قانون رسمی که بر اوراق ثبت شده باشد، بلکه این قانون طبیعت گرایش رایج و سیاست فکری، عملی و اجتماعیݭݭݫِ فرهنگ حاکم است. پس جامعه به این زن این طور تحمیل میکند که یکی از این دو راه را برگزیند : یا باحجاب باشد و گوشهنشینی اختیار کرده و همه میدانهای فعالیت را رها کند و یا - اگر میخواهد که وجود و حیات داشته باشد - حجاب و کرامت و دینش را رها کند و بیحجاب و بیکرامت و بیدین به این میدانها قدم بگذارد. سایر امور هم همین گونه است. در چنین وضعیتی ما نباید به موعظه و تهذیب فردی، بیندیشیم؛ چرا؟ چون تهذیب فردی تنها در صورتی میتواند [در چنین جامعهای] موفق و مؤثر باشد که ظرفیت و توانی در حد ازخودگذشتگی و جانبازی به فرد بدهد.(بارقهها، ص437؛ حوزه و بایستهها، ص72)
نظریه شهید صدر در تحول در ماهیت فعالیت های بانکی
میتوان تحول در ماهیت فعالیتهای بانکی را چنین خلاصه کرد :
1ـ در جامعه اسلامی دولت از طریق یک بانک رسمی ، عملیات جمعآوری اموال و به کارگیری آن را بر عهده دارد و به بخش خصوصی اجازه نمیدهد که وارد عرصه سودبریهای بانکی شود . بدین سان هدف توسعهای این عملیات بانکی از محتوای سرمایهداری آن جدا میشود ؛ چه این که عملیات جمعآوری اموال ، فرایندی اجتماعی میشود که حکومت به یک معنا آن را به نیابت از جانب خود صاحبان اموال ، انجام میدهد . لذا برخلاف جوامع سرمایهداری که در آن افرادی خاص بر نظام بانکی سیطره یافتهاند و زمام کل حیات اقتصادی را در اختیار دارند در جامعه اسلامی قدرت جدیدی که از راه جمعآوری سرمایهها به دست می آید در ملکیت یک فرد یا افراد محدود نخواهد بود .
2ـ حکومت برای جمعآوری اموال و وجوه پراکنده یا ذخیره شده همچون بانکهای سرمایهداری ، بر تشویق به درآمدی ثابت تحت عنوان سود ، تکیه نمیکند ، بلکه در این زمینه سیاستهای دولت بر اساس ترکیب بین واقعیت ها و موضوعات برگرفته از مکتب اقتصادی و روح عمومی شریعت اسلام است .(اسلام راهبر زندگی، ص242-243)
موضوع: دین معشوقانه به جای دین عاشقانه
- مسیر بسیار دشوار حب الله (عاشقی)
- اهمیت محبوب بودن (معشوق بودن)
- محبوب نبودن فرعون و یارانش
- دعای عرفه تجلی شکر و استغفار (نتیجه دین معشوقانه)
- قاعده لطف تجلی محبوب بودن
- نتیجه تلقی معشوقانه: شکر و استغفار
- مومنان محبوب اهلبیت | ما اهلبیت با بیماری مومن، مریض و با اندوه او، اندوهگین میشویم
مسیر بسیار دشوار حب الله (عاشقی)
قال رسول الله ص: حُبُّ الدُّنْیَا وَ حُبُّ اللَّهِ لَا یَجْتَمِعَانِ فِی قَلْبٍ أَبَدا؛ حب دنیا و حب خداوند در یک قلب جمع نمیشوند.(مجموعه ورام، ج۲، ص۱۲۲)
قال علی ع: کَمَا أَنَّ الشَّمْسَ وَ اللَّیْلَ لَا یَجْتَمِعَانِ کَذَلِکَ حُبُّ اللَّهِ وَ حُبُ الدُّنْیَا لَا یَجْتَمِعَانِ؛ همانطور که خورشید و شب جمع نمی شوند، حب خداوند و حب دنیا جمع نمیشوند.(غرر الحکم، ص141)
قال علی ع: کَیْفَ یَدَّعِی حُبَ اللَّهِ مَنْ سَکَنَ قَلْبَهُ حُبُ الدُّنْیَا؛ چگونه کسی که در قبلش حب دنیا قرار دارد، مدعی محبت خداست؟(غرر الحکم، ص141)
قال علی ع: النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا وَ لَا یُلَامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِ أُمِّه؛ مردم پسران دنیا هستند، و مرد را به دوست داشتن مادرش سرزنش نمىکنند.( نهج البلاغة، ص529)
اهمیت محبوب بودن (معشوق بودن)
امام سجاد ع: اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِکَ- رَاضِیَةً بِقَضَائِکَ مُولَعَةً بِذِکْرِکَ وَ دُعَائِکَ مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِیَائِکَ مَحْبُوبَةً فِی أَرْضِکَ وَ سَمَائِک؛ ، بار خدایا نفس من را به تقدیرات خود مطمئن و به قضائت راضى و خشنود و به یاد و خواندنت حریص و نسبت به برگزیدهگان از دوستانت محب و علاقهمند قرار بده، خداوندا من را در زمین و آسمانت محبوب دیگران قرار بده.(کامل الزیارات، ص40)
محبوب نبودن فرعون و یارانش
در مورد فرعون و یاران او که غرق شدند خداوند میفرماید: فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرینَ؛ نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین، و نه به آنها مهلتى داده شد.(دخان 29)
آیت الله مکارم شیرازی: گریه نکردن آسمان و زمین بر آنها ممکن است کنایه از حقارت آنها و عدم وجود یار و یاور و دلسوز براى آنها باشد، زیرا در میان عرب معمول است. هنگامى که مىخواهند اهمیت مقام کسى را که مورد مصیبتى واقع شده بیان کنند مىگویند: آسمان و زمین بر او گریه کردند و خورشید و ماه براى فقدان او تاریک شدند.(تفسیر نمونه، ج21، ص: 179)
دعای عرفه تجلی شکر و استغفار (نتیجه دین معشوقانه)
کسی که معشوق و محبوب خدا باشد دائم خدا را شکر میکند و به خاطر خطاهای خودش طلب استغفار میکند که حق محبت تو را به جا نیاوردم.
امام حسین ع: إِنْ سَأَلْتُکَ أَعْطَیْتَنِی وَ إِنْ أَطَعْتُکَ شَکَرْتَنِی وَ إِنْ شَکَرْتُکَ زِدْتَنِی کُلُّ ذَلِکَ إِکْمَالًا لِأَنْعُمِکَ عَلَیَّ وَ إِحْسَانِکَ إِلَیَّ فَسُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ مِنْ مُبْدِئٍ مُعِیدٍ حَمِیدٍ مَجِیدٍ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُکَ وَ عَظُمَتْ آلَاؤُکَ فَأَیَّ أَنْعُمِکَ یَا إِلَهِی أُحْصِی عَدَداً أَوْ ذِکْراً أَمْ أَیُّ عَطَایَاکَ أَقُومُ بِهَا شُکْراً وَ هِیَ یَا رَبِّ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ یُحْصِیَهَا الْعَادُّونَ أَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحَافِظُون؛ اگر از تو درخواست نمایم، عطایم کنى، و اگر اطاعتت کنم قدردانى فرمایى، و اگر به شکرت برخیزم بر نعمتم بیفزایى، همه اینها کامل کردن نعمت هایت بر من و احسانت به سوی من است، پس منزّهى تو، منزّهى تو، که آفریننده اى، و بازگرداننده اى، و ستوده اى و بزرگوارى، نام هایت مقدس است، و نعمت هایت بزرگ، خدایا کدامیک از نعمت هایت را به شماره آورم و یاد کنم، یا براى کدمیک از عطاهایت به سپاسگذارى برخیزم درحالى که پروردگارا، بیش از آن است که شماره گران برشمارند، یا اینکه یاد دارندگان در دانش به آنها برسند.(الإقبال، ج2، ص76)
امام حسین ع: اِبْتَدَاْتَنى بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ اَنْ اَکُونَ شَیْئاً مَذْکُورا وَخَلَقْتَنى مِنَ التُّرابِ ثُمَّ اَسْکَنْتَنِى الاْصْلابَ آمِناً لِرَیْبِ الْمَنُونِ وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ وَالسِّنینَ، فَلَمْ اَزَلْ ظاعِناً مِنْ صُلْبٍ اِلى رَحِمٍ فى تَقادُمٍ مِنَ الاْیّامِ الْماضِیَهِ وَالْقُرُونِ الْخالِیَهِ لَمْ تُخْرِجْنى لِرَاْفَتِکَ بى وَلُطْفِکَ لى وَاِحْسانِکَ اِلَىَّ فى دَوْلَهِ اَئِمَّهِ الْکُفْرِ الَّذینَ نَقَضُوا عَهْدَکَ وَکَذَّبُوا رُسُلَکَ لکِنَّکَ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى سَبَقَلى مِنَ الْهُدَى الَّذى لَهُ یَسَّرْتَنى وَفیهِ اَنْشَاءْتَنى وَمِنْ قَبْلِ ذلِکَ رَؤُفْتَ بى بِجَمیلِ صُنْعِکَ وَسَوابِـغِ نِعَمِکَ فابْتَدَعْتَ خَلْقى مِنْ مَنِىٍّ یُمْنى وَاَسْکَنْتَنى فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بَیْنَ لَحْمٍ وَدَمٍ وَجِلْدٍ؛ وجودم را با نعمتت آغاز کردى پیش از انکه موجودى قابل ذکر باشم، و مرا از خاک پدید آوردى، سپس در میان صلب ها جایم دادى، درحالى که از حوادث زمانه و رفت و آمد روزگار و سالها، ایمنى بخشیدى همواره کوچ کننده بودم از صلبى به رحمى، درگذشته از ایام و قرنهاى پیشین، از باب رأفت و لطف و احسانى که به من داشتى، مرا در حکومت پیشوایان کفر، آنان که پیمانت را شکستند، و پیامبرانت را تکذیب کردند، به دنیا نیاوردى، ولى زمانی به دنیا آوردى به خاطر آنچه در علمت برایم رقم خورده بود و آن عبارت بود از هدایتى که مرا براى پذیرفتن آن آماده ساختى، و در عرصه گاهش نشود و نمایم دادى، و پیش از آن هم با رفتار زیبایت، و نعمتهاى کاملت بر من مهر ورزیدى، در نتیجه وجودم را پدید آوردى از نطفه ریخته شده و در تاریکیهاى سه گانه میان گوشت و خون و پوست جایم دادى.(الإقبال، ج2، ص74)
امام حسین ع: لَوْ حاوَلْتُ وَاجْتَهَدْتُ مَدَى الاْعصارِ وَالاْحْقابِ لَوْ عُمِّرْتُها اَنْ أُؤَدِّىَ شُکْرَ واحِدَهٍ مِنْ أَنْعُمِکَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِکَ اِلاّ بِمَنِّکَ الْمُوجَبِ عَلَىَّ بِهِ شُکْرُکَ اَبَداً جَدیداً وَثَنآءً طارِفاً عَتیداً اَجَلْ وَلوْ حَرَصْتُ اَنـَا وَالْعآدُّونَ مِنْ اَنامِکَ أَنْ نُحْصِىَ مَدى اِنْعامِکَ سالِفِهِ وَ انِفِهِ ما حَصَرْناهُ عَدَداً وَلا اَحْصَیناهُ اَمَداًهَیْهاتَ إنّى ذلِکَ وَاَنْتَ الْمُخْبِرُ فى کِتابِکَ النّاطِقِ، وَالنَّبَاءِ الصّادِقِ وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ الله لا تُحْصُوها؛ اگر به حرکت مى آمدم و طول روزگاران، و زمانهاى بس دراز مى کوشیدم، بر فرض که آن همه زمان را عمر مى کردم، که شکر یکى از نعمتهایت را بجا آورم نخواهم توانست، جز با منتّت که به سبب آن شکرت بر من واجب میشود، شکرى دایم و نو، و ثنایى تازه و فراهم آری اگر من و همه شمارش گران از آفریدگانت، حرص ورزیم که نهایت نعمتهایت، از نعمتهاى سابقه دار و بى سابقه ات را برشماریم، هرگز نمى توانیم به شماره آوریم، و نه اندازه آن را حصا کنیم، چه دور است چنین چیزى چگونه ممکن است؟ و حال آنکه تو در کتاب گویایت، و خبر صادقانه ات اعلام کرده اى: اگر نعمتهاى خدا را برشمارید، قدرت شمارش آن را ندارید.)الإقبال، ج2، ص77)
امام حسین ع: ثُمَّ اَنـَا یا اِلهىَ الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبى فَاغْفِرْها لى اَنـَا الَّذى اَسَاْتُ اَنـَاالَّذى اَخْطَاْتُ اَنـَاالَّذى هَمَمْتُ اَنـَاالَّذى جَهِلْتُ اَنـَاالَّذى غَفَلْتُ اَنـَا الَّذى سَهَوْتُ اَنـَا الَّذِى اعْتَمَدْتُ اَنـَا الَّذى تَعَمَّدْتُ اَنـَا الَّذى وَعَدْتُ وَاَنـَاالَّذى اَخْلَفْتُ اَنـَاالَّذى نَکَثْتُ اَنـَا الَّذى اَقْرَرْتُ اَنـَا الَّذِى اعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِکَ عَلَىَّ وَعِنْدى وَاَبوُءُ بِذُنُوبى فَاغْفِرْها لى یا مَنْ لا تَضُرُّهُ ذُنُوبُ عِبادِهِ وهُوَ الَغَنِىُّ عَنْ طاعَتِهِمْ وَالْمُوَفِّقُ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْهُمْ بِمَعُونَتِهِ وَرَحْمَتِهِ فَلَکَ الْحَمْدُ اِلـهى وَسَیِّدى اِلـهى اَمَرْتَنى فَعَصَیْتُکَ وَنَهَیْتَنى فَارْتَکَبْتُ نَهْیَکَ؛ سپس من معبودا اعتراف کننده به گناهانم هستم، پس مرا بیامرز، منم که بد کردم، منم که خطا کردم، منم که قصد گناه کردم، منم که نادانى نمودم، منم که غفلت ورزیدم، منم که اشتباه کردم، منم که به غیر تو اعتماد کردم، منم که در گناه تعمّد داشتم، منم که وعده کردم، منم که وعده شکستم، منم که پیمان شکنى نمودم، منم که اقرار کردم، منم که به نعمتت بر خود و پیش خود اعتراف کردم، و به گناهانم اقرار میکنم، پس مرا بیامر، اى آن که گناهان بندگانش به او زیانى نرساند، و او بینیاز از طاعت آنان است، و توفیق دهنده کسی که از آنان به کمک و رحمتش عمل شایسته بجا آورد، تو را سپاس اى معبود من و آقاى من، و خداى من، فرمان دادى فرمانت نخواندم، نهیم نمودى، مرتکب نهیت شدم.)الإقبال، ج2، ص82)
امام حسین ع: وَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا اَجْمَعینَ وَلا تُهْلِکْنا مَعَ الْهالِکینَ وَلا تَصْرِفْ عَنّا رَاْفَتَکَ وَرَحْمَتَکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ اَللّهُمَّ اجْعَلْنا فى هذَا الْوَقْتِ مِمَّنْ سَئَلَکَ فَاَعْطَیْتَهُ وَشَکَرَکَ فَزِدْتَهُ وَتابَ اِلَیْکَ فَقَبِلْتَهُ وَتَنَصَّلَ اِلَیْکَ مِنْ ذُنُوبِهِ کُلِّها فَغَفَرْتَها لَهُ یا ذَاالْجَلالِ وَالاْکْرامِ؛ و گناهان همه ما را بیامرز، و با هلاک شدگان هلاکمان مکن، و مهربانى و رحمتت را از ما باز مگردان، اى مهربان ترین مهربانان، خدایا در این وقت ما را از کسانى قرار ده که از تو درخواست کردند، و تو به آنان عطا فرمودی و تو را شکر نمودند پس بر آنان افزودى و به سویت بازگشتند و آنان را پذیرفتى، و به سوى تو از همه گناهانشان بیزاى جستند پس همه گناهانشان را آمرزیدی اى داراى بزرگى و بزرگوارى.(الإقبال، ج2، ص86)
قاعده لطف تجلی محبوب بودن
اکثریت قریب به اتفاق متکلمان عدلیه طرفدار قاعده لطف بودهاند و یکی از اصول و قواعد مهم در کلام عدلیه، قاعده لطف است که پس از قاعده حسن و قبح عقلی مهمترین قاعده کلامی به شمار میرود. متکلمان عدلیه بسیاری از آموزهها و عقاید دینی را براساس آن اثبات کردهاند. وجوب تکالیف دینی، لزوم بعثت پیامبران،و وجوب عصمت انبیا، وعده و وعیدهای الهی، حسن آلام ابتدایی و وجوب امامت از جمله مسائلی است که بر این قاعده استوار گردیدهاند.(ویکی فقه)
قاعده لطف به این معنا است که هر کاری که به نزدیک شدن انسانها به اطاعت و یا دور شدن آنها از گناه بینجامد، انجام آن کار بر خداوند لازم است و خدا حتماً آن کار را انجام میدهد.(القواعد الکلامیه، ص۱۰۵) مانند تشریع تکالیف دینی و ارسال پیامبران که انسانها از این راه، با تکالیف دینیشان آشنا میشوند(القواعد الکلامیة، ص۱۱۴)
شیخ مفید: ان ما أوجبه اصحاب اللطف من اللطف انما وجب من جهه الجود و الکرم(اوائل المقالات، ص59)
نتیجه تلقی معشوقانه: شکر و استغفار
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا وَ اللَّهِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ النَّاسِ إِلَّا خَصْلَتَیْنِ أَنْ یُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَیَزِیدَهُمْ وَ بِالذُّنُوبِ فَیَغْفِرَهَا لَهُم؛ امام باقر علیه السّلام فرمود: نه بخدا سوگند؛ خداوند از مردم جز دو خصلت نخواسته است: اعتراف به نعمتهاى او تا نعمت را بر ایشان بیافزاید، و اعتراف به گناهان تا آنها را براى ایشان بیامرزد.(الکافی، ج2، ص426)
مومنان محبوب اهلبیت | ما اهلبیت با بیماری مومن، مریض و با اندوه او، اندوهگین میشویم
عَنْ رُمَیْلَةَ وَ کَانَ رَجُلًا مِنْ خَوَاصِّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ رُمَیْلَةُ وُعِکْتُ وَعَکاً شَدِیداً فِی زَمَانِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ وَجَدْتُ مِنْهُ خِفَّةً فِی نَفْسِی یَوْمَ الْجُمُعَةِ فَقُلْتُ لَا أَعْمَلُ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أَقْبِضَ عَلَى الْمَاءِ وَ آتِیَ الْمَسْجِدَ فَأُصَلِّیَ خَلْفَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَفَعَلْتُ ذَلِکَ فَلَمَّا عَلَا ع عَلَى الْمِنْبَرِ فِی جَامِعِ الْکُوفَةِ عَاوَدَنِی الْوَعْکُ فَلَمَّا خَرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مِنَ الْمَسْجِدِ تَبِعْتُهُ فَالْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ مَا أَرَاکَ إِلَّا مُشْتَبِکاً بَعْضُکَ فِی بَعْضٍ قَدْ عَلِمْتُ مَا بِکَ مِنَ الْوَعْکِ وَ مَا قُلْتَ إِنَّکَ لَا تَعْمَلُ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنْ غُسْلِکَ لِصَلَاةِ الْجُمُعَةِ خَلْفِی وَ إِنَّکَ کُنْتَ وَجَدْتَ خِفَّةً فَلَمَّا صَلَّیْتُ وَ عَلَوْتُ الْمِنْبَرَ عَادَ عَلَیْکَ الْوَعْکُ ثَانِیاً قَالَ رُمَیْلَةُ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا زِدْتَ فِی قِصَّتِی وَ لَا زِدْتَ حَرْفاً فَقَالَ لِی یَا رُمَیْلَةُ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ یَمْرَضُ مَرَضاً إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَا یَحْزَنُ حَزَناً إِلَّا حَزَنَّا لِحُزْنِهِ وَ لَا دَعَا إِلَّا أَمَّنَّا عَلَى دُعَائِهِ وَ لَا یَسْکُتُ إِلَّا دَعَوْنَا لَهُ فَقُلْتُ هَذَا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لِمَنْ کَانَ مَعَکَ فِی هَذَا الْمِصْرِ فَمَنْ کَانَ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ مَنْزِلُهُ فَکَیْفَ قَالَ یَا رُمَیْلَةُ لَیْسَ یَغِیبُ عَنَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا مُؤْمِنَةٌ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا إِلَّا وَ هُوَ مَعَنَا وَ نَحْنُ مَعَهُ کَذَا؛ از «رمیله» که یکى از اصحاب خاص امیر المؤمنین علیه السّلام بود، روایت شده که گفت: در زمان امیر المؤمنین علیه السّلام سخت بیمار شدم، کمکم حالم بهبودى یافت و روز جمعهاى احساس کردم کمى سبک شدهام. با خود گفتم: بهترین کار این است که امروز غسلى کنم و به مسجد بروم و پشت سر امام علیه السّلام نماز بخوانم، و این کار را کردم. وقتى که امام علیه السّلام در مسجد جامع کوفه، بر فراز منبر نشست، همان بیمارى به من عود کرد، پس از اینکه امام علیه السّلام از مسجد بیرون رفت، پشت سرش راه افتادم، نگاهى به من کرد، و فرمود: تو را افسرده مىبینم، دریافتم که بیمارى، و با خود گفتى: کارى بهتر از این نیست که غسلى کنى و براى نماز جمعه در مسجد حاضر شوى و با ما نماز بخوانى؟ و کمى احساس سبکى کردى؟ و وقتى که نماز خواندى و من به منبر رفتم، بیماریت عود کرد؟ «رمیله» گوید: به امام علیه السّلام عرض کردم، به خدا سوگند، از داستان من یک حرف کم و زیاد نکردى؟ فرمود: اى رمیله هیچ مؤمنى بیمار نمىشود، مگر این که ما هم به خاطر او بیمار مىشویم و اندوهى به او نمىرسد، جز این که ما هم اندوهگین مىشویم و هیچ دعایى نمىکند، مگر این که برایش آمین مىگوییم و هر گاه ساکت باشد، برایش دعا مىکنیم. رمیله گوید: عرض کردم، این مسأله نسبت به کسانى است که در این شهر با شما ساکن هستند، ولى کسانى که در اطراف جاهاى دور، سکونت دارند، چطور؟ فرمود: اى رمیله هیچ مؤمنى در شرق و غرب عالم از نظر ما پنهان نیست، مگر این که او با ماست و ما با اوییم.(إرشاد القلوب، ج2، ص282)
عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع یَقُولُ مَنْ عَادَى شِیعَتَنَا فَقَدْ عَادَانَا وَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالانَا لِأَنَّهُمْ مِنَّا خُلِقُوا مِنْ طِینَتِنَا مَنْ أَحَبَّهُمْ فَهُوَ مِنَّا وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَلَیْسَ مِنَّا شِیعَتُنَا یَنْظُرُونَ بِنُورِ اللَّهِ وَ یَتَقَلَّبُونَ فِی رَحْمَةِ اللَّهِ وَ یَفُوزُونَ بِکَرَامَةِ اللَّهِ مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِنَا یَمْرَضُ إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَا اغْتَمَّ إِلَّا اغْتَمَمْنَا لِغَمِّهِ وَ لَا یَفْرَحُ إِلَّا فَرِحْنَا لِفَرَحِهِ وَ لَا یَغِیبُ عَنَّا أَحَدٌ مِنْ شِیعَتِنَا أَیْنَ کَانَ فِی شَرْقِ الْأَرْضِ أَوْ غَرْبِهَا وَ مَنْ تَرَکَ مِنْ شِیعَتِنَا دَیْناً فَهُوَ عَلَیْنَا وَ مَنْ تَرَکَ مِنْهُمْ مَالًا فَهُوَ لِوَرَثَتِهِ شِیعَتُنَا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ یَحُجُّونَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ وَ یَصُومُونَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ یُوَالُونَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یَتَبَرَّءُونَ مِنْ أَعْدَائِهِمْ [مِنْ أَعْدَائِنَا] أُولَئِکَ أَهْلُ الْإِیمَانِ وَ التُّقَى وَ أَهْلُ الْوَرَعِ وَ التَّقْوَى وَ مَنْ رَدَّ عَلَیْهِمْ فَقَدْ رَدَّ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ طَعَنَ عَلَیْهِمْ فَقَدْ طَعَنَ عَلَى اللَّهِ لِأَنَّهُمْ عِبَادُ اللَّهِ حَقّاً وَ أَوْلِیَاؤُهُ صِدْقاً وَ اللَّهِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَیَشْفَعُ فِی مِثْلِ رَبِیعَةَ وَ مُضَرَ فَیُشَفِّعُهُ اللَّهُ تَعَالَى فِیهِمْ لِکَرَامَتِهِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ از پسر ابى نجران روایت شده است که گفت: از امام رضا علیه السّلام شنیدم که فرمود: هر کس با شیعیان ما دشمنى ورزد، با ما دشمنى ورزیده، و هر کس شیعیان ما را دوست بدارد، ما را دوست داشته، چون آنها از ما هستند و از سرشت ما خلق شدهاند. هر کس آنان را دوست بدارد، از ماست، و هر کس آنها را دشمن بدارد، از ما نیست. شیعیان ما به نور خدایى مىنگرند و در رحمت خداوند غوطهورند و به کرامت الهى رستگارند. هیچ یک از شیعیان ما مریض نمىشود مگر این که ما به خاطر بیمارى او بیمار مىشویم، و مغموم و اندوهگین نمىشود مگر این که ما به خاطر غم و غصهاش اندوهناک مىشویم، و شاد نمىشود مگر این که ما به خاطر شادىاش فرحناک مىشویم. هیچ یک از شیعیان ما، در هر کجا که باشد، چه در مشرق و چه در مغرب، از ما پنهان و غایب نیست. هر کدام از آنها از دنیا برود و از خود قرضى بجا گذارد، اداى آن بر عهده ماست و اگر مالى از خود بجا گذارد، تعلّق به وارثانش دارد. شیعیان ما کسانى هستند که نماز بر پا مىدارند، زکات مىدهند، حجّ خانه خدا را بجا مىآورند، ماه رمضان روزه مىگیرند، اهل بیت پیامبر را دوست مىدارند و از دشمنانشان بیزارى مىجویند. آنها اهل ایمان و تقوى و اهل ورع و پرهیزکاریند. هر کس [مقاله] آنها را نپذیرد، [دین] خدا را نپذیرفته و هر کس به آنها طعنه زند و سرزنششان نماید، خدا را سرزنش کرده، چون اینها بندگان حقیقى خداوند و اولیاى راستین او هستند. به خدا سوگند، هر یک از آنها در جماعتى مثل قبیله ربیعه و مضر [که به زیادى نفرات در عرب مشهورند] شفاعت مىکند و خداوند شفاعت او را در باره آنها مىپذیرد و این، براى کرامتى است که اینان در پیشگاه خدا دارند.(صفات الشیعة، ص3)
زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ یَا زَیْدُ جَدِّدْ عِبَادَةً وَ أَحْدِثْ تَوْبَةً قَالَ نَعَیْتَ إِلَیَّ نَفْسِی جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ فَقَالَ لِی یَا زَیْدُ مَا عِنْدَنَا خَیْرٌ لَکَ وَ أَنْتَ مِنْ شِیعَتِنَا قَالَ وَ قُلْتُ وَ کَیْفَ لِی أَنَا أَکُونُ مِنْ شِیعَتِکُمْ قَالَ فَقَالَ لِی أَنْتَ مِنْ شِیعَتِنَا إِلَیْنَا الصِّرَاطُ وَ الْمِیزَانُ وَ حِسَابُ شِیعَتِنَا وَ اللَّهِ لَأَنَا أَرْحَمُ بِکُمْ مِنْکُمْ بِأَنْفُسِکُمْ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْکَ وَ رَفِیقِکَ فِی دَرَجَتِکَ فِی الْجَنَّةِ؛ زید شحام گفت رفتم خدمت حضرت صادق ع به من فرمود عبادت را از سر بگیر و توبه کن. عرض کردم آقا خبر مرگ به من میدهید؟ فرمود ای زید آنچه نزد ما است براى تو بهتر است، و تو از شیعیان ما هستی. عرض کردم چگونه ممکن است من از شیعیان شما باشم؟ به من فرمود تو از شیعیان ما هستى، صراط و میزان و حساب شیعیان به دست ماست، به خدا قسم من به شما از خودمان مهربانترم و گوئى مىبینم تو و رفیقت را در بهشت.(بصائر الدرجات، ج1، ص265)
موضوع: شکر و دوری از غرور نتیجه دین معشوقانه
- خداوند: ای فرزند آدم، من دوستت دارم
- غرور نتیجه عبادت عاشقانه | رئیس خوارج: هیچ کس در عبادت، مثل من نیست
- غرور بر پروردگار، نتیجه شکر نکردن
- امام صادق ع: نعمتی که در قیامت از شکر آن، سوال می شود ولایت است
- رحمت بودن پیامبر حتی برای اشقیاء
- سابقه جهاد و شخصیت عبادی ابن ملجم
- محبتهای امیرالمومنین (ع) به ابن ملجم
خداوند: ای فرزند آدم، من دوستت دارم
الإمام علی ع: اِختَرتُ مِنَ التَّوراةِ اثنَتَی عَشرَةَ آیَةً فَنَقَلتُها إلَى العَرَبِیَّةِ وأنَا أنظُرُ إلَیها فی کُلِّ یَومٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ؛ الاُولى یَابنَ آدَم، لا تَخافَنَّ سُلطانا ما دامَ سُلطانی عَلَیکَ باقٍ، وسُلطانی علَیکَ باقٍ أبَدا. ألثّانِیَةُ یَابنَ آدَمَ، لا تَأنَس بِأَحَدٍ ما وَجَدتَنی، فَمَتى أرَدتَنی مَملُوَّةً، وخَزائِنی مَملُوَّةً أبَدا. الثّالِثَةُ یَابنَ آدَمَ، لا تَأنَس بِأَحَدٍ ما وَجَدتَنی، فَمَتى أرَدتَنی وَجَدتَنی بارّا قَریبا. الرّابِعَةُ یَابنَ آدَمَ، إنّی اُحِبُّکَ فَأَنتَ أیضا أحبِبنی. الخامسةُ یابنَ آدمَ لاتَامَن مِن قهرِی حَتّی تجوزَ عَلَی الصِراطِ. السادسةُ یَابنَ آدمَ خَلقتُ الاَشیَاء کلَها لِاجلِکَ وَ خَلَقتُکَ لِاجلِی وَ اَنتَ تَغرِمنِی. السابعةُ یَابنَ آدَمَ خَلَقتُکَ مِن تُرابٍ ثُمّ مِن نُطفَة ثَمّ مِن مُضغَة وَ لَم اَعیَ بِخَلقِکَ اَیعیینی رغیف اَسُوقُة اِلَیکَ. الثامنةُ یَابنَ آدَمَ اَتَغضبُ عَلَیَّ مِن اَجلِ نَفسِکَ وَ لَا تَغضَبُ عَلَی نَفسِکَ لِاجلِی. التَاسِعَةُ یَابنَ آدَمَ عَلیکَ فَریضَتِی و عَلَیَّ رزقُکَ فَاِن خَالَفتَنِی فِی فَریضَتِی فَانّی لَااُخَالِفُکَ فِی رِزقِکَ. العاشِرَةُ یَابنَ آدَم کُلٌّ یُریدُکَ لِأَجْلِهِ وَأَنَا أُرِیدُکَ لِأَجْلِکَ فَلا تَفِرَّ مِنّی. الحَادِیَة عَشرَة یَابنَ آدَمَ لَاتُطالِبنِی بِرِزقِ غَدٍ کَمَا لَا اُطَالِبُکَ بِعَمَلِ غَدٍ. الثَانِیة عَشرَ یَابنَ آدَمَ اِن رَضیتَ بِمَا قَسَّمتُ لَکَ اَرَحتُ قَلبَکَ وَ بَدَنَکَ وَ اَنتَ مَحمُود وَ اِن لَم تَرضَ بِمَا قَسّمتُ لَکَ سَلّطتُ عَلَیکَ الدُنیَا تَرکُضُ فِیهَا کَرَکضِ الوَحشِ فِی البَرِیَةِ وَ لَا تَنَالُ اِلّا مَا قَدّرتُ لَکَ وَ اَنتَ مَذمُوم؛ از تورات، دوازده آیه برگزیدم و آنها را به عربى ترجمه کردم و هر روز، سه بار به آنها مى نگرم؛ اول اى فرزند آدم، از هیچ سیطرهاى تا هنگامى که سیطره من بر تو پایدار است، مترس و سیطره من بر تو، همیشه پایدار است. دوم اى فرزند آدم، زمانی که مرا یافتى، با هیچ کس اُنس مگیر، پس هرگاه مرا خواستى [مرا ]سرشار خواهى یافت و خزانههاى من، همواره سرشار است . سوم اى فرزند آدم، هرگاه مرا یافتى، با هیچ کس اُنس مگیر . پس هرگاه مرا خواستى، مرا نزدیک و نیکىکننده خواهى یافت. چهارم اى فرزند آدم، من تو را دوست دارم، پس تو نیز مرا دوست بدار، ای فرزند آدم، تا از پل صراط نگذشتهای، از قهر من ایمن مباش. ششم ای فرزند آدم، همۀ چیزها را برای تو آفریدم و تو را برای خودم در حالی که تو از من میگریزی. هفتم ای فرزند آدم، تو را از خاک، سپس از نطفه، آنگاه از مضغه آفریدم و در خلقت تو در نماندم، آیا از گرده نانی که به سوی تو میفرستم در میمانم؟ هشتم ای فرزند آدم به خاطر خود بر من غضب میکنی و به خاطر من بر خود خشم نمیگیری؟ نهم ای فرزند آدم، تکلیف های من بر عهده ی توست و رزق تو بر عهدهی من ، اگر تو در تکالیف من با من مخالفت کنی من در روزی تو با تو مخالفت نمیکنم. دهم،اى فرزند آدم، هر کس، تو را براى خودش مى خواهد و من تو را براى خودت مى خواهم، پس از من مگریز. یازدهم، ای فرزند آدم روزی فردا را از من مطالبه نکن همان طور که من عمل فردا را از تو مطالبه نمیکنم. دوازدهم ای فرزند آدم، اگر به آنچه قسمت تو کردم راضی شوی قلب و بدنت را آسوده میکنم و ستوده باشی و اگر ناراضی شوی به آنچه قسمت تو کردم، دنیا را بر سرت مسلط میکنم تا چون آهوی بیابان به دنبالش بدوی و جز به مقدار روزی نیابی و دچار نکوهش گردی.(المواعظ العددیه، ص420)
غرور نتیجه عبادت عاشقانه | رئیس خوارج: هیچ کس در عبادت، مثل من نیست
کِتَابِ أَبِی بَکْرٍ الشِّیرَازِیِ أَنَّهُ (حرقوص بن زهیر تمیمی رئیس خوارج) ذُکِرَ بَیْنَ یَدَیِ النَّبِیِّ ص بِکَثْرَةِ الْعِبَادَةِ فَقَالَ النَّبِیُّ ص لَا أَعْرِفُهُ فَإِذَا هُوَ قَدْ طَلَعَ فَقَالُوا هُوَ هَذَا فَقَالَ النَّبِیُّ ص أَمَا إِنِّی أَرَى بَیْنَ عَیْنَیْهِ سَفْعَةً مِنَ الشَّیْطَانِ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ لَهُ هَلْ حَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ إِذْ طَلَعْتَ عَلَیْنَا أَنَّهُ لَیْسَ فِی الْقَوْمِ أَحَدٌ مِثْلَکَ قَالَ نَعَمْ ثُمَّ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَوَقَفَ یُصَلِّی فَقَالَ النَّبِیُّ ص أَ لَا رَجُلٌ یَقْتُلُهُ فَحَسَرَ أَبُو بَکْرٍ عَنْ ذِرَاعَیْهِ وَ صَمَدَ نَحْوَهُ فَرَآهُ رَاکِعاً فَقَالَ أَقْتُلُ رَجُلًا یَرْکَعُ وَ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَقَالَ ص اجْلِسْ فَلَسْتَ بِصَاحِبِهِ قُمْ یَا عَلِیُّ فَإِنَّکَ أَنْتَ قَاتِلُهُ فَمَضَى وَ انْصَرَفَ وَ قَالَ مَا رَأَیْتُهُ فَقَالَ النَّبِیُّ ص لَوْ قُتِلَ لَکَانَ أَوَّلَ فِتْنَةٍ وَ آخِرَهَا وَ فِی رِوَایَةِ هَذَا أَوَّلُ قَرْنٍ یَطْلُعُ فِی أُمَّتِی لَوْ قَتَلْتُمُوهُ مَا اخْتَلَفَ بَعْدِی اثْنَانِ وَ قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ الْفَتْلُ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ بِقِتَالِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؛ نزد پیامبر ص از کثرت عبادت او (حرقوص بن زهیر) سخن به میان آمد پیامبر فرمود: او را نمیشناسم در این هنگام خود او ظاهر شد. اصحاب گفتند او همان شخص است. پیامبر فرمود: آگاه باشید من بین چشمانش علامتیاز شیطان میبینم. وقتی پیامبر ص او را دید به او فرمود: آیا الان با خودت حدیث نفس نکردی که در میان این قوم هیچ کس مثل خودت نیست؟ گفت بله. پس به نماز ایستاد. پیامبر فرمود: آیا کسی نیست که او را بکشد؟ ابوبکر آستینهایش را بالا زد و به سمتش قصد کرد و او را در حال رکوع دید پس گفت آیا مردی را بکشم که در حال رکوع است و لا اله الا الله میگوید؟ پیامبر فرمود بنشین تو اهل این کار نیستی. ای علی برخیز که همانا تو قاتل او هستی. امیر المومنین رفت و برگشت و عرضه داشت او را ندیدم. پیامبر فرمود اگر کشته میشد اولین فتنه و اخرین فتنه بود و در روایت دیگری آمده است که اولین شاخی بود که در امت من میروید اگر او را میکشتید بعد از من دو نفر با هم اختلاف نمیکردند و انس بن مالک گفت خداوند این آیه را نازل کرد: آنها با تکبّر و بىاعتنایى (نسبت به سخنان الهى)، مىخواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند! براى آنان در دنیا رسوایى است و در قیامت، عذاب سوزان به آنها مىچشانیم به خاطر جنگ با علی بن ابی طالب.(مناقب، ج3، ص187)
غرور بر پروردگار، نتیجه شکر نکردن
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ؛ اى انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟(انفطار 6)
علامه طباطبایی: در این آیه مىبینیم که غرور را معلق به دو صفت" ربوبیت" و" کرم" خداى تعالى کرده، و این بدان منظور بوده که بفهماند علت عتاب و توبیخ چه بود، و حاصلش این است که تمرد مربوب و سرگرمى و فرو رفتن سراپایش در معصیت ربى که مدبر امر او است، و نعمتهاى ظاهرى و باطنیش سراپاى وجود او را فرا گرفته، کفرانى است که هیچ فطرت سلیمى در زشتى آن شک ندارد، و بدون دغدغه مرتکبش را مستحق عقاب مىداند، مخصوصا در موردى که رب منعم، کریم هم باشد، یعنى اگر نعمتى مىدهد و عطایى مىکند هیچ قسم سودى را براى خود منظور ندارد، و علاوه بر این در احسانى که مىکند بدیها و نادانیها و نافرمانیهاى مربوب را در نظر نمىگیرد، و از همه اغماض مىکند، که کفران چنین ربى باز هم زشتتر و توجه عتاب و مذمت شدیدتر و روشنتر است. پس اینکه فرمود:" یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ" استفهامى است توبیخى که انسان را به صورت سؤال در برابر کفرانى مخصوص یعنى بدون عذر و بهانه مذمت مىکند، و آن کفران مخصوص، کفران نعمتهاى ربى است کریم. انسان در برابر این سؤال جوابى ندارد، و نمىتواند بگوید: پروردگارا! کرم تو مرا مغرور کرد، چون پروردگارش قبلا به زبان انبیایش به او پیام داده بود که:" لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ"، و نیز فرموده بود:" فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى"، و از این قبیل پیامهاى دیگر که تصریح مىکند به اینکه معاندین مفرى از عذاب ندارند، و کرم خدا در قیامت شامل آنان نمىشود، هم چنان که در جاى دیگر فرمود: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ.(المیزان، ج20، ص224)
امام صادق ع: نعمتی که در قیامت از شکر آن، سوال می شود ولایت است
عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فَقَدَّمَ إِلَیْنَا طَعَاماً مَا أَکَلْتُ طَعَاماً مِثْلَهُ قَطُّ فَقَالَ لِی یَا سَدِیرُ کَیْفَ رَأَیْتَ طَعَامَنَا هَذَا قُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَکَلْتُ مِثْلَهُ قَطُّ وَ لَا أَظُنُّ أَنِّی آکُلُ أَبَداً مِثْلَهُ ثُمَّ إِنَّ عَیْنِی تَغَرْغَرَتْ فَبَکَیْتُ فَقَالَ یَا سَدِیرُ مَا یُبْکِیکَ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ذَکَرْتُ آیَةً فِی کِتَابِ اللَّهِ قَالَ وَ مَا هِیَ قُلْتُ قَوْلُ اللَّهِ فِی کِتَابِهِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ فَخِفْتُ أَنْ یَکُونَ هَذَا الطَّعَامُ الَّذِی یَسْأَلُنَا اللَّهُ عَنْهُ فَضَحِکَ حَتَّى بَدَتْ نَوَاجِذُهُ ثُمَّ قَالَ یَا سَدِیرُ لَا تُسْأَلُ عَنْ طَعَامٍ طَیِّبٍ وَ لَا ثَوْبٍ لَیِّنٍ وَ لَا رَائِحَةٍ طَیِّبَةٍ بَلْ لَنَا خُلِقَ وَ لَهُ خُلِقْنَا وَ لْنَعْمَلْ فِیهِ بِالطَّاعَةِ وَ قُلْتُ لَهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا النَّعِیمُ قَالَ لِی حُبُّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ عِتْرَتِهِ ع یَسْأَلُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَیْفَ کَانَ شُکْرُکُمْ لِی حِینَ أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ بِحُبِّ عَلِیٍّ وَ عِتْرَتِهِ؛ حنان بن سدیر از پدرش نقل میکند که گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودم، که غذایی پیش ما آورد اما تا آن وقت غذائى بدین مطبوعى نخورده بودم. فرمود سدیر غذاى ما چگونه یافتی؟ عرض کردم پدر و مادرم فدایت یا ابن رسول اللَّه مانند این غذا تاکنون نخورده بودم و خیال نمیکنم بعد از این هم نصیبم گردد در این موقع اشک اطراف چشمم را فرا گرفت و شروع به گریه کردم فرمود چرا گریه میکنى؟ عرض کردم به یاد یک آیه از قرآن افتادم فرمود کدام آیه؟ گفتم: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ترسیدم که خداوند از همین غذا مرا بازخواست کند. پس حضرت خندید به طوری که دندانهای آسیابش آشکار شد، آنگاه فرمود سدیر هرگز از غذاى خوب و لباس نرم و بوى خوش از تو بازخواست نخواهند کرد اینها براى ما خلق شده است و ما براى استفاده از آنها مأموریم که با استفاده از این نعمتها فرمان بردار خدا باشیم. عرض کردم: پدر و مادرم فدایت، یا ابن رسول الله، پس نعیم چیست؟ فرمود: حب امیر المؤمنین علی بن ابى طالب و خاندانش خداوند روز قیامت بازخواست خواهد کرد چگونه سپاس نعمتى که بر شما ارزانى داشتم از حب على و عترتش به جا آوردید.)تفسیر فرات الکوفی، ص605)
رحمت بودن پیامبر حتی برای اشقیاء
رسول خدا ص: یَا ابْنَ مَسْعُودٍ مَا بَلْوَى أُمَّتِی مِنْهُمْ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ وَ الْجِدَالُ أُولَئِکَ أَذِلَّاءُ هَذِهِ الْأُمَّةِ فِی دُنْیَاهُمْ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَیَخْسِفَنَّ اللَّهُ بِهِمْ وَ یَمْسَخُهُمْ قِرَدَةً وَ خَنَازِیرَ قَالَ: فَبَکَى رَسُولُ اللَّهِ ع وَ بَکَیْنَا لِبُکَائِهِ وَ قُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا یُبْکِیکَ فَقَالَ رَحْمَةً لِلْأَشْقِیَاءِ یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى «وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ»(سباء،51) یَعْنِی الْعُلَمَاءَ وَ الْفُقَهَاء؛ ای پسر مسعود چه چیزی است آزمایش امت من؟ جمعى از امت من عداوت و دشمنى و جدال در میان ایشان برخیزد ، آنها گمراهکننده این امّت در دنیا میباشند، قسم به خدائى که مرا به حق مبعوث کرد، خداوند آنها را به زمین فرو برد و بوزینه و خنزیرشان گرداند. گوید: پیغمبر ص بگریه افتاد و ما از گریهاش به گریه افتادیم و گفتیم یا رسول الله (ص) چرا مىگریید؟ فرمود: دلم بر بیچارگان و اشقیاء میسوزد که خداوند میفرماید: آن هنگام که ناله و فریادشان را بشنوى و فرار نتوانند بلکه دستگیر شوند و مراد آیه علماء و فقها مىباشند.(بحار الأنوار، ج74، ص99)
سابقه جهاد و شخصیت عبادی ابن ملجم
عبد الرحمن بن ملجم المرادی: أدرک الجاهلیة،و هاجر فی خلافة عمر، و قرأ على معاذ بن جبل فکان من القراء و أهل الفقه و العبادة ثم شهد فتح مصر و سکنها و کان من شیعة علی بن أبی طالب (رضی الله عنه) و شهد معه صفین ثم خرج علیه؛ عبد الرحمن ابن ملجم مرادی زمان جاهلیت را درک کرد و در زمان خلافت عمر مهاجرت کرد و بر طبق قرائت معاذ بن جبل قرآن میخواند و از قاریان قرآن و اهل فقه و عبادت بود. پس از آن در فتح مصر شرکت کرد و در آنجا ساکن شد و از شیعیان علی بن ابی طالب بود و در جنگ صفین همراه حضرت شرکت کرد و سپس بر حضرت علی رضی الله عنه خروج کرد.(الإعلام بقواطع الإسلام لابن حجر،ج3 ص339)
ابن سعد: و کَانَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ رَجُلا أَسْمَرَ حَسَنَ الْوَجْهِ أَفْلَجَ شَعْرِهِ مَعَ شَحْمَةِ أُذُنَیْهِ. فِی جَبْهَتِهِ أَثَرُ السُّجُود؛ عبدالرحمن بن ملجم، مرد سبزه و گندمگون، و خوش چهره بود که موهاى سرش تا لاله گوشش مىرسید و در پیشانى او اثر سجده بود. (به خاطر کثرت عبادت).(الطبقات الکبرى، ج3، ص29)
محبتهای امیرالمومنین (ع) به ابن ملجم
امام علی ع: أَ بِئْسَ الْإِمَامُ کُنْتُ لَکَ حَتَّى جَازَیْتَنِی بِهَذَا الْجَزَاءِ أَ لَمْ أَکُنْ شَفِیقاً عَلَیْکَ وَ آثَرْتُکَ عَلَى غَیْرِکَ وَ أَحْسَنْتُ إِلَیْکَ وَ زِدْتُ فِی إِعْطَائِکَ أَ لَمْ یَکُنْ یُقَالُ لِی فِیکَ کَذَا وَ کَذَا فَخَلَّیْتُ لَکَ السَّبِیلَ وَ مَنَحْتُکَ عَطَائِی وَ قَدْ کُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّکَ قَاتِلِی لَا مَحَالَةَ؛ آیا من امام بدی برای تو بودم که این پاداش را به من دادی؟ آیا من نسبت به تو مهربان نبودم و تو را بر غیر تو برتری ندادم و به تو احسان نکردم و بخشش به تو زیاده انجام ندادم. آیا در مورد تو، فلان مطلب و فلان مطلب را نگفتم و راه را بر تو باز نگذاشتم و چیزهایی را به تو نبخشیدم و حال آنکه می دانستم که قطعا تو قاتل من هستی.(بحار الأنوار، ج42، ص287)
اصبغ بن نباته: أتَى ابنُ مُلجَمٍ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام فَبایَعَهُ فیمَن بایَعَ، ثُمَّ أدبَرَ عَنهُ فَدَعاهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَتَوَثَّقَ مِنهُ وتَوَکَّدَ عَلَیهِ ألّا یَغدِرَ ولا یَنکُثَ، فَفَعَلَ، ثُمَ أدبَرَ عَنهُ، فَدَعاهُ الثّانِیَةَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَتَوَثَّقَ مِنهُ وتَوَکَّدَ عَلَیهِ ألّا یَغدِرَ ولا یَنکُثَ فَفَعَلَ، ثُمَّ أدبَرَ عَنهُ، فَدَعاهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام الثّالِثَةَ فَتَوَثَّقَ مِنهُ وتَوَکَّدَ عَلَیهِ ألّا یَغدِرَ ولا یَنکُثَ. فَقالَ ابنُ مُلجِمٍ: وَاللّهِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ما رَأَیتُکَ فَعَلتَ هذا بِأحَدٍ غَیری. فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام: ارید حِباءَهُ ویُریدُ قَتلی /// عَذیرَکَ مَن خَلیلُکَ مِن مُرادِ، امضِ یَابنَ مُلجَمٍ فَوَاللّهِ ما أرى أن تَفِیَ بِما قُلت؛ ابن ملجم به نزد امیر مؤمنان آمد و جزو بیعت کنندگان با وى بیعت کرد. سپس برگشت که برود. امیر مؤمنان صدایش کرد و از او پیمان مؤکّد گرفت که نیرنگ نزند و پیمان نشکند. او هم قول داد. روى کرد که برود. بار دوم امیر مؤمنان، او را صدا کرد و از او عهد و پیمان محکم گرفت که نیرنگ نزند و پیمان نشکند. او هم قول داد. خواست برود. براى سومین بار امیر مؤمنان او را خواست و از او پیمان گرفت که نیرنگ نزند و پیمان نشکند. ابن ملجم گفت: اى امیر مؤمنان! به خدا سوگند، ندیدم که با کسى جز من این گونه رفتار کنى. امیر مؤمنان [با تمثّل به شعر شاعر] فرمود: «من بخشش بر او را مىخواهم و او قتل مرا مىخواهد /// براى دوست خودت، مرادى، عذرخواهى بیاور! برو، اى ابن ملجم! به خدا سوگند، فکر نمىکنم که به آنچه گفتى وفا کنى!»(الإرشاد، ج1، ص12)
لَمَّا ضُرِبَ عَلِیٌّ ع تِلْکَ الضَّرْبَةَ قَالَ فَمَا فَعَلَ ضَارِبِی أَطْعِمُوهُ مِنْ طَعَامِی وَ اسْقُوهُ مِنْ شَرَابِی فَإِنْ عِشْتُ فَأَنَا أَوْلَى بِحَقِّی وَ إِنْ مِتُّ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً وَ لَا تَزِیدُوهُ عَلَیْهَا؛ زمانی که حضرت علی ع با آن ضربه ابن ملجم مورد اصابت قرار گرفت، حضرت فرمود که: ضارب مرا چه کردید، از طعام من او را طعام دهید، و از شراب من او را بچشانید، پس اگر من زنده ماندم اولى بحق خود منم، و اگر شهادت یافتم او را همان یک ضربت بزنید، و بر آن زیاده مزنید.(کشف الغمة، ج1، ص433)
موضوع: شکر نتیجه دین معشوقانه
- آیت الله شاه آبادی: غرور منشاء تحویل دادن میدان دعوت به معاندین است
- امام علی ع: عُجب، حسنات را نابود میکند
- عبادت از روی شکر، بهترین عبادت است
- شکر در سلامتی برتر از صبر در بلا
- کفران نعمت تنها دلیل مجازات الهی
- کسانی که اهل شکر نباشند، قدر امام خود را نمیدانند | نمونهای از قدرنشناسیِ یاران امیرالمؤمنین(ع)
- نمونهای از دین معشوقانه در وصیتنامه شهدا | وصیت نامه ناصر الدین باغانی
- پیام تسلیت مقام معظم رهبری به مناسبت شهادت ناصر الدین باغانی
آیت الله شاه آبادی: غرور منشاء تحویل دادن میدان دعوت به معاندین است
مدت زمانی است که مملکت اسلام مبتلا به امراض مزمنه و مهلکه شده، ... در این موقع مشاهده میشود که جمعی از متدینین در محافل و مجالس اظهار دردمندی و تاسف بر اسلام مینمایند ولی غافل از اینکه باید درد را معالجه نمود و مذاکره مرض و تعداد آن، معالجه درد نخواهد بود و چون راه علاج، بعد از دانستن سبب مرض است، پس اگر نظر عمیقانه بفرمایی، مییابی که اسباب ممرضه چند چیز است: 1- غرور مسلمین به حقانیت خود، که منشاء تحویل دادن میدان دعوت است به معاندین، و موجب قناعت نمودن به اسلام انفرادی و ترک تبلیغات و امر به معروف و نهی از منکر شده ...خلاصه، قرآن مجید با اسلام انفرادی مناسبت ندارد، زیرا که قرآن نمیفرماید به تنهایی نماز کن، بلکه علاوه بر آن، تولید نمازگزار و اقامه صلوه را در عهده مسلمین گذارده... 2- یاس از ظهور سعادت دینی و دنیوی است ... 3- افتراق مسلمین و انفصام خیط اخوت از میانه آنهاست به واسطه اختلاط با اجانب که موجب اضمحلال هر یک شده معاشاً و معاداً، حتی آنکه اجتماعات مختلفه المسالک موجب ضعف و اختلال است، فضلا عن الانفراد؛ و هرچه انفراد و افتراق بیشتر شود، اختلال و انحلال شدت نماید تا سر حد انعدام همه جهات و حیثیات برسد چناچه حس اعداء این جهت را موجب هیجان و حرکت سریعه آنها گردیده و البته با این حالات حاضره، اساس زندگانی دینی و دنیوی شما را برچیده، مصداق آیه کریمه شریفه خسر الدنیا و الاخره و ذلک خسران مبین خواهد گردید. 4- نداشتن بیت المال: زیرا معلوم است جریان اسلام در مُلک، محتاج است به عِده و عُده، و لذا خداوند عالم، ایجاب زکوات و اخماس و سایر حقوق مالیه فرموده برای اداره نمودن اساس مقدس اسلام. الحاصل؛ این چهار عامل موجب تعطیل قوای عامله مسلیمن شده و از وصول به سعادت دینی و دنیوی محرم مانده اند ولی علت العلل، جهل به مرام اسلام است.( شذرات المعارف، ص3 و 4)
امام علی ع: عُجب، حسنات را نابود میکند
امام علی ع: الْعُجْبُ بِالْحَسَنَةِ یُحْبِطُهَا؛ عجب به کارهای حسنه، آن را نابود میکند.(غرر الحکم، ص309)
امام علی ع: مَنْ أُعْجِبَ بِعَمَلِهِ أَحْبَطَ أَجْرَهُ؛ کسی که به عملش عجب بورزد، اجرش را نابود کرده است.(همان)
عبادت از روی شکر، بهترین عبادت است
عن حسین بن علی ع: إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِیَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ؛ به راستى، گروهى خدا را براى چشم داشت پرستش نمایند که آن پرستش بازرگانان است و گروهى او را از روی ترس پرستش کنند که آن پرستش بردگان است و گروهى وى را سپاسمندانه پرستند که آن پرستش آزادگان است که این بهترین پرستش است.(تحف العقول، ص246)
قال الصّادق ع: و لو کان عند اللَّه عبادة یتعبّد بها عباده المخلصون أفضل من الشّکر على کلّ حال، لأطلق لفظة فیهم من جمیع الخلق بها فلمّا لم یکن أفضل منها، خصّها من بین العبادات و خصّ أربابها. فقال- تعالى-: وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ؛ اگر نزد خداوند متعال عبادتى از عبادتهائى که بندگان مخلص به آن عبادت مىکنند بهتر و بالاتر از شکر بود: البته اسمى از آن برده و بندگان خود را به آن عبادت مخصوص امر مىفرمود. ولى چون عبادتى بهتر و مطلوبتر از آن نبود؛ از این لحاظ این عبادت را انتخاب فرموده، و از میان بندگان خود تنها اشخاصى را انتخاب کرده و از آنان اسم برد که شاکر هستند، و فرمود: و کم است در میان بندگان من اشخاصى که شاکر هستند.(تفسیر کنز الدقائق، ج10، ص478)
شکر در سلامتی برتر از صبر در بلا
امام صادق ع: الْحَالُ الَّتِی تُوجِبُ الشُّکْرَ أَفْضَلُ مِنَ الْحَالِ الَّتِی تُوجِبُ الصَّبْر؛ وضعى که موجب شکر است بهتر از وضعى است که موجب صبر است.(الأمالی صدوق، ص613)
عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: مَرَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع بِرَجُلٍ وَ هُوَ یَدْعُو اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ الصَّبْرَ فَقَالَ أَلَا لَا تَقُلْ هَذَا وَ لَکِنْ سَلِ اللَّهَ الْعَافِیَةَ وَ الشُّکْرَ عَلَى الْعَافِیَةِ فَإِنَّ الشُّکْرَ عَلَى الْعَافِیَةِ خَیْرٌ مِنَ الصَّبْرِ عَلَى الْبَلَاءِ کَانَ مِنْ دُعَاءِ النَّبِیِّ ص اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْعَافِیَةَ وَ الشُّکْرَ عَلَى الْعَافِیَةِ وَ تَمَامَ الْعَافِیَةِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة؛ امام رضا ع فرمود: حضرت سجاد ع به مردى برخورد که دعا مىکرد، خدا به او صبر روزی کند، حضرت فرمود: این گونه نگو، بلکه از خدا سلامتى و توفیق شکر بر سلامتى بخواه، زیرا شکر بر سلامت بهتر از صبر بر گرفتارى است، پیامبر خدا این گونه دعا مىفرمود: «خدایا من از تو سلامت و شکر بر سلامت مىطلبم، و سلامت کامل در دنیا و آخرت».(بحار الأنوار، ج92، ص292)
کفران نعمت تنها دلیل مجازات الهی
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازی إِلاَّ الْکَفُورَ؛ این کیفر را بخاطر کفرانشان به آنها دادیم؛ و آیا جز کفران کننده را کیفر مىدهیم.(سبأ 17)
علامه طباطبایی: مردم سبا از شکر خدا و عبادت او که بدان مامور شده بودند، روى گردانیدند، و ما هم کیفرشان کردیم یعنى سیل عرم را فرستادیم تا همه شهر و باغات و مزارع آن را غرق کند، و به جاى آن دو بهشت، دو سر زمین بگذارد، که طرفاء و گیاهان تلخ و بوته سدر از آن سر در آورد ... معناى آیه این است که ما به مردم سبا چون کافر شدند، و از شکر ما اعراض کردند، و یا در مقابل کفرشان این چنین جزاء دادیم و ما جزاى بد نمىدهیم، مگر کسى را که بسیار کفران نعمتهاى ما کند.(المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص364)
کسانی که اهل شکر نباشند، قدر امام خود را نمیدانند | نمونهای از قدرنشناسیِ یاران امیرالمؤمنین(ع)
بعد از غارت انبار و بعد از اینکه حضرت دو مرتبه خطبه میخواند و مردم را به دفاع از خودشان دعوت میکند، برای بار سوم خطبه میخواند و آنها را برای جنگ با معاویه دعوت میکند.در اینجا حضرت به زمان پیامبر ص مثال میزند و حمایت انصار پیامبر را برای آنها یادآور میشود.
امام علی ع: «أَمَّا بَعْدُ أَیُّهَا النَّاسُ! فَوَ اللَّهِ لَأَهْلُ مِصْرِکُمْ فِی الْأَمْصَارِ أَکْثَرُ مِنَ الْأَنْصَارِ فِی الْعَرَبِ، وَ مَا کَانُوا یَوْمَ أَعْطَوْا رَسُولَ اللَّهِ ص أَنْ یَمْنَعُوهُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ حَتَّى یُبَلِّغَ رِسَالاتِ رَبِّهِ إِلَّا قَبِیلَتَیْنِ صَغِیرٍ. مَوْلِدُهُمَا وَ مَا هُمَا بِأَقْدَمِ الْعَرَبِ مِیلَاداً وَ لَا بِأَکْثَرِهِمْ عَدَداً فَلَمَّا آوَوُا النَّبِیَّ ص وَ أَصْحَابَهُ وَ نَصَرُوا اللَّهَ وَ دِینَهُ رَمَتْهُمُ الْعَرَبُ عَنْ قَوْسٍ وَاحِدَةٍ وَ تَحَالَفَتْ عَلَیْهِمُ الْیَهُودُ وَ غَزَتْهُمُ القَبَائِلُ قَبِیلَةً بَعْدَ قَبِیلَةٍ، فَتَجَرَّدُوا لِنُصْرَةِ دِینِ اللَّهِ وَ قَطَعُوا مَا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْعَرَبِ مِنَ الْحَبَائِلِ، وَ مَا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْیَهُودِ مِنَ الْعُهُودِ، وَ نَصَبُوا لِأَهْلِ نَجْدٍ وَ تِهَامَةَ وَ أَهْلِ مَکَّةَ وَ الْیَمَامَةِ وَ أَهْلِ الْحَزْنِ وَ السَّهْلِ، وَ أَقَامُوا قَنَاةَ الدِّینِ، وَ تَصَبَّرُوا تَحْتَ حِمَاسِ الْجِلَادِ، حَتَّى دَانَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) الْعَرَبُ، وَ رَأَى فِیهِمْ قُرَّةَ الْعَیْنِ قَبْلَ أَنْ یَقْبِضَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ، فَأَنْتُمْ فِی النَّاسِ أَکْثَرُ مِنْ أُولَئِکَ فِی أَهْلِ ذَلِکَ الزَّمَانِ مِنَ الْعَرَبِ. فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ آدَمُ طُوَالٌ فَقَالَ: مَا أَنْتَ بِمُحَمَّدٍ وَ لَا نَحْنُ بِأُولَئِکَ الَّذِینَ ذَکَرْتَ فَلَا تُکَلِّفْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع «أَحْسِنْ سَمْعاً تُحْسِنْ إِجَابَةً ثَکِلَتْکُمُ الثَّوَاکِلُ مَا تَزِیدُونِّی إِلَّا غَمّاً هَلْ أَخْبَرْتُکُمْ أَنِّی مُحَمَّدٌ ص وَ أَنَّکُمُ الْأَنْصَارُ إِنَّمَا ضَرَبْتُ لَکُمْ مَثَلًا وَ إِنَّمَا أَرْجُو أَنْ تَتَأَسَّوْا بِهِمْ.» ثُمَّ قَامَ رَجُلٌ آخَرُ فَقَالَ: مَا أَحْوَجَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ الْیَوْمَ وَ مَنْ مَعَهُ إِلَى أَصْحَابِ النَّهْرَوَانِ ثُمَّ تَکَلَّمَ النَّاسُ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ وَ لَغَطُوا فَقَامَ رَجُلٌ فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ: اسْتَبَانَ فَقْدُ الْأَشْتَرِ عَلَى أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَوْ کَانَ حَیّاً لَقَلَّ اللَّغْطُ وَ لَعَلِمَ کُلُّ امْرِئٍ مَا یَقُولُ فَقَالَ ع لَهُمْ: «هَبَلَتْکُمُ الْهَوَابِل» لَأَنَا أَوْجَبُ عَلَیْکُمْ حَقّاً مِنَ الْأَشْتَرِ وَ هَلْ لِلْأَشْتَرِ عَلَیْکُمْ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا حَقُّ الْمُسْلِمِ؟!» فَغَضِبَ وَ نَزَلَ؛ اى مردم، شمار اهالی شهر شما از شمار مردم مدینه بیشتر است. و آنها در آن روز که با رسول الله(ص) عهد کردند که به یارى او و حمایت مهاجران برخیزند، تا پیامبر رسالت پروردگارش را انجام دهد، دو قبیلۀ کوچک بیشتر نبودند. این دو قبیله نه از دیگر قبایل عرب کهنتر بودند و نه تعدادشان بیشتر بود. وقتی که پیامبر و اصحابش را نزد خود جاى دادند و خدا و دین او را یارى کردند، همۀ عرب به مخالفت با آنها برخاستند. یهودیان بر ضد آنها همدست شدند و هر قبیله پس از قبیلۀ دیگر به جنگ آنها آمد، اما آنها برای یاری دین خدا کمر همت بستند. و رشتههاى پیوند میان خود و عرب را گسستند و هر پیمانی که با یهود داشتند بر هم زدند. و با مردم نجد و تهامه و مکه و یمامه، و مردم دشت و کوهسار جنگ آغاز کردند. و براى دفاع از دین نیزهها بر افراشتند و در جنگیدن بسیار مقاومت کردند، تا اینکه عرب به دین پیامبر خدا درآمد و رسول الله(ص) پیش از آنکه خداوند جانش را بگیرد از آنها خشنود شد. و تعداد شما در میان مردم این زمان، بیشتر از مردم مدینه در زمان خودشان است. مردى بلندقامت و گندمگون برخاست و گفت: «نه تو محمد هستى و نه ما آن مردم که یاد کردى. پس ما را به چیزی که طاقتش را نداریم مکلّف نکن.» امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «اول درست گوش بده تا بتوانى به درستى پاسخ دهى، زنان فرزندمُرده بر شما گریه کنند که جز بر اندوه من اضافه نمیکنید. مگر من گفتم که من محمد(ص) و شما انصار هستید؟ این فقط مثالى بود که زدم و امید داشتم که به آنها تأسى کنید و از آنها الگو بگیرید.» مرد دیگرى برخاست و گفت: «امیرالمؤمنین و همراهانش امروز چه بسیار به اهل نهروان نیازمندند!» آنگاه هرکس از سویى سخنى گفت و صداها زیاد شد. مردى برخاست و با صداى بلند فریاد زد: «آثار فقدان مالک اشتر بر مردم عراق پدیدار شده. گواهى مىدهم که اگر مالک اشتر زنده بود، مردم اینگونه سروصدا نمىکردند و هرکس مىدانست که چه میگوید.» امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «مادران فرزندمُرده در عزایتان بگریند، حق من که بر شما واجبتر از حق اشتر است. آیا اشتر جز حق مسلمانى حق دیگرى بر شما داشت؟» پس خشمگین شد و از منبر پایین آمد.(الغارات، ج2، ص330)
نمونهای از دین معشوقانه در وصیتنامه شهدا | وصیت نامه ناصر الدین باغانی
بسم رب الشهدا والصدیقین
اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر در درگاه خداوندم.
چند جمله ای را به رسم وصیت مینگارم. سخنم را درباره ی عشق آغاز میکنم ما را به جرم عشق موأخذه میکنند. گویا نمیدانند که عشق گناه نیست امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا،مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی، امّا بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمیکرد پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه، به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم، به مدرسه عشق ورزیدم، به دانشگاه عشق ورزیدم، امّا همه ی اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو . (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون ) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ،پس به عشق تو دل بستم بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری، فهمیدم در این مدت که فکر میکردم عاشق تو هستم اشتباه میکرده ام ، این تو بودی که عاشق من بوده ای و من را میکشاندهای، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم ولیکن وقتی توجه می کنم میبینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز مستقیم آمده ام حال میفهمم که این تو بودهای که به دنبال بندهات بودهای، و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کردهای و هر شب به انتظار او نشستهای تا بلکه یک شب او را ببینی، حالا میفهمم که تو عاشق صادق بندهات هستی، بنده را چه که عاشق تو بشود؟ (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میکردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق مینشستی. اما من بدبخت ناز میکردم و شب خلوت را از دست میدادم و میخوابیدم ! اما تو دست بر نداشتی و انقدر به این کار ادامه دادی تا بالا خره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر میکردم که با پای خود آمدهام. وه چه خیال باطنی !! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی به صحنه ی جهادم آوردی، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبرد (نرد) عشق ببازی من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب میکردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک !! تو کریم بودی و من لئیم ! تو جمیل بودی و من قبیح ، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود. من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعۀ آنرا که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعهای دیگر کردم. امّا این بار تو بودی که ناز میکردی و مرا سر میگرداندی ، پیالهام را شکستی، هر چه التماس میکردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعهای دیگر از شراب عشقت به سر میبرم . ای عاشق من !! ای اله من !! پیالهام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته حال که به من رسیدهای چرا کام دل بر نمیگیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم میزنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشتهای؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیالهام را پر نمیکنی، پیالۀ خود را میشکنم و متاعم را به آتش میکشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگزاری. امّا شهادت چیست؟ آنگاه که دو دلداده به هم میرسند و عاشق به وصال معشوق میرسد وبندۀ خاکی به جمال زیبای حق نظر میافکند و محو تماشای رُخ یار میشود ،آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری میتوانیم داد؟ آن هنگام که رزمندهای مجاهد ، به سوی دشمن حق میرود و ملائک به تماشای رزم او مینشینند و شیطان ناله بر میآورد و پای به فرار میگذارد و ناگهان غنچهای میشکفد،آن هنگام را جز شهادت چه نام میتوانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. (ای آنانی که در زندان تن اسیر ید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصۀ شهادت عاجزید. فقط شهید میتواند شهادت را درک کند.)شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد، شهید در این دنیا قبل از آنکه به خون بتپد، شهید است و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمیتوانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصل شان نیز نمیتوانید درکشان کنید. شهید را شهید درک میکند. اگر شهید باشید شهید را میشناسید و گرنه آئینۀ زنگار گرفته، چیزی را منکعس نمیکند که نمیکند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد شهیدان به حال شما غصه میخورند، و از این در عجبند و حیرت میکنند که چرا به فکر خود نیستند. به خود آیید و زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید وتا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید.
ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
امّا امت مسلمان و شهید پرور ایران! پیرو امام باشید، نه در حرف، بلکه در عمل گوش دل به سخنان امام بسپارید و حرفهایش را بدون چون و چرا بپذیرید و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید. اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پردۀ غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید، اگر امام خود را شناختید گمراه نمیشوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد. اسلام را از روحانیت مبارز واصیل فرا بگیرید نه از قلم وزبان منحرفان، در این زمانه عده ای مغرض و جاهل پیدا شدهاند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ میکنند، به عبارت دیگر تز جدائیِ دین از سیاست هستند و میگویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشتند و رهبری کردند و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد، ولی حالا بیایند و بروند و گوشۀ حوزه ها درس و بحث را ادامه دهند. این منحرفین را بشناسید، و از صحنۀ انقلاب بدرشان کنید، اینها همان هایی هستند که با نامهای مختلف ،امّا با یک ماهیّت مطهری را شهید کردند، بهشتی را با تهمتها و فحشا، ترور شخصیت و سپس با کینۀ شیطانی ترور فیزیکی کردند. اینها همانهایی هستند که اگر دست پلیدشان به امام برسد، اینها دشمن روحانیت هستند. روحانیت را نمیخواهند و میخواهند بین شما و روحانیت جدایی بیاندازند. آنان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را به درد میآورند. فقه جدید میسازند، با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتند. با لباس وحدت، تفریح وحدت میکنند. وحدت در چیست؟ وحدت در پیروی از کلام امام است. امّا نمیتوانم موارد متعددی را بر شمارم که از فرمان امام اطاعت نکردهاند! آن وقت این را تحکیم وحدت میگویند. مردم مسلمان دشمن اسلام را بشناسید. جنگ با عوامل خارجی مسئلۀ سختی نیست. امّا این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفّار بدترند. با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید. مسئلۀ دیگر اینکه در مصائب ومشکلات صبر کنید «ان الله مع الصابرین» بهشت را به بها میدهند نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است، بهای بهشت کالای عشق است، یعنی خون، کربلا رفتن خون میخواهد،این کربلا دیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا، ماجرای خون و قیام است. پیام را شما بدهید.خون از ما، بدانید که «ان الله یدافع عن الذین آمنو» ما همه وسیلهایم، اصلاً این جنگ و این انقلاب و این برنامهها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد وخالص را از ناخالص جدا کند. پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید، در کارهایتان نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت. به مستحبات اهمیّت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید، با انجام نوافل به خدا نزدیک شوید، مخصوصاً نافلۀ شب، صبر را پیشۀ خود سازید و بدانید اُمم پیش از شما سختیهای بیشتری کشیدهاند. با فساد و عوامل فساد مبارزه کنید چون دشمن میخواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند. از همۀ دوستان و آشنایان که حقی در گردن من دارند طلب حلالیّت میکنم. پدر و مادر و برادران و خواهرم ! بدانید بدون شما به بهشت قدم نخواهم گذاشت، بدانید همه با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است. خدا نکند کاری بکنید که اجر خود را ضایع سازید. شما از این به بعد خانوادۀ شهید هستید. طوری رفتار کنید که در شأن و منزلت شما باشد. بدانید به جای شهید، خدا به خانۀ شهید میآید. بدانید که من از دانشگاه امام حسین علیه السلام فارغ التحصیل شدم و مدرک خود را از دست مبارک آقا گرفتم. کلاس، کلاس عشق بود. درس، درس شهادت، تخته سیاه، گسترۀ وسیع جبهههای حق علیه باطل، گچها خون و قلمها اسلحۀ مان بود. والسلام(پنجاه سال عبادت، ص28)
پیام تسلیت مقام معظم رهبری به مناسبت شهادت ناصر الدین باغانی
پیام آیتالله خامنهای رئیس جمهوری اسلامی ایران به مناسبت شهادت دانشجوی شهید ناصر الدین باغانی در 26 اسفند 1365خطاب به پدر شهید برادر عزیز حجت الاسلام آقای حاج شیخ علی اصغر باغانی:
“شرکت فرزند ارجمندتان در جبهه جهاد فی سبیلالله و شهادت افتخار آمیز آن عزیز را به شما و خانواده محترمتان تبریک میگویم. دین خدا به چنین فداکارانی میبالد و مؤمنان و پیروان قرآن به چنین پیشاهنگانی افتخار میکنند. خداوند شهید عزیز ما را با اولیائش محشور فرماید و به شما و مادر گرامی آن شهید و والدین همه شهیدان صبر و اجر عنایت کند. سید علی خامنهای رئیس جمهوری اسلامی ایران(65/12/26)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید