13 متن منتخب از کتاب «آن چهارده روز»
در ادامه 13 متن منتخب از کتاب «آن چهارده روز؛ روایت چهارده رخداد ویژه در زندگی امیرالمؤمنین(ع)، از زبان خود امیرالمؤمنین(ع)» را میخوانید:
زمان لازم برای مطالعه: حدود 7 دقیقه
اشکی که بیاختیار از دیدگانم روان بود...
از این رو بر اثر وفات او، مصیبت و فشارى بر من فرود آمد که فکر نمىکنم اگر بر پشت کوهها گذاشته مىشد، مىتوانستند آن را تحمّل کنند!... اشکی که بیاختیار از دیدگانم روان بود، و سوزشی که سینهام را فراگرفته بود، آهی که گاهگاه از درونم شعله میکشید و سنگینی مصیبتی که بر من وارد شده بود، هیچیک مانع از انجام این مأموریتها نشد
زنان مدینه بر من میگریستند
سپس رسول خدا(ص) مرا خواست و با دست خود عمامه بر سرم نهاد، شمشیر خودش ذوالفقار را به من داد، به آن ضربهای زد و مرا راهی میدان کرد. من در حالی به سمت میدان رفتم که زنان مدینه بهسبب سرنوشتی که یقین داشتند در انتظار من است بر من میگریستند
درحالیکه دیدگانشان از شدت ترس سرخ شده بود
هم جایگاه و محل سکونت آنها ایمن و ضربهناپذیر بود و هم شمارشان از ما بیشتر بود. آنها مبارز میطلبیدند و هیچکس از ما به جنگ آنان نرفت مگر اینکه او را کشتند. تا جایی که دیدگان از شدت ترس سرخ شد! من در حالى به مبارزه فرا خوانده شدم که هرکس در فکر جان خود بود. هریک از همرزمانم به دیگرى نگاه میکرد و همه مىگفتند: اى ابوالحسن! برخیز.
دوست داشتند مرا تکه تکه کنند
مرا با این نامه به سوی اهل مکه فرستاد. و اهل مکه، همانطور که میدانید، چنان از من نفرت داشتند که اگر میتوانستند، هرچند با بذل جان و مال و همسر و فرزندانشان مرا تکهتکه کنند و تکههای بدنم را بر روی کوهها پراکنده کنند، این کار را میکردند. اما من وارد مکه شدم و اهل مکه را جمع کردم و درحالیکه مردان و زنانشان با تهدید و خط و نشان کشیدن با من روبرو میشدند و به من ابراز خشم و کینه میکردند ...
در تمام دوران حاکمیتش، از من مىخواست که حلالش کنم
ای مرد یهودی! اما سومین امتحان این بود: حاکمِ پس از پیامبر(ص)، در تمام دوران حاکمیتش، مرا که میدید، عذر میخواست و دیگری را به سبب آن حقّى که از من سلب کرده و بیعتم را گسسته بود، سرزنش مىکرد و از من مىخواست که حلالش کنم.
در حالیکه لباس و غذای مناسب نداشتیم، رسول خدا(ص) ...
شدت تلاش رسول خدا(ص) برای به دست آوردن دل این دسته چنان بود، که درحالیکه اینها مشغول جمع مال بودند و اهل خوب خوردن و خوب پوشیدن بودند، سقف و در خانههای ما اهلبیت محمد(ص) از شاخههای خرما و مانند آن بود؛ نه زیرانداز درستی داشتیم و نه لباس مناسبی. تا جاییکه برای نماز یک لباس را به نوبت میپوشیدیم و شب و روزمان را در این احوال سپری میکردیم ... امّا رسول خدا(ص) این جماعت دارا و توانگر را بر ما مقدم میداشت و آن مال را به آنها میداد تا دل آنها را نسبت به اسلام نرم کند و در زمرۀ مسلمانان بمانند.
اگر میخواستم اینقدر قدرت و نیرو داشتم که حقم را بگیرم
و ای مرد یهودی! اگر من این صبر را برنمیگزیدم و در پی مطالبۀ حقّم میرفتم، از همۀ مدعیان دیگر سزاوارتر بودم؛ زیرا اصحاب رسول خدا(ص)، چه آنها که از دنیا رفتند و چه کسانی که اینجا پیش تواند، میدانند که شمار نیروهایم بیشتر، قبیلهام قدرتمندتر، مردانم نفوذناپذیرتر، فرمانم مطاعتر، و حجّتم واضحتر بود و در این دین، پرفضیلتتر و مؤثرتر بودم، به جهت سوابق و خویشاوندى و وراثتم
مدام در آشکار و نهان نزدم میآمدند ..
گروهى از خواص یاران محمّد(ص) که آنها را به دلسوزی و خیرخواهى براى خدا و پیامبر، کتاب و دینش مىشناسم، مدام در آشکار و نهان نزدم میآمدند و مرا به اقدام برای گرفتن حقّم دعوت میکردند و حاضر بودند جانشان را در راه یارىام نثار کنند تا بیعتى را که برگردنشان داشتم، ادا کنند؛ امّا من مىگفتم: آرام باشید و اندکی صبر کنید. شاید خدا، بدون درگیرى و خونریزى حقّم را بازگردانَد.
بعد از او کسی جز من امید رسیدن به خلافت را نداشت
اما امتحان چهارم ای مرد یهودی! آن کسی که پس از رفیقش حکومت را به دست گرفت، در کارها با من مشورت و طبق نظرم عمل مىکرد؛ در کارهاى پیچیده با من گفتگو مىکرد و طبق رأیم اقدام مىکرد و هیچکس دیگری چنین جایگاهی نداشت؛ نه من و نه یارانم کسى جز مرا نمىشناسند که او در مسائل حکومتى با وى گفتگو کرده باشد. و بهجز من، شخصی دیگر امید رسیدن به خلافت پس از او را نداشت.
اعضای شورا از انتخاب عثمان پشیمان شدند و...
سپس اعضای شورا (که چند روز پس از شورا از انتخاب عثمان پشیمان شده بودند) نزد من آمده و از آنچه در حقّ من مرتکب شده بودند، برگشتند و از من مىخواستند که عثمان را خلع کنم و به او یورش ببرم و حقّم را بگیرم. و عهد و پیمان بستند که تا پای جان در این راه و تحت فرمان من آنقدر بجنگند که یا کشته شوند و یا خدا حقّم را به من بازگرداند.
آن سختی نه قابل وصف است و نه تمام شدنی!
ای مرد یهودی! این وقایع آخر حکومت عثمان، از وقایع انتخاب او، که توصیف کردم، سختتر و طاقتفرساتر بود و آن سختی و فشاری که از این قضایا بر من وارد شد، نه قابل وصف است و نه تمامشدنی! و من چارهای نداشتم جز صبر بر آنچه به من میرسد.
مدارای با معاویه در محاسبات دنیوی درست به نظر میآمد
«مُغِیرةِ بنِ شُعبه» پیشنهاد کرد که با معاویه مدارا کنم و او را در سمت استانداری همان سرزمینی که بود ابقا کنم. این پیشنهاد در محاسبات دنیوی کارآمد به نظر میآمد، اما در پیشگاه خدا برای خود عذر و حجتی نمیدیدم که این شخص گمراه را بهعنوان کارگزار خویش انتخاب کنم.
برخی اصحابم: یا علی(ع) را بکشید یا دستبسته تحویل معاویه دهید!
من به آنها گفتم: «این حیلۀ او و عمروعاص است و آنها پیمانشکناند!»، اما لشکریان حرف مرا نپذیرفته و فرمانم را اطاعت نکردند و بر دادن پاسخ مثبت به معاویه اصرار کردند؛ چه مورد پسندم باشد یا نباشد، بخواهم یا نخواهم. تا آنجا که بعضی از آنها میگفتند: «اگر علی بن ابیطالب نپذیرفت او را نیز مانند عثمان بکشید یا دستگیرش کرده و با خاندانش به معاویه تحویل دهید.»
مطالب مرتبط:
- معرفی کتاب و چگونگی تهیۀ آن
- پرونده | کتاب آن چهارده روز/ یک هدیۀ جذاب برای عید غدیر
- دانلود فایل «PDF» کتاب (60 صفحه اول)
- متن کامل کتاب
- تصاویر جلد و تصاویر عکاسی شدۀ کتاب «آن چهارده روز»
- اسلاید (پاورپوینت) معرفی کتاب «آن چهاردهروز»
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید