خدا چگونه انسان را هدایت میکند؟-13
قرآن با زائل کردن تکبر، ما را آمادۀ ولایتپذیری میکند
- مکان: تهران - مصلی امام خمینی(ره)
- زمان: 1393/04/20 (ماه مبارک رمضان)
- انعکاس در:
- پی دی اف: A5 | A4
- اینفوگرافیک: پیشنهاد دهید
- صوت: دانلود | بشنوید
- کلیپ صوتی: پیشنهاد دهید
پناهیان: کسانی که نمیتوانند امامت را تحمل کنند، مشکلشان تکبر است. لذا نسبت دیگر بین قرآن و امامت این است که قرآن تکبر انسان را زائل میکند و وقتی تکبر انسان زائل شد، ولایتپذیر و امامپذیر میشود. چه کسی درست قرآن خوانده و با قرآن هدایت شده است؟ کسی که بعد از قرآن خواندن، آمادۀ ولایتپذیری شود یا ولایتپذیریاش بالا برود. چون قرآن یک طوری دل ما را صفا میدهد که خود به خود آمادۀ پذیرش امر امامت میشویم.
حجت الاسلام پناهیان به مناسبت ماه مبارک رمضان 30 شب در مصلی بزرگ امام خمینی با موضوع «خدا چگونه انسان را هدایت میکند؟» سخنرانی میکند. در ادامه گزیدهای از مباحث مطرح شده در جلسه سیزدهم را میخوانید:
سه مرتبۀ مهم هدایت: 1.هدایت مستقیم توسط خدا 2.هدایت با کتاب 3.هدایت با ولیّ خدا
- اولین مرتبۀ هدایت، هدایت مستقیم و بیواسطه است، یعنی گاهی اوقات خداوند، مستقیماً بندۀ خودش را هدایت میکند. وقتی میگوییم: «گاهی اوقات» به این معنا نیست که خدا بعضیها را مستقیماً هدایت میکند و بعضیها را مستقیماً هدایت نمیکند. خداوند تمام بندگانش را در حدّ و مرتبهای مستقیماً هدایت میکند. اینکه ما مفطور به فطرت الهی هستیم و اینکه خدا در عالم ذر، از ما تعهد گرفته است(إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى؛ اعراف/172) مراتبی از این هدایت مستقیم الهی است.
- مرتبۀ دیگری از هدایت، هدایت با کتاب خدا است که این هدایت با کتاب خدا، خود به خود ما را به مرتبۀ دیگری از هدایت سوق میدهد که هدایت به سوی ولیّ خدا یا امام است. شخص «ولیّ خدا» یکی از وسایل یا عوامل مهم هدایت است که از جانب پروردگار برای هدایت بندگانش قرار داده شده است.
- همانطور که در حدیث ثقلین تأکید شده این دو ثقل باعظمت(قرآن و امام) دو عامل مهم هدایت هستند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من از بین شما میروم دو امر باعظمت (دو عامل بزرگ هدایت) در بین شما میگذارم، کتاب خدا و امامت که این دو عامل از هم جدا نمیشوند تا روزی که در کنار حوض کوثر نزد من بیایند»(أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ، قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الثَّقَلَانِ قَالَ کِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلُ بَیْتِی، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِی اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض؛ تفسیر قمی/1/173) و (إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا- کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض؛ کافی/2/415)
نسبت بین قرآن و امامت: 1ـ قرآن با زائل کردن تکبر، ما را آمادۀ ولایتپذیری میکند
- در اینجا میخواهیم نسبت بین این دو عامل هدایت(قرآن و امام) را از سه جهت ذکر کنیم. در جلسۀ قبل گفتیم که یکی از فراوانترین آثار روحی و معنوی آیات قرآن این است که تکبر را از دل انسان زائل میکند. اگر قرآن روی ما اثر بگذارد و تکبر را از دل ما زائل کند، وقتی به امام، ولیّ خدا یا نبیّ خدا برسیم، بدون تکبر سخن او را میپذیریم و در مقابل او شاخ و شانه نخواهیم کشید.
- یک نسبت بین «قرآن» و «امامت» این است که اگر قرآن ما را خوب تربیت کند، تکبر را از دل ما برمیدارد و وقتی تکبر از دلمان برداشته شد، آمادۀ ولایتپذیری خواهیم شد.
- مهمترین مشکل بر سر پذیرش امامت این است که مردم حاضرند تکبر خود را در مقابل خدا، کنار بگذارند اما حاضر نیستند تکبر خود را در مقابل امام، کنار بگذارند و به امام تواضع کنند، کمااینکه ابلیس حاضر بود تکبر خودش را در مقابل خدا، کنار بگذارد اما در مقابل آدم(ع) نتوانست تکبرش را کنار بگذارد.
- کسانی که نمیتوانند امامت را تحمل کنند، مشکلشان تکبر است. لذا نسبت دیگر بین قرآن و امامت این است که قرآن تکبر انسان را زائل میکند و وقتی تکبر انسان زائل شد، ولایتپذیر و امامپذیر میشود. چه کسی درست قرآن خوانده و با قرآن هدایت شده است؟ کسی که بعد از قرآن خواندن، آمادۀ ولایتپذیری شود یا ولایتپذیریاش بالا برود. چون قرآن یک طوری دل ما را صفا میدهد که خود به خود آمادۀ پذیرش امر امامت میشویم.
2ـ قرآن ما را دین استوار هدایت میکند / عامل استواری دین، امامت است
- امام صادق(ع) دربارۀ آیۀ شریفه: «این قرآن، هدایت میکند به آنچیزی که اقوم است؛ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ»(اسراء/9) میفرماید: یعنی قرآن شما را به امام هدایت میکند؛ قَالَ: یَهْدِی إِلَى الْإِمَامِ»(کافی/1/216)
- اقوم، قیّم و قِیَماً، توصیفاتی است که در قرآن، برای دین ذکر شده است. (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّم؛ روم/43) و (إِنَّنی هَدانی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دیناً قِیَماً؛ انعام/161) اقوم به معنای استوار و ایستاده است. علامۀ طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه میفرماید: قیام، ضد قعود است و یکی از معتدلترین حالات آدمى است. و انسان در این حال از هر حالت دیگرى نسبت به کارهایش مسلطتر است. اینکه میفرماید دین شما «اقوم» است یعنی استوار است، در حالت قیام است و برای ادارۀ حیات بشر، خیلی مسلط و قوی است.(ترجمۀ تفسیر المیزان/13/62-64 )
- با توضیح علامه طباطبایی، دین اقوم یا دین استوار، دینی است که در ادارۀ حیات بشر، بسیار قوی است یعنی میتواند خیلی محکم و باقدرت، حیات بشر را اداره کند. لذا ترجمۀ آیه اینطور میشود: این قرآن هدایت مىکند به سوى دینى که اقوم(استوارتر) از هر دین و مسلطتر بر اداره امور بشر است.
- حالا اگر یک دین بخواهد حیات بشر را به خوبی اداره کند، به چه چیزی نیاز دارد؟ طبیعتاً نیاز به نظام سیاسی دارد و محور نظام سیاسی اسلام، امامت است. لذا امام صادق(ع) میفرماید: «یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ» یعنی «یَهْدِی إِلَى الْإِمَامِ»(کافی/1/216) یعنی ما را به امام هدایت میکند. چون عامل استواری دین، امامت است. عاملی که موجب میشود ستون خیمۀ دین، محکم بایستد، امام است. و در آیۀ فوق در ضمن معنای «أَقْوَمُ» در واقع دارد به مفهوم امامت اشاره میکند.
دینی که استوار نیست، مردم را به خوب بودنِ برّهوار دعوت میکند و باعث میشود گرگها بر مردم مسلط شوند
- دینی که اقوم نباشد، چگونه دینی است؟ دینی است که خیلی راحت به آن حمله میکنند، راحت آن را تحریف میکنند و آن را پاره پاره میکنند. دینی که به شما بگوید یکسری کارهای خوب(مانند نماز و زکات و ...) انجام دهید اما دربارۀ اینکه وقتی دزدان بشریت به شما حمله کردند و شما را غارت کردند، هیچ توصیهای نکرده باشد که «چگونه در مقابل این غارتگریها بایستید؟» دین اقوم نیست. چون اگر دینداران و نمازخوانهای شما را غارت کردند، دین شما هیچ پیشنهادی ندارد که چگونه در مقابل این غارتگری بایستید؟ اگر شما را به بردگی کشیدند، این دین میگوید: «من فقط خواستم شما آدمهای خوبی شوید، به بردگی و بدبختی شما کاری ندارم. فقط میتوانم به شما توصیه کنم صبر کنید و تحمل کنید!» این همان دینی است که مارکسیستها میگفتند: افیون تودههاست. این دینی است که مردم را خواب میکند و یک عدهای گرگ را بر مردم مسلط میکند.
دین اقوم، دینی است که بتواند حیات بشر را اداره کند نه اینکه یکسری آدم خوشاخلاق و برّهوار درست کند که هر گرگی بتواند آنها را بدَرَد
- اگر یک دین، مردم را به خوب بودنِ برّهوار دعوت کند باعث میشود گرگها این مردم خوب را بدرند و دین آنها هم نمیتواند برای این مردم کاری انجام دهد. در این صورت این دین «اقوم» نیست. دین اقوم، دینی است که بتواند حیات بشر را اداره کند نه دینی که فقط چندتا نصیحت و توصیۀ اخلاقی برای مردم داشته باشد و یکسری آدمهای اخلاقی و گردنشکسته درست کند که هر کسی خواست بتواند این آدمهای اخلاقی را مثل برّههای سر به زیر، غارت کند و از آنها سوء استفاده کند.
- دین باید، اقوم باشد. دین باید برای رساندن بشر به هدایت، پرقدرت باشد و الا این دین، یک عده برّههای خوشاخلاق ولی گردنشکسته درست میکند که هر گرگی بتواند آنها را بدَرَد.
- امام حسن مجتبی(ع) میفرماید: «ای مردم! کسی که دلسوز دین خدا باشد و سخن خدا(قرآن) را دلیل و راهنمای خودش بگیرد، به آن دینی که اقوم است، هدایت میشود؛ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلَّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلِیلًا هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»(تحفالعقول/227) در اینجا هم امام حسن(ع) یک تعبیری نزدیک به آیۀ «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ»(اسراء/9) بهکار میبرند. و معنایش این میشود که اگر مردم، کتاب خدا(قرآن) را خوب بخوانند، خود به خود به «امام» خواهند رسید. یعنی قرآن دست ما را میگیرد و به سوی امام میبرد. چون قرآن به ما دین استوار و قوی میدهد، و ستون خیمۀ این دین استوار، «امامت» است.
خدا چگونه با موضوع امامت، ما را به یک دین استوار و قوی میرساند؟
- خداوند چگونه با موضوع امامت، ما را به یک دین استوار میرساند که این دین بتواند محکم و پرقدرت، روی پای خودش بایستد؟ امام چگونه ستون خیمۀ دین و جامعۀ دینی قرار میگیرد؟ به این صورت که این دین یک امام معرفی میکند و بعد، از مردم طلب میکند: «چه کسانی میآیند این امام را یاری کنند؟» (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ؛ صف/14) وقتی یک عدهای بیایند و این امام را یاری کنند، در این صورت این امام میتواند با بزرگواری و بدون دیکتاتوری، جامعه را اداره کند. بر همین اساس 1400 سال است که ما منتظر هستیم 313 نفر یار، دور امام زمان(ع) جمع شوند تا او بر اساس همین اصل، بتواند جهان را اداره کند. مشکل امام حسن(ع) نیز همین بود که یاران و اطرافیانش او را یاری نکردند بلکه به ایشان خیانت کردند.
- یک دین باید بتواند خودش را حفظ کند و جامعه را اداره کند. دین باید بتواند در ادارۀ حیات بشر، قوی باشد و همۀ ابعاد جوامع بشری را اداره کند و دین ما حول محور امامت و ولایت، این کار را انجام میدهد. البته اینطور نیست که یک امام به تنهایی و با نَفَس قدسیاش همۀ مسائل را حل کند. اگر اینطور بود، خود پیامبر(ص) این کار را انجام میداد، ولی پیامبر(ص) نیز به کمک یارانشان این کار را انجام داد. جالب اینجاست که 313 نفر، تعداد یاران پیامبر اکرم(ص) در جنگ بدر بود، یعنی نبردهای پیامبر(ص) نیز با 313 نفر یار شروع شد.
3ـ گاهی اول امام، انسان را هدایت میکند و بعداً انسان به قرآن میرسد
- بین قرآن و امامت یک نسبت دیگری نیز وجود دارد. گاهی اوقات اول امام، انسان را هدایت میکند و بعداً این انسان به قرآن میرسد. گاهی اوقات اول یک امام، تکبر تو را زائل میکند، دل تو را میبَرد و تو را آماده میکند و بعد تو قرآن را میپذیری. مثل بسیاری از کسانی که به محضر پیامبر(ص) میآمدند و وقتی ایشان را میدیدند به کتاب او ایمان میآوردند. هرچند برخی نیز بودند که کتاب او را میدیدند و به او ایمان میآوردند. مانند اینکه گاهی قرآن دست ما را میگیرد و به امام حسین(ع) میرساند، گاهی نیز امام حسین(ع) دست ما را میگیرد و به قرآن میرساند.
- پیامبر اکرم(ص) نیز همان روز اول که خواستند مردم را دعوت کنند، ابتدا فرمودند: آیا به من اطمینان دارید؟ اگر به شما بگویم دشمن در کمین شماست آیا سخن مرا قبول میکنید؟ گفتند: بله قبول میکنیم. پیامبر(ص) فرمود: حالا که مرا قبول دارید و تصدیق میکنید من به شما میگویم که رسول خدا هستم (قَالَ أَ رَأَیْتُکُمْ إِنْ أَخْبَرْتُکُمْ أَنَ الْعَدُوَّ مُصْبِحُکُمْ أَوْ مُمْسِیکُمْ مَا کُنْتُمْ تُصَدِّقُونَنِی قَالُوا بَلَى قَالَ فَإِنِّی نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ؛ مناقب آل ابیطالب/1/46)
کسی که برای قتل پیامبر(ص) آمده بود و توسط امام حسن(ع) هدایت شد و بعد پیامبر(ص) به او قرآن آموزش داد
- یکی از اصحاب پیامبر(ص) میگوید: ما همراه پیامبر(ص) و علی(ع) و برخی از اصحاب مشهور، داشتیم به خارج شهر میرفتیم. امام حسن(ع) نیز که آن موقع، کودک بود، همراه پیامبر(ص) بود و مورد لطف و محبت خاص پیامبر(ص) قرار میگرفت. حضرت فرمود: الان کسی میآید که رفتار و گفتاری از او سر میزند که شما ناراحت میشوید و پوست بدنتان میلرزد ولی هیچ اقدامی نکنید. بعد یک کسی آمد که یک عصا(چماق) در دست او بود و با بیادبی پرسید: در بین شما پیامبر کیست؟ گفتند: با پیامبر چه کار داری؟ گفت: میخواهم او را بکُشم. او دروغگویی است که جامعه را بههم ریخته است!
- یاران حضرت میخواستند اقدامی علیه آن مرد گستاخ انجام دهند، ولی پیامبر(ص) اجازه نداد و شروع کرد با آن مرد، سخن گفتن. آن مرد از پیامبر(ص) پرسید: دلیل تو برای ادعاهایت چیست؟ حضرت فرمود: میخواهی یکی از اعضای بدن من با تو سخن بگوید؟ این جگرگوشۀ من است؛ حسن! تو با سخن بگو!
- امام حسن(ع) شروع کرد با او سخن گفتن و ابتدا یک شعری خواند که در آن شعر، حال آن مرد را وصف کرد. آن مرد با شنیدن این شعر، جا خورد و آنهمه خشم او تبدیل به لبخند شد. امام حسن(ع) فرمود: میخواهی به تو بگویم که از صبح تا بهحال بر تو چه گذشته است؟ تو با قبیلۀ خودت قرار گذاشتهای که پیامبر(ص) را به قتل برسانی و آنها خرج خانوادۀ تو را بدهند. و صبح که داشتی میآمدی، طوفان سر راه تو آمد و بعد هم تمام حالات آن مرد را توصیف کرد. آن مرد به امام حسن(ع) گفت: گویا تو در تمام لحظات با من بودی! حضرت فرمود: خداوند اگر بخواهد این آگاهی را به بندهاش میدهد.
- آن مرد همانجا ایمان آورد. در اینجا اول آیات قرآن را نشنید که با قرآن به امام هدایت شود بلکه جلوهای از ولیّ خدا را دید و بعد دلش به خدا جذب شد. بعد هم پیامبر(ص) به او قرآن آموزش داد. او بعد از اینکه مسلمان شد، از پیامبر(ص) خواست که اجازه بدهد او برود و قوم خود را هدایت کند و این کار را انجام داد.( ..فَمَا قَطَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَلَامَهُ حَتَّى أَقْبَلَ إِلَیْنَا أَعْرَابِیٌّ یَجُرُّ هِرَاوَةً لَهُ فَلَمَّا نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَیْهِ قَالَ... ؛ بحار/43/334)
علامه طباطبایی: قرآن همیشه بعد از موضوع امامت، از هدایت سخن گفته/ هدایتی که خدا آن را از شؤون امامت قرار داده، هدایت به معناى راهنمایى نیست
- علامۀ طباطبایی میفرماید: در قرآن کریم هر موقع، امامت ذکر شده است، بعدش از هدایت سخن گفته شده است، یعنی شأن امامت این است که هدایت کند. مانند این آیه: «ما آنها را امامانی قرار دادیم که هدایت میکنند به امر ما؛ وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»(انبیاء/73)
- اگر میگوییم که امام عامل هدایت است، این یک سخن قرآنی است که با صراحت و تکرار در قرآن کریم آمده است. اما هدایتی که توسط امامت صورت میگیرد، یک نکتۀ بسیار لطیف هم دارد.
- علامه طباطبایی در تفسیر «أَئمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»(انبیاء/73) میفرماید: «این هدایت که خدا آن را از شؤون امامت قرار داده، هدایت به معناى راهنمایى نیست، چون مىدانیم که خداى تعالى ابراهیم را وقتى امام قرار داد که سالها داراى منصب نبوت بود، هم چنان که توضیحش در ذیل آیه"إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً" گذشت، و معلوم است که نبوت منفک از منصب هدایت به معناى راهنمایى نیست، پس هدایتى که منصب امام است نمىتواند معنایى غیر از رساندن به مقصد داشته باشد، و این معنا یک نوع تصرف تکوینى در نفوس است، که با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى کمال، و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار میسازد و چون تصرفى است تکوینى، و عملى است باطنى، ناگزیر مراد از امرى که با آن هدایت صورت مىگیرد نیز امرى تکوینى خواهد بود نه تشریعى، که صرف اعتبار است، بلکه همان حقیقتى است که آیه شریفه "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ" آن را تفسیر مىکند... از اینجا مىفهمیم که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهرى و باطنى است»(ترجمه تفسیر المیزان/14/429)
- هدایت بعد از امامت، با هدایت در زمان نبوّتِ صرف فرق میکند. هدایت در زمان نبوتِ صرف به معنای راهنمایی است اما هدایت بعد از امامت، چیزی بیشتر از راهنمایی است و به این معناست که دست تو را میگیرد و تو را میبرد. «یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» آن هدایتی است که تأثیر تکوینی در رسیدن به مقصد دارد(البته بر روی کسی که این هدایت را پذیرفته است) تو اگر امامت یک امام را بپذیری، او تو را در آغوش میگیرد و به مقصد میرساند، نه اینکه فقط به تو راه را نشان دهد. شما اگر امامت را بپذیرید در جان شما تصرف میشود و جان شما به سوی مقصد اعلی کشانده میشود و شما را به مقصد میرساند.
- ارتباط ائمۀ هدی(ع) با ما فقط این نیست که ما را راهنمایی کنند بلکه یک چنین هدایت و تأثیر تکوینی در رسیدن ما به مقصد دارند. همانطور که جلسۀ قبل دربارۀ تأثیر قرآن عرض کردیم که قرآن خودش با روح انسان یک کارهایی انجام میدهد و یک آثاری بر دل انسان دارد، غیر از معارفی که معانی آیات به ما منتقل میکنند.
عالیترین مرتبۀ هدایت «ایصال به مطلوب» است/ امام دست انسان را میگیرد و او را به مقصد میرساند
- عالیترین مرتبۀ هدایت «ایصال به مطلوب» (رساندن به مقصد) است. امام، دست انسان را میگیرد و او را به مقصد میرساند نه اینکه فقط راه را به او نشان دهد و بگوید حالا خودت برو! امام میتواند در وجود ما هم تصرف کند. امام فقط «مِصْبَاحُ الْهُدَى» نیست بلکه «سَفِینَةُ النَّجَاة» هم هست. مصباح الهدی(چراغ هدایت) در ساحل میایستد و چراغ میزند و میگوید به این سمت حرکت کنید. اما سفینۀ النجاه(کشتی هدایت) خودش میآید و دست تو را میگیرد و به مقصد میرساند.
- یکی از اهالی شام به مدینه آمده بود، وقتی امام حسن(ع) را دید ، شروع کرد به ناسزا گفتن. امام حسن(ع) یک نگاهی به او انداخت و فرمود: تو اهل شام هستی؟ آن مرد شامی تعجب کرد از اینکه بعد از آنهمه ناسزا گفتن، امام(ع) چقدر عادی با او برخورد کرد. گفت: بله. بعد امام(ع) فرمود: در مدینه جایی را نداری؟ بیا به منزل ما برویم تا از تو پذیرایی کنم. مرد شامی بسیار شرمنده و خجالتزده شد و به امامت حضرت شهادت داد و ایمان آورد. و تا وقتی در مدینه ماند، مهمان حضرت بود. (أَنَّ شَامِیّاً رَآهُ رَاکِباً فَجَعَلَ یَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا یُرَدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ عَلَیْهِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ ضَحِکَ وَ قَالَ أَیُّهَا الشَّیْخُ أَظُنُّکَ غَرِیباً وَ لَعَلَّکَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاکَ... فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ کَلَامَهُ بَکَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّکَ خَلِیفَةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالاتِهِ وَ کُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوکَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَیْهِ وَ کَانَ ضَیْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِمْ؛ مناقب آلابیطالب/4/19)
- در این داستان، امام حسن(ع) به خاطر یک لیاقتی که در وجود آن مرد شامی دیده بودند، در قلب او تصرفی کردند و او را هدایت کردند. اگر کسی یک ذره لیاقت و شایستگی در وجودش داشته باشد، خدا اینطوری توسط امام، او را هدایت میکند. حتی اگر مثل آن مرد شامی، به امام(ع) ناسزا بدهد.
- امام با تعامل و تصرفش در دلها غوغا میکند. اگر یک امام معصوم بالای سر ما بود، وضع ما خیلی بهتر از اینها بود. به همین دلیل است که باید غصه بخوریم چرا امام بالای سر ما نیست. مگر کسی میتواند جای پدر و مادر را برای یک بچه پُر کند؟! مگر عامل دیگری میتواند جای امام را برای ما پُر کند؟ آقای بهجت(ره) میگفتند چرا ما غصهدار نیستیم از اینکه امام ما بالای سر ما نیست؟ مگر ما نمیدانیم امام چه خاصیتهایی دارد؟ مگر ما نمیدانیم امام چه آثار و برکاتی دارد؟
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید