دیگه دو راهی برایم وجود نداره/ و یه چیز ناباورانه دیگه...
همیشه در انتخاب هایم دچار مشکل بودم.... ولی حالا ازم بپرس، هر چی می خوای. در مورد ازدواج ، روش درست زندگی در خانه ، تربیت فرزند ، شغل ، ارتباط با فامیل ، با همسایه و همکار و ... دیگه دو راهی برام وجود نداره. و با این جمله استاد بهش جواب میدهم که...
یکی از کاربران پایگاه اطلاعرسانی بیان معنوی در قسمت سخنان تأثیرگذار سایت بیان معنوی، سرگذشت معنوی خودش را شرح داده(اینجا). متن کامل نوشتۀ خواندنی ایشان(+)با ویرایش مختصر را در ادامه میخوانید:
تا چند وقته پیش هر سخنرانی که گوش میدادم حس می کردم حرفاش تکراریست و فقط جنبه بیدار کنندگی دارد. و بیدار میشدم و میگفتم دیگر میخوام آدم شوم، اما در مسیر آدم شدنم بر میخوردم به کلی سوال بی جواب. و دوباره بعد از مدت اندکی، به غفلت فرو میرفتم.
تا اینکه با صحبت های استاد برخود کردم با موضوع هدایت. بعد از گوش دادنشون احساس تازه ای پیدا کردم. خیلی چیزهای مبهم و گیج کننده برام روشن شد. خیلی خوشحال شدم. سوال هایی که تا اون روز هیچ جواب قانع کننده ای براشون نداشتم. با اون شوقی که استاد در موردشون صحبت میکردند پر از شوق میشدم برای گوش دادن ادامه بحث ها. بعد از اون، همه دعاهایم شده بود هدایت برای خودم، فرزندم ،خانوادم و خلاصه همه جا اولین دعایم این بود.
در رفت و آمد هایم به سایت با تنها مسیر آشنا شدم. تنها مسیری که زیرش این جمله ها بود: «با این سخنرانی ها زندگیم متحول شد و ...» کنجکاو شدم و اولین بحثها راجع به هوای نفس رو دانلود کردم. اگر از حال الانم بپرسید ،توضیح دادنی نیست. هنوزم باورم نمیشه، آخه تا امروز اینچنین توضیح روشنی از هدف زندگی و روش های بندگی نداشتم. راه گشا و پر از جواب. همیشه در انتخاب هایم دچار مشکل بودم. گاهی در دلم میگفتم آقا جان اگر الان شما بیاید به من بگید که این کار غلطه هرگز دنبالش نمیروم. ولی افسوس که سر دو راهی هستم. گاهی استخاره میکردم ولی باز به نظرم درست نمیآمد. شنیده بودم می گفتند بین دو کار خوب بهتر را انتخاب کن، ولی تشخیص نمیدادم بهتره کدومه.
ولی حالا ازم بپرس، هر چی می خوای. در مورد ازدواج ، روش درست زندگی در خانه ، تربیت فرزند ، شغل ، ارتباط با فامیل ، با همسایه و همکار و ... دیگه دو راهی برام وجود نداره. و با این جمله استاد که من اومدم تا حال تو رو بگیرم (ای نفس) بهش جواب میدم.
و یه چیز ناباورانه دیگه: قبلا دوست داشتم نماز شب بخونم و یا فلان کار خیر رو انجام بدم ولی اراده نداشتم تا آخرش برم. ولی الان چون میخواهم حالشو بگیرم (نفس رو میگم ) آنقدر راحت بلند میشم برای خیر که هر کی ندونه فکر میکنه آدم بزرگی هستم. انگار اساسا از حال گیری خوشم میومده.
و اینقد دوس داشتم بدونم عارفا چطور زندگی میکنن. کلی کتاب عرفانی خونده بودم. آخرش این دستگیرم شد که تا یه استاد نداشته باشی عارف نمیشی. و عارفا هم هر کسی رو به شاگردی قبول نمیکنن. و بعد دلشکسته یه جوری ادامه می دادم چه میکردم استاد از کجا پیدا میکردم. حالا هر که میخواد بیاد من یه استاد بهش معرفی کنم که هزاران هم بخواهند شاگردش باشند با کمال میل قبول میکنه، حتما هم نیاز نیست برید پیشش، از دور هم که به حرفهاش گوش بدین ناخود آگاه هدایت میشید.
قربون امام زمانم برم که تو این زمانه ی سخت و پر از ابهام ما را تنها نگذاشته. همیشه در تفحص نور ایشان از پشت ابر بودم و در سوال های بیجوابم می پرسیدم پس آن نور کجاست؟ خدا رو شکر روزی هزار بار به خاطر این توفیق.
و یک خواهش:
میترسم در بین این تنها مسیر دچار غرور شوم. از استاد میخوام برام دعا کنند.
و یک پیشنهاد به دوستانم:
تا حالا شده فکر کنی اون کار خیری که در خلوتت داری انجام میدادی ممکنه پذیرفته نشه؟ چون برای راضی کردن خودت از خودت بوده. یعنی امکان داره؟ بله امکان داره. باورش سخته ،بحث هوای نفس تنها مسیر رو گوش کن تا باورش راحت بشه.
* اگر بخشی از سخنان «استاد پناهیان» به صورت ویژه برای شما راهگشا بوده است، شرح این تأثیر یا تجربه را از برای دیگران به اشتراک بگذارید. این انعکاس و بازنشر از زبان شما به گسترش بیشتر معنویت کمک میکند.(اینجا)
اخبار مرتبط