۹۶/۱۰/۱۹ چاپ ایمیل و پی دی اف

معرفی نظام تعلیم و تربیت با محوریت «مدیریت تمایلات»

  • پی دی اف: A4
نوشتار پیش‌رو برگرفته از مباحث استاد پناهیان در همایش «الگوی تعلیم و تربیت در مهد و دبستان» و برخی مباحث دیگر در این زمینه است که توسط موسسه بیان معنوی جمع‌آوری و تنظیم شده و به تناسب بحث مطالبی جهت تکمیل و تبیین اضافه شده است تا تناسب بیشتری با یک متن مکتوب داشته باشد.

فهرست عناوین 

مقدمه. 3

فاصلۀ زیاد وضع فعلی با «آموزش و پرورش اسلامی». 3

لزوم معرفی یک نظام جایگزین.. 3

غیرطبیعی بودن بسیاری از مشکلات در جامعۀ ما 4

مروری بر مبانی انسان‌شناسانی و جایگاه «تمایلات». 4

انسان؛ موجودی «دارای گرایش‌ها مختلف» و مجبور به انتخاب... 4

به دلیل گرایش‌های مختلف، انسان مجبور به انتخاب است... 5

تقسیم گرایش‌ها به «سطحی و عمیق» یا «پیدا و پنهان». 6

جایگاه عقل و ارتباطش با هوی... 6

عقل از کودکی فعال است... 8

عقل و آگاهی؛ لوازم انتخاب... 8

«رنج» یعنی تأمین نشدن یک گرایش.... 9

«لذت» یعنی تأمین شدن یک گرایش.... 9

به دو دلیل، رنج قطعی است... 10

دین‌گریزی، نتیجۀ عدم پذیرش رنج و محدودیت‌ها 10

امکان تغییر، تقویت و تضعیف گرایشها 11

تعریف زندگی و دین؛ «مدیریت تمایلات». 12

زندگی یعنی مدیریت گرایش‌ها 12

دین، برنامه‌ای برای مدیریت گرایش‌هاست... 12

کافیست بچه‌ها «نیاز به برنامه» را درک کنند. 13

دو ویژگی برنامۀ دین برای مدیریت تمایلات... 13

ویژگی اول: برنامه دستوری است نه پیشنهادی... 13

ویژگی دوم: اجرای برنامه، تحت سرپرستی و مدیریت ولیّ خدا 14

اهمیت نیّت و گرایش علاقه به خدا 15

نماز؛ در رأس برنامه. 16

نقطۀ شروع تعلیم دین به بچه‌ها 16

نظام تربیتی بر مبنای «یک محور واحد». 17

تحلیل رابطۀ شکر، با مدیریت تمایلات... 17

تحلیل دستور «احترام به والدین» در رابطۀ با مدیریت تمایلات... 18

نقش پدیدۀ «احترام به پدر و مادر» و «غریزۀ شهوت» در بسترسازی برا مبارزه با نفس.... 19

لزوم مدیریت تمایلات، از زوایای دیگر/ الف) از زاویۀ تولید «ارزش افزوده» و شکوفا شدن.. 19

ب) از زاویۀ «لقاء الله». 20

ج) از زاویۀ «حیات‌شناسی». 21

معرفی فرآیند رشد در نظام تعلیم و تربیت، با محوریت «مدیریت تمایلات». 22

لزوم شناساندن گرایش‌ها به بچه. 22

سه اقدام مهم در هفت سال اول.. 23

مثالی برای رشد دادن عقل بچه. 24

تفاوت هفت سال اول و دوم، از منظر مدیریت تمایلات... 25

ادب؛ مهمترین تکنیک برای تمرین مبارزه با نفس.... 25

هفت سال دوم؛ دوران تمرین «خودکنترلی» در فضای ادب... 26

دبستان؛ دوران تجربۀ عبودیت... 26

اهمیت افزایش قدرت مدیریت تمایلات در دوران دبستان و لزوم کاهش تشویق و تنبیه. 27

تلخی دستور را با تکنیک‌های صحیح شیرین کنید/ دستور فقط امر و نهی مستقیم نیست... 27

1. روابط بین معلم‌ها و مدیر مدرسه. 28

2. زیباسازی... 28

3. طبیعت... 29

4. روابط اجتماعی.. 29

 

مقدمه

فاصلۀ زیاد وضع فعلی با «آموزش و پرورش اسلامی»

  • واقعیت این است که معارف دینی همین چیزی نیست که در جامعۀ ما منتشر شده است. یعنی نمی‌توان گفت که اگر معلمی هنر داشته باشد و همین معارف را به‌خوبی منتقل کند، کارش مؤثر واقع خواهد شد و اگر مخاطب ظرفیت و لیاقت و استعداد لازم را داشته باشد، جذب خواهد شد.
  • واقعیت این است که اسلامی بودن آموزش و پرورش به معنی وضع کنونی آن نیست. یعنی نمی‌توان گفت که نکات اخلاقی، معرفتی و عقایدی که باید در آموزش و پروش به دانش‌آموزان منتقل شود، همین‌هایی است که الان هست و حداکثرش این است که تغییرات اندکی بر روی آن اِعمال شود؛ مثلاً در حد اضافه کردن یا جابه‌جایی برخی مطالب و آیات. و یا اینکه از شیوه‌های آموزش بهتر و کارآمدتری برای انتقال همین مطالب به دانش‌آموز استفاده کرد.
  • اگر ما معارف دینی را درست درک کرده و منتقل کرده باشیم، خیلی باید موفق‌تر از اینها باشیم. لذا این مقدار عدم موفقیت، باید ما را وادار به بازنگری کند، بازنگری در آنچه به ذهن‌های آحاد جامعه منتقل می‌کنیم؛ چه در فضای تبلیغات عمومی و چه در فضای تعلیمات اختصاصی، و به‌خصوص در مقاطع آموزش و پرورش که دوره‌های بسیار حساسی هستند.

لزوم معرفی یک نظام جایگزین

  • گرچه عمق اعتراض به وضع موجود خیلی بیشتر از این مقداری است که عرض شد، ولی در اینجا قصد پرداختن به انتقادها و دردل‌ها را نداریم، بلکه می‌خواهیم به راه حل بپردازیم و یک طرح جایگزین برای وضع فعلی معرفی کنیم. تصور بر این است که این طرح جایگزین می‌تواند خیلی مؤثر باشد؛ یعنی بدون اینکه بخواهیم نخبه‌گرایی کنیم، با همین دانش‌آموزان و همین معلمان محترمی که الان در جامعه هستند و حتی با همین مدارس و شیوه‌های آموزشی کنونی، می‌تواند خیلی مؤثر باشد. ما می‌توانیم با یک نگاه نظام‌مند و عمیق به تعلیم و تربیت دینی، به بهره‌های بسیار بالاتری از وضع کنونی برسیم.
  • اینطور نیست که کاربرد و کارکرد این نظام جایگزین، مختص پروش نخبگان باشد، بلکه برای عموم مردم در سطوح مختلف جامعه است. هم کادر تعلیم و تربیتی‌ای که ما الان داریم، اگر برنامۀ خوبی به آن داده شود کارآیی‌‌اش بیشتر می‌شود و هم دانش‌آموزان ما با همۀ تفاوت‌هایی که دارند، می‌توانند ارتقاء فوق‌العاده‌ای پیدا کنند.
  • تقریباً مشکلی در جامعه نیست که به ایرادهای اساسی‌ای که در نظام تعلیم و تربیت فعلی وجود دارد، ربط اساسی نداشته باشد. یعنی اگر شما مشکل کم‌نمازی یا بی‌نمازی، رشوه‌خواری در ادارات، روابط نامشروع، طلاق، پوشش‌های نامناسب، کم‌فرزندآوری و هر نوع مشکلات دیگری را در جامعه مشاهده می‌کنید، مهمترین عامل مشکلات اساسی جامعه به به اشکالات اساسی‌ای که در نظام آموزش و پرورش وجود دارد برمی‌گردد.
  • ما اگر یک نظام و چارچوب صحیح و حساب‌شده‌ای برای تعلیم و تربیت داشته باشیم، با همین جامعه و همین امکانات به عالی‌ترین نتایج خواهیم رسید.

غیرطبیعی بودن بسیاری از مشکلات در جامعۀ ما

  • بسیاری از مشکلات در جامعۀ ما کاملاً غیرطبیعی است. مثلاً این طبیعی نیست که آمار طلاق در جامعۀ ما این‌قدر بالا باشد؛ آن‌هم در جامعه‌ای که این‌قدر به معارف دینی دسترسی دارد. باید ببینیم اشکال کار در کجاست؟ در همۀ مدارس ما قرآن درس داده می‌شود، همۀ مردم اهل‌بیت(ع) را دوست دارند، کلمات اهل‌بیت(ع) هم در اختیار ما قرار دارد، اما با این حال شاهد چنین مشکلاتی هستیم.
  • نظام تعلیم و تربیت مثل یک دستگاه رایانه‌ای است که اگر بلد باشیم با آن کار کنیم، خیلی راحت به نتایج خیلی زیادی خواهیم رسید ولی اگر بلد نباشیم، با مشت زدن به آن کاری از پیش نمی‌بریم! بنده تصور می‌کنم که الان برای ما اتفاق دوم افتاده است.

مروری بر مبانی انسان‌شناسی و جایگاه «تمایلات»

انسان؛ موجودی «دارای گرایش‌ها مختلف» و مجبور به انتخاب

  • برای طراحی یک نظام تعلیمی و تربیتی طبیعتاً باید از انسان‌شناسی شروع کنیم. البته از حیات‌شناسی و خداشناسی هم می‌توان آغاز کرد، ولی شاید معقول‌تر این باشد که از انسان‌شناسی آغاز کنیم.
  • برای اینکه از انسان به‌گونه‌ای مطلع شویم که منتج به یک نظام تعلیم و تربیتی شود، خوب است تعریف انسان را از یک ویژگی انسان شروع کنیم که در وجود او ویژگی بسیار برجسته و برتری است. این ویژگی در حیات و حرکت انسان هم «اوّلیت» دارد(به معنای تقدم یا سبقت) و هم اولویت دارد(به معنای برتری یا افضلیت). این ویژگی، «گرایش‌ها» یا «تمایلات» انسان است.
  • انسان موجودی است دارای گرایش و علاقه. به عبارت دیگر، انسان موجودی «گرایش‌مند» است. تا اینجا-به قول منطقیون- جنسش را گفته‌ایم ولی فصلش را نگفته‌ایم. چون حیوان و فرشته هم گرایش دارند. و شاید دربارۀ همۀ هستی، بتوان بحث گرایش را به نوعی مطرح کرد. اساساً ما گرایش و جاذبه را عامل حرکت می‌دانیم و نسبت حیات با حرکت هم کاملاً معلوم است.
  • در هر یک از دو موجود فرشته و حیوان-که معمولاً قسیم انسان به‌حساب می‌آیند و انسان با آنها مقایسه و تعریف می‌شود- به‌نوعی، گرایش وجود دارد. کمااینکه در روایات تصریح شده است که ملائکه به یک چیزهایی و به یک اموری علاقمند هستند؛ مثلاً به انسان‌های خوب علاقمند هستند. پس فرشته موجودی است که دارای گرایش است. دربارۀ حیوانات نیز، می‌توانیم گرایش آنها را ببینیم؛ مثل همان گرایش‌های غریزی ابتدایی که برای خوردن دارند، که ما هم بخشی از آن گرایش‌ها را در وجود خودمان حسّ می‌کنیم.
  • اینکه انسان موجودی گرایش‌مند است، زیاد او را از حیوان و فرشته جدا نمی‌کند، اما قید بعدی «فصل» انسان است، اینکه می‌گوییم: انسان موجودی است گرایشمند و دارای گرایش‌های «مختلف». این «مختلف» را به «متنوع، متزاحم و متعارض» ترجمه کنید. یعنی انسان گرایش‌هایی دارد که بعضی از آنها با هم تعارض دارند. و اگر هم تعارض نداشته باشند، در حیات این دنیا تزاحم پیدا می‌کنند. ضمن اینکه تنوع و تعدد هم دارند.
  • وقتی می‌گوییم گرایش، دیگر از «نیاز» حرفی نمی‌زنیم. یعنی نیاز را هم در ذیل گرایش می‌بینیم. به این صورت که می‌گوییم: «انسان گرایش دارد نیاز خودش را برطرف کند (به شرطی که آن را حس کند یا از آن باخبر باشد)» لذا اگر خواستیم دربارۀ نیاز صحبت کنیم، می‌توانیم بگوییم که برخی از گرایش‌های انسان معطوف به نیازهای حیاتی انسان است، برخی معطوف به نیازهای عاطفی و برخی هم مربوط به نیازهای کاذب انسان است.

به دلیل گرایش‌های مختلف، انسان مجبور به انتخاب است

  • وقتی گرایش‌های انسان مختلف شد، انسان مجبور به انتخاب می‌شود. آیا خدا استعداد انتخاب کردن بین گرایش‌ها را در انسان قرار داده و لوازم آن را در وجود انسان تأمین کرده است؟ بله، اینجاست که بحث قدرت انتخاب، اختیار و آزادی انسان مطرح می‌شود. اینجاست که پای آگاهی به عنوان لوازم این صحنه، وسط کشیده می‌شود.
  • آگاهی انسان با آگاهی غریزی حیوان فرق می‌کند. آگاهی انسان مثل آگاهی غریزی یک حیوان نیست که وقتی مریض می‌شود، خود به خود به سراغ آن گیاه یا مادۀ خوردنی مورد نیازش می‌رود و پیدا می‌کند و می‌خورد و شفا پیدا می‌کند. آگاهی در وجود انسان متفاوت است.
  • انسان موجودی گرایش‌مند و دارای گرایش‌های مختلف است. هیچ چیز دیگری در وجود انسان به این اهمیت نیست، یعنی هیچ‌چیزی به اندازۀ وجود «گرایش‌های مختلف» در انسان اهمیت ندارد. همۀ آنچه در وجود انسان قرار داده شده، برای همین وضعیت است؛ یعنی آنچه انسان دارد، همه برای این است که بتواند با این گرایش‌های مختلفش، به درستی حرکت کند.
  • لازمۀ گرایش، حرکت برای رسیدن به مطلوب است. آنچه که انسان برای تحقق و ارضای گرایش‌هایش نیاز دارد، خدا به او داده است؛ لذا انسان برای تحقق گرایش‌های خودش حرکت می‌کند.

تقسیم گرایش‌ها به «سطحی و عمیق» یا «پیدا و پنهان»

  • بعد از تنوع و تزاحم و تعارضِ گرایش‌های انسان، اولین ویژگی‌ای که دربارۀ گرایش‌های انسان باید گفت، این است که گرایش‌های انسان در یک تقسیم‌بندی کلان، به دو قسم اساسی منقسم می‌شوند: یکی گرایش‌هایی که سطحی‌تر هستند و زودتر درک می‌شوند و انسان نسبت به آنها خودآگاهی پیدا می‌کند، و دیگری گرایش‌هایی که پنهان‌تر هستند. (البته این پنهان‌تر بودن یا سطحی‌تر بودن، مطلق نیستند. و در مباحث رشد هم قابل بحث هستند، یعنی به‌تدریج آشکار می‌شوند.)
  • از آنجا که گرایش‌ها در وجود انسان، پیدا و پنهان هستند، انسان اول گرایش‌های پیدای خودش را درک می‌کند، حتی آنها را تجربه می‌کند و لذت و شیرینی آنها را می‌چشد. ولی در مورد گرایش‌های پنهان‌تر، طول می‌کشد که انسان آنها را درک کند، و به سادگی نمی‌تواند آنها را تجربه کند. گرایش‌های پنهان‌تر در وجود انسان عمیق‌تر و لذت‌بخش‌تر هستند، منتها وجود این گرایش‌های پنهان، سخت‌تر درک می‌شود و لذت آنها دیرتر تجربه می‌شود.

جایگاه عقل و ارتباطش با هوی

  • انسان در بین گرایش‌های خودش قدرت انتخاب دارد و «عقل» همان چیزی است که در وجود انسان هست تا انسان بتواند به کمک آن از بین گرایش‌های خودش انتخاب کند و بر گرایش‌های خودش تسلط پیدا کند. به عبارت دیگر، این اقتضای گرایش‌های ماست که ما را به لزوم «عقل» می‌رساند؛ این اقتضای اختلاف بین گرایش‌های ما و اقتضای تنوعی است که در گرایش‌های ما وجود دارد.
  • گرایش‌های ما ساز و کار و مکانیزمی دارند که وقتی به آن سازوکار توجه کنید، جایگاه و ضرورت وجود چیزی به نام «عقل» خودش را نشان می‌دهد. آن ساز و کار، این است که گرایش‌های قوی‌تر پنهان‌تر هستند و گرایش‌های ضعیف‌تر، سطحی‌تر هستند. این چینش حکیمانۀ گرایش‌های انسان توسط پروردگار عالم است که برای انسان، امکان انتخاب باقی می‌گذارند. و الا در شرایط یکسان، اگر یکی از گرایش‌ها، قوی‌تر باشد و یکی ضعیف‌تر، طبیعتاً انسان همیشه گرایش قوی‌تر را انتخاب می‌کند و اگر قدرت گرایش‌ها برابر بود، انسان همیشه دچار حیرت می‌شود و نمی‌تواند انتخاب کند.
  • نقطه‌ای که انسان بین گرایش‌هایش انتخاب می‌کند، همان نقطه‌ای است که اهل‌بیت(ع) توصیه فرموده‌اند که در مرز جبر و اختیار زیاد فکر نکنید و الا حیران می‌شوید. در کتاب «طلب و اراده» حضرت امام(ره) و همچنین در مباحث فلسفۀ اخلاق آیت الله مصباح، شاید بیش از جاهای دیگر، دربارۀ این نقطه توضیح داده شده است که انسان چگونه در بین تنوع گرایش‌های خودش، به اراده می‌رسد؟ و اینکه اراده کردن ما یک پدیدۀ جبری نیست که معطوف به گرایش‌های قوی‌تر باشد.
  • پس به طور خلاصه: گرایش‌های پنهان‌تر انسان، عمیق‌تر و لذت‌بخش‌ترند و گرایش‌های آشکارتر، سطحی‌تر و با لذت کمتر هستند. انتقال انسان از گرایش‌های سطحی به گرایش‌های عمیق هم «کمال» نام‌گذاری می‌شود که البته فعلاً نمی‌خواهیم وارد بحث کمال بشویم. عقل این استعداد را در انسان به وجود آورده که بتواند خوب انتخاب کند. به عبارت دیگر، یک ملاکی در فطرت عقل ما قرار داده شده، که بتواند خوب انتخاب کند.
  • اگر بخواهیم عقل را دقیق‌تر معرفی کنیم، باید بگوییم: میل به انتخاب برتر. عقل می‌گوید لذت بیشتر و ماندگارتر بهتر از لذت کمتر و ازبین رونده است. عقل قدرتی در وجود ماست که این قدرت علی‌القاعده خودش هم یک گرایش است، گرایشی که سلطان همۀ گرایش‌هاست و گرایش‌های دیگر تحت سرپرستی او هستند، منتها عقل ما همیشه بر اساس آن خصلتی که دارد ما را دعوت می‌کند. عقل گرایشی است که «میل به انتخاب برتر را در ما ایجاد می‌کند». از آنجایی که عقل، ما را خیلی وادار به پرسشگری می‌کند، لذا گاهی با «عقل نظری» اشتباه گرفته می‌شود. و از آنجایی که ما را خیلی به فکر کردن وادار می‌کند، گاهی با «تفکر» اشتباه گرفته می‌شود. در حالی که معنای لفظی عقل از «عقال» به معنی افسار اسب آمده است و چیزی که از عقال باشد، طبیعتاً باید در وجود انسان قدرت داشته باشد و حال آنکه در وجود انسان چیزی جز گرایش‌، قدرت ندارد. توضیح اینکه:
  • علم در وجود انسان قدرت ندارد. من وقتی بر اساس آگاهی خودم و خلاف میل خودم رفتار می‌کنم در واقع دارم مطابق یک میل دیگرم رفتار می‌کنم. مثلاً یک داروی تلخ هست که از آن بدم می‌آید، اما عقلم به من می‌گوید «بخور!». در اینجا عقل من است که دارد به من دستور می‌دهد و الا علم و آگاهی من که نمی‌تواند به من دستور دهد! عقل، میل به انتخاب برتر است. از یک‌سو اگر داروی تلخ را نخورم، زنده نمی‌مانم و از سوی دیگر از داروی تلخ خیلی بدم می‌آید. عقل می‌گوید: من از داروی تلخ بدم می‌آید ولی از مرگ بیشتر بدم می‌آید. لذا بر اساس میل به زنده ماندن، داروی تلخ را می‌خورم. پس من داروی تلخ را خلاف میل خودم نمی‌خورم، بلکه در اصل مطابق میل خودم می‌خورم؛ منتها کدام میل؟ «میل قوی‌تر و برتر» که در این مثال، میل به زنده ماندن است. و این عقل است که این را به من می‌گوید. ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم کاری انجام دهیم که مطلقاً مخالف تمام امیال‌مان باشد. این یک گزارۀ انسان‌شناسانۀ بسیار مهم است. لذا اگر جایی گفته می‌شود «ما خلاف میل خودمان رفتار کرده‌ایم...» در واقع با مسامحه این سخن را می‌پذیریم و الا بر اساس یک نگاه انسان‌شناسانه و فلسفی این سخن صحیح نیست.
  • عقل همیشه خواهان این اسنت که میل برتر را انتخاب کنیم و لذا این عقل، در وجود ما دشمن خواهد داشت. یعنی گرایش‌هایی که عقل آنها را کنار می‌زند و انتخاب نمی‌کند، دشمن عقل خواهند شد. پس درگیری عقل در وجود انسان با چیست؟ با گرایش‌های سطحی است که اسم آن را «هوی» می‌گذاریم. «هوی» هر گرایشی است که انسان را سقوط می‌دهد و پایین می‌کشد. معنای لغوی لفظ «هوی» نیز با همین معنا تطبیق می‌کند. در وقتی که یک عقاب، به سمت شکار خود شیرجه می‌رود و پایین می‌آید، به این کار در زبان عربی، می‌گویند «هوی».
  • تعابیری که تا این‌جا از آنها استفاده کردیم، همه تعابیر کلیدی قرآن و روایات ما هستند. اینطور نیست که این اصطلاحات، خاص نظام تعلیم و تربیت باشد، بلکه اصطلاحاتی برای سامان‌دهی حیات بشر یا به‌طور کلی، برای هدایت انسان است.

عقل از کودکی فعال است

  • انسان موجودی دارای گرایش‌های مختلف است، و حرکت او به سوی تحقق گرایش‌های اوست، او مجبور به انتخاب است و برای انتخاب، ابزاری به نام عقل در اختیار دارد که «میل به انتخاب برتر» است. و این عقل از کودکی فعال است.
  • برخی می‌گویند «کودک در هفت سال اول، بیشتر حیات حیوانی دارد و غریزی حرکت می‌کند!» آیا معنایش این است که این کودک، هنوز انسان نیست و هویت حیوانی دارد و بعداً هویت انسانی پیدا می‌کند؟! نه، این‌طور نیست، انسان از همان اول، انسان است.
  • برخی می‌گویند: بچه هنوز عقل ندارد! در حالی که عقل یا میل به انتخاب برتر در بچه هم هست. و یکی از کارهایی که در مهد کودک باید انجام دهیم این است که از همان اول باید برای رشد عقل بچه بازی‌ها و تمرین‌هایی داشته باشیم.
  • مثلاً یکی از امیالی که به‌عنوان یک میل طبیعی فعال، در وجود انسان قرار داده شده، تا حرکت خودش را شروع کند، «میل به رفع نیازهای اولیه یا میل به راحتی» است. دیگری هم «میل به کنجکاوی» است. اولین میلی که انسان تجربه می‌کند، میل به راحتی است و دومین میل هم کنجکاوی است، کنجکاوی یعنی انسان می‌خواهد بداند و ببیند. همین‌که بچه، شیر خودش را خورد و سیر شد، شروع می‌کند به این‌طرف و آن‌طرف نگاه می‌کند. و این به‌خاطر میل به کنجکاوی است.

عقل و آگاهی؛ لوازم انتخاب

  • برخی اعتراض می‌کنند که در این انسان‌شناسی به آگاهی ارزش نمی‌دهید. در حالی که ما می‌گوییم: دومین میل یا گرایش انسان میل به آگاهی است. البته باز ایراد می‌گیرند که چرا می‌گویید: «میلِ» به آگاهی؟! می‌گوییم: چون آدم ابتدا «علاقه» پیدا می‌کند که آگاه شود، بعداً به دنبال کسب آگاهی می‌رود. یعنی این علاقه و میل انسان است که او را به سوی آگاه‌شدن سوق می‌دهد.
  • انسان دارای گرایش‌های مختلفی است که باید بین این گرایش‌ها انتخاب کند و لوازم انتخاب بین این گرایش‌ها را هم دارد. اصلی‌ترین لازمه برای انتخاب، «عقل» است، و بعد از آن «آگاهی» است. (در اینجا گزاره‌های دیگری نیز پدید می‌آید که از آنها عبور می‌کنیم، مثل «خودآگاهی نسبت به گرایش‌ها». چون بخشی از این آگاهی معطوف به بیرون است و بخشی از آن معطوف به درون است)
  • از سوی دیگر، علم و آگاهی سبب می‌شود که عقل شروع به رشد و نمو کند.(کَثْرَةُ النَّظَرِ فِی الْعِلْمِ یَفْتَحُ الْعَقْل‏؛ دعوات راوندی/221) چون عقل، میل به انتخاب برتر دارد ولی مصادیق را نمی‌شناسد، لذا وقتی مصداق‌ها را به او نشان می‌دهید، عقل کم‌کم به خودش می‌آید. همان‌طور که برای یک بچه باید فرصت‌های تجربه کردن را فراهم کنیم تا عاقل‌تر شود. (امام حسین(ع): ذَرَأَ اللَّهُ الْعِلْمَ لِقَاحَ الْمَعْرِفَةِ وَ طُولَ التَّجَارِبِ زِیَادَةً فِی الْعَقْل‏؛ نزهه‌الناظر/88)
  • ما در مدرسه، باید همۀ لوازمِ انتخاب را فهرست کنیم و برایش کار انجام دهیم. باید بدانیم که چگونه دانش‌آموز را متوجه گرایش‌های متنوع وجود خودش کنیم که هنوز متوجهش نشده است. خود این یک عملیات مهم است. و بعد باید او را برای پیدا کردن «قدرت انتخاب» بین این گرایش‌ها، تمرین دهیم. باید بدانیم که وقتی می‌خواهیم او را برای پرورش قدرت انتخابش(یعنی همان عقلش) تمرین دهیم، چه‌کار کنیم؟ برای این کار می‌توان تمرین‌های خوبی طراحی کرد.

«رنج» یعنی تأمین نشدن یک گرایش

  • وقتی انسان برای ارضاء تمایلات خودش حرکت می‌کند طبیعتاً مجبور است برای رسیدن به برخی از تمایلات، برخی دیگر از تمایلات خود را ترک کند، کنار بزند، یا صرف‌‌نظر کند(تمایلات انسان با هم تعارض یا تزاحم دارند). این ترک کردن یا نرسیدن به برخی از تمایلات، باعث رنج می‌شود.
  • رنج یعنی اینکه من: یا به دوست‌داشتنی‌های خودم نرسیده‌ام، یا دوست‌داشتنی‌هایی که داشته‌ام را از دست داده‌ام و یا اینکه به دلیلی مجبور شده‌ام خودم از برخی دوست‌داشتنی‌هایم چشم‌پوشی کنم و آنها را کنار بگذارم. و همۀ اینها رنج است.
  • گاهی اوقات رنج بدون اراده و اختیار انسان به او تحمیل می‌شود. یعنی انسان دوست‌داشتنی‌هایی دارد که در دسترس او نیستند؛ چه این دوست‌داشتنی‌ها از اول به‌صورت بالفعل بوده (مانند غرایز) و چه اینکه بعداً این دوست‌داشتنی‌ها را اکتساب کرده و پرورش داده است.
  • دقت کنید که ما رنج را به این بحث اضافه نکردیم، بلکه موضوع رنج، به صورت طبیعی در مسیر این بحث پیش می‌آید و خودش را نشان می‌دهد. رنج از دلِ همان ویژگی برتر انسان در می‌آید؛ اینکه «انسان موجودی است دارای گرایش‌های مختلف». این ویژگی مهمی در وجود انسان است که به عنوان رکن تعریف حقیقت انسان مورد توجه قرار دادیم. «عقل» هم از دلِ همین ویژگی برتر در می‌آید که گفتیم عقل ابزاری برای انتخاب بین گرایش‌هاست. یعنی نسبت موضوع «رنج» و «عقل»، با مباحث طرح شده یک نسبت کاملاً طبیعی است و خود به خود در جریان بحث مطرح می‌شود، نه اینکه چون اهمیت داشته خواسته‌ایم آن را در لابه‌لای بحث بگنجانیم.

«لذت» یعنی تأمین شدن یک گرایش

  • در مقابل رنج، لذت است. «انسان موجودی است گرایش‌مند» و تأمین هر گرایشی لذت دارد، حتی تخیلِ تأمین هر گرایشی هم لذت دارد، حتی حرکت به سوی هر گرایشی هم لذت دارد. پس جایگاه لذت هم در این بحث ما معلوم شد.
  • به‌طور خلاصه می‌توان گفت: انسان موجودی گرایش‌مند است و ابزار انتخاب بین گرایش‌های خودش را دارد(عقل) و در راه تأمین گرایش‌هایش به «رنج»‌ها و «لذت‌»هایی می‌رسد. این رنج‌ها و لذت‌ها، تعیین‌کننده‌ترین عامل در حیات بشر هستند. رنج و لذت، در واقع چیزی جز گرایش نیست؛ تأمین شدن گرایش یعنی لذت و تأمین نشدن گرایش یعنی رنج.

به دو دلیل، رنج قطعی است

  • رنج قطعی است؛ یک دلیلش به انسان‌شناسی برمی‌گردد که همان تزاحم امیال است. یعنی امیال انسان، متعارض یا متزاحم هستند و رسیدن به یک میل، به معنای نرسیدن به برخی امیال دیگر است.
  • دلیل دیگرش به حیات‌شناسی برمی‌گردد. یعنی دنیای ما به‌گونه‌ای نیست که تمام دوست‌داشتنی‌های ما را در اختیار ما قرار دهد.
  • اگر مدرسه‌ای این واقعیات را عمیقاً در باور بچه‌ها قرار ندهد، در حقّ بچه‌ها خیانت کرده است؛ حتی اگر کاری کرده باشد که آن بچه‌ها همۀ قرآن را حفظ کنند. اهمیت تبیین این واقعیات برای یک جوان، در نامۀ 31 نهج‌البلاغه که اولین نامۀ اخلاقی در صدر اسلام و خطاب به جوان است، آمده است. در این نامه، امیرالمؤمنین(ع) هفت وصف از دوران پیری و چهارده وصف از جوانی را بیان می‌فرماید که این اوصاف غالباً دربارۀ تلخی دنیاست. در واقع امیرالمؤمنین(ع) دارد به جوان تأکید می‌کند: «بدان که دنیای تو این محدودیت‌ها را دارد؛ پس این محدودیت‌ها را باور کن!» (هفت وصف برای دوران پیری: مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ الذَّامِ‏ لِلدُّنْیَا السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً  - چهارده وصف برای دوران جوانی: إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِیمِ الْمَنَایَا وَ أَسِیرِ الْمَوْتِ وَ حَلِیفِ الْهُمُومِ وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الْآفَاتِ وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَات‏)
  • ما بر اساس یک نگاه فلسفی و عقلی به «چگونگی انسان»، به این نتیجه می‌رسیم که انسان باید رنج‌ها و محدودیت‌هایی را بپذیرد. برای تأیید این موضوع، می‌توانیم نامۀ 31 نهج‌البلاغه را به عنوان یک سند مهم بیاوریم. شاید تنها سند تعلیم و تربیتیِ جوانان در صدر اسلام، همین نامه باشد و شما می‌بینید که در ابتدای این سند، امیرالمؤمنین(ع) بر این واقعیت تأکید فرموده است.

دین‌گریزی، نتیجۀ عدم پذیرش رنج و محدودیت‌ها

  • جامعۀ ما با این نگاه و این روش فاصله دارد، و طبیعتاً وقتی کسی رنج و محدودیت‌های دنیا را باور نکرد، دین‌گریز می‌شود. اینکه ما بخواهیم همه‌چیز را با ایمان به خدا، بهشت، جهنم و قیامت، حل کنیم، تلاشی بی‌فایده خواهد بود و چه‌بسا با این کار، حرمت خدا و قیامت را در نزد مردم پایین می‌آوریم. چون به جوانان نهیب می‌زنیم که: «تو چرا گناه کردی؟! مگر به خدا ایمان نداری؟! تو با این گناهانی که مرتکب شدی، در واقع حرمت خدا را زیر پا گذاشته‌‌ای! چرا به امر خدا احترام نمی‌گذاری؟!» ما مربیان تربیتی، در واقع با این برخوردمان داریم خدا را بی‌احترام می‌کنیم و الا آن جوان گنهکار یا بی‌نماز، واقعاً حاضر نیست این‌قدر به خدا بی‌احترامی کند. او مشکلش این است که نمی‌تواند به «امر خدا» احترام بگذارد، چون پایۀ تعلیم و تربیتی او درست نیست و فکر می‌کند که انسان می‌تواند به هر دوست‌داشتنی‌ای که دلش خواست، برسد! کسی که فکر کند می‌تواند به هر دوست‌داشتنی‌ای که دلش خواست برسد، طبیعتاً فاسد خواهد شد و اگر محیط آموزش و پرورش او این واقعیت مهم در زندگی را به او تعلیم ندهد، همین مدرسه در واقع او را فاسد کرده است.

امکان تغییر، تقویت و تضعیف گرایش‌ها

  • مطلب بعدی این است که «آیا انسان می‌تواند گرایش‌های خودش را تغییر دهد؟» بله، می‌تواند. ولی اینکه «انسان چگونه می‌تواند گرایش‌های خودش را تغییر دهد؟» بحث مفصلی است که خصوصاً کسانی که در کار تعلیم و تربیت هستند، باید خیلی از این موضوع آگاهی داشته باشند.
  • چگونه می‌شود یک گرایش را تغییر داد؟ باید دید که این گرایش قرار است تقویت شود یا تضعیف شود؟ اگر بخواهیم یک گرایش را تقویت کنیم، در «سه حیطه» باید کار کنیم: «به‌کار گیری علم و آگاهی مرتبط+ تقویت گرایش‌های همسو + تضعیف گرایش‌های مخالف» با اینها یک مثلث تشکیل دهیم و آن را در جهت تقویت گرایش مورد نظر، به‌کار گیریم. یعنی گرایش‌های همسو را تقویت کنیم و گرایش‌های مخالف را تضعیف کنیم و در این میان، از آگاهی نیز به درستی استفاده کنیم. در اینجا آگاهی یک نقش ویژه هم در «تعیین مصداق برای گرایش‌ها» دارد.
  • برای تضعیف یک گرایش بد نیز شبیه همین کار را باید انجام داد. مثلاً اگر می‌خواهید خساست را در کسی از بین ببرید، نگاه کنید ببینید چه گرایش‌های خوبی دارد؟ سعی کنید آن گرایش‌های خوب را تقویت کنید، چون تقویت گرایش‌های خوبی که دارد برایش آسان‌تر از مقابله با این گرایش بد است. وقتی گرایش‌های خوب را تقویت کنید، کم‌کم این گرایش بدش هم ضعیف می‌شود.
  • گفتیم انسان موجودی است دارای گرایش‌های مختلف، که می‌تواند در بین گرایش‌های خودش انتخاب کند و ابزار لازم برای این انتخاب را هم دارد(عقل) و در راه تحقق گرایش‌هایش به رنج‌ها و لذت‌هایی می‌رسد. ضمن اینکه انسان می‌تواند گرایش‌های خودش را تغییر دهد. یعنی فقط این‌طور نیست که انسان دنبال تحقق گرایش‌های خودش باشد، بلکه امکان تغییر گرایش‌هایش را هم دارد.
  • وجود گرایش‌های پیدا و پنهان در انسان؛ تغییر و تقویت گرایش‌ها را ضروری می‌کند. پنهان بودن برخی از گرایش‌ها موجب می‌شود که ما یک عملیاتی را انجام دهیم به نام «به‌فعلیت رساندن گرایش‌های پنهان» و البته موضوع تغییر گرایش‌ها فقط به همین‌جا ختم نمی‌شود بلکه «عملیات تقویت گرایش‌ها» نیز جزء تغییر گرایش‌ها محسوب می‌شود که باید انجام شود.
  • وقتی بخواهیم گرایش‌های پنهان -که لذتش دیرتر می‌رسد- را بیدار و فعال کنیم، یک‌مقدار باید از لذت گرایش‌های بالفعل، صرفنظر کنیم. این همان چیزی است که تحت عنوان «مخالفت با هوای نفس» از آن یاد می‌شود و طبق روایات ما این نظام دین یا نخِ تسبیح دین است(امیرالمؤمنین(ع): نِظَامُ‏ الدِّینِ‏ مُخَالَفَةُ الْهَوَى؛ غررالحکم/9981)

تعریف زندگی و دین؛ «مدیریت تمایلات»

زندگی یعنی مدیریت گرایش‌ها

  • تا اینجای بحث، هنوز به دین و بندگی خدا نرسیده‌ایم. تازه به تعریف زندگی رسیده‌ایم. تعریف ما از زندگی این است: «زندگی یعنی مدیریت گرایش‌ها» این مدیریت گرایش‌ها دو معنا دارد: «1. تغییر گرایش‌ها 2. تحقق و پاسخ دادن به گرایش‌ها» منظور از مدیریت کردن گرایش‌ها این دو اتفاقی است که در وجود ما باید رخ دهد. البته شاید برخی بگویند: «کلمۀ مدیریت برای این دو اتفاقی که در وجود انسان می‌افتد، زیاد رسا نیست.» ما هم تعصبی روی کلمات نداریم؛ اگر شما واژۀ بهتری سراغ دارید، از همان استفاده کنید.
  • تغییر گرایش‌ها در وجود انسان اجتناب‌ناپذیر است. اینکه در روایت می‌فرماید: «أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضَائِلِ فَإِنَّ الرَّذَائِلَ أَنْتَ مَطْبُوعٌ عَلَیْهَا»(غررالحکم/2477) منظور همین اجتناب‌ناپذیر بودن است. یعنی اگر ما خودمان سعی نکنیم گرایش‌های خودمان را تغییر دهیم، به‌طور طبیعی این تغییر گرایش‌ها در ما اتفاق می‌افتد(منتها این تغییر طبیعی، برای‌مان مفید نخواهد بود)
  • کسانی که می‌گویند: ما نمی‌خواهیم گرایش‌های خود را مدیریت کنیم، وقتی در تزاحم‌ها و تعارض‌های بین گرایش‌های خودشان گرفتار می‌شوند، واقعاً بیچاره می‌شوند و به‌هر حال مجبور خواهند بود «با امیال و هوای نفس خود مبارزه کنند» و مجبورند رنجی که در حذف برخی از گرایش‌ها وجود دارد را تحمل کنند. یعنی انسان‌های هرزه هم این رنج را می‌کِشند، چون اساساً زندگی انسان طوری طراحی شده که او مجبور است با برخی از دوست‌داشتنی‌های خودش مخالفت کند، چه دیندار باشد و چه بی‌دین. حتی اگر کسی عقلش را هم تعطیل کند و هواپرستِ مطلق شود، باز هم بین اهواء نفسانی خودش باید انتخاب کند و در نتیجه یک طرف این انتخاب رنج می‌آورد و طرف دیگر، لذت می‌آورد. اما رنج را نمی‌توان حذف کرد.

دین، برنامه‌ای برای مدیریت گرایش‌هاست

  • پس زندگی یعنی مدیریت گرایش‌ها؛ که به معنای «تغییر» گرایش‌ها و «تحقق» گرایش‌هاست. تا اینجای بحث، با «دین» کاری نداشتیم. اکنون می‌پرسیم: «آیا این مدیریت گرایش‌ها، نیاز به برنامه ندارد؟» خب معلوم است که نیاز به برنامه دارد، این برنامه باید به او بگوید: «کدام گرایش خود را ترجیح بده و کدام را کنار بگذار؟» حتی انسان نیاز به آگاهی دارد که بداند اساساً چه گرایش‌هایی دارد؟ مخصوصاً اینکه بداند گرایش‌های پنهان او چه گرایش‌هایی هستند؟ اینجاست که وحی به کمک انسان می‌آید.
  • دین برنامه‌ای برای مدیریت گرایش‌هاست. دین هم به ما برنامه می‌دهد، هم به ما آگاهی می‌دهد که شما چه گرایش‌های پنهانی دارید. از آنجایی که انسان یک‌سری گرایش‌های پنهان هم دارد، لذا پیامبران الهی می‌آیند تا به انسان‌ها بگویند: «شما چه گرایش‌های پنهانی دارید؟» منتها مشکل این است که غالباً انسان‌ها به پیامبران الهی اجازه نمی‌دهند که همۀ سخنان خود را بگویند. همین‌که پیامبران به سراغ مردم می‌آیند، خیلی‌ها از همان دور می‌گویند: این پیامبران می‌خواهند «دلم می‌خواهد»های ما را کنترل کنند! لذا از همان راه دور، پیامبران را می‌زنند. در حالی که اگر اجازه بدهند پیامبران سخن خود را کامل بگویند، می‌بینند که پیامبران هم از آنچه «دلت می‌خواهد» سخن می‌گویند؛ منتها پیامبران آن قسمت پنهان‌تر و عمیق‌تر دلت را به تو نشان می‌دهند، نه آن قسمت سطحی‌تر و آشکارتر دلت را که به آن «هوای نفس» گفته می‌شود.
  • مشکل این است که اجازه نمی‌دهند کار پیامبران به اینجا برسد! همین‌که می‌بینند پیامبران مخالف هوای نفس آنها هستند، یا پیامبران را تکذیب می‌کنند یا آنها را می‌کُشند(کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُهُمْ فَریقاً کَذَّبُوا وَ فَریقاً یَقْتُلُون؛ مائده/70) مهلت نمی‌دهند که پیامبران، اصل مطلب را درست به مردم بفهمانند و بگویند: «درست است که من با هوای نفس تو مخالفت می‌کنم، ولی با همۀ علاقه‌های تو که مخالفت نمی‌کنم!»

کافیست بچه‌ها «نیاز به برنامه» را درک کنند

  • در مدرسه اگر بخواهیم بچه‌ها را تربیت کنیم، باید آنها را به نقطه‌ای برسانیم که این حقیقت، یعنی لزوم مدیریت گرایش‌ها، را دربارۀ زندگی خودش درک کند، و برای این حقیقت دنبال برنامه باشد. وقتی خودش دنبال برنامه‌ای برای مدیریت گرایش‌ها باشد، طبیعتاً برنامۀ دین را به راحتی می‌پذیرد. ما اگر بتوانیم همین یک کار را در مدرسه درست انجام دهیم، بخش عمدۀ وظیفۀ مدرسه در ارتباط با آموزش دین انجام گرفته است.
  • به بچه‌هایی که این حقیقت برای‌شان جاافتاده باشد، اگر بگوییم: «آیا قبول دارید خدا بهترین کسی است که می‌تواند به ما برنامه بدهد؟» همۀ آنها خواهند گفت: «بله» چون قبلاً ضرورت برنامه و نیاز خودشان را به این برنامه درک کرده‌اند، یعنی ضرورت دین را درک کرده‌اند. و دین می‌شود: «برنامه‌ای برای مخالفت با هوای نفس» ولی اگر این ضرورت را درک نکرده باشند و دین را به آنها ارائه دهیم، احساس می‌کنند که دین می‌خواهد، یک چیزهایی را به زور به آنها تحمیل کند!

دو ویژگی برنامۀ دین برای مدیریت تمایلات

  • گفتیم که دین برنامۀ مدیریت تمایلات است، اما دین فقط همین نیست. وقتی که به سراغ دین می‌رویم می‌بینیم که این برنامه‌ای که دین برای مدیریت تمایلات به ما می‌دهد، دو ویژگی دارد:

ویژگی اول: برنامه دستوری است نه پیشنهادی

  • اولین ویژگیِ برنامۀ دین برای مدیریت امیال، این است که این برنامه «دستوری» است نه پیشنهادی. یعنی دین، بحث عبودیت را وسط می‌کشد و ربوبیت خدا را مطرح می‌کند. دین مثل یک پزشک، پیشنهاد نمی‌دهد بلکه دستور می‌دهد و از جهنم و بهشت و ثواب و عقاب صحبت می‌کند. مثلاً شما می‌توانی به دانش‌آموز بگویی: «اگر می‌خواهی بهتر آب بخوری، بیا در این لیوان آب بخور! این خیلی بهتر است!» یا می‌توانی بگویی: «باید در این لیوان آب بخوری»، اما چرا برنامۀ دین دستوری است؟
  • باید ببینیم که ما اساساً دنبال چه چیزی بودیم؟ ما در مدیریت گرایش‌ها می‌خواستیم چه‌کار کنیم؟ ما می‌خواستیم گرایش‌های پنهان‌تر را بر گرایش‌های سطحی غلبه دهیم. و محور گرایش‌های سطحی انسان «انانیت» و برتر دانستن خود است(علو، برتری‌طلبی، منیت، تکبر) و محور گرایش‌های عمیق انسان «میل به خدا» است. لذا خداوند برای اینکه ما را به عمیق‌ترین گرایشِ خودمان برساند-به تعبیرِ ما- «مجبور است» دستور بدهد تا «انانیت» ما از بین برود. و الا اگر ما به میل خودمان یک کار خوبی انجام دهیم، هنوز «منِ» ما در این میان حضور خواهد داشت. لذا خدا لطف کرده و به ما دستور داده است تا انانیت ما از بین برود.
  • البته خداوند در این برنامۀ دستوری، کرامت انسان را رعایت کرده است. کمااینکه می‌فرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ»(اسراء/70) خداوند تشویق و تنبیه‌ها را پنهان و پیچیده قرار داده است تا ما بتوانیم آزادانه(نه تحت فشار تشویق و تنبیه فوری) انتخاب کنیم و به این ترتیب ارزش‌های خودمان را نشان دهیم، و این لطف خداوند نسبت به ماست. منتها اساساً برای از بین رفتن انانیت انسان، راهی غیر از دستور دادن وجود نداشته است. زیرا در اجرای دستور، انسان برتری کس دیگری را بر خود می‌پذیرد و با منیت و خودبرتربینی خودش مبارزه می‌کند. انسان با دستوری که علیه گرایش‌های سطحی خودش اجرا می‌کند، می‌تواند رشد کند.
  • پس معلوم می‌شود که داستان گرایش‌های سطحی و عمیق انسان، خیلی عمیق‌تر از این حرف‌هاست! تفاوت گرایش‌های عمیق و سطحی انسان، مثل تفاوت بین دو نوع شربت نیست که یکی از دیگری خوشمزه‌تر است ولی ما هنوز آن شربت خوشمزه‌تر را نخورده‌ایم و مزه‌اش را تجربه نکرده‌ایم. که بعد از اینکه خوردیم، مثلاً بگوییم: «بله، این شربت هم خوب است!» شما اگر به خودتان نگاه کنید می‌بینید که موجودات بی‌نهایت، و بی‌نهایت‌طلبی هستید. اگر گرایش‌های عمیق انسان بررسی شود و توضیح داده شود، به اینجا می‌رسیم که عمیق‌ترین گرایش‌های انسان چیزی نیست جز «دوست داشتن خودِ خودِ خداوند متعال» و «متصل شدن به پروردگار عالم» و همین اقتضا می‌کند که «بی‌من» بشویم. ماهیت وجود انسان اقتضا می‌کند که به او دستور داده شود تا مرکز هواپرستیِ او(یعنی من، منیّت یا انانیت انسان) قلع و قمع شود و از بین برود.

ویژگی دوم: اجرای برنامه، تحت سرپرستی و مدیریت ولیّ خدا

  • دومین ویژگی برنامۀ دین برای مدیریت امیال چیست؟ در ویژگی اول گفتیم که این برنامه باید به ما دستور داده شود تا انانیت ما از بین برود، چون عمیق‌ترین خواستۀ ما اتصال به ذات باری تعالی و لقاء الله است. و امکان ندارد که ملاقات پروردگار عالم در بهترین صورت، با ذره‌ای از انانیتِ انسان همراه باشد. کسی می‌تواند از خدای برتر لذت ببرد که حاضر باشد دست از برتری‌طلبی و منیت خودش بردارد.
  • از آنجایی که خدا خیلی بزرگتر از ماست، وقتی به ما دستور بدهد، قهراً ما می‌پذیریم ولی این پذیرش دستور خدا، هنوز دلیل بر آن نیست که ما انانیتِ خودمان را مطلقاً از بین برده باشیم. برای اینکه این فرآیندِ از بین رفتن «هوی» که مرکزش انانیت انسان است، عمیقاً صورت بگیرد و منیت ما واقعا بین برود، خداوند یک ترفند دیگر هم به‌کار برده است و می‌فرماید: «نه‌تنها به تو دستور می‌دهم، بلکه این دستور را به ولیّ خودم می‌دهم که به تو بدهد، و تو باید تحت سرپرستیِ ولیّ من و به دستور او، با هوای خودت مبارزه کنی و او یک آدمی است مثل خودت(قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ؛ ابراهیم/11)» و این ضربۀ آخر به انانیت انسان است. و این همان جایی است که ابلیس گیر کرد و متوقف شد. (إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ؛ بقره/34)
  • اقتضای رسیدن به عمیق‌ترین خواسته‌های ما، دستوری بودنِ برنامۀ مدیریت امیال از جانب خداست، و تقویت این دستوری بودن و نشان‌دهندۀ حقیقی بودنِ اطاعت ما از خدا، به این است که این دستور با واسطه به ما برسد. نه اینکه این واسطه فقط راهنمای ما باشد، بلکه او بر ما «ولایت» دارد. و ما تحت مدیریت او بندگی می‌کنیم.
  • بنابراین تعریف دین، این‌طور خواهد شد: دین برنامه‌ای برای مدیریت تمایلات است؛ با مدیریت ولیّ خدا. به عبارت دیگر، دین برنامه‌ای برای مخالفت با هوای نفس است، با مدیریت ولیّ خدا.
  • دین برنامه‌ای برای مدیریت تمایلات است و قبلاً ماهیت تمایلات، برای ما مشخص شده است و می‌دانیم که از تمایلات سطحی باید عبور کنیم و به تمایلات عمیق‌تر برسیم. و چون نفس امارۀ انسان متمایل به تمایلات سطحی است، لذا باید مرکز تمایل به گرایش‌های سطحی را از بین ببریم و آن را به یک نقطۀ بسیار عمیق برسانیم که همان حقیقت عبودیت و پرستش خداست. به همین دلیل هم این برنامه باید دستوری باشد. از آنجایی که انسان یک موجودِ مکّار است(می‌تواند خودش و دیگران را فریب دهد، یعنی به ظاهر دستور خدا را اجرا کند ولی انانیت خودش را هم حفظ کند) لذا خداوند این دستورها را به واسطۀ ولیّ خدا به ما می‌دهد. این واسطه بودن ولیّ خدا نیز فقط مربوط به زندگی اجتماعی نیست، بلکه در زندگی فردی هم اگر بخواهیم به خدا تقرّب پیدا کنیم، باید با واسطۀ ولیّ الله باشد.
  • نباید پیامبران و اولیاء خدا را صرفاً معلم و راهنما تلقی کنیم، یا اینکه آنها را صرفاً مدیران جامعه تلقی کنیم. البته این دو(معلم بودن و مدیر بودن) نیز از لوازم ولایت است و در این حرفی نیست، اما حقیقت ماجرا عمیق‌تر از این است. در زیارت جامعه می‌خوانیم: «وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا»(من‌لایحضره‌الفقیه/2/613) چرا ولایت موجب پاکیِ جان انسان می‌شود؟ چون انسان با پذیرش ولایت، در واقع «صاحب اختیار» پیدا می‌کند و اینکه یک کسی صاحب اختیار انسان شود، باعث می‌شود انانیت انسان از بین برود؛ اصل این است، البته مدیریت اجتماعی و راهنما بودن نیز از نتایج آن است.

اهمیت نیّت و گرایش علاقه به خدا

  • اگر بخواهیم برنامه‌های دین را اجرا کنیم، چه اتفاقی می‌افتد؟ یعنی بعد از اینکه برنامه‌های دستوریِ خدا را به واسطۀ ولیّ خدا گرفتیم و خواستیم اجرا کنیم، چه‌کار باید انجام دهیم؟ آخرین نقطۀ ما قبل از اینکه وارد عمل شویم، چیست؟ چیزی است که ما به آن می‌گوییم: «نیّت». و اهمیت نیّت نیز دوباره نشان‌دهندۀ اهمیت گرایش‌ها و تمایلات انسان است.
  • وقتی می‌خواهی-تحت ولایت و مدیریت ولیّ خدا- به دستورِ خدا عمل کنی، خداوند می‌فرماید: «به چه دلیل و با چه انگیزه و نیّتی می‌خواهی این کار را انجام دهی؟» و شما باید بگویید: «با نیّت قربه الی الله» می‌خواهم این دستور را اجرا کنم یا این کار را انجام دهم. این «تقرّب به خدا» همان علاقۀ پنهانی است که اجمالاً از آن آگاه شده‌ای و عقل به تو گفته است که «به دنبال این علاقۀ عمیق برو!».
  • گرایش و تمایل انسان آن‌قدر مهم است و آن‌قدر در عالَم اثر وضعی دارد که از همان اول برای هر حرکتی، نیّت «قربه الی الله» باید آموزش داده شود. یعنی قبل از اجرای هر دستوری باید از خودش بپرسد: «تو این دستور را برای چه می‌خواهی اجرا کنی؟» پاسخش این است: «برای نزدیک شدن به خدا» (چون این برنامه‌ای که می‌خواهیم اجرا کنیم، برای تحقق اصیل‌ترین گرایش‌های انسان است و مرکز اصیل‌ترین گرایش‌های ما «تقرب الی الله» است.)

نماز؛ در رأس برنامه

  • بعد از اینکه نیّت کردیم(با نیّت تقرب به خدا) شروع به فعالیت می‌کنیم و در رأس فعالیت‌های ما هم «نماز» قرار می‌گیرد. چرا نماز عمود خیمۀ دین می‌شود؟ چون شما می‌خواهید با هوای نفس خودتان مخالفت کنید و بهترین تکنیک برای مخالفت با هوای نفس این است که یک دستور یا برنامه‌ای را اجرا کنی که ربطی به زندگی دنیایی شما نداشته باشد و هیچ انگیزۀ دنیایی شما را تحریک نکند، و شما هر روز به صورت منظم آن را انجام دهید.
  • وقتی به صورت فنی به این دستور(نماز) نگاه کنیم، می‌بینیم که این یک فعالیت بسیار مؤثر برای پیدا کردن «قدرتِ مخالفت با هوای نفس» است. لذا پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: بچه از هفت سالگی باید نماز بخواند(قال رسول الله(ص) مُخَاطِباً لِأَوْلِیَاءِ الْأَطْفَالِ مُرُوا أَوْلَادَکُمْ‏ بِالصَّلَاةِ وَ هُمْ أَبْنَاءُ سَبْعٍ وَ اضْرِبُوهُمْ عَلَیْهَا وَ هُمْ أَبْنَاءُ عَشْر؛ عوالی اللآلی/1/328) و نماز هم یک برنامۀ عملی است. یعنی نفرموده‌اند که از هفت سالگی، اول عقاید و آگاهی‌های دینی بچه را درست کنید، بلکه فرموده‌اند بچه باید این برنامۀ عملی را انجام دهد.  
  • بهترین راه برای مبارزه با هوای نفس این نیست که به صورت مورد به مورد، با هوای نفس خودمان مبارزه کنیم، بلکه بهترین راه این است که در زندگی‌مان یک «برنامه» بگذاریم و آن را مدام انجام دهیم؛ حتی اگر گاهی اوقات، انگیزه و علاقه(حال و حوصلۀ انجام آن را) نداشتیم. وقتی انسان این برنامه یا دستور را انجام دهد، در واقع روزی چند بار حالِ نفس خودش را گرفته است. اجرای درست این دستور، انسان را در بقیۀ مخالفت‌ها با اهواء نفسانی‌اش، تقویت می‌کند. این در واقع ترجمۀ همان آیۀ قرآن است که می‌فرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»(عنکبوت/45)

نقطۀ شروع تعلیم دین به بچه‌ها

  • اگر ماهیت مخالفت با هوای نفس را به بچه‌ها یاد ندهیم و بعد به آنها بگوییم: «دیندار شوید» همه‌اش احساس می‌کنند که خدا دارد به آنها زور می‌گوید! ما نمی‌توانیم به بچه‌ها بگوییم: «چون خدا هست، پس ما باید او را بپرستیم!» این چه شیوۀ تعلیم خداپرستی و دینداری است؟! اینکه به بچه‌ها بگوییم: خدا خارج از وجود تو و خواسته‌های تو «هست» و چون «هست» باید او را بپرستی و الا به جهنم خواهی رفت!» این یک نوع زور گفتن است و با این شیوۀ تعلیم دین، این دین هیچ‌وقت برای او درونی نمی‌شود، بلکه یک چیزی است که از بیرون به او تحمیل شده است. در حالی که شیوۀ حضرت ابراهیم(ع) در تعلیم خداپرستی و دین، این‌گونه بود که فرمود: «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم؛ لَا أُحِبُّ الافِلِین»(انعام/76) یعنی اول با این شروع کرد که «من چه چیزی دوست دارم؟ من آفلین را دوست ندارم، پس این چیزی که افول می‌کند، نمی‌تواند خدای من باشد»
  • ما هم وقتی می‌خواهیم دین را به بچه تعلیم دهیم، اول به سراغ این برویم که او چه چیزی دوست دارد و چه چیزی دوست ندارد؟ یعنی از این نقطه شروع کنیم «تو این را دوست داری و آن را دوست نداری...» و از همین‌جا به خداشناسی برسیم. یعنی از درون او به این نتیجه برسیم که او به دین نیاز دارد. از درون او و اقتضائات درونی او به این برسیم که او برای رسیدن به لذت بیشتر و رسیدن علائق عمیق خودش، نیاز به برنامه و دستور دارد. در غیر این صورت او بعد از مدتی دینداری کردن، از دین دل‌زده خواهد شد

نظام تربیتی بر مبنای «یک محور واحد»

  • بر اساس آنچه گفته شد، ما نسبت به انسان، زندگی و بندگیِ او، نگاهی نظام‌مند پیدا خواهیم کرد. ما از تعریفِ انسان و تعریف زندگی و بندگی استفاده می‌کنیم و به یک نظام تعلیم و تربیتی می‌رسیم که بر «یک محور واحد» استوار است. و این محور واحد «مدیریت تمایلات» یا همان «مبارزه با هوای نفس» است.
  • خیلی از اوقات، مجموعه و منظومه‌ای از مفاهیم دینی و انسانی را در کنار هم قرار می‌دهند و آن را نظام تعلیم و تربیت دین معرفی می‌کنند. در حالیکه به عقیدۀ بنده تا وقتی این مجموعه‌ها یا منظومه‌ها «محور واحد» پیدا نکرده‌اند، نمی‌توان آن را یک «نظام کامل» تلقی کرد.
  • ما اگر فکر دینی خودمان را نظام‌مند کنیم و آن را بر یک محور استوار کنیم- در تعلیم و تربیت هم دقیقاً «یک کار» خواهیم کرد و یک مسئولیت اصلی خواهیم داشت. و این خیلی خوب است که بدانیم «یک مسئولیت» داریم نه صدتا! این مسأله آثار روانی و عملی متعددی دارد، مثلاً اینکه باعث آرامش می‌شود، و از نظر فکری به ما امکان تفکر خلّاق را می‌دهد. در روایات هم «پراکندگی» مذمت شده است و از ما خواسته‌اند، همّ خودمان را همّ واحد قرار دهیم. (امام صادق(ع): إِنَّهُ مَنْ کَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ وَ مَنْ کَانَ هَمُّهُ فِی کُلِّ وَادٍ لَمْ یُبَالِ اللَّهُ بِأَیِّ وَادٍ هَلَک‏؛ کافی/2/246)
  • ما برای تربیت خودمان، تربیت جامعه و تربیت افرادی که در آموزشگاه‌های ما شرکت می‌کنند، «همّ واحد» داریم و همّ واحد این است که می‌‌خواهیم او را در «مدیریت تمایلاتِ» خودش قدرتمند کنیم. حالا شما بر این اساس، به دستورات دینی بپردازید و ببینید که نسبت و رابطۀ هر کدام از دستورات دینی با بحث «مدیریت تمایلات» یا «مبارزه با هوای نفس» چیست؟ مثلاً نماز، صبر، رضایت، شکر و... با مدیریت تمایلات یا مبارزه با هوای نفس، چه ربطی پیدا می‌کند؟

تحلیل رابطۀ شکر، با مدیریت تمایلات

  • به عنوان مثال، صبر و شکر را می‌توان از تکنیک‌های مبارزه با هوای نفس، استخراج کرد. مثلاً «شکر» چه جایگاهی در مبارزه با هوای نفس دارد؟ چگونه می‌توان «شکر» را از دلِ مبارزه با هوای نفس، یا مدیریت تمایلات بیرون آورد؟ ما بناست که «یک کار» انجام دهیم و آن هم این است که از تمایلات سطحی بگذریم و به تمایلات عمیق برسیم. حالا باید دید که از دلِ این یک دانه کار، شکر چگونه در می‌آید؟ البته این تحلیل ما باید با آنچه در روایات دربارۀ «شکر» بیان شده، مطابقت داشته باشد.
  • هنگامی که می‌خواهیم با هوای نفس‌مان(با گرایش‌های کاهندۀ خودمان) مبارزه کنیم، به کمک و با نیروی چه چیزی باید این مبارزه را انجام دهیم؟ با گرایش‌های خوب‌مان. ما با گرایش‌های خوب‌مان باید گرایش‌های بدمان را بزنیم و الا اگر گرایش خوب نداشته باشیم، نمی‌توانیم گرایش بدمان را بزنیم. با گرایش‌های «یک‌مقدار عمیق‌تر» باید در مقابل گرایش‌های «یک‌مقدار سطحی‌تر» مبارزه کنیم و الا وسیلۀ دیگری برای این کار نداریم. پس یک فصلی به نام: «تقویت گرایش‌های خوب» برای ما باز می‌شود و در رأس این فصل هم «شکر» قرار دارد.
  • شکر یعنی یادآوریِ لذت‌هایی که به آن رسیده‌ای. شکر یعنی از صمیم دل بگویی: «آخ جان!» و البته این در ارتباط با خداوند گفته می‌شود. شکر تقویت‌کنندۀ تمایلات خوبی است که باید علیه تمایلات بد، به‌کار گرفته شود. و در جریان مبارزه با هوای نفس، شکر مهمتر از صبر است(امام سجاد(ع): الشُّکْرَ عَلَى الْعَافِیَةِ خَیْرٌ مِنَ الصَّبْرِ عَلَى الْبَلَاءِ؛ مشکاه‌الانوار/258) حتی در روایات آمده است که اگر شما برای نعمت‌هایت شکر کنی، بیشتر به خدا مقرّب می‌شوی نسبت به اینکه در صبرها رنج کنی.
  • پس می‌توانیم از دلِ تکنیک مبارزه با هوای نفس، شکر را در بیاوریم. ضمن اینکه صبر و نماز را هم می‌توان از همین تکنیک به‌دست آورد. حتی اگر دستور به نماز هم داده نشده باشد و ما یک روانشناس باشیم و انسان را درست بشناسیم، به این نتیجه می‌رسیم که باید یک چیزی به مثل «نماز» در این برنامه باشد.

تحلیل دستور «احترام به والدین» در رابطۀ با مدیریت تمایلات

  • بهترین شیوۀ فهم برای هر مفهوم خوب در وجود انسان، این است که آن مفهوم را در رابطۀ با مدیریت تمایلات یا مبارزه با هوای نفس، تحلیل کنیم؛ همان‌طور که مفهوم «شکر» را تحلیل کردیم، شما می‌توانید سایر دستورات دین را در فضای مبارزه با هوای نفس یا مدیریت تمایلات وارد کنید و مورد بررسی قرار دهید. مثلاً چرا احترام به والدین این‌قدر اهمیت دارد؟
  • انسان در آغاز سن تکلیف، این ویژگی یا خصلت را پیدا می‌کند که خانواده‌گریز و رفیق‌گرا می‌شود. این وضعیت در انسان برای این ایجاد شده است که انسان بتواند مستقل شود و از خانواده خارج شود. دقیقاً در همین زمانی که تمایلات انسان رو به بیرون خانواده می‌شود، و می‌خواهد از پدر و مادرش استقلال پیدا کند، مسألۀ اطاعت از پدر و مادر، به صورت برجسته‌ای لمس می‌شود. در هفت سال اول تعلیم و تربیت، اطاعت از پدر و مادر آنچنان برای بچه برجسته و ملموس نیست؛ چون بچه‌ها خودشان از سرِ علاقۀ به پدر و مادر، از آنها تبعیت می‌کنند و مشکل چندانی ندارند. اما وقتی که بچه شروع کرد به مستقل شدن(از 14سالگی به بعد) کم‌کم تفاوت تقاضاهایش با پدر و مادرش رو می‌شود.

نقش پدیدۀ «احترام به پدر و مادر» و «غریزۀ شهوت» در بسترسازی برا مبارزه با نفس

  • اولین برنامه‌های مبارزه با هوای نفس-در آغاز سن تکلیف- معطوف به دو پدیده است: یکی«احترام به پدر و مادر» و دیگری«غریزۀ شهوت». به مرور زمان برخی امیال بد یا امیال نفسانی و طبیعی، در ما تولید می‌شوند که ما باید آنها را کنترل کنیم. و دقیقاً در سن تکلیف موقع کنترل «هوای مخالفت با پدر و مادر» است.
  • خداوند برای اینکه ما رشد کنیم، تصادفاً یک‌سری اهواء نفسانی را سر راه ما قرار نداده است، بلکه تعمداً سرِ راه ما قرار داده است. مانند غریزۀ شهوت در پسرها، که در سن 14 سالگی خودش را نشان می‌دهد. در حالی که 14 سالگی وقت مناسبی برای ازدواج پسرها نیست. لذا باید چند سال با این میل، مبارزه کنند و اصلاً همین «مبارزه» است که موضوعیت دارد.
  • در جریان مبارزه با هوای نفس باید ببینیم «کدام هوای نفس، چه موقع در انسان متولد می‌شود؟» چون علاقه‌های سطحی(هواهای نفسانی) همگی یک‌دفعه‌ای پیش نمی‌آیند؛ بلکه هر کدام در یک دوره‌ای از زندگی انسان، بروز پیدا می‌کند. پس شما (به عنوان مسئول آموزش و تربیت) باید بدانید که از سال اول بچگی تا 21 سالگی و حتی تا 40 -50 سالگی، هواهای نفسانی‌ای که بروز پیدا می‌کند و باید با آنها مقابله کنیم، چه چیزهایی هستند؟ انسان وقتی که پا به سنّ می‌گذارد، هوای نفسِ «معتبر شدن» به شدت او را به چالش می‌کشاند. در حالی که در سن 20 یا 30 سالگی این هوای نفس، برای او زیاد اهمیت نداشت.
  • در آغاز سن تکلیف، میل به مخالفت با پدر و مادر شروع می‌شود. و ما باید در هفت سال قبل(از 7 تا 14سالگی) مبارزه با هوای نفس را به بچه یاد داده باشیم تا در 14 سالگی، احترام و اطاعت از پدر و مادر برایش راحت باشد. حساسیتِ «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»(اسراء/23) به این است که خداوند در وجود جوان، میل برعکسِ این احترام به پدر و مادر را قرار داده است، و در جریان کنترل این میلِ مخالفت با پدر و مادر، مبارزه با هوای نفس اتفاق می‌افتد. یعنی انسان-در آغاز بلوغ یا سنّ تکلیف- به اقتضاء طبیعتِ استقلال‌طلبانۀ خود، باید با پدر و مادرش مخالفت کند ولی این دستور خدا(وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً) می‌آید و عامل کنترل‌کنندۀ این مخالفت می‌شود.
  • این دستور اطاعت از پدر و مادر، هم چیزی جز مخالفت با هوای نفس نیست، اما چرا این‌قدر برجسته و مهم شده است؟ دلیل برجسته شدنش، برجسته شدن این هوای نفس در یک سن و سال مخصوص است که باید مقدماتش را در دبستان، فراهم کرده باشیم. باید بدانیم که این مخالفت با پدر و مادر، طبیعتاً در 14 سالگی برای بچه‌ها پیش می‌آید لذا باید او را آماده کنیم که وقتی این میل در او فعال شد، بتواند کنترلش کند.

لزوم مدیریت تمایلات، از زوایای دیگر/ الف) از زاویۀ تولید «ارزش افزوده» و شکوفا شدن

  • از زوایای دیگر نیز می‌توان به بحث مدیریت تمایلات یا مبارزه با هوای نفس، نگاه کرد. یکی از زوایایی که می‌توان از آن به موضوع مدیریت تمایلات پرداخت، «ارزش افزوده» است. انسان چگونه می‌تواند ارزش افزوده تولید کند؟ پاسخ این است: اگر مطابق میل خودت رفتار کنی، ارزش افزوده تولید نکرده‌ای.
  •  ایجاد ارزش افزوده یک تمایل فطری در انسان است و برای خلق ارزش افزوده لازم است انسان با برخی از امیال خود مخالفت کند و الا به دنبال برآوردن تمایلات رفتن، بدون مخالفت با هیچ میلی، موجب ایجاد ارزش افزوده نمی‌شود.
  • نقطۀ اوج و حماسی اغلب داستان‌ها و فیلم‌های مشهور و معروف در سراسر جهان از گذشته تا کنون، که مردم از آن نقطۀ اوج لذت می‌برند، لحظه‌ای است که شخصیت اصلی فیلم با یک میل قوی در درون خودش مخالفت می‌کند. یعنی به‌خاطر یک خواستۀ برتر، از یک تمایل مهم خود میگذرد و به تعبیری از خودگذشتگی می‌کند و «ارزش افزوده» تولید می‌کند. این ازخودگذشتگی و ارزش افزودۀ تولید شده در اثر آن، وقتی زیاد و قابل توجه باشد، ماهیت اصلی حماسه را شکل می‌دهد. همین حماسه و ارزش افزودۀ تولید شده که تفاوت انسان و حیوان است، بزرگ‌ترین لذتی است که انسان می‌تواند ببرد و همۀ مردم جهان با همین «میل فطری خود به خلقِ "ارزش افزوده" یعنی از خودگذشتگی و فدا کردن یک خواستۀ مهم بخاطر یک خواستۀ برتر» است که از تماشای داستان‌های حماسی و لحظۀ تولید این ارزش افزوده، لذت می‌برند و به آن احترام می‌گذارند.
  • «علاقۀ به ایجاد ارزش افزوده» یک میل فطری است که در همۀ انسان‌ها وجود دارد. اگر این میل فطری را در کسی بیدار کنید، از این زاویه هم می‌توانید کل بحث مدیریت تمایلات را مطرح کنید و بگویید: «مگر شما دوست نداری ارزش افزوده تولید کنی؟ مگر شما دوست ندارد حماسه تولید کنی و یک حماسه‌گر باشی؟ اگر هر کاری که دلت می‌خواهد انجام دهی، ارزش افزوده تولید نکرده‌ای، حماسه‌ای خلق نکرده‌ای. برای تولید ارزش افزوده باید خلاف میل خودت رفتار کنی. کاری که صرفاً با استعداد‌های بالفعل خودت انجام دهی ارزش افزوده نیست. ارزش افزوده یعنی یک استعداد بالقوه را به فعلیت برسانی و این بدون مخالفت با برخی میل‌های بالفعل ممکن نیست!
  • انسان فطرتاً به تولید ارزش افزوده علاقه دارد، و برای تولید ارزش افزوده، ضرورتاً باید با تمایلات خودش مبارزه کند؛ البته باید طبق برنامۀ دین با تمایلات خودش مبارزه کند.

ب) از زاویۀ «لقاء الله»

  • علاوه بر بحث «ارزش افزوده» از زوایای دیگری هم می‌توانیم به موضوع مدیریت تمایلات یا مبارزه با هوای نفس برسیم؛ مثلاً از زاویۀ «لقاء الله».
  • خدا چرا انسان را آفرید؟ یکی از جواب‌های بسیار عمیق برای این سؤال این است که «خدا انسان را آفرید تا خودش پاسخ او باشد» حالا چگونه خدا پاسخ انسان است؟ خدا خودش از همۀ شیرینی‌ها و لذت‌های عالم شیرین‌تر و لذت‌بخش‌تر است. خدا خودش پاسخ همۀ نیازهای حقیقی و پنهان انسان است. و خدا برای اینکه خودش را به ما بدهد، به ما این امکان را داده است که در خودمان ظرفیت ایجاد کنیم؛ یعنی برای ملاقات خدا در خودمان ظرفیت ایجاد کنیم. چون خدا بزرگ است و ما کوچک هستیم، و مهمترین تفاوت بین ما و خدا همین است؛ نه خالق بودن خدا، نه قادر بودن، و نه علم خدا و... منتها بزرگی، کبریایی و عظمت خداوند، بر روی همۀ صفات دیگر خداوند نیز سوار می‌شود. مثلاً خداوندی که «بزرگ عالم» یا «بزرگ قادر» یا «بزرگ خالق» است.
  • پاسخ نیازهای حقیقی ما و پاسخ فطرت ما، خودِ خداوند است. منتها خدا خیلی بزرگ است و ما خیلی کوچک هستیم. پس باید ظرفیت پیدا کنیم تا خدانوشی کنیم. و ایجاد ظرفیت هم با رنج همراه است. لذا فرمود: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه»(انشقاق/6) در اینجا ملاقات خدا پشت سرِ «کدح» قرار گرفته است و کدح در واقع همان فرآیند ظرفیت یافتن است که با رنج توأم است و رنج هم یعنی مخالفت با هوای نفس. این رنج در ذات زندگی و حرکت انسان وجود دارد.

ج) از زاویۀ «حیات‌شناسی»

  • از زاویۀ حیات‌شناسی هم می‌توان به همین بحث مدیریت تمایلات رسید. حیات دنیا پر است از محدودیت‌ها و تزاحم‌ها، که برای رسیدن به هر خواسته‌ای، حتما باید از برخی خواسته‌های دیگر خودمان بگذریم.
  • امام صادق(ع) نیز نکتۀ مهم دیگری را در حیات‌شناسی بیان می‌فرماید: چرا انسان هر چیزی در این دنیا نیاز دارد، با زحمت به دست می‌آید؟ و بعد مثال می‌زند و می‌فرماید: مثلاً دانه‌ای که بعد از زحمات زیاد، تبدیل به نان می‌شود. باید این دانه را بکارید، بچینید، آرد کنید، خمیر کنید، بپزید و بخورید. و بعد هم از میوۀ درخت و داروهای گیاهی مثال می‌زند که چقدر زحمت دارد تا در اختیار انسان قرار بگیرد.
  • سؤال این است که چرا خداوند متعال اینها را برای انسان، آماده و بدون زحمت قرار نداده است؟ حضرت می‌فرماید: اگر اینها برای انسان آماده بود، انسان حوصله‌اش سر می‌رفت و مثال می‌زند: وقتی انسان یک‌جایی مهمان باشد و همه‌چیز برایش فراهم کنند، بعد از چند روز خسته می‌شود و دوست دارد بلند شود و یک کاری انجام دهد (فَإِنَّهُ خُلِقَ لَهُ الْحَبُّ لِطَعَامِهِ وَ کُلِّفَ طَحْنَهُ وَ عَجْنَهُ وَ خَبْزَهُ وَ خُلِقَ لَهُ الْوَبَرُ لِکِسْوَتِهِ فَکُلِّفَ نَدْفَهُ وَ غَزْلَهُ وَ نَسْجَهُ وَ خُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَکُلِّفَ غَرْسَهَا وَ سَقْیَهَا وَ الْقِیَامَ عَلَیْهَا وَ خُلِقَتْ لَهُ الْعَقَاقِیرُ لِأَدْوِیَتِهِ فَکُلِّفَ لَقْطَهَا وَ خَلْطَهَا وَ صُنْعَهَا... لَوْ أَنَّ امْرَءاً نَزَلَ بِقَوْمٍ فَأَقَامَ حِیناً بَلَغَ جَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ مِنْ مَطْعَمٍ وَ مَشْرَبٍ وَ خِدْمَةٍ لَتَبَرَّمَ بِالْفَرَاغِ وَ نَازَعَتْهُ نَفْسُهُ إِلَى التَّشَاغُلِ بِشَیْ‏ءٍ؛ توحید مفضل/86)
  • شما از هر زاویه‌ای، هر سخن خوبی برای شناخت دین و فهم چرایی و چگونگی دین و چگونه زندگی برای به سعادت رسیدن، پیدا کنید، دوباره به همین نقطه(لزوم مدیریت تمایلات یا مبارزه با هوای نفس) خواهید رسید. شما از هر مبنای درستی که شروع کنید، به همین‌جا خواهید رسید و راه دیگری وجود ندارد.
  • این اصلی‌ترین حقیقتی است که در هفت سال دبستان باید به بچه‌ها یاد بدهید. ریاضیات و دروس دیگر، بهانه هستند؛ مهم این است که شخصیت دانش‌آموز درست بار بیاید. یعنی «تربیت شخصیت دانش‌آموز» باید برای ما محور قرار گیرد. اگر شخصیت دانش‌آموز، درست تربیت شود او خودش دنبال تحصیل علم خواهد رفت، حتی خودش علم تولید می‌کند؛ به‌جای اینکه تحصیل کند. 

معرفی فرآیند رشد در نظام تعلیم و تربیت، با محوریت «مدیریت تمایلات»

  • حالا می‌خواهیم با در نظر گرفتن مفهوم «مدیریت تمایلات» یا «مبارزه با هوای نفس» به عنوان یک مفهوم محوری و یک «محور واحد»، به سراغ فرآیند رشد برویم و بگوییم که در یک مدرسه(یا در یک محیط تربیتی) این مسیر چگونه باید تحقق پیدا کند؟
  • بچه از آغاز تولد، با گرایش‌های خودش آشنا می‌شود. و همان‌طور که گفتیم، در نهایت بناست که تمایلاتش را مدیریت کند. اما اتفاقاتی که باید در زندگی او رقم بخورد تا بتواند تمایلات خودش را مدیریت کند، چیست؟
  • کسی که می‌خواهد مدیریت تمایلات کند، علی‌القاعده اول باید تمایلات خودش را بشناسد. لذا پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: فرزند در هفت سال اول زندگی‌اش، باید مانند مولا باشد(الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ‏ سِنِینَ‏ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ وَزِیرٌ سَبْعَ سِنِینَ؛ وسائل‏الشیعة/21/476) اینکه بچه در این مدت باید مثل مولا باشد، یعنی هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد. چرا هر کاری دلش می‌خواهد، باید انجام دهد؟ برای اینکه گرایش‌های خودش را بشناسد.

لزوم شناساندن گرایش‌ها به بچه

  • در هفت سال اول(در مهد کودک) ما چه دخالتی می‌توانیم انجام دهیم؟ این‌طور نیست که فقط بچه را آزاد بگذاریم-در این صورت که نیازی به مهد کودک ندارد- بلکه ما (در مهد کودک) کمک می‌کنیم تا بچه بتواند همۀ گرایش‌های خودش را بشناسد. یعنی به او یادآوری کنیم یا نشان دهیم که «تو این را هم دوست داری، آن را هم دوست داری...»
  • گاهی اوقات بچه‌ها به یک چیزی زیادی گیر می‌دهند. اشکال کار اینجاست که به گرایش‌های متنوعِ دیگر خودشان پی‌نبرده‌اند که به یک چیزی گیر می‌دهند. لذا باید سایر گرایش‌هایش را به او یادآوری کنیم و نشان دهیم. نه اینکه فقط سایر گرایش‌های سطحی او را به او نشان دهیم، بلکه می‌توانیم-تا حد امکان- گرایش‌های عمیق را هم به او نشان دهیم. مثلاً اینکه مادرش را دوست دارد. بچه‌ها خیلی مادرشان را دوست دارند ولی نمی‌دانند. باید او را متوجه کنیم که مادرش را دوست دارد. مثلاً یک قصه بگوییم و به او یادآوری کنیم که «همۀ بچه‌ها مادرشان را دوست دارند و اگر یک مدتی مادرت نباشد چقدر دلت برای او تنگ می‌شود و...»
  • یک عامل دیگر هم «تجربه کردن» است. خیلی چیزها هست که ما قبلاً دوست نداشته‌ایم ولی الان می‌بینیم که دوست داریم و حتی متوجه می‌شویم که دوست داشته‌ایم ولی خودمان خبر نداشته‌ایم. انسان به مرور تجربه می‌کند و علاقه‌هایی را در وجود خودش پیدا می‌کند. مثلاً پدر و مادرهایی که بچۀ کوچک دارند، شاید درک نکنند که وقتی بچه‌شان به آنها سر می‌زند چقدر لذت دارد، اما وقتی بچۀ آنها بزرگ شد و ازدواج کرد و از آنها جدا شد، هر از چند گاهی که بچه‌شان به آنها سر می‌زند، یک حس و حال خوبی پیدا می‌کند. انسان این تغییرات را در خودش می‌بیند.
  • برخی از این مسائل، نه تنها از طریق تجربی قابل اثبات است. بلکه از طریق فلسفی نیز قابل اثبات است. آیا انسان می‌تواند گرایش‌های عمیقی نداشته باشد و به برآورده شدن همین گرایش‌های سحطی (و دمِ دستی) محدود باشد؟ هیچ انسانی نمی‌تواند این را قبول کند. انسان نمی‌تواند به گرایش‌هایی که می‌شناسد، محدود شود، و این سؤال را می‌پرسد: «خُب، بعدش چه؟!»

سه اقدام مهم در هفت سال اول

  • ما در جریان تربیت کودکان، «در هفت سال اول» باید سه اقدام مهم را برای آنها انجام دهیم. 1. توسعه تمایلات 2.تجربۀ تمایلات 3. انتخاب بین تمایلات(به کمک تعقل)
  • مهمترین هدف راهبردی ما «توسعۀ تمایلات» است نه تجربۀ تمایلات. اینکه هنر نیست بگوییم: «بچۀ من! چه چیزی دوست داری؟» و مثلاً او بگوید: «بستنی دوست دارم» و بعد شما بگویید: «خُب برویم بستنی بخوریم!» اینکه یک کار تربیتی نیست! باید ببینیم که ما چه کمکی برای توسعۀ تمایلاتش می‌توانیم انجام دهیم؟ مثلاً می‌توانیم به او بگوییم: «تو می‌دانی که بستنی دوست داری، ولی نمی‌دانی که فالوده هم دوست داری، پس بیا برویم فالوده بخوریم» به این کار می‌توان گفت: «توسعه دادن تمایلات» یا کمک به کودک در جهت «تکثر تمایلات»
  • اقدام اول این است که تمایلات بچه توسعه پیدا کند، باید درک بچه از تمایلاتش و تنوع و تکثر تمایلاتش را افزایش دهیم. مثلاً به او نشان دهیم که «تو این را دوست داری، آن را هم دوست داری و...» باید سعی کنیم که بچه، متوجهِ «تکثرِ تمایلاتش» بشود. یعنی تمایلات بیشتری را تجربه کند و بفهمد که تمایلات متنوع و متکثری دارد. و در این زمینه خودآگاهی پیدا کند. تمایلات بچه در جهات مختلف است؛ مثلاً در ارتباط با طبیعت، پدر و مادر، جامعه، اسباب‌بازی، کار کردن با ابزارها و... بچه علاقه‌های مختلفی دارد: مثلاً علاقۀ به پدر و مادر، اسباب‌بازی، خوردنی‌ها و حتی علاقه‌های انسانی، مانند علاقه به پیروز شدن و تفوّق پیدا کردن به رفقای خودش و... در وجوه مختلفی که روابط مختلفی او را احاطه کرده‌اند، باید سعی کنیم این علاقه‌ها را تجربه کند.  
  • اقدام دوم این است که بچه، تمایلات خودش را «تجربه» کند. ما بعداً می‌خواهیم برخی از تمایلات او را محدود کنیم. لذا الان باید آن تمایلات را «سیر» چشیده باشد. بچه باید از احساس امنیت و محبت پدر و مادرش سیر باشد،‌ چون بعدها خودِ این پدر و مادر، دو عامل محدودکننده خواهند بود. در آن موقع، نباید با پدر و مادرش احساس دشمنی پیدا کند؛ باید دوستی و محبت پدر و مادر نسبت به او، قبلاً برایش اثبات شده باشد.
  • می‌توانیم بازی‌های مختلفی طراحی کنیم تا بچه بتواند هیجانات خودش را ابراز کند و بتواند به هر چه دلش می‌خواهد برسد، فقط شما طراحی می‌کنید که در چه بازی‌ای این تلاش‌ها را انجام دهد. و باید سعی کنید که بچه‌ها زیاد-در جریان بازی‌هایشان- شکست نخورند. چون اگر بچه‌ای از اول دچار محرومیت باشد، بعداً که می‌خواهید دربارۀ محرومیت‌های پیشنهادی با او صحبت کنید و دربارۀ مدیریت تمایلات با او سخن بگویید، او نمی‌پذیرد. چون در عمر هفت‌ ساله‌اش، به هیچ خواسته‌ای نرسیده است، لذا ذهنش فقط روی این متمرکز شده که به خواسته‌هایش برسد.
  • بچه در هفت سال اول باید تمایلات را به قدر کافی تجربه کرده باشد که وقتی در هفت سال دوم خواست، مخالفت با تمایلات را تمرین کند، این کار زیاد برایش سخت نباشد؛ و به تعبیری بچه نباید در هفت سال اول «عقده‌ای» شده باشد. تمایلات سرکوفت‌خورده، می‌تواند انسان را صمّ و بکم(کر و کور) کند.
  • اما چرا توسعه یا تکثر تمایلات را قبل از تجربۀ تمایلات مطرح کردیم و آن را به عنوان اقدام اول، بیان کردیم؟ چون بچه، یک‌سری از تمایلات را خودش خود به خود تجربه می‌کند و به سمت آن می‌رود و زیاد معطل ما نمی‌شود که «آیا من به سمت این تمایل خودم حرکت کنم؟» لذا ما توسعۀ تمایلات را بیشتر ترجیح دادیم.
  • اقدام سوم هم «تعقل» است. این نکتۀ دیگری است که بچه از همین دوران باید به آن ورود پیدا کند. برای مدیریت تمایلات، هم باید تمایلات خودش را تجربه کند، هم تکثر تمایلات خودش را متوجه شود و هم بتواند بین تمایلات خودش درست انتخاب کند. لذا در خیلی از بازی‌ها-بدون اینکه فشار روحی به بچه وارد کنیم- به او امکان انتخاب می‌دهیم تا نتیجۀ انتخاب خودش را ببیند. از بچگی باید او را وادار به انتخاب کردن کنیم.
  • وقتی بچه بخواهد چیزی را انتخاب کند، طبیعتاً برنامه‌ریزی می‌کند. بچه‌ها در مهد کودک و پیش‌دبستان باید به مراحلی در برنامه‌ریزی برسند. لذا شما(مربیان تربیتی) باید بازی‌ها و تمرین‌هایی در این جهت، طراحی کنید.
  • سه اقدام فوق مربوط به هفت سال اول بود. در هفت سال دوم(از 7 تا 14سالگی) برخی از این اقدامات ادامه پیدا می‌کند. یعنی «تکثر تمایلات» و «تعقل» ادامه پیدا می‌کند. ولی در هفت سال دوم(یعنی در دوران دبستان) «تجربۀ تمایلات» را باید محدود کنیم.

مثالی برای رشد دادن عقل بچه

  • ما باید عقل بچه‌ها را رشد دهیم. عقل یعنی قدرتی که میل به انتخاب برتر دارد. هر چه عقل بچه را در هفت سال اول، بیشتر رشد دهیم، در هفت سال دوم، راحت‌تر هستیم.
  • به عنوان مثال، شما دو تا چوب پیش بچه می‌گذارید، یک چوبی که زود خراب می‌شود ولی کار کردن با آن کمی راحت‌تر است، و یک چوبی که زود خراب نمی‌شود. و به او می‌گویید: «با هر کدام از این دو تا چوب که خواستی، کاردستی بساز» اگر با چوب ضعیف‌تر کاردستی ساخت، طی دو سه روز بعد، وقتی کار دستی او خراب شد، به او می‌گویید: «پس بهتر بود با آن چوبِ بهتر، کاردستی می‌ساختی» دفعۀ بعد، دوباره دو تا چوب به او می‌دهید. ولی این‌دفعه او با چوبِ بهتر، کاردستی می‌سازد. و این یعنی شما عقل او را رشد داده‌اید.
  • شما حدود 11 سال وقت دارید تا عقل دانش‌آموزان را رشد دهید و پرورش دهید. (حدود 4 سال در مهد کودک و 7 سال در دبستان) البته این، مکانیزم و ساز و کاری دارد؛ اینکه ما «چه ساز و کاری باید پیاده کنیم که بچۀ ما متوجه شود که امیال عمیق دارد؟» که اگر بچه این را بفهمد، دین را هم می‌فهمد.
  • این مسأله با صحبت کردنِ سر کلاس حل نمی‌شود. به همین دلیل است که هفت سال به معلمین و والدین در مدرسه و خانه فرصت داده‌اند که ما بچه را به همین نقطه برسانیم که او متوجهِ امیال عمیقش بشود. در این فرصت، لازم نیست به بچه، جزئیات زیادی از دین را یاد بدهیم، بلکه باید اصلِ دین را به او بگوییم که «ما امیال عمیقی داریم که باید از امیال سطحی خودمان دست برداریم به به سراغ امیال عمیق‌مان برویم» و هفت سال طول می‌کشد که ما این را به بچه‌ یاد بدهیم.

تفاوت هفت سال اول و دوم، از منظر مدیریت تمایلات

  • خلاصه اینکه در دوران هفت سال اول، سه محور کلیدی در اقدامات تربیتی خودمان باید در نظر بگیریم. 1. تأمین یک‌سری از علایق: مثلاً آن غذاهایی که بچه دوست دارد، سیر بخورد. 2. تکثر علاقه‌ها: به بچه بگوییم که چیزهای مختلف و متنوعی هست که او دوست دارد. 3. افزایش قدرت تعقل: بچه در مقام انتخاب بین علاقه‌ها قرار بگیرد. اینها سه اقدام کلیدی ما در هفت سال اول است.
  • در هفت سال اول اصل بر ارضای تمایلات است. اما وقتی بچه به هفت سال دوم می‌رسد، شما در آغاز هفت سال دوم، زمینۀ یک علاقه‌ای را در او می‌بینید و متوجه می‌شوید که او دارد به یک مرحله‌ای از مدیریت تمایلات می‌رسد که می‌تواند نفس خودش را «بازداری» یا کنترل کند.
  • اگر دقت کنید می‌بینید که در هفت سال اول بچه‌ها(چه دختر و چه پسر) شغل‌هایی را می‌پسندند که دیسیپلین دارد. مثلاً پسرها می‌گویند: می‌خواهم پلیس بشوم یا خلبان بشوم. چون این شغل‌ها، یک لباس مخصوص و یک آداب خاصی دارد؛ مثل رژه رفتن. بچه‌ها غالباً وقتی رژه نظامیان را می‌بینند، برای‌شان خیلی مهم و جذاب است. یا وقتی می‌گوید: «دوست دارم دکتر شوم» بیشتر به‌خاطر این است که دکترها یک لباس مخصوصی دارند، گوشی می‌گذارند و یک آدابی را رعایت می‌کنند که همیشه با یک رفتار مخصوصی همراه است.
  • چرا در هفت سال اول، بچه‌ها از این چیزها خوش‌شان می‌آید؟ چون خداوند دارد یک غریزه‌ای را در آنها بیدار می‌کند که در هفت سال دوم به‌کار می‌آید. و هفت سال دوم، دوران تمرینِ مبارزه با هوای نفس است.

ادب؛ مهمترین تکنیک برای تمرین مبارزه با نفس

  • مهمترین تکنیک برای تمرین مبارزه با هوای نفس، ادب است. ادب یعنی چه؟ فرض کنید یک لیوان آب در جلوی من قرار دارد و من دوست دارم این آب را بخورم، ولی خودم را کنترل می‌کنم و نمی‌خورَم. این یعنی مبارزه با هوای نفسِ مستقیم و موردی. ولی ادب یعنی چه؟ مثلاً اینکه قرار می‌گذارم هر وقت خواستم آب بخورم، در سه جرعه آب بخورم؛ حتی اگر خیلی تشنه بودم، باز هم آداب آب خوردم را رعایت کنم. این می‌شود ادب. ادب یعنی «داشتنِ برنامه‌ای منظم برای رفتار» و این ذاتاً یعنی مخالفت با هوای نفس. چون مخالفت با هوای نفس به صورت موردی، کم‌فایده است، اما وقتی دائمی شد، اثر می‌گذارد. ادب، مخالفت با هوای نفس را دائمی می‌کند. ادب به ما می‌گوید: «هر موقع هر کاری دلت خواست، نمی‌توانی انجام دهی.»
  • اما تعریف کامل‌تر ادب این است: «داشتنِ برنامه‌ای دستوری برای رفتار» وقتی می‌گویند «فلانی با ادب است» یعنی آن‌چیزی که در جامعه، عُرف است و عُرف جامعه به آن دستور داده، اجرا می‌کند. و نمی‌شود که هر کسی برای خودش یک‌سری رفتارهای من‌درآوردی تعیین کند و اسم آن را ادب بگذارد. مثلاً یک کسی بگوید: «ادب من این است که هر وقت یک کسی را دیدم، خمیازه بکشم!»
  • برداشت عُرفی از ادب، اقتضا می‌کند که «دستوری بودن» را در ادب تعبیه‌شده ببینیم. هرچند این دستورات، یک‌سری دستورات اجتماعی باشد و دستورات الهی نباشد.

هفت سال دوم؛ دوران تمرین «خودکنترلی» در فضای ادب

  • هفت سال دوم(7 تا 14سالگی) دورانی است که بچه باید «خودکنترلی» را در فضای ادب، تمرین کند. در این دوران باید همۀ رفتارهای بچه، را در قالب ادب قرار دهیم و باید تمرین‌هایی برای این منظور، داشته باشیم. البته در رأس همۀ این تمرین‌ها «نماز» است. چون نماز یعنی مؤدب ایستادن در مقابل خداوند. البته در رأس بودن نماز، به معنای تقدم زمانی نیست. طبیعی است که ما از 7 سالگی ابتدا ظرف مدت کوتاهی باید بچه را با یک سری آداب فهمیدنی و ملموس‌تر برای بچه، تا حدی از راحت‌طلبی جدا کرده را وارد فضای ادب کنیم، وقتی فضای ادب نسبت به والدین، معلم، هم‌کلاسی، مهمان، سفره، کلاس و امثال اینها را پذیرفت، پذیرش نماز به عنوان ادب نسبت به خداوند را هم به راحتی می‌پذیرد. اما بچه‌ای که غرق راحت‌طلبی است، اگر اولین آدابی که قرار است او را از فضای راحت‎طلبی جدا و وارد فضای ادب کند، نماز باشد، طبیعتا ممکن است پذیرش لازم را نداشته باشد.
  • ادب یعنی برنامۀ منظمِ مخالفت با هوای نفس، و این کاری است که خداوند برای ما انجام داده است و سن آن را هم دقیقاً بیان فرموده‌اند که از هفت‌سالگی است. یعنی ما باید از هفت‌سالگی، روابط خودمان با خدا را در یک چارچوب قرار دهیم که نامش «نماز» است.(قال رسول الله(ص) مُخَاطِباً لِأَوْلِیَاءِ الْأَطْفَالِ مُرُوا أَوْلَادَکُمْ‏ بِالصَّلَاةِ وَ هُمْ أَبْنَاءُ سَبْعٍ وَ اضْرِبُوهُمْ عَلَیْهَا وَ هُمْ أَبْنَاءُ عَشْر؛ عوالی اللآلی/ج1/ص328) به این ترتیب، دین ما را در یک دیسیپلین قرار داده است و ما -در جریان تربیت بچه‌ها-در هفت سال دوم، می‌خواهیم این دیسیپلین را در سایر رفتارها و بخش‌های زندگی او توسعه دهیم.
  • در هفت سال سوم هم باید بچه‌ها را در معرض آزمون و خطا قرار دهیم و به آنها مشورت دهیم و آنها را خواهان مشورت بار بیاوریم. (امام صادق(ع): الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ‏ سِنِینَ‏ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ وَزِیرٌ سَبْعَ سِنِینَ؛ وسائل‏الشیعة/21/476) (دَعِ ابْنَکَ یَلْعَبْ سَبْعَ سِنِینَ وَ یُؤَدَّبْ سَبْعَ سِنِینَ وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَکَ سَبْعَ سِنِینَ؛ من‏لایحضره‏الفقیه/3 /492) (امیرالمؤمنین(ع): یُرْخَى الصَّبِیُّ سَبْعاً وَ یُؤَدَّبُ سَبْعاً وَ یُسْتَخْدَمُ سَبْعا؛ مکارم الاخلاق/223) (یُرَبَّى الصَّبِیُّ سَبْعاً وَ یُؤَدَّبُ سَبْعاً وَ یُسْتَخْدَمُ سَبْعاً؛ من‏لایحضره‏الفقیه/3/493)
  • انسان باید طوری بار بیاید که در 21 سالگی، مثل پیرمردها بااحتیاط باشد. اگر جوان 21 ساله، به معنای درست کلمه «محتاط» شده باشد، معنایش این است که خوب تربیت شده است. جوان 14 ساله هم اگر «مؤدب» شده باشد و قدرت مبارزه با هوای نفس پیدا کرده باشد، معنایش این است که خوب تربیت شده است. و نوجوان(کودک) 7 ساله هم اگر برایش مهم نبود که مقابل هوای نفس خودش بایستد و آداب شما را بپذیرد، یعنی در آن هفت سال اول، خوب تربیت شده است.

دبستان؛ دوران تجربۀ عبودیت

  • در دوران بعد از هفت‌سالگی وقتی عقل می‌خواهد رشد کند، باید با «ادب» و «دستور» رشد کند. بچه‌ها باید با دستور درس بخوانند نه با میلِ خودشان! برخی از مدارس غیرانتفاعی می‌گویند: «ما آزمایشگاه را باز می‌گذاریم که بچه‌ها هر موقع دلشان خواست بروند و آزمایش کنند. چون وقتی بچه به میل خودش برود، خوب یاد می‌گیرد.» در حالی که این سن(7 تا14) دورانی نیست که بچه را به میل خودش واگذار کنیم؛ بلکه دورانی است که باید مثل محیط پادگان-اما نه با تشویق و تنبیه فوری و معین- نظم و ادب را رعایت کند. ما باید مؤدبانه زندگی کردن را برای بچه‌ها، در خانه و مدرسه تعمیم دهیم و البته این کار سختی است. و آموزش و پرورش ما با این شرایط، خیلی فاصله دارد.
  • این سنین(7 تا14 سالگی)، دوران تمرین عبودیت است(الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ‏ سِنِینَ‏ وَ عَبْدٌ سَبْعَ...؛وسائل‏الشیعة/21/476) بچه‌ها در این دوران، باید عبودیت و بندگی را تجربه کنند. و دانش‌آموز در این دوران، باید مخالفت با هوای نفس را تحت تأثیر آداب، تمرین کند. از این جهت، ما دبستان را شبیه پادگان می‌بینیم.

اهمیت افزایش قدرت مدیریت تمایلات در دوران دبستان و لزوم کاهش تشویق و تنبیه

  • در نظام تعلیم و تربیت، «افزایش قدرت مدیریت تمایلات» بچه‌ها برای ما مهم است؛ نه صرفاً رفتار و علم بچه‌ها. اما برای بعضی‌ها بیشتر «رفتار» بچه‌ها یا «علم» بچه‌ها مهم است.
  • در این دوران به رفتارهای خوبی که بچه‌ها از سرِ محبت به پدر و مادر و مربی انجام می‌دهند، نگاه نکنید؛ چون خیلی از بچه‌ها از سرِ علاقه به پدر و مادر یا مربی، از آنها تبعیت می‌کنند. این مسأله گاهی به بزرگترین سیاهچال تعلیم و تربیت تبدیل می‌شود؛ چون بچه از سرِ علاقه به حرف پدر و مادرش یا مربی، گوش می‌کند و آنها هم فکر می‌کنند این بچۀ خوبی است و هیچ مشکلی ندارد، لذا او را درست تربیت نمی‌کنند یعنی درست «ادب» نمی‌کنند و مؤدب بار نمی‌آورند.
  • بعضی از بچه‌ها نیز در هفت سال اول کمبود محبت پیدا کرده‌اند و لذا در هفت سال دوم(دوران دبستان) برای رفع کمبود محبت، از پدر و مادر و معلم، تبعیت می‌کنند. فریب این نوع تبعیت را نخورید؛ نگاه کنید که این بچه برای چه تبعیت می‌کند؟ باید فلسفۀ تبعیت او ادب باشد؛ نه مکر! بعضی از بچه‌ها مکار هستند. برای اینکه تبعیت آنها از سرِ مکر نباشد، باید ضریب مکر را پایین بیاوریم. برای این‌کار باید مقدار تشویق‌ها و تنبیه‌ها را پایین بیاوریم. تشویق و تنبیه، بچه‌ها را مکار و طمّاع بار می‌آورد. (تشویق و تنبیهِ فوری، عینی و مشخص-مانند آنچه در نظریه پائولوف هست- به تعبیری، خدمت به اهواء نفسانی است. تشویق و تنبیه باید بر اساس ملاک‌های صحیح وحساب‌شده و غیر فوری و سیال باشد. تشویق و تنبیه، نباید به گونه‌ای باشد که انسان را تطمیع کند تا او به ارضاء امیال سطحی و هوای نفسش اقدام کند)

تلخی دستور را با تکنیک‌های صحیح شیرین کنید/ دستور فقط امر و نهی مستقیم نیست

  • در هفت سال دوم، محور کار ما این است که با یک‌سلسله دستورهایی در فضای ادب و آداب، قدرت مدیریت تمایلات بچه‌ها را بالا ببریم. البته بسیاری از اوقات، این دستورها مستقیم نیستند، بلکه این دستورها به صورت یک مقرراتی در محیط وجود دارد. یعنی دستور فقط این نیست که به بچه‌ها بگویید: «این کار را بکن و آن کار را نکن» مثلاً می‌توانید به بچه‌ها بگویید: «اینجا آدابش این‌چنین است...» با این‌کار در واقع به صورت غیر مستقیم به او دستور داده‌اید (به این ترتیب یک‌مقدار از تلخیِ دستور مستقیم، کاسته می‌شود)
  • درست است که دستور، تلخ است ولی در این هفت سال دبستان(7 تا14 سال) از تلخی فرار نکنید. بلکه این تلخی را یک‌طوری برای بچه‌ها شیرینش کنید. به‌جای اینکه از دستوری بودن فرار کنیم، تکنیک‌هایی به‌کار ببریم که دستور را برای بچه شیرین کند و اجرای آن را راحت‌تر کند.
  • برای اینکه دستور را نرم و شیرین کنیم، تکنیک‌هایی وجود دارد. باید از ابزارهای مختلفی برای انتقال دستورها استفاده کنیم. مثلاً از ظرفیت الگوهایی که در اطراف بچه‌ها هستند(مثل «پدر و مادر» و «معلم و مربی») استفاده کنیم. یا از ظرفیت روابط بین بچه‌ها با همکلاسی‌هایشان استفاده کنیم. یا از طبیعت، استفاده کنیم. همچنین می‌توانیم از امکاناتی مثل «زیباسازی» استفاده کنیم(با توجه به اینکه خودِ ادب زیبایی دارد). ریتمیک بودن هم در بچه‌ها نافذ است. و بچه‌ها می‌توانند در دبستان کارهای ریتمیک انجام دهند؛ البته با آداب خاص.
  • در ادامه برخی از این ابزارها و امکانات برای انتقال دستور به بچه‌ها را مختصراً مورد بررسی قرار می‌دهیم:

1. روابط بین معلم‌ها و مدیر مدرسه

  • یکی از ابزارهای مهم «روابط معلم‌ها و مدیر و مدیر مدرسه با یکدیگر است» که این از ابزارهای بسیار کلیدی و مهم است. این از امکانات خوب و مؤثری است که در اختیار معلمین، مربیان و مسئولین آموزشی قرار دارد. مثلاً شما می‌توانید با تجربه، ببینید که بچه‌ها سرِ صف مدرسه چگونه به رفتار معلم‌ها و ناظم و مدیر مدرسه نگاه می‌کنند و چقدر این رفتارها برای‌شان اهمیت دارد.
  • مثلاً اگر معلم‌ها در مقابل مدیر مدرسه، با احترام بایستند، این رفتار مؤدبانۀ معلم‌ها تأثیر تربیتی بسیار خوبی بر روی دانش‌آموزان خواهد داشت. چه اشکالی دارد که وقتی-در یک مراسم- معلم‌ها روی سنِ مدرسه هستند و مدیر مدرسه می‌آید، برپا بدهند و خودشان هم بایستند. بالاخره این معلم‌هایی که می‌خواهند چیزی را به بچه‌ها یاد بدهند، خودشان باید آن را درست اجرا کنند. کمااینکه در خانه هم پدر و مادر در مقابل همدیگر، باید ادب و احترام را رعایت کنند، چون بچه‌ها از آنها الگو می‌گیرند.

2. زیباسازی

  • یکی دیگر از امکاناتی که شما در اختیار دارید، زیباسازی است. ژاپنی‌ها، کره‌ای‌ها و چینی‌ها از این عامل، خیلی استفاده می‌کنند. به نظر شما چرا آنها زیاد کار می‌کنند و ما کمتر کار می‌کنیم؟ چرا ما از آنها تنبل‌تر هستیم؟ به عبارت دیگر، ما نسبت به آنها «هوای نفسی‌تر» هستیم؟ آنها یک آداب خاصی را رعایت می‌کنند. مثلاً در ورزش‌های خودشان هم آداب دارند و این آداب را به دیگران هم منتقل کرده‌اند. مثلاً در کنگ‌فو، یک کلمات ویژه‌ای-قبل و بعد از حرکات ورزشی- با صدای خاصی، می‌گویند که جزء آداب آن ورزش محسوب می‌شود.(همچنین احترام خاصی که قبل و بعد از شروع آن انجام می‌دهند) شما به نقش تربیتی این رفتارها و آداب، توجه کنید و شبیه آن را در مدرسه پیاده کنید. مثلاً وقتی دانش‌آموز از معلم سؤالی پرسید و معلم جواب داد و دانش‌آموز جواب را شنید، یک کلمۀ از قبل تعیین‌شده(مقررشده) را به زبان بیاورد که حاکی از تشکر یا احترام باشد(و انجام این کار، به صورت مقررات در بیاید که همه آن‌را انجام دهند) این‌طور نباشد که بچه‌ها را رها کنیم تا در هر موقعیتی هر کسی به میل خودش رفتار کند.
  • در دبستان باید همه‌چیز را مؤدبانه قرار دهیم. حداقلش این است که لباس بچه‌ها به صورت یک‌شکل(یونیفرم) باشد. البته این یونیفرم، فقط تا آخر 14 سالگی، ادامه داشته باشد و وقتی که این دوران تمام شد(یعنی ابتدای سال نهم که بچه‌ها به سن 15 سالگی می‌رسند) دیگر یونیفرم برداشته شود و لباس آزاد باشد، تا بچه‌ها لمس کنند که یک تفاوتی ایجاد شده است.

3. طبیعت

  • ما ابزارهای مختلفی برای انتقال آداب و دستورها، به بچه‌ها داریم. و یکی از این ابزارها «طبیعت» است. می‌توانیم از ابزار طبیعت هم به‌خوبی استفاده کنیم. در بحث رنج، اشاره کردیم که رنج‌ها دو نوع هستند: یکی رنج‌های طبیعی و یکی رنج‌هایی که انسان خودش می‌پذیرد(با رعایت آداب). ما علاوه بر دستورهایی که برای رعایت آداب به بچه‌ها می‌دهیم، باید بچه‌ها را وارد رنج‌های طبیعی کنیم. مثلاً اینکه بچه‌ها رنج «نان پختن» را تجربه کنند. مثلاً گندم را آرد کنند، و بپزند و سختی‌اش را بکشند، و بعد هم نان را بخورند. و به آنها بگویید: «تغذیۀ امروز ما، همین نانی است که خودمان درست کرده‌ایم» تصور نکنید که این کار اهمیت ندارد. این بحث آن‌قدر در دین ما اهمیت داشته است که حتی مکروه است از بیرون آرد بخریم؛ چه رسد به نان آماده و پخته‌شده!
  • بچه باید با رنج‌های طبیعی زندگی آشنا شود. و الا این بچه بعدها در یک‌سری رنج‌های طبیعی قرار می‌گیرد در حالی که اصلاً با طبیعت آشنا نیست و هیچ کاری انجام نداده است! بسیاری از عوامل در زندگی شهری امروزۀ ما، دارد مردم را بداخلاق‌تر بار می‌آورد. البته بنده نمی‌گویم که «تکنولوژی فی‌نفسه دارد آدم‌ها را فاسد می‌کند» ولی دوری از طبیعت، فساد می‌آورد، چون طبیعت یک استاد بزرگ است.

4. روابط اجتماعی

  • ابزار دیگری که می‌توانیم از آن استفاده کنیم «روابط اجتماعی» است. این بحث هم-مانند سایر مطالبی که بیان شد-در داخل همان نظام تربیتی با محوریت «مدیریت تمایلات» یا «مبارزه با هوای نفس» قرار می‌گیرد. چون بیشترین هوای نفس انسان، دربارۀ دیگران است. بیشترین سختی در مبارزه با هوای نفس، در ارتباط با دیگران است. بیشترین زجرها در روابط اجتماعی به انسان می‌رسد. بیشترین شیرینی‌ها نیز در روابط اجتماعی است. شدیدترین تمایلات نفسانی انسان دربارۀ دیگران است؛ اینکه انسان دوست دارد دیگران را تسخیر کند.
  • در هر زمینه‌ای که انسان تمایلاتی دارد، باید در همۀ آن زمینه‌ها تمرین‌هایی در مدرسه داشته باشیم. یکی از امکانات و ظرفیت‌هایی که در مدرسه هست ولی ما غالباً از آن استفاده نمی‌کنیم، روابط اجتماعی است. غالباً روابط در مدرسه به این محدود می‌شود: «روابط معلم با بچه‌ها و روابط بچه‌ها با معلم» و این خوب نیست. باید علاوه بر این، «روابط بچه‌ها با بچه‌ها» نیز داشته باشیم.
  • معلم باید به مدیریت روابط بین دانش‌آموزان بپردازد. و اگر بناست که آدابی رعایت شود، معلم یا مربی تربیتی، باید در «روابط بچه‌ها با بچه‌ها» نیز این آداب را برای بچه‌ها بیان کند و انجام آن را پیگیری کند. در مدرسه، همۀ آداب منحصر به احترام به معلم و بزرگتر نیست، بلکه احترام به همکلاسی‌ها نیز مهم است.
  • ما نباید بچه‌ها را طوری بار بیاوریم که نسبت به همکلاسی‌ها و اطرافیان خودشان، بی‌تفاوت باشند و با آنها ارتباط برقرار نکنند. ولی خیلی از اوقات، ما بچه‌ها را این‌طوری بار می‌آوریم، آن‌وقت بچه‌ها در مدرسه، دچار افراط و تفریط‌ها یا حب و بغض‌های شدید می‌شوند. در دبستان (مثلاً از 7 تا 9 سالگی) بچه‌ هنوز عاطفۀ خاصی نسبت به اطرافیان و همکلاسی‌های خودش ندارد، و هنوز سنّ یا دوران «همسالان» برای او شروع نشده است، اما در حدود 14سالگی ، همسالانش برای او موضوعیت پیدا می‌کنند. و ما باید از این ابزار، به درستی استفاده کنیم. یعنی باید از ظرفیت روابط بین دانش‌آموز با همکلاسی‌هایش، برای انتقال برخی از دستورها، به‌درستی بهره بگیریم.

نظرات

سلام. برای افرادی که با مباحث حاج آقا پناهیان آشنایی دارند، این مطالب قابل فهم تر است، ولی اگر مخاطب عام مد نظر باشد، به نظرم نیاز به مثال ها و روش های کاربردی بیشتری برای درک بهتر مطالب وجود دارد

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...