مسیر نجف کربلا - عمود 828
کافرانِ زمان پیامبر(ص) با «ولایتِ مرکزی» مشکل داشتند؛ نه حتی خود ولایت!/ نمیخواستند مردم، حولِ «ولیّاللهالاعظم» باهم متحد شوند/ اربعین، مرزها را شکسته و دارد یک «قدرتِ مرکزی» برای اسلام ایجاد میکند/ «اعلام آمادگی برای نصرت ولیّ خدا» در زیارت اربعین، همان جملهای است که حجّ با آن تکمیل میشود!
شناسنامه:
- مکان: مسیر نجف کربلا - عمود 828
- زمان: 1397/08/04
- صوت: اینجا
علیرضا پناهیان، در مسیر پیادهروی اربعین از نجف به کربلا، در موکب امامرضا(ع) که مقابل عمود828 مستقر شده بود، برای گروهی از زائران اربعین حسینی به سخنرانی پرداخت که در ادامه، فرازهایی از این سخنرانی را میخوانید:
چرا دلها اینقدر متوجهِ «پیادهروی برای زیارت» شده است؟
- شاید برای خیلیها و حتی برای بسیاری از زائران اربعین، روشن نباشد که چرا در ایام اربعین، دلها اینقدر متحول شده است و اینقدر به موضوع پیادهروی برای زیارت و تعظیم شعائر الهی در عالیترین مصداق خودش، متوجه شده است؟ البته همه حس میکنند که «اینجا یک خبری هست!» اما نمیدانند واقعاً فلسفۀ اینهمه التهابی که در دلها ایجاد شده است، چیست؟
- نکتهای که در آموزشهای دینیِ ما یکمقدار کمرنگ است، توجه به مفهوم «زیارت» است و اینکه چرا در روایات ما اینقدر بر زیارت اهلبیت(ع) خصوصاً زیارت امامحسین(ع) تأکید شده است؟ اگر کسی بپرسد «چرا اینقدر بر زیارت تأکید شده؟» معلوم میشود از اول، دین را به او درست آموزش ندادهاند!
محبت به پیامبر(ص) اولین اثرِ ایمانآوردن است
- در آغاز بعثت نبوی، هر کسی مسلمان میشد و ایمان میآورد -دربارۀ احساس قلبیِ خودش- میگفت: «یکدفعهای احساس کردم، رسولخدا(ص) را بهشدت دوست دارم!» نمونههایش در تاریخ اسلام، فراوان است. اولین اثر ایمانآوردن به پیامبر(ص) در هر فردی، این بود که شدیداً به رسولخدا(ص) محبت پیدا میکرد. این اولین اثر، بلکه مهمترین اثر ایمان و شاخص ایمانآوردن بود.
- پس نکتۀ اولِ بحث ما-بهطور خلاصه- این شد که «هرکسی ایمان میآورد شدیداً به پیامبر(ص) علاقه پیدا میکند» لذا ما که نماز میخوانیم و به خدا و پیامبر(ص) ایمان داریم، دیگر کسی نباید از ما بپرسد «چرا اهلبیت پیامبر(ص) را دوست دارید؟» چون این محبت، اثرِ وضعیِ دینداشتن و ایمانآوردن است.
چرا کافران به پیامبر(ص) میگفتند «به خدا بگو برای هر قومی یک پیغمبر بفرستد»؟
- نکتۀ دوم، این است که مشکل کافران از همان اول اسلام، سرِ شخص پیامبر(ص) بود، نه سرِ «خداوند»! مردم مکه و کافران دوران جاهلیت تا قبل از بعثت، به خدا و انبیاء قبلی، معتقد بودند و اینطور نبود که اساساً منکرِ همهچیز باشند! آنها به اصل نبوت و معاد هم اعتقاد داشتند و برخی اعمال عبادی(مثل حج) را انجام میدادند.
- البته کافران مکه، در خانۀ کعبه بتهایی قرار داده بودند، اما بتها را «خدا» نمیدانستند بلکه میگفتند «بتها واسطۀ ما با خدا هستند» یعنی آنها آدمهای بیدین و لامذهبی نبودند و در واقع دیندار بودند؛ مشکل کافران با پیامبر(ص) این نبود که بگویند «ما نماز نمیخوانیم» یا اینکه «شما هم باید بت بپرستید!» مشکلشان با پیامبر(ص) این بود که «آیا واقعاً تو آخرین پیامبرِ خدا هستی؟!» حتی با پیغمبریِ ایشان هم زیاد مشکل نداشتند، بلکه میگفتند: «به خدا بگو که برای هر قومی (یا برای هر شهر و دیاری) یک پیغمبر بفرستد!» اما خداوند اینکار را نکرد (وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فىِ کُلِّ قَرْیَةٍ نَّذِیرًا... ؛ فرقان/51)
مشکلِ کافران زمان پیامبر(ص) با «ولایتِ مرکزی» بود؛ نه حتی خودِ ولایت!/ اسلام دنبال ایجاد «قدرت مرکزیِ ولایت» برای نجات عالَم است
- الان خیلیها دارند از دست شما ایرانیها، پاکستانیها، افغانستانیها و عراقیها و... دق میکنند که «چرا همۀ ملتها دورِ حسین(ع) جمع شدهاید؟ مثلاً بگذارید حسین(ع) فقط برای مردم عراق باشد!» چون آنها ناراحتند از اینکه شما مرزها را شکستهاید و دارید قدرتِ جهانی درست میکنید، دارید یک قدرت مرکزیِ بزرگ، درست میکنید! آنها بهخاطرِ این مسئله، دارند از غصه، دق میکنند!
- کافران زمان پیامبر(ص) هم در واقع میخواستند از «ولایتِ مرکزی» فرار کنند؛ حتی از خودِ ولایت هم نمیخواستند فرار کنند! لذا خداوند میفرماید: ای پیامبر، در مقابل آنها بایست و با آنها سرسختانه مخالفت کن «وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فىِ کُلِّ قَرْیَةٍ نَّذِیرًا * فَلَا تُطِعِ الْکَفِرِینَ وَ جَهِدْهُم بِهِ جِهَادًا کَبِیرًا» (فرقان/51و52) خداوند از همان اول، دنبال ایجاد قدرت مرکزیِ ولایت، و قدرت متمرکز در یک نقطه بود؛ برای فتحِ عالم و نجات بشریت و برای تحققِ «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه» (توبه/33)
دعوای کافران، سرِ «شخص پیامبر(ص)» بود تا مردم حولِ ایشان متحد نشوند
- دعوای دین اسلام، آنچنان سرِ توحید و نبوّت نبود؛ بلکه دعوا سرِ «شخصِ نبیِ مکرّم اسلام» بود؛ سرِ اینکه مردم به این شخص، ایمان نیاورند و بر حولِ او متحد نشوند.
- شاید ما تصور کنیم که اصل دین، همین است که «اخلاق خودمان و رابطۀ خودمان را با خدا درست کنیم» پس این وسط، تکلیف رسولخدا(ص) چه میشود؟ اصلاً دعوا از اول، سرِ پذیرش همین آقا بود! هر یک از ما باید ببینیم که رابطۀ ما با «شخص پیامبر(ص)» چگونه است؟ باید تکلیف خودمان را با ایشان مشخص کنیم.
هرکسی مسلمان میشد، پیمانِ مسلمانیاش برای دفاع از پیامبر(ص) بود
- نکتۀ سومِ بحث ما این است که «اصلاً پیامبر(ص) مردم را به چه چیزی دعوت میکرد؟ وقتی کسی به رسولخدا(ص) ایمان میآورد، پیامبر(ص) چه پیمانی از او میگرفت و شرط قبولیِ ایمانش چه بود؟» گاهی اوقات، پیامبر(ص) میفرمود: من به دین و اعتقادات شما دربارۀ خدا، کاری ندارم، بیایید با هم پیمان ببندیم که از من دفاع کنید! (مثلاً دربارۀ قوم بنیربیعه اینطور بود)
- وقتی پیامبر(ص) میخواست با تعدادی از مردم مدینه پیمان ببندد (پیمان عقبۀ دوم) متن قرارداد ایشان چه بود؟ رسولخدا(ص) از آنها پیمان گرفت: از جان و مال و هستیِ خودتان بهخاطرِ من بگذرید. از خانوادۀ خودتان بهخاطر خانوادۀ من بگذرید و بعد از من، هر کسی را جانشین کردم، از او هم دفاع کنید، آنها هم پذیرفتند و پیمان بستند (...وَ عَلَى أَنَّ تَنْصُرُونِی إذَا قَدِمْتَ عَلَیْکُمْ یَثْرِبَ تَمْنَعُونِی مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَکُمْ وَ أَزْوََاجُکُمْ وَ أَبْنََاءَکُمْ؛ دلائل النبوه/2/443)
- در زمان هجرت، پیمانِ پیامبر(ص) با مردم مدینه سرِ این نبود که «بروید نماز بخوانید! خمس و زکات بدهید یا مسائل اخلاقی و عبادی را رعایت کنید!» آنها که قبلاً هم اهل عبادت بودند، پس چه تغییری رخ داده بود؟ اینکه رسولخدا(ص) را به پیغمبری قبول کردند و عهد بستند که «حاضرند فدای پیامبر(ص) بشوند و از ایشان دفاع کنند» این چیزی بود که رسماً پیامبر(ص) از آنها میخواست. حتی بعد از هجرت پیامبر(ص) تا زمان فتح مکه، هرکسی مسلمان میشد، برای یاری دین و دفاع از رسولخدا(ص)، باید خانه و زندگیاش را رها میکرد و به مدینه میرفت؛ باوجود اینکه خانه و شغلی در مدینه نداشت.
- هرکسی مسلمان میشد، پیمان مسلمانیاش برای دفاع از پیامبر(ص) بود، اثر روحیِ مسلمانیاش، محبت به پیامبر(ص) بود، اصلِ مسلمانیاش هم پذیرش نبوت و محوریت پیامبر(ص) بود، لذا شخص پیامبر(ص) و ولیّالله اصل دین ماست، آنوقت ما در معرفی دین از کجا شروع میکنیم؟ مثلاً از توحید شروع میکنیم؛ درحالی که خدا را تقریباً همه قبول دارند!
«اعلام آمادگی برای نصرت ولیّ خدا» در زیارت اربعین، همان جملهای است که حجّ با آن تکمیل میشود!
- در روایت هست «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ» (کافی/4/549) برای اینکه حجّ شما تکمیل شود، به دیدار امام بروید. امام باقر(ع) میفرماید: حج برای این است که مردم، آخرش نزد امام خودشان بروند و بگویند «ما برای نصرت و یاری شما آمادهایم» این همان جملهای است که شما در زیارت اربعین هم میگویید! (إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ یَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَیَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ یَأْتُونَا فَیُخْبِرُونَا بِوَلَایَتِهِمْ وَ یَعْرِضُوا عَلَیْنَا نَصْرَهُمْ؛ کافی/4/549)
- در زیارت اربعین هم، یک جملۀ کلیدی هست «وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ» (تهذیبالاحکام/6/114) یعنی آقای من، یابنالحسن، من آمادهام شما را کمک کنم. این «اعلام آمادگی برای نصرت ولیّ خدا» که در زیارت اربعین هست، همان جملهای است که حجّ با آن تکمیل میشود! از همان اول اسلام هم، هرکسی مسلمان میشد باید برای دفاع و یاری رسولخدا(ص) آماده میشد و حتی عهد میکرد که جان خودش را فدای جان پیامبر(ص) کند.
اگر زخمزبان زدند که «چرا اینقدر برای زیارت اربعین هزینه کردی؟» چه بگوییم؟
- وقتی از زیارت اربعین برگشتید، اگر کسی به شما زخمزبان زد که «چرا اینقدر هزینه کردی و به پیادهروی اربعین رفتی؟» غیر از بیانِ احساسات و شور حسینی، بگویید: «این دینِ من است! ولیّ خدا مرکز دین است؛ اصلِ دین ما این است!»
- آن زمانی که امامصادق(ع) میفرمود «جفا میکنید اگر به زیارت امامحسین(ع) نروید» (مَا أَجْفَاکُمْ لِلْحُسَیْنِ ع؛ مرآة العقول/18/319) زمانی بود که اگر کسی به زیارت امامحسین(ع) میرفت، او را میکشتند، یعنی جانش در امان نبود! الان که ما در کمال امنیت هستیم، آیا درست است به زیارت کربلا نرویم؟! اگر نرویم آیا جفا نکردهایم؟!
پیادهروی اربعین، قدمبرداشتن برای حقیقت دین است
- اهلبیت(ع) فرمودهاند «هر کسی ما را بعد از شهادتمان زیارت کند، عین این است که در زمان حیاتمان ما را زیارت کرده باشد» (مَنْ زَارَنَا بَعْدَ مَمَاتِنَا فَکَأَنَّمَا زَارَنَا فِی حَیَاتِنَا؛ جامعالاخبار/33) حالا ببینید که چقدر لازم است به زیارت امام خودمان برویم؟ اصلِ ماجرا این است!
- اصلِ دین، ولیّاللهالاعظم است و شما که در مسیر پیادهروی اربعین قدم برمیدارید، در واقع دارید برای حقیقت دین خودتان قدم برمیدارید و جلو میروید.