کلیپ تصویری | امتحانم چیه؟
- تولید: بیان معنوی
- مدت زمان: 07:06 دقیقه
- منبع: آدمها با هم متفاوتند
- 07:06 دقیقه | دریافت با کیفیت | پایین(13 مگابایت) | متوسط(55 مگابایت) | بالا(199 مگابایت) | صوت )
- (آپارات)
متن:
بعضی از اوقات آدمها با خوب رفتار کردن دکان باز میکنند برای خودشان. حالا نه اینکه برای کسی بخواهند دکان باز کنند. ما باید خیلی مواظب باشیم آنجایی که خدا از ما امتحان میگیرد آنجا امتحانمان را خوب پس بدهیم. بعضیها خصلتاً آدمهای منظمی هستند. یعنی همه چیشان دوست دارند منظم باشد. حالا این آدم نمازخوان شده، سر وقت نماز خواندن برایش آسان است. خب دیگر باید این خودش قبول کند شما سر وقت نماز خواندن زیاد هنر نیست برایت. سر خودت را شیره نمال بگو من یکی از ویژگیهای برجستهای که دارم این است که سر وقت نماز میخوانم و این ویژگی بسیار ارزش. دیگر خودت را زیاد تحویل نگیر، برای خودت نوشابه باز نکن.
خوب است، خدا انشاءالله سر وقت نماز خواندن را از تو قبول بکند. ما هم الآن دعا کردیم. ولی حواسمان باشد به اینکه چگونه باید رفتار کنیم. ما باید خیلی مواظب باشیم آنجایی که خدا از ما امتحان میگیرد آنجا امتحانمان را خوب پس بدهیم. باید هر کسی ببیند واقعاً نقطه ضعفش کجاست. امتحان اصلیاش همانجا میرود. هیچ وقت قصههایی که از بزرگان نقل میکنند برای ما معنایش این نیست که ما عیناً لزوماً مانند آنان رفتار بکنیم.
مثلاً امتحان شما این است که مادرتان را احترام بگذارید. گیر اصلی زندگی شما اینجاست. خب بعد شما تو زمینههای دیگر گیر چندانی نداری. اتفاقاً خاطراتی که از یک عارف بزرگوار شنیدی همه تو زمینۀ نماز بوده و نماز شب بوده و زیارت بوده و خیلی امتحانهای اینجوری. بعد شما میروی دقیقاً عین آن عرفا زندگی میکنی. هی به نتیجه نمیرسی. بابا پس چی شد ما عین آقای بهجت دیگر داریم نماز میخوانیم. عین آقای بهجت، نیّتمان هم والّا مخلصانه است، مرض که نداریم که.
بعد میبینی که شما با یک زرنگیای آنجایی که امتحان شماست داری از امتحان خودت فرار میکنی. آن چی بوده؟ تحمّل همسرت. آن چی بوده؟ مدارا کردن با مادرت. که در آن زمینهها خاطرات ویژهای از آقای بهجت نشنیدهای. مثلاً آقای بهجت حالا مادرشان مثلاً من نمیدانم کودکی فوت کردند. حالا در این زمینه خاطرۀ خاصّی ازش نشنیدی. هیچی در بقیۀ زمینهها تأسّی میکنی به آقای بهجت، بعد آنها امتحان شما نیست. پس چرا خاطراتشان را میگویند؟ بله خاطراتشان را میگویند ما یک مقدار تحریک بشویم. ما تلاشمان را بکنیم مثل آنها بشویم.
ولی یک، اگر توی بعضی از زمینهها شبیه آنها شدیم معلوم نیست هنر کرده باشیم، مغرور نشویم، دکان برای خودمان باز نکنیم. چون ممکن است در آن زمینهها کار برای ما آسان بوده باشد. دو، اگر در بعضی از زمینهها نتوانستیم مثل آنها بشویم مأیوس نشویم. آقا من نمیتوانم مثل عرفا و اولیاء خدا نماز شب بخوانم. یک شب علامۀ طباطبایی به جای یک ساعت، یک ساعت و نیم برای نماز شب وقت میگذاشت، مثلاً نیم ساعت وقت گذاشت. صبح ناراحت بود من چه کردم روز قبل که اینجوری محروم شدم؟
خب بعضیها این را میشنوند میگویند هیچی دیگر، ما اصلاً ول معطّلیم، ما اصلاً میرویم خانۀمان. ما اصلاً با خدا و پیغمبر و قیامت کاری نداریم. اینقدر سخت است یعنی بندگی خدا را کردن؟ پس من هیچی دیگر، اصلاً من بروم جهنم خودم کلاً. این یعنی مأیوس شدن. این غلط است.
نه، شما ممکن است با یکی دو تا حرکت خیلی ساده که در زندگی همۀمان پیش میآید، اصلاً بزنی از حضرت علامه جلو. من نمیخواهم حضرت علامه را مقامش را پایین بیاورم. ولی بودند عرفای صاحبدلی که، یک جوان گنهکار یک گناه نکرده! نه اینکه آن همه کارهای خوب آن بنده خدا را انجام داده باشد؛ زده جلو ازشان. تو بیابان آن عارف با جوانی گرفتار شده بودند و بالاخره این ابر این آفتاب خیلی اذیتشان میکردند از خدا تقاضا میکنند. این عارف میگوید از خدا تقاضا بکنیم خدا یک ابری بالای سر ما قرار بدهد؟ ما تو بیابان داریم می رویم. جوان میگوید باشد. جوان که زیاد اهل این حرفها نبوده که، اصلاً از به خودش نمیدیده، چون آدم گنهکاری بوده. از خدا تقاضا کند خدا ابر بیاید بیاورد بالا سرش. گفته حالا شما میگویید باشد ما آمین میگوییم. این دعا میکند و این جوان آمین میگوید و یک ابری هم میآید. این جوان میگوید که واقعاً عجب عارفی است ها! اراده میکند خدا چتر بالا سرش میآورد.
ابر آمد بابا سر اینها راه میرفت، اینها راه میرفتند که هلاک نشوند در این گرما. بعد مسیرشان از یک جایی به بعد دیگر بنا بود جدا بشود. جدا که شدند ابر بالا سر آن جوان رفت. عارف برگشت یک نگاه کرد، شاید تا الآن فکر میکرد مال لطفی است که خدا به ایشان دارد. برگشت سراغ جوان. گفت آقا این ابر لطفش به خاطر شماست. شما چهکار کردی؟ گفت نه بابا من یک آدم درب داغونی هستم. نه یک کار حسابی کردی. گفت بله یک مثلاً زنی یک جایی گیر افتاده بود، گیر من افتاده بود من ازش گذشتم، یعنی دیگر داستانش مفصّل است. گفت از خدا خجالت بکش به من رحم کن. من را بیآبرو نکن. من گفتم حالا این دفعه هم به خاطر خدا ما این زن را ولش میکنیم. خب حالا خدا به دعای او ابر رحمت بالا سرش میفرستد.
آدم وقتی میخواهد اولیاء خدا، عرفا را ببیند، حتی خودش را با آنها هم نباید مقایسه کند خودش را مأیوس کند. یک وقت دیدی برای تو یک راهی وجود دارد، یک کمی هر کسی هم دقت کند میتواند آن راه را پیدا کند. که بالاخره شما از حضرت علامه هم بزنی جلو. هیچ کس مأیوس حق ندارد بشود. کسی مأیوس بشود علامت بیمعرفتیاش است به پروردگار عالم. آدمها با هم متفاوت هستند. برو راه خودت را پیدا کن.
ما باید خیلی مواظب باشیم آنجایی که خدا از ما امتحان می گیرد آنجا امتحانمان را خوب پس بدهیم.
این کلیپ از اولین جلسه از سلسله جلسات آدم ها با هم متفاوتند هست.