کلیپ تصویری | اگر ظهور را نزدیک ندانیم ...
- تولید: بیان معنوی
- مدت زمان: 06:28 دقیقه
- منبع: اگر ظهور را نزدیک ندانیم ..
- دریافت با کیفیت (پایین(13 مگابایت) | متوسط(38مگابایت) | بالا (105 مگابایت) | صوت )
- آپارات
متن:
اگر ما همه امیدوار بودیم به اینکه هفتۀ بعد آقا تشریففرما میشوند، میدانید هفتۀ بعد آقا تشریففرما میشدند؟ خب آقا اگر شما مردم را امیدوار کردی هفتۀ بعد آقا میآید، بعد هفتۀ بعد آقا نیامد، مردم بیدین نمیشوند؟ خب واقعاً ظهور آیا نزدیک است؟ آیا ما باید ظهور را نزدیک تلقّی کنیم؟ یک داستان باید بگویم بعد جواب بدهم.
حضرت نوح(ع) نهصد و پنجاه سال پیامبری کرد. وعده آمده بود روزی شما را نجات میدهند. اینها هم منتظر فرج بودند. میرفتند درِ خانۀ خدا. خدا بهشان جواب داد به دوستانت بگو هفت سال دیگر فرج میرسد، آماده باشند. آقا اینها را میگویی؟! دیگر اصلاً حال خوشی داشتند دیگر هفت سال دیگر کفّار نابود میشوند، ما پیروز میشویم بالاخره نجات پیدا میکنیم. خب این هفت سال هم تمام شد، با یک بالاخره شوقی این هفت سال را گذراندیم. فرج خدایا یک سکوتی برقرار است توی آسمان. فرج! فرمود نوح عقب افتاد هفت سال دیگر. آقای نوح برگشت به یارانش گفت خدا تصمیمش را تغییر داد بداء حاصل شد هفت سال. اینها یک نگاهی به همدیگر کردند هفت سال دیگر است.
نهصد و پنجاه سال صبر کردی هفت سال، چهارده سال صبر کن. سر هفت سال دوم بالاخره ایمانها نزدیک است بعضاً متزلزل بشود، خدایا دیگر این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست دیگر اصلاً ضایع نشویم خواهش میکنم. سر هفت سال حضرت نوح، آقای نوح، هفت سال دیگر. من الآن چهجوری به اینها بگویم؟! همینجوری بگو، بگو هفت سال دیگر. آمد گفت آقایان هفت سال دیگر. یک عده بیدین شدند. گفتند سرکاری است. خدایا تعداد ما چند تا بود الآن ریزش کردند الآن یک تعدادی؟ این درست است؟ باشد شما هر چی میگویی. ولی دیگر این هفت سال سوم دیگر؛ سر هفت سال شد، یا نوح هفت سال دیگر. نصف دیگر رفتند. هفت سال چهارم. خدایا من دیگر بلد نیستم مناجات کنم، چی باید بگویم؟ هفت سال پنجم، هفت سال دیگر. دیگر کسی نماند. همه گفتند آقا ما را مسخره کردی. خب نگو قول نده ما همینجوری بودیم دیگر! هفت سال ششم. خدایا دیگر هیچکی نمانده. هفت سال دیگر. نوح آمد به یاران باقیماندۀ نمیدانم چند نفر دیگر مانده بودند گفت. آنهایی که مانده بودند از غربالها رد شده بودند. گفتند باشد. دیگر کسی نرفت. فرج آمد.
حالا قصههایم را گفتم. چی بود سؤال؟ امیدوار کنی بعد حضرت نیاید بیدین میشوند. خب بشوند. قول که ندادیم، امید افزایش دادیم بعد نشده، اگر قول هم داده بودیم از جانب خدا نمیشد نباید ایمانش متزلزل میشد. این را بهش میگویند بداء. بداء یک چیزی است توی اصول عقائد که ماها کم ازش صحبت میکنیم. امام صادق(ع) میفرمود اگر میفهمیدید ارزش اعتقاد به بداء چقدر زیاد است هر روز در مورد بداء با هم حرف میزدید! خدا تصمیماش را عوض میکند برای امتحان بندههایش.
یک روایت دیگر هم داریم. خدا به یک قومی ندا داد که بیست ماه دیگر یا مثلاً چند ماه دیگر فرج شما خواهد رسید. آن قوم هم با پیامبرشان در اسارت بودند. بعد از آن بیست ماه پیام رسید عقب افتاده. این پیامبر به آن مردم گفت عقب افتاده. بلااستثنا همۀشان گفتند اشکالی ندارد! هر چی خدا بگوید. دو روز بعد فرج آمد. خدایا تو که گفتی بیست سال دیگر، الآن بیست ماه بود چی شد؟! فهمیدم دیدم اینها ایمانشان کم نشد، به حسنظنشان، به اعتمادشان احترام گذاشتم همین الآن آوردم.
اینها را برای چی به ما میگویند؟ برای چی این حرفها را به ما میزنند؟! مثل اینکه با حال ما کار دارند، نیست؟ با احساس ما، با ایمان ما کار دارند. میدانی قیمت شهدای کربلا به چی بود؟ میدانی امام حسین شب عاشورا باهاشون چیکار کرد؟ فرمود امید نداشته باشید که من را بتوانید نجات بدهید. ناامیدتان کنم از زندگی. هر کی اینجا بماند میمیرد، یعنی به شهادت میرسد. من هم به شهادت خواهم رسید. یک ذره امید به فرج در دل اینها باقی نگذاشت. یک ذره امید به نصرت الهی به معنای ظاهری نگذاشت. اینها یک ذره دلشان تکان نخورد. یأس خیلی آدم را سرد میکند. همانهایی که گرم ماندند، دمشان گرم. یکی بیاید به یک نیروی انقلابی درِ گوشَش محکم بگوید، ببین این انقلاب قطعاً به ظهور نمیرسد، همۀتان هم نابود میشوید. و این گرمای خودش را از دست ندهد. خیلی سخت است. خیلی سخت است. ما تازه یقین داریم به فرمودۀ حضرت امام این انقلاب متّصل میشود به ظهور. این جزو قطعیات فرمایش حضرت امام است. ما یقین داریم هنوز آنقدر داغ نشدیم؛ یکی بیاید سردمان بکند چه خواهیم شد؟!
مثل اینکه با حال ما کار دارند، نیست؟ با احساس ما، با ایمان ما کار دارند.
سلام میشه لطفا منبع دو داستان ذکر شده رو بنویسید