آخرین آمادگی برای ظهور؛ اصلاح مدیریت در خانواده و جامعه – جلسه 11 (جلسۀ آخر)
اصل چهارم در مدیریت «مجاهدت و مقاومت» است/ کسی که طمع ریاست دارد نمیتواند اصول چهارگانۀ مدیریت را اجرا کند/«تقوا» در مدیریت چه نقشی دارد؟
شناسنامه:
- مکان: تهران، دانشگاه امام صادق(ع)
- زمان: محرم98
- صوت: اینجا
- موضوع: آخرین آمادگی برای ظهور؛ اصلاح مدیریت در خانواده و جامعه
- تاریخ: 98/06/19
مدیر باید تلاشگر باشد و انرژیِ مضاعف برای کارکردن داشته باشد؛ مدیرِ تنبل، مدیر نیست! کسی که نمیتواند لااقل دوبرابرِ یک آدم معمولی کار کند، او را نباید مدیر بگذارند! اگر دیدید، یک مدیری فقط به اندازۀ یک کارمند عادی کار میکند، بدانید که آدم کلّاشی است و دارد از موقعیتش سوءاستفاده میکند.
آگاهی نسبت به مسئلۀ مدیریت، نیاز همۀ افراد جامعه است نهفقط مدیران!
- آگاهی نسبت به مسئلۀ مدیریت، منحصر و محدود به مدیران جامعه نیست، بلکه توجه به مدیریت و شایستگیهای یک مدیر و حتی «تربیتشدن برای مدیریت» نیاز همۀ افراد جامعه است؛ کمااینکه اگر بگوییم «فهم فیلم، فقط مورد نیاز هنرمندان و فیلمسازان است» حرفِ درستی نیست، چون فهم فیلم، مورد نیاز همۀ مصرفکنندگان این محصول فرهنگی است. یعنی همه تا حدی باید اطلاع داشته باشند که یک فیلم چگونه ساخته میشود و یک فیلمنامه چگونه تهیه میشود؟ اگر مردم خبر نداشته باشند، در مصرف این محصول فرهنگی دچار مشکل میشوند.
- اگر مردم یک جامعه از «مدیریت» خبر نداشته باشند، خودشان مهارتهای لازم مدیریتی برای زندگی شخصی، زندگی خانوادگی و زندگی جمعی نداشته باشند، طبیعتاً توسط کسانی که دوست دارند پُستهای مدیریتی جامعه را تصدی کنند-که تعداد این افراد هم کم نیست- فریب خواهند خورد و اداره خواهند شد. همانطور که در اقتصاد هم مردم باید از مسائل اقتصادیِ کلان، سر در بیاورند؛ البته نه از مباحث نظریِ خشک، بلکه دربارۀ مسائل عینی، مثلاً باید از محصولاتِ داخلی یا خارجی که بهطور روزانه استفاده میکنند خبر داشته باشند، مثلاً بدانند که گردش مالیِ این محصولات چقدر است؟ کسانی که این را وارد میکنند چقدر درآمد کسب میکنند؟ این پول وقتی در تعداد کل مشتریان ضرب بشود، چه درآمد هنگفتی میشود؟ و مسائلی از این دست.
- ما امروزه در زندگی اجتماعی خودمان-علیرغم اینکه امکاناتی مثل موبایلها و شبکههای اجتماعی و اطلاعرسانی در اختیارمان هست- متأسفانه سبک زندگیمان بهگونهای است که عموم مردم تقریباً غرق در بیخبری از مسائل کلیدی و کلانِ اقتصادی، فرهنگی، هنری و مدیریتی و سیاسی هستند، باید اطلاعات دقیقِ مردم در اینباره، افزایش پیدا کند. حتی در مدرسهها هم یک دانشآموز باید در این زمینهها آموزشهای بهتری ببیند؛ البته نه آموزشهایی که بههیچ دردی نمیخورد، بلکه آموزشهای کاربردی از جزئیاتی که برای زندگیِ روزمرهاش مفید است و این دانشآموز میتواند در گفتگوهای اجتماعی از آن استفاده کند به حدّی که مثلاً پدرِ این دانشآموز ببیند که از فرزندِ خودش در این اطلاعات -که نیاز روزمرۀ زندگیاش است- عقب افتاده است و سعی کند خودش را به او برساند، مثلاً بگوید «پسرم، این کتابت را بده من هم بخوانم...»
توانمندی برای مدیریت در زندگی فردیِ ما، یک نیاز قطعی است
- باید در زمینۀ مدیریت-به ویژه مسائلی که در عرصۀ سیاسی تعیینکننده است- آگاهیمان زیاد باشد و اطلاعاتمان دقیق باشد، ضمن اینکه در زندگی فردی هم، نیاز به مدیریت، برنامهریزی، هدایت و کنترل داریم. توانمندی برای مدیریت در زندگی فردیِ ما، یک نیاز قطعی است.
- اینکه ما دربارۀ امور شخصی، مثل خودسازی و مبارزه با هوای نفس، از تعبیر «مدیریت» استفاده میکنیم، این استفاده یک استفادۀ بسیار دقیق است و بهویژه در علوم انسانی اخیراً از این تعبیر، بیشتر استفاده میکنند. وقتی کسی میخواهد مبارزه با هوای نفس بکند، باید به او بگوییم «تو داری تمایلات خودت را مدیریت میکنی، بنا نیست هیچ تمایلی را سر بِبُری، بلکه داری برای تمایلات خودت، زمان مشخص میکنی، اولویت و ترتیب مشخص میکنی و آنها را کنترل میکنی» این طرز نگاه، حرص آدمها را به رفتار معصیتآلود کم میکند. تعبیر مدیریت نفس، مدیریت تمایلات و مدیریت خود، یکی از دقیقترین و برجستهترین تعابیری است که انسان را تشجیع میکند در اینکه وارد این برنامه بشود و شروع کند به خودکنترلی و ادارهکردن خواستههای خودش. در این زمینه، روایات هم فراوان است.
چرا دربارۀ خانواده از تعبیر «مدیریت خانواده» استفاده میکنیم؟
- غیر از «مدیریت جامعه» و «مدیریتِ خود» بخش دیگری از جهتگیری بحث ما این است که در خانواده هم نیاز به مدیریت داریم. در خانواده هم اول باید تکلیف مدیریت در خانه مشخص بشود، سلسله مراتب باید معین بشود، نقشهای مدیریتیِ متفاوت باید دیده بشود و بعد از آن، برویم سراغ یکسلسله اخلاقیات.
- خیلی خوب است که دربارۀ خانواده، از تعبیر مدیریت استفاده کنیم. وقتی مدیریت عاطفی با زن هست، دیگر زن نمیگوید که «من مرئوس هستم» چون زن، مدیر عاطفیِ خانواده است و اساساً زن، مدیر عاطفیِ جامعه هم هست. اصلاً در برخی از موضوعات، مدیریت به زن داده شده است، نمونهاش این است که وقتی به زن گفته میشود «حجاب را تو به عهده بگیر» یعنی تو رابطۀ زن و مرد را مدیریت کن. واقعاً در این زمینه، غربیها یک فریب بزرگ و مکارانهای ایجاد کردند برای اینکه مدیریت رابطۀ زن و مرد را از زن بگیرند و به دست مردها بدهند، چون در این صورت، خیلی از مردها دوست دارند که زنها بدلباس وارد جامعه بشوند. ولی اگر زنها واقعاً بخواهند رابطۀ زن و مرد را مدیریت کنند، مسئله خیلی متفاوت خواهد بود.
- در هر جامعهای شما میتوانید با مراجعه به آراء عمومی، نحوۀ این نقشآفرینیِ زن در مدیریتِ رابطۀ زن و مرد را بررسی کنید و-متناسب با هر فرهنگی- به نتیجۀ مطلوب برسید. وقتی زن بداند که مدیر عاطفی خانه است، میتواند به نقش کلیدی و حساس خودش در ادارۀ شوهر و نحوۀ ادارۀ او، همچنین در ادارۀ بچهها و نحوۀ ادارۀ آنها، پی ببرد.
اصول مشترکی برای مدیریتِ خود، مدیریت خانواده و مدیریت جامعه، وجود دارد
- همانطور که قبلاً بیان شد، برای مدیریتِ خود، مدیریت خانواده و مدیریت جامعه، یکسری اصول مشترک وجود دارد. ما در زندگی فردی، باید هوای نفس خودمان را کنترل کنیم، یعنی نگذاریم گرایشهای پَست و بیارزشِ ما رو بیاید، فقط به اندازۀ لازم و ضروری، به گرایشهای پَست خودمان بها بدهیم و البته بعضی از گرایشهای پَست و بد را هم باید از بین ببریم؛ مثل گرایش «حسادت» و «تکبر».
- در اندازههای اجتماعی هم باید با هوای نفس، مبارزه کنیم، منظور از هوای نفس در جامعه، درواقع همان فرعونها و طواغیت هستند. به همان شدت و حدتی که در زندگی فردی باید با هوای نفس مبارزه کنیم، به همان شدت و حدت، باید با هوای نفسِ کسانی که میخواهند بر ما مسلط بشوند، مبارزه کنیم.
- در مبارزه با طاغوت، منطق ما این است که به طاغوت میگوییم: «من به هوای نفسِ خودم، میدان ندادهام که سوار من بشود، حالا به هوای نفسِ تو میدان بدهم که سوار من بشود؟!» یعنی منطق مبارزه با طاغوت، همان منطق مبارزه با هوای نفسی است که در وجود خودت داری.
- منطق مردمداری هم، همان منطق خانوادهداری است و همان منطق شفقت و دلسوزی برای خودت است؛ یعنی اینکه نگذاری توانمندیهایت، ضایع بشود.
- مشترکبودن «اصول اساسیِ مدیریت موفق» در مدیریتِ خود، مدیریت خانواده و مدیریت جامعه، خیلی برکات دارد و حقایق هرکدام از اینها را قشنگتر به آدم نشان میدهد.
ترتیبِ اصول مدیریت را باید رعایت کرد / چرا درخانواده نباید «محبت» را بر ادب (حفظ کرامت) مقدم کنیم؟
- تا اینجای بحث، سه تا اصل را برای مدیریت، مطرح کردیم و در این جلسه، یک اصل دیگر را (بهعنوان اصل چهارم و آخرین اصلِ مورد بحث در این جلسات) بیان میکنیم.
- اولین اصلی که در مدیریت بیان کردیم، اصل کرامت بود، هم در مدیریتِ خود، باید کرامت خودت را حفظ کنیم، هم در مدیریت خانواده باید سطح احترام و ادب، افزایش پیدا کند؛ چون احترام و ادب وسیلۀ کرامت و عزت است. اگر کسی در خانواده، محبت را قبل از ادب(مقدم بر ادب) قرار دهد، همهچیز را نابود کرده است. درست است که محبت، یک اصل برای مدیریت است ولی اگر آن را قبل از ادب بگذاریم، اینطوری میشود که بچه میگوید «وقتی من دوستت ندارم؛ دیگر لازم نیست ادب را هم رعایت بکنم!» درحالیکه ادب را باید قبل از محبت بگذارید؛ در این صورت، با نوساناتی که دل پیدا میشود، این ادب سرِ جایش میماند.
- طبیعتاً افراد خانواده با هم راحت هستند، اما مقدار و محدودیتِ این راحتبودن، کرامت و عزت است، از این بیشتر نباید راحت باشند؛ یعنی کرامت و عزت همدیگر را باید حفظ کنند. پس رعایت ترتیب این اصول هم مهم است؛ اصل اول کرامت و عزت است و اصل دوم، محبت است.
در جامعه هم حفظ کرامتِ مردم، بر اصول دیگر اولویت دارد
- در مدیریت جامعه هم، کرامت اصل اول است. یعنی مدیریت جامعه باید به گونهای باشد که کرامت و عزت آحاد مردم اولویت داشته باشد. حتی کرامت تکتک افراد، از ثروتمندشدن و رفاه کلی جامعه هم مهمتر است.
- بعضیها در نظریههای خود میگفتند: «ما باید کلیت جامعه را آباد کنیم و توسعه بدهیم، حالا این وسط یک تعدادی از اقشار جامعه هم بدبخت و بیچاره میشوند؛ به آنها هم یک صدقهای میدهیم!» این درواقع همان نظریۀ جوامع لیبرالی غربی است که پایدار هم نیست. یعنی نه اینکه ما از نظر ارزشی این را نمیپسندیم، بلکه از نظر عقلانی هم اگر نظام سرمایهداری در جامعه بخواهد کلّیت جامعه را پیش ببرد اما کرامت تکتک افراد را حفظ نکند، این جامعه بعد از مدتی متلاشی میشود؛ مثل جوامع غربی که الان دچار مشکل شدهاند و در آینده، بیشتر شاهد متلاشیشدن آنها خواهیم بود.
مروری بر اصل دوم مدیریت: «محبت»
- اصل دوم درمدیریت-همانطور که بیان شد- اصل محبت است؛ هم در مدیریت شخصی، هم در مدیریت خانواده، هم در مدیریت جامعه، محبت یک موضوع بسیار مهم است.
- ضدیت با اشرافیگری، مراقبتکردن از حقوق مردم با عشق، و ایجاد رابطۀ عاشقانه بین مردم، از اصول مدیریت است که امروز جامعۀ بشری دارد به آن میرسد. البته در خیلی از کتابهای درسیِ مربوط به دانش مدیریت، اصل محبت را را لحاظ نمیکنند. ضمن اینکه اصل کرامت را هم زیاد لحاظ نمیکنند، درحالیکه این دو اصل، تحولی در مدیریت ایجاد خواهد کرد.
- کسی که عاشق مردم نباشد و صرفاً کار بلد باشد، چنین کسی حتماً در دلش عشق به یک چیزهای دیگری وجود دارد، لذا او یا خطا خواهد کرد یا به مردم خیانت خواهد کرد.
مروری بر اصل سوم: «عقلانیت و جامعیت»
- اصل سوم در مدیریت، عقلانیت و جامعیت است. یعنی یک مدیر فقط کافی نیست، کریم باشد و عاشق مردم باشد، بلکه باید بلد باشد تصمیم بگیرد و برنامهریزی کند! لذا مدیر باید عاقل و جامعنگر باشد؛ هیچ اصلِ دینی یا اصل انقلابیِ دیگری هم لازم نیست به آن اضافه کنید. اصلاً ما انقلاب کردیم برای اینکه عقل حاکم باشد، امامزمان(ع) هم وقتی میآید، دست روی سر مردم میکشد و عقلشان بالا میرود لذا همه راحت زندگی میکنند. (إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُم؛ کافی/1/25) خود امامزمان(ع) هم عقل کل است!
- انقلابیگری هم یعنی عقلانیت؛ ما انقلاب کردیم تا جهل حاکم نباشد و عقل حاکم باشد. پس دین در این میان، چهکاره است؟ دین راهاندازندۀ عقل یا هدایتکنندۀ عقل است. خیلی از جزئیات را هم اگر دین برای ما نگفته بهخاطر این است که وقتی کلیات را بیان میکند، خودمان باید عقل خود را بهکار بیندازیم و جزئیات را در بیاوریم.
- البته ادبیات دینی و حتی ادبیات انقلابی ما، نقصهای بزرگی دارد! بعضی از کلماتی که وارد این ادبیات شده ، خودبهخود سوءتفاهمبرانگیز شده است؛ مثل کلمۀ «ارزشها» یا «اخلاق»! درحالیکه شما اگر بجای همۀ اینها از کلمۀ «عقلانیت» و ادبیات عقلانی استفاده کنید، خیلی از سوءتفاهمها برطرف میشود.
تعبدیات هم امور عقلانی هستند / دین راهنمای عقل است
- خیلیها توجه ندارند به اینکه تعبدیات ما هم امور عقلانی هستند و شاید فکر میکنند که عبادت، یک رفتار غیرعقلانی است! درحالیکه در روانشناسی میگویند «اینکه شما اعتقاد به خدا داری یا نه، مهم نیست، درهرصورت، مناجات با یک خدا، خیلی برای روح انسان مفید است» ضمن اینکه اگر عقل تو، به تو بگوید که «خدا هست» طبیعتاً همین عقل هم به تو میگوید «ارتباط با این منبع نور و انرژی، لازم است.»
- غیر از اصل عبادت، در جزئیات آن هم این عقلانیت هست. مثلاً آیتالله بهجت(ره) میفرمود «اینکه صبح باید دو رکعت نماز بخوانیم یا ظهر چهار رکعت و... عقل انسان این را هم میتواند بفهمد» ما عقلمان کار نمیکند که این چیزها را بفهمیم، لذا میگوییم چون خدا گفته است باید اینطوری نماز بخوانیم! حالا سؤال این است که وقتی عقل ما همۀ اینها را بتواند بفهمد، پس این وسط، دین چه نقشی خواهد داشت؟ دین «راهنمای عقل» میشود. آیتالله بهجت(ره) میفرمود: «دیانت» و «عقل» برای ادارۀ کرۀ زمین کفایت میکند. (در محضر بهجت/ ج2/ص43)
طبق روایت، مدیری که به تجربه بیاعتنا باشد «شقی» است
- «عقلانیت» یکی از اصول مهم و ضروری در مدیریت است. أمیرالمؤمنین(ع) به ابوموسی اشعری-که نمایندۀ ایشان در جریان مذاکره با معاویه بود- نامه نوشت و به او فرمود: «إنَّ الشَّقِیَّ مَن حُرِمَ نَفعَ ما اُوتِیَ مِنَ العَقلِ و التَّجرِبَةِ» (نهج البلاغه/نامه78) شقی کسی است که از عقل و تجربه بهرهبرداری نمیکند!
- کسی که به تجربهاش بیاعتنا باشد، شقی است. بنابراین، یک مدیر هم اگر به تجربه بیاعتنا باشد، طبیعتاً «شقی» خواهد بود. امروز هم حرف انقلابیونِ جامعه همین است؛ میگویند «چرا به تجربه، اعتنا نمیکنید؟» چون أمیرالمؤمنین(ع) که امیر انقلابیون است، میفرماید شقی کسی است که تجربه را رعایت نمیکند!
رهبر انقلاب: عقلانیّت واقعی در انقلابیگری است / هزینۀ سازش بیشتر از هزینۀ مقاومت است
- اگر به ادبیات مقام معظم رهبری بهویژه در این پنج سال اخیر نگاه کنید، میبینید که ایشان مکرر این را توضیح دادهاند، مثلاً میفرماید: بعضیها بین عقلانیت و انقلابیگری فاصله نیندازند، عقلانیت و انقلابیگری یکی است! (بعضی در مقابل شعارهای انقلاب، عنوان و مفهوم عقلانیّت را مطرح میکنند؛ کأنّه عقلانیّت نقطۀ مقابل انقلابیگری است؛ نه، این خطا است! عقلانیّت واقعی هم در انقلابیگری است؛ بیانات در حرم امامخمینی؛ ۱۳۹۶/۰۳/۱۴ )
- رهبر انقلاب، مقاومت در مقابل استکبار را نه با ادبیات دینی توضیح میدهند نه انقلابی، بلکه با بهصورت عقلانی توضیح میدهند و میفرمایند: «مقاومت هزینه دارد اما هزینهی سازش و تسلیم، از هزینۀ مقاومت به مراتب بیشتر است.» پس به نفعمان است که مقاومت کنیم. شما اگر بخواهید با عدد و رقم، مبلغش را هم حساب کنید، میبینید که هزینۀ سازش بیشتر است.
- من از دانشجوهای عزیز میخواهم، مبلغ هزینۀ سعودیها را حساب کنند، مبلغ هزینۀ ما را حساب کنند (با توجه به بُردی که در منطقه داشتیم) ببینید آلسعود چقدر در یمن خرج کرد؟ چقدر برای تروریستهای منطقه خرج کرد؟ چقدر به آمریکا مستقیم، باج داد؟ چقدر خرج کرد و نفت خودش را در اختیار آنها قرار داد؟ اگر همۀ اینها را حساب کنید، میبینید که ما یک صدمِ آن را هم انجام ندادیم، ولی الان جلوتر هستیم! با این حساب، کدام آدم عاقلی مقاومت را کنار میزند و سازش را انتخاب میکند؟ معلوم است که مقاومت یک مسئلۀ عقلانی است.
- همچنین رهبر انقلاب بر «اقتصاد مقاومتی» تأکید دارند و معلوم است که اقتصاد مقاومتی، یک امر عقلانی است! حتی اگر دشمن هم نداشته باشیم، در عرصۀ اقتصاد، رقیب خواهیم داشت لذا نیاز داریم به اینکه اقتصاد مقاومتی داشته باشیم. اقتصاد مقاومتی، اقتصاد مردمی است و اجزای این اقتصاد، استحکام دارند و این یک امر عقلانی است.
نقش «تقوا» در مدیریت، چه میشود؟
- سؤالی که ممکن است-در این قسمت از بحث- مطرح شود این است که نقش «تقوا» در مدیریت چه میشود؟ با توجه به اینکه ما اصل اول مدیریت را «کرامت و عزت» عنوان کردیم، اصل دوم را «محبت و همدلی» و اصل سوم را «عقلانیت و جامعیت» اما در هیچ کدام از این اصلها، مفهوم تقوا را مطرح نکردیم، پس تقوا در مدیریت چه نقشی دارد؟
- امام باقر(ع) میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقِی بِالتَّقْوَى عَنِ الْعَبْدِ مَا عَزَبَ عَنْهُ عَقْلُهُ وَ یُجْلِی بِالتَّقْوَى عَنْهُ عَمَاهُ وَ جَهْلَه» (کافی/8/52) اگر یک بندهای، عقلش یکجایی کار نکند، تقوا آن را جبران میکند و اگر جهل داشته باشد، تقوا آن را جبران میکند.
مدیری که بیتقوا باشد، قدرت برنامهریزی ندارد / تقوا قدرت فهم و برنامهریزی آدم را بالا میبرد
- اینکه میگوییم «تقوا برای مدیران لازم است» بهخاطر دیندار بودنِ ما نیست، بهخاطر انقلابیبودنِ ما هم نیست، بلکه بهخاطر موفقیت در مقام برنامهریزی است! ما برای برنامهریزیِ درست و دقیق، نیاز به عقلانیت و جامعنگری داریم و تقوا، عقلآفرین است، تقوا جهل را از بین میبرد. تقوا خطاپوش و عیبپوش است، قرآن میفرماید: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» (انفال/29) اگر تقوا داشته باشی خدا به تو «بینش» و «قدرت تشخیص خوب و بد» به تو میدهد.
- تقوا قدرت برنامهریزی و قدرت فهم آدم را بالا میبرد. اگر یک مدیری بیتقوا باشد، قدرت برنامهریزی ندارد! أباعبداللهالحسین(ع) را به این دلیل به شهادت رساندند که ایشان تقوا داشت و اگر وارد عرصۀ مدیریت جامعه میشد، دیگر جایی برای آدمهای بیشعور و بیعقل باقی نمیگذاشت که بخواهند مسندهای قدرت را بگیرند.
- در روایت هست: «التَّقْوَى رَأْسُ کُلِّ حِکْمَةٍ» (تحفالعقول/512) تقوی در رأس حکمت است، یعنی آن چیزی که حکمتآفرین است تقوا است!
علم و تجربه و تقوا، عقل را افزایش میدهد /برخی سیاستمدارها به علوم تجربی هم پشت پا میزنند!
- نهتنها تقوا عقل آدم را زیاد میکند بلکه علم و تجربه هم عقل را زیاد میکند! امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «الْعَقْلُ غَرِیزَةٌ تَزِیدُ بِالْعِلْمِ وَ التَّجَارِبِ» (عیونالحکم/52) عقل یک توانایی غریزی در انسان است که علم و تجربه، آن را افزایش میدهد.
- متاسفانه برخی از سیاستمدارها هستند که در واقع دارند به علوم تجربی هم پشت پا میزنند، اینها با لودگی و راه انداختنِ «جنگ روانی» در فضای سیاسی-به بهانۀ آزادی و...- سعی میکنند خودشان را جا بدهند! پشتوانۀ حرف اینها، نه دانش است، نه فلسفه است، نه روانشناسی و نه جامعهشناسی است بلکه فقط بهدلیل اینکه پُست سیاسی دارند و پشت شعار آزادی و یک باند سیاسی مخفی شدهاند، هر حرف زشتی را در فضای جامعه مطرح میکنند.
اصل چهارم در مدیریت، مجاهدت و مقاومت است/ مدیرِ تنبل، مدیر نیست!
- آخرین اصلی که میخواهیم در مدیریت، از آن صحبت کنیم، این است که مدیر باید «مجاهدت و مقاومت» داشته باشد؛ مدیرِ تنبل، مدیر نیست! یکی از نتایج مجاهدت این است که «آدم را باصفا میکند»، ضمن اینکه مجاهدت، عقل آدم را راه میاندازد، مجاهدت آدم را شجاع میکند و شجاعت هم آدم را خوشفهم میکند؛ همانطور که ترس، آدم را کجفهم میکند.
- مدیری که تا 9صبح بخوابد و بعدش آرام آرام بلند شود و برایش صبحانه بیاوند و بلافاصله بعد از ظهر هم به استخر برود و تفریح کند... اینکه دیگر مدیر نیست! مدیری که هر روز بخواهد به استخر برود و غذاهای آنچنانی بخورد، چطوری میخواهد به مردم خدمت کند؟! برخی از این مدیران میگویند: «من باید به خودم برسم که بتوانم مدیریت بکنم!» این حرف درستی نیست؛ شما باید با جهاد و خستگیِ تن در راه خدمت به مردم، به خودت برسی نه با تنپروری و راحتطلبی!
- حالا شما ببینید با مجاهدت، چه نتایجی حاصل میشود؟ آن خلاقیتهایی که رزمندگان ما در جنگ تحمیلی داشتند، ناشی از مجاهدت و مقاومت بود که باعث شد یک جنگ جهانیِ هشتساله را علیه ایران با سربلندی پشت سر بگذارند و الان هم صرفاً نرمافزارش را(نه سختافزارش) به هر کشوری میدهند، آن کشور میتواند در مقابل کل جهان بایستد! رزمندگان ما با مجاهدت و سختیکشیدن به این خلاقیت و موفقیت رسیدند نه با خوردن و خوابیدن و استخر رفتن و...
- اگر ما بخواهیم به سمت حکومت امام زمان(ع) برویم باید به مدیران جامعه سخت بگیریم. چرا امامزمان(ع) به مدیران و فرماندارهای خود سخت میگیرند؟ چون مردم این ظرفیت را خواهند داشت که دلیل این سختگیریها را بفهمند. چرا أمیرالمؤمنین(ع) نمیتوانست زیاد سخت بگیرد؟ چون مردم زمان ایشان، ظرفیتش را نداشتند.
مجاهدت و مقاومت در «مدیریتِ خود» یک اصل مسلّم و قطعی است
- لزومِ مجاهدت در زندگی شخصی و «مدیریتِ خود» یک امرِ مسلّم و قطعی است و همان «جهاد با نفس» است که در روایات بیان شده است. ضرورتِ مقاومتکردن هم در زندگی شخصی، کاملاً معلوم است. بچهها را باید در مدرسه، مقاوم بار آورد. از هفتسالگی محیط مدرسه برای بچهها یکمقدار شبیه پادگان بشود(از نظر اهمیتدادن به نظم و رعایت آداب) و بچهها سختکوشی و کار و تلاش را تجربه کنند. بچه در دوران دبستان حتماً باید آشپزی کند، حتماً باید نانوایی کند، حتماً باید کشاورزی بکند و بفهمد که این میوهای که میخورد یا این نانی که میخورد، با تحمل سختیهای فراوان، بهدست آمده است.
- خوب است برای بچه در دوران دبستان، این امکان فراهم شود که یکجایی بتواند یک گیاه یا یک درخت بکارد و خودش به آن آب بدهد و از آن نگهداری کند تا میوه بدهد و... برای اینکه بفهمد انجام این کارها چقدر زحمت دارد. بچه باید بفهمد مثلاً برای اینکه یک درخت، میوه بدهد، باید چند سال صبر کند، وقتی بچه خودش این کار را انجام دهد، همراه این درخت میوه، پیر میشود و پخته میشود. حالا این آدم باشعورِ تربیتشده با مقاومت و مجاهدت، اگر پسفردا مدیر بشود، یک مدیر خوب و درست خواهد شد.
- مجاهدت در «مدیریتِ خود» یک امر حتمی و ضروری است؛ ما باید به بچههایمان راست بگوییم، یعنی باید به آنها بگوییم که «شما باید سختی بکشید، هم باید مجاهدت کنید و هم مقاومت کنید» مقاومت در مقابل چه کسی؟ در مقابل دشمن! پیامبر(ص) میفرماید: «أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک» (مجموعۀ ورام/1/59) دشمنترین دشمنان تو نفس تو است که بین دو پهلوی تو است!
- برخی از اندیشمندان غربی میگویند: ما اشتباه میکردیم که بر «شکوفایی استعدادها» اینقدر تأکید میکردیم بلکه باید روی «تحمل سختی» تأکید میکردیم! این یعنی همان سخنانی که ائمۀ هدی(ع)-در روایات مختلف- بیان فرموده بودند.
مجاهدت و مقاومت در «مدیریت خانواده» هم یک اصل است
- همانطور که بیان شد، لزومِ مجاهدت و مقاومت در مدیریتِ خود و در زندگی شخصی، کاملاً مشخص و معلوم است. مجاهدت و مقاومت در مدیریت خانواده هم همینطور است. مثلاً اینکه فرمودهاند: «الْکَادُّ عَلَى عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» (کافی/5/88) کسی که زحمت میکشد تا برای خانواده و بچههایش پول در بیاورد مانند مجاهد فیسبیلالله است.
- حالا دربارۀ لزوم مقاومت در مدیریت خانواده هم چندتا روایت را مرور کنیم. رسول خدا(ص) میفرماید: «ثَلَاثَةٌ إِنْ لَمْ تَظْلِمْهُمْ ظَلَمُوکَ السَّفِلَةُ وَ زَوْجَتُکَ وَ خَادِمُکَ» (محاسن/1/6) سه گروه یا سه فرد هستند که اگر به آنها ظلم هم نکنی آنها به تو ظلم میکنند، یکی آدم نادان است که اگر با او معاشرت داشته باشی و به او ظلم نکنی او به تو ضربه میزند و باید تحملش کنی. یکی دیگر هم همسرت است و دیگر هم خادمت (منشی یا نوکر یا...)
- طرف میگوید: «همسرم به من ظلم کرده است!» خُب اینکه طبیعی است، بخشی از ظلمهایی که به تو میشود خواسته یا ناخواسته از سوی خانوادهات خواهد بود. البته منظور این نیست که «پس برویم ظلمپذیر باشیم!» نه، ما توصیه میکنیم که به همدیگر ظلم نکنیم. (اصلاً اصل کرامت و محبت و عقلانیت نتیجهاش این میشود که به دیگران ظلم نکنیم) ولی اگر مثلاً همسرت یک ظلمی به تو کرد، همهچیز را خراب نکن و خانه را به آتش نکش! این چه وضع آمار طلاق است؟!
بدون مقاومت (صبر و تحمل) نمیشود خانواده را مدیریت کرد
- مگر میشود بدون مقاومت، خانواده را مدیریت کرد؟! اگر هر کسی در خانه ناراحت شد بخواهد دهانش را باز کند و هرچیزی دلش خواست بگوید، اینکه دیگر خانه نیست!
- امام باقر(ع) میفرماید: «إِنِّی لَأَصْبِرُ مِنْ غُلَامِی هَذَا وَ مِنْ أَهْلِی عَلَى مَا هُوَ أَمَرُّ مِنَ الْحَنْظَلِ إِنَّهُ مَنْ صَبَرَ نَالَ بِصَبْرِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ وَ دَرَجَةَ الشَّهِیدِ الَّذِی قَدْ ضَرَبَ بِسَیْفِهِ قُدَّامَ مُحَمَّدٍ ص» (ثوابالاعمال/198) من در برابر اذیت این غلامهای خودم و خانوادهام، صبری میکنم که تلختر از حنظل است (حنظل یک میوۀ بسیار تلخ است) هرکسی این جوری در مقابل سختیهای خانوادگی صبر کند، با صبرش به کجا میرسد؟ به درجۀ روزهداری که روزها روزه میگیرد و شبها بیدار است و تا صبح عبادت میکند و به درجۀ شهید میرسد؛ یعنی اگر کسی در مقابل رنج خانوادهاش مقاومت کند اجر شهیدی را خواهد داشت که جلوی پای پیغمبر(ص) شهید شده است.
در «مدیریت جامعه» هم مجاهدت و مقاومت لازم است
- در امر مدیریت جامعه هم مجاهدت و مقاومت لازم است. کسی که نمیتواند لااقل دوبرابرِ یک آدم معمولی کار کند، او را نباید مدیر بگذارند! مدیر باید تلاشگر باشد و انرژی مضاعف برای کارکردن داشته باشد. مدیر اگر دنیایی باشد، بهواسطۀ دنیایی بودنش انرژی دارد چند برابر کار کند و اگر هم آخرتی است، بهخاطر معنویتش انرژی دارد چند برابر کار کند. اگر دیدید، یک مدیری فقط به اندازۀ یک کارمند کار میکند، بدانید که او فردی کلّاش است و دارد از موقعیت خود-بهعنوان مدیر- سوءاستفاده میکند.
- یک مدیر، درواقع دارد به انسانها خدمت میکند و زیر دستِ او هم انسانها قرار دارند؛ حالا اگر این مدیر، اهل دنیا است و دنبال حبّ مقام است برای اینکه بگویند «تو عجب مدیر خوبی هستی!» چند برابرِ دیگران باید بدود و کار کند! اگر هم اهل آخرت است، بهخاطر خدا و امامزمان(ع) باید چند برابر دیگران کار کند و زحمت بکشد. کمااینکه امامصادق(ع) به یکی از اصحاب خود فرمود: اگر حکومت دستِ من بود که تو باید شب تا صبح برنامهریزی میکردی و صبح تا شب، کار میکردی! (...فَقَالَ یَا مُفَضَّلُ أَمَا لَوْ کَانَ ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ إِلَّا سِیَاسَةُ اللَّیْلِ وَ سَبَاحَةُ النَّهَارِ...؛ غیبت نعمانی/287)
نکتهای دربارۀ «پذیرش مدیریت»
- دربارۀ «پذیرش مدیریت» هم نکتهای را بیان کنیم. پذیرش در «مدیریتِ خود» یک امر قطعی است؛ یعنی همه باید «مدیریتِ خود» را بپذیرند و انجام بدهند، این یک امر انتخابی نیست، بلکه تو مجبور هستی مدیریت خودت را انجام بدهی.
- «مدیریت خانواده» هم امری است که باید به استقبالش برویم. هرچند الان یکسری افراد تنبل و راحتطلب پیدا میشوند که از مدیریت خانواده و بهعهده گرفتن مسئولیت خانواده در میروند! البته بعضی وقتها هم پدر و مادرها به بچههایشان میگویند «حالا برای تو زود است!» یعنی این آقا پسر، مثلاً 25سال سن دارد، اما هنوز نمیخواهد، تشکیل خانواده بدهد و مسئولیتِ یک خانواده را بپذیرد.
پیامبر(ص): ما به کسی که درخواستِ مدیریت داشته باشد، مدیریت نمیدهیم
- پس «مدیریت خود» قطعی است، «مدیریت خانواده» هم امری است که باید به استقبالش بروی، اما دربارۀ مدیریت جامعه، اینطور نیست، یعنی نباید به استقبالش بروی! در اینباره فقط چند روایت میخوانیم:
- یک نفر نزد رسولخدا(ص) آمد و گفت: «اُمِّرنا یا رسول الله» یک نفر دیگر هم چنین حرفی زد. حضرت به آنها فرمود: «إنّا لا نُوَلّی هذا مَن سَألَ» ما به کسی که درخواستِ مدیریت داشته باشد، مدیریت نمیدهیم! یعنی چون شما گفتی «به ما پُست بده» پس دیگر به شما پُست نمیدهیم! بعد فرمود: «وَ لا مَن حَرَصَ علیه» یعنی هرکسی که حریصِ پُستگرفتن باشد (حتی اگر نیاید درخواست کند، ولی ما بدانیم که او حریص است پست بگیرد) به او هم پُست نمیدهیم. (دانشنامه قرآن و حدیث/ج6/ص 444)
- رسولخدا(ص) فرمودند: «لا نَستَعمِلَ عَلى عَمَلِنا مَن أرادَهُ» (حکمتنامه پیامبر اعظم/ج4/ص488) ما کارهای مملکت و امور مدیریتی را به کسی نمیدهیم که آن را اراده کرده باشد و به آن میل داشته باشد. (پس به چه کسی این کارها را میدهند؟ به کسی که دیگران التماسش کنند که بیاید و این مدیریت را بر عهده بگیرد)
- آیتالله مهدوی کنی، در ابتدای انقلاب، مسئول کل کمیتههای کشور بود و این کمیتهها هم در آن فضای ملتهب، مسئول برقراری امنیت در کشور بودند. ایشان در آن شرایط بحرانی اول انقلاب، این کار مهم را بهخوبی انجام میداد لذا در یک جلسهای، میخواستند از ایشان درخواست کنند که وزیر کشور بشود، شهید بهشتی و مقام معظم رهبری و برخی از شخصیتها در آن جلسه، از آقای مهدوی با اصرار میخواستند که مسئولیت وزارت کشور را بپذیرد، ولی ایشان مخالفت میکرد و حتی در آن جلسه، اشک ریخته بوده که «من نمیخواهم پُست بپذیرم» مدیر باید اینطوری باشد، نه اینکه برای گرفتنِ پُست، برود ده نفر را ببیند و تلاش کند یک پُست مدیریتی به او بدهند!
کسانی که طمع ریاست دارند نمیتوانند این چهار اصل مدیریت را اجرا کنند
- امامصادق(ع) میفرماید: «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا مَلْعُونٌ مَنْ حَدَّثَ بِهَا نَفْسَهُ» (کافی/2/298) ملعون است کسی که زور بزند رئیس بشود، ملعون است کسی که همّت کند برود رئیس بشود، ملعون است کسی که پیش خودش بگوید «کاش من بروم رئیس بشوم!» کسی که این روایتها را ببیند، آیا جرأت میکند برود کاندیدای نمایندگی مجلس و... بشود؟! باید دیگران التماسش کنند، نه اینکه خودش برای رسیدن به این پُستها، شیرجه بزند!
- امیرالمؤمنین(ع) که وصیِ بلافصل پیغمبر(ص) است، مردم اینقدر به ایشان اصرار کردند تا قبول کرد! البته دربارۀ این رفتار أمیرالمؤمنین(ع) علتهای دیگری هم وجود دارد (مثلاً اینکه آن مردم لایق نبودند و...) ولی بههرحال آدم برای ریاست که نباید شیرجه بزند! اما بعضیها میروند خانه میفروشند یا پول قرض میکنند و چه خرجهایی میکنند تا رئیس بشوند!
- ما در این بحث خودمان، چهارتا اصل مدیریت را بیان کردیم، این چهارتا اصل مدیریت را کسانی که طمع ریاست دارند و از ریاست، خوششان میآید، نمیتوانند اجرا کنند.
طبق روایت، ضرر ریاستطلبان برای مردم، بیشتر از ضرر گرگها برای گله است!
- پیش امام موسیبنجعفر(ع) گفتند: یک کسی هست که حبّ ریاست دارد، حضرت فرمود: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ قَدْ تَفَرَّقَ رِعَاؤُهَا بِأَضَرَّ فِی دِینِ الْمُسْلِمِ مِنَ الرِّئَاسَةِ» (کافی/2/297) دوتا گرگ درنده اگر به جانِ یک گلهای که چوپان ندارد، بیفتند، میدانید چقدر خرابکاری میکنند و ضرر میزنند! گرگها به اندازۀ سهم خودشان نمیخورند بلکه خیلی از گوسفندها را بیهوده، تکه پاره میکنند. اینکه دوتا گرگ در یک گلهای بیفتند و آنها را پاره پاره کنند، ضررش کمتر از ریاستطلبی برای مردم است! یعنی این افراد ریاستطلب هم مثل گرگ هستند.
این سازوکار انتخاباتی که در کشور ما هست، کافی نیست
- خُب حالا تکلیف چیست؟ اولاً باید یک فکری برای انتخابات کرد که گرگها بالا نیایند. این سازوکار انتخاباتی که در کشور ما هست کافی نیست، بلکه ما باید در شیوۀ انتخابکردن رشد پیدا کنیم. متاسفانه کسانی صحنهگردان انتخابات هستند که بعضاً استادهای جنگ روانی هستند یا آدمهای بیبیسیچی و از این قبیل افراد هستند. بساطِ دوقطبیسازی و جنگ روانی در تبلیغات انتخاباتی-بهشیوۀ بیبیسیِ خبیث- باید جمع بشود.
- در چنین شرایطی شورای نگهبان باید چهکار کند؟ همانطور که در زمین فوتبال اگر یک کسی قلمِ پای حریف را بزند، او را از زمین بازی اخراج میکنند، شورای نگهبان هم اگر دید یککسی در تبلیغات انتخاباتی دروغ میگوید، او را اخراج کند! مثلاً اگر بهدروغ، یککسی را تخریب کرد، به او کارت قرمز نشان بدهد. بهخاطر اینکه رئیس بشوی که نباید به دروغ کسی را متهم کنی؛ تو پسفردا با مملکت چهکار خواهی کرد؟
همۀ کارها دست مدیران نیست و نباید اینگونه باشد
- ثانیاً اینکه همۀ کارها هم، دست مدیران نیست و نباید اینگونه باشد؛ یعنی مردم خودشان خیلی از کارها را باید به دست خودشان بگیرند. مردم و بهویژه جوانهای جهادی، باید برای ادارۀ کشور فعال بشوند، یعنی با اجرای طرحها و ساختارهایی، مردم باید جلوی امکان رانتخواری را بگیرند، جلوی امکان دزدی و رفیقبازی و پارتیبازی و حزببازیهای خبیثانه را بگیرند، جلوی اینکه آدمهای ناشایست بالا بیاید را بگیرند.
- به این نقشی که مردم و جوانها باید داشته باشند، توجه کنیم. شیوۀ حکومت امامزمان(ع) هم اینطور نیست که امامزمان(ع) بیاید و بفرماید: «مردم، شما راحت دنبال زندگیتان بروید، من با 313 نفر همۀ کارهایتان را انجام میدهم! شما اصلاً نمیخواهد چیزی تشخیص بدهید!» حکومت امامزمان(ع) ابداً اینطور نیست! سازوکارِ حکومت امام زمان(ع) بهگونهای است که مردم در صحنه هستند و جوانها در جامعه، فعال هستند.
- رهبر انقلاب میفرماید: «بسیج، تحقّق مردمسالاری دینی است. ما که میگوییم مردمسالاری دینی یا مردمسالاری اسلامی، بعضی خیال میکنند این مردمسالاری فقط پای صندوق رأی و انتخابات است؛ آن [تنها] یکی از جلوههای مردمسالاری دینی است. مردمسالاری یعنی بر اساس دین و بر اساس اسلام، سالارِ زندگیِ جامعه، خود مردمند؛ مردمسالاری یعنی این؛ این معنای مردمسالاری اسلامی است. بسیج در همهی عرصهها مظهر مردمسالاری دینی و مردمسالاری اسلامی است. اگرچنانچه بسیج وارد اقتصاد بشود، اقتصاد میشود مردمسالار» (بیانات در دیدار بسیجیان؛ ۱۳۹۵/۰۹/۰۳) البته منظور این نیست که سازمان بسیج برود نهاد اقتصادی بزند؛ منظور این است که مردم در یک حرکت و جوشش مردمی، مجاهدانه، انقلابی و ایثارگرانه، بیایند دستبهدست همدیگر بدهند و بسیجیوار، کارِ اقتصادی کنند؛ آنوقت است که اقتصاد ما «مردمسالار» میشود نه سرمایهسالار!
- ایشان در ادامه، میفرماید: «این اقتصاد مقاومتی که ما عرض کردیم، اگر بتواند از قوّت و قدرت بسیج استفاده کند، میشود اقتصاد مقاومتی مردمسالار؛ در علم همینجور است، در پیشرفتهای گوناگون اجتماعی همینجور است، در سیاست همینجور است؛ مظهر مردمسالاری دینی، بسیج است!» باز هم منظور این نیست که سازمان بسیج بیاید وارد سیاست شود، بلکه منظور، همان حقیقت بسیج است، یعنی سیاست را بهدست احزاب و باندهای مخوف در عرصۀ سیاسی نسپارید، بلکه سیاست بهمعنای واقعی کلمه، دست خودم مردم باشد.
لزوم شکلگیری یک حلقۀ میانی بین دولت و مردم
- برداشت بنده از این بیانات رهبر انقلاب-که بهعنوان یک توضیح، بیان میکنم- این است که ما نیاز به یک حلقۀ میانی بین دولت(حاکمیت) و مردم داریم. اگر ساختار جامعه را بهصورت یک هرم در نظر بگیریم، در رأس این هرم معمولاً دولتها و حاکمیتها هستند، پایین هرم هم طبیعتاً عموم مردم قرار دارند. در این میان، یک حلقۀ میانی بین دولت و مردم باید شکل بگیرد که اینها چندتا ویژگی باید داشته باشند؛ مثلاً اینکه جوان و پرشور و انقلابی باشند، پرتحرک باشند، فعالیتشان از زندگی عادی مردم بیشتر باشد، دلسوز باشند، ایثارگر و از خود گذشته باشند و... این حلقۀ میانی بین حاکمیت (دولت) و مردم باید قرار بگیرند.
- این حلقۀ میانی، چندتا کارکرد مهم دارد: یکی از کارکردهایش این است که این افراد، مردم را سازماندهی میکنند، استعدادهای مردم را شناسایی میکنند، به همدیگر متصل میکنند، مردم را قوی میکنند و مردم را بالا میآورند. اینها نمیگذارند که مردم، ضعیف و گرسنه و نانخورِ دولت و بیمهگیر و صدقهخورِ سرمایهدارها بشوند. این حلقۀ میانی و جوان که از خودِ مردم هستند، استعدادهای مردمی را سازماندهی میکنند و خودشان باهمدیگر شبکه ایجاد میکنند و برای مدیران محلی تصمیمسازی میکنند.
دو نمونه از طرحهایی که توسط جوانها دارد اجرا میشود:
- الان در برخی از شهرستانهای استان تهران، جوانهای محلهها یک طرحی راه انداختهاند که در این طرح، جوانهای بسیجیِ محله، دور هم جمع میشوند و میگویند «بیایید مشکلات محله را خودمان حل کنیم» این جوانها برای حل مشکلاتِ محله و شهر خود، افرادی مثل دادستان، فرماندار، استاندار یا مسئولین شهری را به جلسات خودشان دعوت میکنند و مشکلات را یکی یکی برای آنها مطرح میکنند و از آنها میخواهند که پاسخگو باشند و برای رفع این مشکلات، تلاش کنند.
- همچنین یک طرحِ دیگری راه افتاده است که در این طرح، شبکهای از جوانهای فعال، باهم ارتباط پیدا میکنند و باهم گفتگو میکنند و مثلاً به این نتیجه میرسند که «ظرفیتِ منطقۀ زندگی ما بهگونهای است که این شغل را نیاز دارد...» و بعد هم از نیروهای جوان (مثلاً جوانهای دبیرستانی) استفاده میکنند برای اینکه یک محصولی را تولید کنند و این محصولشان را بفروشند و پول در بیاورند. اولاً جوانها با اینکار عزتمند میشوند و کار یاد میگیرند و ثانیاً اگر این گروهها در سراسر کشور به همدیگر متصل بشوند، زنجیرههای مردمیِ شرکتهای فروش مواد غذایی راه میافتد. آنوقت اگر شما روی این سبک زندگی تأمل کنید، میبینید که این واقعاً یک زندگی دیگر است! در این زندگی، فرهنگِ مسئولیتداشتن، بسیار قوی و پُررنگ است، در این زندگی، جوانها میگویند: «شهر را بدهید دست خودمان، ما شهر را اداره میکنیم...»
- اگر خواستید نمونۀ عالیِ این سبک زندگی را ببینید، اربعین امامحسین(ع) را نگاه کنید. اربعین را از دست ندهید؛ هرطوری که میتوانید، در اربعین شرکت کنید و یک نقشی در آن داشته باشید.
(الف2-ن2)
جلسه بعد>>
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید