تاریخ بعثت و عصر ظهور - جلسه ششم
مخالفت سران مکه با پیامبر، فقط سیاسی بود؛ مثل مخالفت فرعون با موسی / «اجتناب از طاغوت» که رسالت انبیاست، یک بحث کاملاً سیاسی است
شناسنامه:
- زمان: 1400/01/30
- مکان: برنامه وقت سحر شبکه افق
- موضوع: تاریخ بعثت و عضر ظهور
- صوت: اینجا
- فیلم: اینجا
مجری: بحث ما رسید به اینجا که اگر میخواهیم منتظر ظهور باشیم، باید برویم ببینیم ظهور اسلام از کجاست. گفتید که پیامبر اگر میخواست فقط پیغامش را برساند که مخالفت چندانی با او نمیشد. پس میخواست یک کار دیگر بکند. دست ابرقدرتها را کوتاه کند تا یک جامعۀ آزاد داشته باشد و هر کسی خواست بتواند به مسیر هدایت بیاید. حالا سؤال این است که آیا فقط به خاطر علت سیاسی با پیغمبر مخالفت کردند؟ یعنی نیّت اخلاقی نداشت؟ علّت جامعهشناسی نداشت؟ و علّتهای دیگر نداشت؟
برای مقدمهسازی ظهور، باید جاهلیت قبل از بعثت و علت درگیری آنها با پیامبر را بشناسیم
ما بعداً انشاءالله به بحث ظهور هم خواهیم رسید. ولی همانطور که فرمودید ما باید بعثت نبوی را دقیق بشناسیم. اینکه تصور که جامعۀ مکّه کاملاً سیاه بودند، اشتباه است و آنوقت ما که خودمان را کاملاً سیاه نمیبینیم، مثلاً خودمان را سفید، یا خاکستری میبینیم و میگوییم «ما منتظران امامزمان(ع) خیلی با مردم مکّه فرق میکنیم، آنها که در مقابل پیغمبر ایستادند، کاملاً سیاه بودند...» در حالیکه اینطور نیست و آنها هم خاکستری بودند، آنها هم بخشیشان حتی سفید بودند اما کارشان بهجایی رسید که در مقام کشتن پیغمبر برآمدند، پس ما بترسیم از خودمان.
وقتی که خوبها یا مدّعیان خوبی، میآیند با پیامبر مقابله میکنند، ما باید حساب دستمان بیاید و مراقب باشیم ما که مدّعی خوبی هستیم، با امام زمان مقابله نکنیم. درست است؟ این خیلی قابل تأمل است. مقدمهسازی فرج، مقدمهسازی ظهور، باید با مطالعۀ دقیق جریان بعثت و جاهلیت قبل از بعثت و درگیریِ آنها با پیغمبر اکرم(ص) باشد. شناختن ظهور امامزمان(ع) که چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چه مخالفتهایی احیاناً با ایشان میشود؟ و ما قبل از ظهور چهکار باید بکنیم، این منوط است به اینکه ما برگردیم ببینیم چه اتفاقی در بعثت افتاد؟
البته فعلاً نمیخواهیم دربارۀ ظهور امامزمان(ع) صحبت کنیم، لذا برمیگردیم به داستان بعثت. در ماجرای بعثت همانطور که شما فرمودید اینها زمینههای دینی داشتند. خدا را به عنوان خالق قبول داشتند. مثلاً اصطلاح «باسمکَ اللَّهُمَّ» عبارتی بود که آنها وقتی میخواستند شروع کنند از این عبارت استفاه میکردند. یعنی بهجای بسم الله الرحمن الرحیم میگفتند «باسمکَ اللَّهُمَّ» که البته خیلی قشنگ است. وقتی پیامبر آمد «الرحمن الرحیم» را هم به آن اضافه کرد.
مخالفت سران مکه با پیامبر، فقط سیاسی بود همانطور که مخالفت فرعون با موسی، فقط سیاسی بود
وقتی آنها تا حدی مذهبی هستند، تا حدی عبادت میکنند، تا حدی احکام زندگیشان درست است و اگر هم تحریف شده باز هم یک دینی است که تحریف شده و بیدینی محض نیست. اگر اینطوری هستند باید علیالقاعده از پیامبر(ص) استقبال کنند؛ ولی مخالفت میکنند. خب این مخالفت آیا مخالفت دو تا دین با همدیگر بوده یا مخالفت سیاسیون با دین پیامبر بوده است؟ من میخواهم به شما اطمینان بدهم که علت مخالفت آنها فقط سیاسی بوده است. و در آیات قرآن هم این دیده میشود.
مخالفت فرعون با موسی، مخالفت سیاسی بود یا مخالفت دینی بود؟ فرعون زور و قدرت داشت و میگفت «موسی میخواهد قدرت من را بگیرد» پس برویم موسی و یارانش را بزنیم. وقتی فرعون با موسی در میافتد، این درگیری بهخاطر دین نیست بلکه بهخاطر قدرت است. خداوند متعال به حضرت موسی فرمود: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى»؛ برو به سوی فرعون که او طغیان کرده است. حالا این را داشته باشید تا برویم سراغ بعثت پیامبر(ص).
«اجتناب از طاغوت» که رسالت انبیا است، یک بحث کاملاً سیاسی است
در آن شب اول که خدا آیه نازل کرد، به رسول مکرّم اسلام چه فرمود؟ در همان اوّلین آیات، میفرماید: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»؛ انسان طغیان میکند تا خود را مستغنی میبیند. در واقع دارد به رسول خدا میفرماید «به مقابله با طغیان برو و طغیانکنندهها را مهار کن» و طغیان هم جنبۀ سیاسی دارد.
در آیۀ دیگری از قرآن، میفرماید هر پیغمبری را فرستادیم، این دوتا کلمه را در کنار همدیگر ذکر کرد: عبادت کنید خدا را و اجتناب کنید از طاغوت. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت» (نحل/36) دوباره میبینید بار سیاسی کاملاً آشکار میشود.
کلمۀ «اجتناب از طاغوت» کاملاً یک بحث سیاسی است، دربارۀ این کلمه ما باید بعداً صحبت کنیم، اینکه میفرماید «مردم از طاغوت، اجتناب کنند» یعنی چه؟ مگر مردم اجتناب ندارند از طاغوت؟ مگر مردم کوتاه میآیند در مقابل طاغوت؟ بگذارید بعداً دربارۀ این موضوع صحبت بکنیم.
همینجا چون بحث «طاغوت» و طغیان و فرعونها و مبارزۀ پیامبران با آنها مطرح شد که بُعد سیاسی دین میشود، این نکته را هم عرض کنم: آیةالکرسی را همۀ ما بلد هستیم، مادرهای ما این را برایمان میخواندند و به ما یاد دادند. شاید تنها آیاتی باشد که بیشترین سفارشها برای خواندنش شده است در آیۀ دوم آیتالکرسی میفرماید: «فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّغُوتِ» کسانی که به طاغوت کافر شدند، بعد میفرماید «وَ یُؤْمِن بِالله» و به خدا ایمان آوردند. یعنی کسی که اول به طاغوت، کافر بشود و بعد به خدا ایمان بیاورد، او به عروة الوثقی حق چنگ زده است. «فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا»
فقط آن ایمانی از بین نمیرود که قبلش «کفر به طاغوت» باشد
تنها جایی که ایمان ناگسستنی و ابدی است، ایمانی است که قبلش در قرآن فرموده است «فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّغُوتِ» یعنی این ایمان برای کسانی است که به طاغوت، کفر ورزیدند. حالا جالب است، وقتی رسول خدا(ص) آیةالکرسی(این سه آیه) را میخواندند، بعدش به این آیات قرآن جواب میدادند. در این آیات از حیّ و قیّوم بودن خدا سخن گفته شده، از آسمانها و زمین که ادارهاش به دست خداست و اینکه هیچکسی نمیتواند بدون اذن خدا قدرت شفاعت داشته باشد و از خیلی نکات دیگر هم صحبت شده است اما تنها پاسخی که رسول خدا(ص) به این مضامین بلند و متراکم آیةالکرسی میدادند این بود که وقتی آیةالکرسی را میخواندند صدا میزدند: «خدایا تو شاهد باش که من کافر به طاغوت هستم» (کَانَ یَقْرَأُ آیَةَ الْکُرْسِیِّ وَ یَقُولُ بِسْمِ اللَّهِ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالطَّاغُوتِ؛ کافی/ج2/ص536)
در جاهای دیگر قرآن هیچوقت ایمان، عامل عاقبت بهخیری نیست و همیشگی نیست. مثلاً در یک آیهای میفرماید: آنهایی که ایمان آوردند و بعد کافر شدند. (إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ؛ نساء/137) در قرآن صریحاً در سورۀ منافقین و در وصف منافقین میفرماید: اینها ایمان آوردند و بعد کافر شدند. (ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِم ؛ منافقون/3) در دیگر آیات قرآن هم این آمده است. یا میفرماید «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (آلعمران/102) یعنی مواظب باشید مسلمان بمیرید، چون معلوم نیست که مسلمان باقی بمانید. اما فقط در این آیه هست که میفرماید: این مؤمنین، ایمانشان از بین نمیرود «لاَ انْفِصامَ لَها» چرا؟ چون قبلش میفرماید «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» ولی حالا اگر کسی «یَکفُر بِالطّاغوتِ» نبود و فقط «یُؤمِن بِاللَّهِ» بود، این معلوم نیست عاقبت بهخیر بشود. چرا؟ چون طواغیت ممکن است او را بازی بدهند و او از طاغوت بترسد و به طاغوت، کفر نورزد. میخواهم بگویم که سیاسیبودن وجهِ این مضامین را ببینید.
رسالت انبیا، آزادسازی جامعه از «طاغوت» بوده است
مجری: این در بین همۀ پیامبران بوده و مشترک بوده؟
بله «أَنِ اعبُدُوا اللَّهَ وَاجتَنِبُوا الطّاغوتَ»؛ برای همۀ انبیاء بوده است و همۀ انبیاء این کار را میکردند. پس رسالت انبیاء، آزادسازی جامعه است تا مردم بتوانند آن دینی که میخواهند را آزادانه انتخاب کنند و این آزادانه انتخاب کردن تحقق پیدا کند.
امامزمان ارواحنالهالفدا هم همین کار را میکنند. چرا اول که میآیند نبرد میکنند؟ برای اینکه اول طواغیت را از بین میبرند، مردم آزاد میشوند بعد میفرمایند خب حالا این دین است...
اولین درگیریهایی که با پیامبر انجام شد از جانب طاغوت مکه بود
پس درگیریهای اولی که با پیامبر شد از جانب طاغوت بود. جالب است، ابوجهل که در رأس مخالفان و دشمنان سرسخت پیامبر بود، در روایات به او گفته شده است که او فرعون مکه بود. (قَالَ رَسُولُاللَّهِ ص اللَّهُمَّ لَا یُفْلِتَنَّ فِرْعَوْنُ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَبُوجَهْلِ بْنُ هِشَامٍ ؛ تفسیر قمی/ج1/ص267)
به ابوجهل میگفتند «ابوالحَکَم» از بس که زیرک بود و عاقلانه حرف میزند. بعد از اینکه در مخالفت و دشمنی با پیامبر(ص) شروع کرد به شکنجهکردن و جنایتهایی را انجام داد، پیامبر(ص) به او فرمود ابوجهل. از بین کسانی که غیر از بنیقُصی بودند-که تیرۀ اصلی مربوط به عبدالمطّلب و اجداد پیامبر هست- اگر کسی میخواست در آن شورای ادارۀ مکه عضو بشود، باید چهل سالش میشد. یعنی باید به یک بلوغی میرسید تا بتواند عضو دارالندوه بشود. ولی ابوجهل حدود سی سالش بود که عضو شد. چرا؟ از بس آدم باهوشی بود. (ازرقی، اخبار مکة، ج۲، ص۲۵۳؛ ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۲۳۰؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۱۵۵)
ابوجهل در آن مناسبات، بهقدری رشد کرده بود که دیگر نزدیک بود رسماً پادشاه مکه بشود. لذا وقتی پیامبر گرامی اسلام آمد و آن مناسبات قبلی داشت بههم میخورد، از همه بیشتر، این ابوجهل بود که صدمه میخورد. ابوجهل کسی است که جنگ بدر را راه انداخت و البته در همان جنگ هم نابود شد. ابوجهل کسی بود که در شکنجههای مسلمین نقش داشت. مادر عماریاسر را ابوجهل کشت. ابوجهل خیلی جنایت کرد. حتی بعضی از مشرکین مکه، گاهی میآمدند جلویش را بگیرند، مثل عتبه.
ابوجهل میگفت: محمد(ص) راست میگوید ولی من نمیتوانم بپذیرم همهچیز دست «بنیقصی» باشد
بگذارید یک نمونه از پلیدی ابوجهل را بگویم. مردم مکه میخواستند آمادۀ جنگ با رسول خدا بشوند (جنگ بدر) و ابوجهل داشت لشکر درست میکرد. عتبه آمد و برای مردم مکه صحبت کرد؛ یک سخنرانی مؤثر! گفت: مردم، با ایشان نجنگید. ایشان اگر واقعاً رسول خدا باشد که افتخارمان است، او بالاخره فامیل ما است، چرا باید با او بجنگیم؟ و اگر پیامبر هم نباشد خودش نابود میشود. یک سخنرانی کرد و مردم تحت تأثیر سخنرانیاش قرار گرفتند.
ابوجهل گفت الآن اگر برگردیم، این با سخنرانیاش، موقعیت اجتماعی بالاتری پیدا میکند و به موقعیت من لطمه میزند. به عتبه هم حسادت کرد. گفت من نباید بگذارم سخن این (عتبه) بگیرد. گفت: عتبه، تو ترسیدهای که داری این را میگویی! این حرف را بین مردم انداخت و عتبه مجبور شد از حرفش کوتاه بیاید. ببینید او فقط حسادتش با پیغمبر نبود. (ثم جلس عتبة على جمله فسار فی المشرکین من قریش یقول یا قوم أطیعونی و لا تقاتلوا هذا الرجل و أصحابه... فحسده أبوجهل حین سمع خطبته و قال إن یرجع الناس عن خطبة عتبة یکن سید الجماعة ؛ شرح نهجالبلاغة لابن أبیالحدید/ ج14/ص124)
این آقای ابوجهل کسی بود که وقتی یک نفر از او خصوصی پرسید که واقعاً این پیغمبر راست میگوید؟ گفت خب معلوم است که راست میگوید! او که دروغگو نیست، ولی من نمیتوانم بپذیرم! (فقال له أبوجهل: ویحک! و اللّه إنّ محمدا لصادق، و ما کذب محمد قط؛ و لکن إذا ذهب بنو قصىّ باللواء و الحجابة و السّقایة و النّدوة و النبوّة، ماذا یکون لسائر قریش ؛ أمالی المرتضى/ج2/ص 265 و الشفا القاضی عیاض/ج1/ ص270 )
چرا میگوییم مخالفت کفّار قریش با پیامبر(ص) سرِ قدرت و سیاست بود؟
حالا اجازه بدهید بخشهایی از آن کتاب را بخوانم(همان کتابی که معرفی نکردیم و بنا شد که اسم کتاب و نویسنده را بینندگان برنامه پیدا کنند و برای ما بفرستند)
تا اینجا گفتیم که علت سیاسی مؤثر بود، حالا بخشهایی از متن این کتاب را ببینید. بنده جرأت نمیکردم بگویم که علت، فقط سیاسی بود، ولی در این کتاب، اینطور نوشته است: «شما خیال میکنید که علت مخالفت کفّار قریش سردمداران کفر و ضلالت با پیغمبر، جز همین مطلب که مقام خود و موقعیت اجتماعی خود را در خطر میدیدند چیز دیگری بوده؟ آیا برای بتها دلشان میسوخت؟ اینقدر اینها مؤمن بودند؟! ما ندیدیم در طبقات بالای اجتماعی در هیچ زمانی، اینکه مردمی باشند مؤمن واقعی دلسوز فداکار برای دین که حالا مثلاً مشرکین مکّه اینجوری باشند، برای مقدسات. هر دینی و هر مقدساتی. هر کس هم در طول زمان گفته بیخود گفته، تجربه نشان داده که دروغ میگوید.» یعنی اگر میگفتند که ما دین آبا و اجدادیمان را داریم، دروغ میگفتند و در واقع میخواستند قدرت خود را از دست ندهند.
بعد میفرماید: «در آن طبقه(مثلاً در طبقۀ عاص بن فلان و امیّة بن فلان و ولید بن فلان) اصلاً معنا ندارد کسانی باشند که اینقدر وابسته و دلبسته باشند به دینشان که حالا چون پیغمبر به بتهایشان جسارت کرده اینها با پیغمبر مخالفت کنند. آنقدر ایمان قویای در آنها وجود ندارد. نمیتواند داشته باشد. البته اعتقادکی بوده، تعصّب بوده، ولی مسائل اجتماعی بالاتر از همه بود.»
ببینید، این سخنان یک انسان حکیمی است که برای دانشجویان و نخبگان سخنرانی میکرده و به کتاب تبدیل شده است. من خواهش میکنم مخاطبین ارجمند هم این کتاب را بخوانند.
دربارۀ همین موضوع، یک آیۀ قرآن هم بخوانم. میفرماید «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ» (زخرف/31) مخالفین پیامبر(ص) میگفتند: چرا این قرآن، به یکی از رجال بزرگ سیاسی ما نازل نشد که ما قبول کنیم؟ ببینید درد کجاست؟! یعنی تو آمدی و مناسبات قدرت را بههم زدی! ما اینجا آدمهای قدرتمندی داشتیم، خب قرآن به آنها نازل بشود که سیستم سیاسی ما بههم نریزد. پس ببینید، دعوا سیاسی است.
البته مخاطب ما ممکن است بگوید: «پس معنویت من چه میشود؟ حالا آنها دعوایشان سیاسی بوده است؛ معنویت تکتک ما چه ربطی به این سیاست دارد؟» این یکی از سؤالهایی است که بعداً جواب خواهیم داد.
(الف2/ن2)
سلام خیلی ممنون از مباحث شما ستاد عزیز