تاریخ بعثت و عصر ظهور - جلسه نهم
فتنههای قبل از ظهور، شبیه امتحانهای بعد از بعثت پیامبر(ص) است / چرا بعضیها قبل از بعثت، مؤمن بودند اما وقتی پیامبر آمد کافر شدند؟
شناسنامه:
- زمان: 1400/02/02
- مکان: برنامه وقت سحر شبکه افق
- موضوع: تاریخ بعثت و عضر ظهور
- صوت: اینجا
- فیلم: اینجا
در همان دوران جاهلیت، آدمهای باصفایی بودند که با دیدن رسولخدا، بهسرعت ایمان آوردند
مجری: دربارۀ این صحبت کردیم که خیلیها به خاطر جاه و مقامی که داشتند با پیامبر مخالفت کردند، فرمودید که مردم هم مقصر بودند به خاطر اینکه سیاهیلشکر این آدم بدها شدند. قرار شد یک شب هم دربارۀ هجرت صحبت کنید. چه کسانی با پیامبر موافقت کردند و آغوش باز کردند؟
اتفاقاً خیلی خوب است که در اینباره هم بیشتر تأمل بشود. ما لازم داریم کتابهایی دربارۀ کسانی که به پیامبر ایمان آوردند، نوشته بشود. چون اتفاقهای بسیار زیبای تاریخ اسلام که دلنشین هست آنجا خودش را نشان میدهد. کسانی که آدمهای باصفایی بودند حتی قبل از پیامبر، کسانی که از قبل هم خوب بودند، اینها ایمان آوردند و خوبتر شدند.
یک نکتۀ بسیار اساسی را در اینجا عرض کنم. فضای بعثت و ظهور آخرین پیامبر فضای مذهبی است. بعضیها به من شدیداً اعتراض میکنند که چرا میگویی جاهلیت دوران خوبی بوده است؟ من جاهلیت را از نظر انسانهای مؤمنی که منتظر آخرین پیامبر بودند و به او به سرعت ایمان آوردند و برای او به بهترین نحو، جان دادند، فضای قشنگی میدانم. شاید صدها نفر از این آدمهای خوب، با دیدن رسول خدا راحت ایمان آوردند و راحت در راه او جان دادند.
ماجرای شهادت یکی از مبلغین پیامبر، بهدست قریش و محبت شدید او به پیامبر
بعد از جنگ بدر، یکی از مبلّغین پیامبر بهنام «خُبیب بن عدی» را دستگیر کرده بودند و میخواستند او را اعدام کنند، گفت بگذارید دو رکعت نماز بخوانم. وقتی دو رکعت نماز خواند، گفت: اگر نگران این نبودم که شما تصور کنید من نمازم را طول میدهم تا مرگم به تأخیر بیفتد، نمازم را طولانیتر میخواندم. اینقدر نماز برایم دلچسب است. ولی نمازم را کوتاه کردم که حالا هر کاری میخواهید انجام بدهید. همان کسانی که از قریش بودند، او را بستند که تیربارانش کنند. اما قبل از اینکه او را بکُشند، به او گفتند: دوست داشتی پیامبر جای تو بود؟ گفت من دوست دارم جان بدهم بهخاطر اینکه یک خار در پای پیغمبر نرود، چه میگویید شما؟! (المغازی/ ج1/ صص354-355)
ببینید این زیباییها چگونه متولد شد؟ آیا پیامبر اکرم آمدند برای اینها معجزه آوردند؟ پیامبر اکرم آمدند رود نیل را برای اینها شکافتند؟ مرده زنده کردند؟ از آسمان غذا برای اینها آوردند؟ مائدۀ آسمانی برای اینها آمد؟ پس چگونه باور کردند که او پیغمبر است؟ اگر ما بودیم چطوری ایمان میآوردیم؟ چه علامتی میخواستیم؟ حضرت خدیجۀ کبری(س) چه نشانهای از پیامبر خواست که به او ایمان آورد؟ رسولخدا(ص) بعد از نزول وحی، از غار حرا به خانه آمد و فرمود: من به پیامبری مبعوث شدم. حضرت خدیجه هم فرمود: من به تو ایمان آوردم. تمام! ببینید حضرت خدیجه، چقدر شخصیت باعظمتی است!
لعنت خدا بر آنهایی که نگذاشتند تاریخ اسلام بهطور کامل بهدست ما برسد
خدا لعنت کند آنهایی که نگذاشتند تاریخ اسلام بهطور کامل بهدست ما برسد. حتی امیرالمؤمنین علی(ع) زیر تکتک آیهها نوشته بودند که این آیه دربارۀ کیست، این آیه در مورد کیست.... قصههایش را برای ما نوشته بودند. این کتاب الآن دست امامزمان ارواحنالهالفدا هست. آیا با ظهور، این کتاب به دستمان خواهد رسید؟ آنوقت قرآنخواندن مزه دارد!
مثلاً تصور کنید که این سخن حضرت امام که فرمود «امروز کوتاهیکردن در جنگ، خیانت به رسول الله است» اگر ندانید که این این جمله را کِی گفتند؟ چه شده بود و چه اتفاقی افتاده بود که این را گفتند؟ اگر امروز همینطوری این جمله را ببینید، چه برداشتی از آن پیدا میکنید؟ یا برداشت غلط یا برداشت غیر مهم و سطحی. دربارۀ آیات قرآن هم همین است. ما باید بدانیم که وقتی یک آیهای نازل شده، داستانش چه بوده و چه شده بود؟! ما اکثر شأن نزولها را نمیدانیم. یعنی آدم باید زار بزند وقتی که قرآن میخواند. اینها با ما چهکار کردند!
نه تنها با قرآن این کار را کردند، بلکه سالها، هر کسی «قال رسول الله» میگفت مجازاتش میکردند. اصلاً در جامعۀ اسلامی «قال رسول الله» گفتن ممنوع بود. ابهّت ممنوعیت «قال رسول الله» گفتن به حدّی سنگین بود که در آن پنج سال خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) هم این فضا باز نشد. ما چطوری باید این قصهها را پیدا کنیم؟
اگر فضای جاهلیت فضای کاملاً سیاهی بود؛ چطور بعضیها خیلی راحت به پیامبر ایمان میآوردند؟
بنده بر اساس آیات قرآن و برخی از شواهد میخواهم به شما عرض بکنم که فضای جاهلیت فضای کاملاً سیاهی نبود، بلکه فضای خوبی بود؛ به حدّی که خیلی راحت، افراد به رسولخدا ایمان میآوردند. فضای خوبی بود که میشد در آن فضا آیات قرآن نازل بشود و آنها بفهمند. اگر آیات قرآن را نمیفهمیدند، معنا نداشت که اینهمه آیات قرآن برایشان نازل بشود.
خیلی از مردم دربارۀ دوران جاهلیت، تصور میکنند، چه آنهایی که مسلمان شدند چه آنهایی که مسلمان نشدند، با بُهت و حیرت به پیغمبر نگاه میکردند! درحالیکه ابدا اینطور نبود. الآن شما اگر به گوشۀ آفریقا بروید، شاید برخی باشند که اصلاً نمیدانند دین چیست! در برخی از روستاهای آنجا اینطوری است. یا در قطب شمال هم بعضیها هستند که نمیدانند دین یعنی چه؟ حتی مسیحی هم نیستند، همچنین آتئیستهای روسیه، یا برخی نقاط دیگر اینطوری هستند که وقتی میگویید «شما کدام دین را داری» میگوید: منظورت چیست؟ دین یعنی چه؟
خیلیها واقعاً فکر میکنند که دوران جاهلیت دوران آتئیستها است یا مثل برخی از این مذاهبی است که در هندوستان وجود دارد. خیلیها فکر میکنند یک چنین فضایی بوده که رسول خدا آمده است و میخواسته به آنها بفرماید مثلاً گاو را نپرستید، این بت را نپرستید... و آنها هم بگویند: ایشان چه میگوید؟ الله چیست؟! قیامت چیست؟! چه میگویی... اصلاً فضای آن دوران، اینجوری نبوده است.
کسی از سر جهل با پیغمبر نجنگید
یک کسی گفت: من یک شبی در کنار خانۀ کعبه از ابوجهل پرسیدم که بالاخره نظرت دربارۀ پیامبر(ص) چیست؟ فرمود من میدانم که او راست میگوید. او چهل سال بین ما زندگی میکرد و ما او را امین و صادق میدانستیم، حالا که پخته شده یک دفعهای دروغ بگوید؟ مگر میشود؟ (فقال له أبوجهل: ویحک! و اللّه إنّ محمدا لصادق، و ما کذب محمد قط ؛ أمالیالمرتضى/ ج2/ص 265 ) بقیه هم همینطور بودند و کسی از سر جهل با پیغمبر نجنگید.
حتی آنهایی که ایمان آوردند هم زیاد هنر نکردند. طبیعی بود. بعضی از دوستان هنوز در فضای بحث نیامدهاند مثلاً میگویند: تو چرا میگویی که جاهلیت دوران خوبی است؟ نه اینکه من بگویم، اصلاً همینطور بوده است. اما بنده به دو هدف، این را میگویم: یکی به این هدف که شما بتوانی لعنت و نفرین کنی کسانی که با پیغمبر درافتادند. باید به آنها گفت: «نامردها شما چرا؟! شما که منتظر بودید، شما که یقین داشتید. شما خیلی از این راه را جلو آمده بودید. شما چرا؟!» اگر مردم به این واقعیت دربارۀ دوران جاهلیت نرسند، پیامبر را متّهم میکنند به خونریزی، پیامبر را متّهم میکنند به آوردن یک دین پر از اختلاف و جنگ. همانطوری که مستشرقین این کار را میکنند.
مستشرقین و غربیها وقتی میخواهند اسلام را تحلیل کنند، دو تا کار میکنند: یکی اینکه میگویند «مردم زمان پیامبر، خیلی بد بودند و پیامبر آمد آنها را نجات داد» خُب در اینصورت، هر کسی دیگر هم میآمد، میتوانست این کار را انجام دهد. یعنی نتیجۀ تحلیلشان این است. دوم اینکه میگویند: «چرا ایشان مخالفان را کشت؟» بهظاهر راست میگویند، چون اگر آنها اینقدر بد بودند و اینقدر پَرت بودند، چرا باید کشته میشدند؟ آنها که نمیفهمیدند، خَب صبر کنید، چرا با آنها جنگ میکنید؟ چرا قرآن فرمود «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ...» (توبه/28) یعنی چه؟ حالا بگذارید این مشرکین، چهار تا معجزه ببینند شاید ایمان بیاورند! چرا جنگ و قتال؟!
چرا بعضیها قبل از بعثت، مؤمن بودند اما وقتی پیامبر آمد کافر شدند!/ حوادث ابتدای بعثت پیامبر، اتفاقهایی است که در یک جامعۀ مذهبی میافتد
نگویید «یا رسول الله، چرا اینها را میکشی؟ خب اینها نمیدانند قصه چیست...» اصلاً اینطور نبوده است! اینها کسانی بودند که خیلی چیزها را میدانستند، آگاهیهایشان زیاد بوده. بعضی از اینها قبل از پیامبر مؤمن بودند اما وقتی پیامبر آمد و بعد از اینکه پیامبر را دیدند کافر شدند. قبلش مؤمن بودند؛ یعنی به دین گذشتۀ خودشان مؤمن بودند و منتظر آخرین پیامبر بودند. به کافران میگفتند که وقتی پیامبر ما آمد، ما به او ایمان میآوریم و بر شما غلبه میکنیم. اما بعد از اینکه پیامبر را دیدند، تازه کافر شدند. این را چطور تحلیل میکنید؟
ما باید بدانیم آن اتفاقهایی که در بعثت پیامبر افتاد اتفاقهایی است که در یک جامعۀ مذهبی میافتد. مسجدیها، مسلمانها و افرادی که خدا و پیغمبر را قبول دارید، افرادی که یک دفعهای بعضی از بدیهیات دین را انکار میکنید... من برای مسجدیها و هیئتیها احترام قائلم، و این را از باب تذکر و موعظه عرض میکنم. اعتقادم این است که در مساجدمان و هیئتهایمان اینقدر مشکل نداریم که من اینطوری بخواهم بر زبان جاری بکنم. اما گاهی در یک مسجد، امامجماعت را بیرون میفرستند و میگویند «اینجا بحث سیاسی نکن، اینجا ما میخواهیم عبادت کنیم!» این را باید تحلیل کرد، این نگاه یعنی چه؟
اینکه گفتیم بعضیها ایمان داشتند اما بعد از آمدن پیامبر، کافر شدند آیهاش این است: «وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ» (بقره/89) کتابی از جانب خدا آمد که این کتاب تصدیق میکرد آن چیزهایی که پیش اینهاست. «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذینَ کَفَرُوا»؛ اینها از قبل، برای کافرها قیافه میگرفتند و میگفتند ما بر شما غلبه پیدا میکنیم «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِه»؛ وقتی کتاب آمد و شناختند که این همان است، تازه کافر شدند! «فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرینَ»؛ لعنت خدا بر کافرین. داستان این است!
یا مثلاً آن حرفی که اول صحبت زدیم، در این روایت ببینید. امامصادق(ع) میفرماید: «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ فَمَنْ کَانَ لَهُ فِی الْجَاهِلِیَّةِ أَصْلٌ فَلَهُ فِی الْإِسْلَامِ أَصْلٌ» (کافی/ج8/ص177) کسی که زمان جاهلیت یک اصالتی داشت در اسلام هم یک اصالتی پیدا کرد.
کافر یعنی آن مؤمنی که میزند زیر میز!
ببینید یک تحلیلی بر اساس آیات قرآن هست؛ مثلاً میفرماید «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُون» (نحل/83) نعمت خدا را شناختند و بعد انکار کردند. کافر این است. کافر آن مؤمنی است که میزند زیر میز!
یک داستانی در تاریخ آمده است؛ یک کسی میگوید بعد از اینکه رسول خدا هجرت کرد و به منطقۀ قبا آمد و آنجا مستقر شد، پدر و عموی من رفتند به دیدن ایشان و برگشتند. خسته بودند و داشتند با همدیگر صحبت میکردند. گفتند: این همان شخص بود؟ یکی از این دو، به دیگری گفت، بله خودش بود؛ کینهای از او به دلم آمده که هیچوقت از دلم بیرون نخواهد رفت. (فلما قدم رسولاللّه المدینة و نزل قباء فی بنی عمرو بن عوف، غدا علیه أبی حییّ بن أخطب و عمّی أبو یاسر مغلّسین... و سمعت عمّی أبا یاسر و هو یقول لأبی حییّ بن أخطب: أ هو هو؟ قال: نعم و اللّه، قال: أتعرفه و تثبته؟ قال: نعم. قال: فما فی نفسک منه؟ قال: عداوته ما بقیت و اللّه ؛ سیرة ابن هشام /ج 2/ص 165- 166)
فتنههای قبل از ظهور، شبیه امتحانهای بعد از بعثت پیامبر است
چرا اینجوری میشود؟ ما باید این را بشناسیم. اگر این را نشناسیم علت درگیریهای بین مؤمنین و شیعیان در آخرالزمان را نخواهیم دانست که چیست. در روایت میفرماید: شیعیان همدیگر را تکفیر میکنند. (لا یَکُونُ الْأَمْرُ الَّذِی تَنْتَظِرُونَهُ حَتَّى یَبْرَأَ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ یَتْفُلُ بَعْضُکُمْ فِی وُجُوهِ بَعْضٍ وَ یَشْهَدَ بَعْضُکُمْ عَلَى بَعْضٍ بِالْکُفْرِ وَ یَلْعَنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً... یَقُومُ قَائِمُنَا وَ یَدْفَعُ ذَلِکَ کُلَّه ؛ غیبت نعمانی/ص206) آن اتفاقهایی که زمان پیغمبر افتاد همه باید قبل از امامزمان(ع) بیفتد و تمام بشود؛ یک ذرهاش هم میماند برای بعد از ظهور. این یک نظریه است که فتنههای قبل از ظهور، شبیه همان امتحانهای بعد از ظهور پیامبر است. این را بعداً دربارهاش صحبت خواهیم کرد.
خیلی از آیات قرآن، این را برای ما بیان میفرمایند که آنها بعد از اینکه یقین کردند، انکار کردند. وقتی شما میخواهی یقین کنی باید بشناسی، باید اینکاره باشی، باید دستت توی کار باشد، باید این معارف را دانسته باشی که چیست.
قریش وقتی در جنگ بدر داشتند با پیامبر(ص) میجنگیدند خیلیها گفتند که «این دعوای داخلی است!» یعنی قوم پیامبر(ص) علیه ایشان جنگ راه انداخته است. وقتی رسول خدا به طائف هجرت کردند (هجرت اول) حتی یک نفر هم در آن شهر مسلمان نشد! چرا یک نفر مسلمان نشد؟! چطور ممکن است؟ برای اینکه آنها به پیامبر(ص) گفتند: «فامیلهای شما و قوم خودتان، شما را قبول ندارند حالا آمدهای سراغ ما!» (و کان رسول اللّه یعرض نفسه على قبائل العرب فی کل موسم و یکلم شریف کل قوم، و یقول: لا اکره أحدا منکم، إنما ارید أن تمنعونی مما یراد بی من القتل حتّى ابلّغ رسالات ربّی! فلم یقبله أحد منهم. و کانوا یقولون: قوم الرجل أعلم به ؛ الیعقوبی/ج2/ص36)
ماجرای نماز پیامبر برای نجاشی، بعد از درگذشت او
حالا برگردیم به آن سؤال شما و قسمتهای قشنگ بحث را دنبال کنیم؛ به یاد حضرت خدیجه(س) که امشب، شب رحلت ایشان است. نجاشی، پادشاه حبشه بود. از طرف پیامبر رفتند پیش او و آیات قرآن را برایش خواندند. قرآن حال او را اینگونه نقل میکند. «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ» (مائده/83) وقتی آیات قرآن را برایش خواندند میبینی که دارد گریه میکند و اشک میریزد. «مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَق» حق را همانجا شناخت. «یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدینَ»؛ میگویند خدایا ما ایمان آوردیم.
همانجا نجاشی میخواست بگوید که شما درست میگویید. ولی آن مسلمانی که نزد او رفته بود (شاید بیسلیقگی کرد) گفت: ما مثل شما عیسی را پسر خدا نمیدانیم. آقای نجاشی گفت درست است، اما کشیشها و برخی اطرافیان نجاشی که آنجا ایستاده بودند با ناراحتی بههم نگاه کردند. نجاشى بهصورت پنهان از اهل حبشه، اسلام را قبول کرد. بعدها از دنیا رفت و نرسید نزد رسول خدا بیاید. جبرئیل به ایشان خبر داد. رسول خدا مردم را جمع کرد و فرمود: نجاشی از دنیا رفته است، میخواهم از دور برایش نماز بخوانم، بیایید نماز بخوانید. منافقین در مدینه، پیغمبر را مسخره کردند و گفتند: دارد بر مرد کافری که هرگز او را ندیده است نماز میخواند و طلب مغفرت میکند. پیامبر(ص) ایستاد و برایش نماز خواند. (مجمع البیان/ج2/ ص916 – 917) (تفسیر قمى/ج1/ص176- 179)
محبت پیامبر(ص) و ائمۀ هدی(ع) نسبت به حضرت خدیجه(س)
وقتی پیامبر نسبت به نجاشی این برخورد قشنگ را داشت، ببینید حضرت خدیجه(س) که در کنار رسول خدا بود چقدر از پیغمبر(ص) دل برده است. خدیجهای که وقتی داشت از دنیا میرفت گفت یا رسول الله، ببخشید من نتوانستم به تو خدمت کنم. خدیجهای که وقتی کاروان تجاریاش را بهسمت شام راه میانداخت کاروانش از کلّ کاروان قریش بزرگتر بود، اما موقع جان دادن، برای خودش کفن هم نداشت.
وقتی پیامبر نسبت به نجاشی این برخورد قشنگ را داشت، ببینید حضرت خدیجه(س) که در کنار رسول خدا بود چقدر از پیغمبر(ص) دل برده است. خدیجهای که وقتی داشت از دنیا میرفت گفت یا رسول الله، ببخشید من نتوانستم به تو خدمت کنم. خدیجهای که وقتی کاروان تجاریاش را بهسمت شام راه میانداخت کاروانش از کلّ کاروان قریش بزرگتر بود، اما موقع جان دادن، برای خودش کفن هم نداشت.
ببینید حضرت خدیجه(س) چگونه به پیامبر(ص) ایمان آورد. پیامبر(ص) به خانه آمد و همان دم در ایستاد. وقتی پیامبر(ص) ماجرای بعثتش را به ایشان فرمود، ایشان بلافاصله ایمان آورد.
غیر از حضرت خدیجه(س) برخی از مؤمنین هم بودند که بیحرف ایمان آوردند. مثلاً ابوذر شنیده بود یک پیامبری آمده است. برادرش را فرستاد و برادرش برگشت و گفت: بله، کسی آمده است، اما فضا سنگین است لذا بروز نمیدهند، به دلیل همان مسائل سیاسی. ابوذر آمد کنار خانۀ کعبه. امیرالمؤمنین(ع) به او فرمود: میخواهی منزل ما بیایی؟ او را به منزل بردند، و ظاهراً سه روز مهمان امیرالمؤمنین علی(ع) شد. دید که این جوان(یعنی علیبن ابیطالب) خیلی آقاست. به او گفت: آن پیامبری که آمده است، میشناسی؟ فرمود بله میخواهی تو را پیش او ببرم؟ علی(ع) او را نزد پیامبر برد. آداب این گروه قلیل مسلمانان را شنیده بود، لذا به شیوۀ مسلمانان به پیامبر سلام داد. بعد از یکی دو کلمه، گفت: من شهادت میدهم که تو پیغمبر هستی. (...حَتَّى دَخَلَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَ دَخَلَ مَعَهُ، فَسَمِعَ مِنْ قَوْلِهِ وَ أَسْلَمَ مَکَانَهُ؛ البدایه و النهایه/3/34)
بعضیها پیامبر را دیدند و مسلمان نشدند؛ اما بعضیها با دیدن فرستادۀ پیامبر، مسلمان شدند
بیشترین عامل ایمان آوردن افراد، خود قرآن بود. در تاریخ آوردهاند که پیامبر اکرم(ص) مدینه را با قرآن فتح کرد. آنهم بهواسطۀ یک جوان؛ جوانی که اتفاقاً از خانوادۀ ثروتمندی بود و خانوادهاش او را طرد کرده بودند چون او به پیامبر(ص) ایمان آورده بود. گفت یا رسولالله(ص) من چهکار کنم؟ مشورت کرد و به مدینه رفت. دانه دانه این جوان را میدیدند و مسلمان میشدند. بعضیها پیامبر را دیدند و مسلمان نشدند؛ اما یک عدهای از اهالی مدینه، این جوان را دیدند و مسلمان شدند. مگر او چهکار میکرد، مگر معجزه داشت؟ فقط چند تا آیۀ قرآن از آن سورههایی که نازل شده بود را برای آنها میخواند و آنها مسلمان میشدند. این صحنههای زیبا را در تاریخ اسلام باید ببینیم. (کان مصعب ابن عمیر فتى مکة شبابا و جمالا و تیها، و کان أبواه یحبّانه، و کانت أمه تکسوه أحسن ما یکون من الثیاب...الاستیعاب/4/1473) (الکامل فى التاریخ، ابناثیر/2/66) و (تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، على دوانى/290)
شما ببینید یاران اباعبدالله الحسین(ع) در کربلا مثل یک خورشیدی میدرخشند و ما آن ستارهها را دیگر نمیبینیم. آن ستارهها زیبا بودند. حنظلۀ غسیل الملائکه و خیلیهای دیگر که پای رکاب پیامبر(ص) شهید شدند. یادمان نرود آن حرف امیرالمؤمنین(ع) را وقتی که با مردم کوفه سخن میگفت و گله میکرد، ایشان کلامی دارد که ارزش آن از کلّ کتابهای تاریخی بالاتر است. فرمود: خوبهایتان شهید شدند و بدهایتان باقی ماندند (قَدْ قُتِلَ أَمَاثِلُکُمْ وَ بَقِیَ أَرَاذِلُکُمْ؛ وقعه الصفین/ص491)
یکوقت مردم کوفه را با مسلمانهای صدر اسلام و کسانی که پای رکاب پیامبر(ص) شهید شدند، مقایسه نکنیم. یکوقت مردم مدینهای که صدای فاطمۀ زهرا(س) را شنیدند و جواب ندادند، با یاران پای رکاب پیغمبر(ص) مقایسه نکنیم! آنها برای پیامبر(ص) میمُردند و خودشان را فدا میکردند.
پیامبر واقعاً دل میبُرد / ماجرای شخصی که از شدت علاقه به پیامبر، هر روز به دیدن ایشان میرفت
باز یک نمونۀ دیگر از اصحاب پیامبر(ص) بگویم. یک کسی صبحها میآمد به مسجد و رسول خدا را میدید و میرفت. دوباره فردایش میآمد، حضرت فرمود شما با من کاری داری؟ گفت نه آقا، اگر یک روز شما را نبینم نمیتوانم بروم سرِ کار. میخواهم هر روز ببینمت و بروم. آقا فرمود باشد. این تکهاش خیلی جالب است، بعضی روزها اصحاب دورش جمع بودند و حلقه بسته بودند و آن مرد هم دم در میخواست حضرت را ببیند و برود. مثلاً سر میکشید که ببیند، میگویند پیامبر سرِ خود را کمی بلند میکرد یا یکمقدار بلند میشد تا او بتواند ایشان را ببیند. اصلاً رابطۀ عاشقانه بود (کانَ رَجُلٌ یَبِیعُ الزَّیْتَ وَ کَانَ یُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ ص حُبّاً شَدِیداً کَانَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَذْهَبَ فِی حَاجَتِهِ لَمْ یَمْضِ حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص...؛ کافی/ج8/ص77)
پیامبر واقعاً دل میبُرد. ایشان صریحاً با هر کسی میخواست پیمان ببندد، به او میفرمود: از من دفاع میکنی؟ برای من جان میدهی؟ با مردم مدینه هم اینطوری پیمان بست و هجرت را قبول کرد. یک نفر آنجا گفت: اگر پای رسولخدا(ص) محکم نمیایستید، پیمان نبندید، اینجا لااقل خودِ بنیهاشم در شعب ابیطالب هم که شده از پیامبر(ص) محافظت میکنند. نامردی نکنید. آنها گفتند قبول میکنیم که از پیامبر(ص) دفاع کنیم. آنها هفتاد و دو نفر بودند که پیمان عقبۀ دوم را بستند. بندهای پیمان عقبۀ دوم را بخوانید. آنجا پیامبر از مردم مدینه پیمان میگیرد که از من دفاع میکنید؟ از جان خودتان در راه من میگذرید؟ بعد از من، از بچههای من دفاع میکنید؟ بعد از من از جانشین من دفاع میکنید؟ (فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! عَلَى مَا نُبَایِعُکَ؟ فَقَالَ: بَایَعُونِی عَلَى السَّمْعِ وَ الطَّاعَةَ فِی النَّشَاطِ وَ الْکَسَلَ، وَ عَلَى النَّفَقَةِ فِی الْعُسْرِ وَ الْیُسْرِ، وَ عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ عَلَى أَنَّ تَقُولُوا فِی اللَّهِ لَا تَأْخُذْکُمْ فِیهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ، وَ عَلَى أَنَّ تَنْصُرُونِی إذَا قَدِمْتَ عَلَیْکُمْ یَثْرِبَ تَمْنَعُونِی مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَکُمْ وَ أَزْوََاجُکُمْ وَ أَبْنََاءَکُمْ وَ لَکُمْ الْجَنَّةَ؛ دلائل النبوه/2/443)
لذا وقتی حضرت زهرا(س) به مسجد رفت(بعد از رحلت پیامبر) به این پیمان اشاره کرد. از مهاجرین ناامید شد و فریاد زد: انصار! شما که با پیامبر(ص) پیمان بستید. شما قبل از اسلام روی قراردادتان-به شیوۀ عربی- محکم بودید، آیا خوبیهایتان را از دست دادید؟! (أَ مَا کَانَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَرْءُ یُحْفَظُ فِی وُلْدِه ؛ کتاب سیلمبن قیس/ ج2/ص868) (انْصُرُوا اللَّهَ فَإِنِّی ابْنَةُ نَبِیِّکُمْ وَ قَدْ بَایَعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص یَوْمَ بَایَعْتُمُوهُ أَنْ تَمْنَعُوهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَکُمْ وَ ذَرَارِیَّکُمْ فَفُوا لِرَسُولِ اللَّهِ ص بِبَیْعَتِکُمْ ؛ اختصاص/184)
بدیهای جاهلیت مثل همین بدیهایی است که در جامعۀ شیعی امروز موجب میشود برخی مقابل تشیّع اصیل بایستند
ما چرا دشمنان پیغمبر را لعنت میکنیم؟ چرا آنها را مستحقّ مرگ میدانیم؟ چون آنها در یک فضای خوبی بودند، خدا خیلی خوبیها به آنها عنایت کرده بود، اما با وجود همۀ اینها، با پیامبر دشمن شدند.
بعضیها به من میگویند چرا از خوبیهای جاهلیت میگویی؟ اینهمه بدیها علیه جاهلیت هست. میگویم خب شما ببینید بدیِ آنها چه بوده؟ بدیاش همانی بوده که در جامعۀ شیعی امروز هم در مقابل تشیّع اصیل میایستد، بدیاش همانی بوده که همین امروز قرآن را یک لایۀ سطحیاش را میگیرد و لایۀ عمیقش را نمیبیند. بدیاش از این جنس بدی است. بدیاش از جنس بدیِ افراد وحشی و بیابانی و هیچی نفهم نیست.
زیباییهای ماجرای بعثت را هم ببینیم
زیباییهای ماجرای بعثت را هم ببینیم. مثلاً برخی کسانی که میخواستند پیغمبر را به قتل برسانند اما پیغمبر با یک نگاه، دلشان را بُرد و متحول شدند. این اتفاقها در زمان پیامبر(ص) افتاده است. مثلاً یکی گفت که من میخواهم به مدینه بروم و پیغمبر را بکشم ولی میدانم که اگر ایشان را بکشم، آنها من را میکشند. پس یک کسی بیاید تعهد بدهد خانوادۀ من را نگه دارد و قرض مرا ادا کند. یک کسی آمد گفت من تعهد میکنم. گفت برویم کنار حجرالأسود. قسم خورد و گفت پس خانوادۀ من بعد از مرگ من تحویل تو باشد. آمد و شمشیر بست و شناسایی کرد و یک روز که رسول خدا رو به قبله داشتند برای نماز آماده میشدند، آمد توی مسجد، رسول خدا فرمود کیست آمده؟ گفت منم، آمدم برای عبادت. فرمود پس چرا شمشیر حمایل کردهای؟! او گفت هیچی، همراهم بود. حالا دارد همینطوری جلو میآید و به پیامبر نزدیک میشود. فرمود پس آن قراری که کنار حجرالأسود گذاشتی چه بود؟ با شنیدن این کلام پیامبر، یکدفعهای ایستاد. پیامبر به سمتش آمد. میگوید یک دفعهای رسول خدا را دیدم و احساس کردم عزیزترین کس در عالم برای من است. (فقلت أنت: لو لا عیالی و دین علی لأرحتک من محمد! فقال صفوان: علیّ أن أقضی دینک و أن أجعل بناتک مع بناتی یصیبهنّ ما یصیبهنّ من خیر أو شر! فقلت أنت فاکتمها علی و جهّزنی حتى أذهب فأقتله! فجئت لتقتلنی! فقال: صدقت یا رسول اللّه، فأنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنک رسول اللّه؛ الطبقات البکری/ ج4/ص152)
انتظار داشتیم پیغمبر، به همینراحتی دل همه را ببرد؛ از بس که ایشان مهربان و دوستداشتنی هستند. اما لعنت خدا بر آن کسانی که مقابل این پیغمبر مهربان با آنهمه حجت و آمادگی ایستادند.
(الف2/ن2)
عمری ضد ولایت فقیه بودیم
خدا مرا ببخشاید
و ان شاءالله خداوند استاد پناهیان را طول عمر دهد و عاقبتشان ختم به خیر
اللهم اجعل محیانا محیا محمد و ال محمد
و مماتنا ممات محمد و ال محمد