کلیپ تصویری | دیپلماسی پرتقالی؛ یک ماجرای باورنکردنی!
روایت آقای ظریف از مهمترین و الهامبخشترین داستان زندگیاش
شناسنامه
- تولید: بیان معنوی
- زمان: 07:10
- منبع: مستقل بودن و منفعل بودن
- دریافت با کیفیت (پایین(19مگابایت) | متوسط(39مگابایت) | بالا(64مگابایت) | صوت)
- آپارات | یوتیوب
متن:
ظریف: جایگاه این دو تا داستان توی زندگی شخصی و کاری من یعنی هر جا که رابطهای وجود دارد، مثل آن کاغذهایی هستند که با آهنربا به درِ یخچال میچسبانند تا همیشه دیده بشوند و فراموش نشوند.
پناهیان: چند وقت پیش وزیر امور خارجۀ عزیزمان توی دانشگاهی برداشتند یک برنامهای اجرا کردند یک سخنرانیای روی سن انجام دادند بهش میگویند تِد یا تِد و چیز دیگری بهش اضافه میشود.
ظریف: امروز میخواهم اینجا برایتان دو تا داستان تعریف کنم. اول داستان پسرک شیطونی که با خواهرش دعوایش میشود، و بعد هم داستان مرد دنیادیدهای که سهامش را در خطر سقوط میبیند. این دو تا داستان واقعی نیستند. از هیچ ارزش ادبی هم برخوردار نیستند. ولی به عنوان پیرمردی که از نوزده سالگی تا پنجاه و نه سالگی موهایش را توی روابط بینالمللی سفید کرده باور دارم که پاشنۀ آشیل بسیاری از مشکلاتی که ما امروز در دنیای امروز داریم در همین دو تا داستان نهفته است.
پناهیان: یک شخصیت دنیادیده واقعاً دنیادیده. به قول حضرت امام فرزند انقلاب و صداقتاش هم امام تأیید کرده، ما هم تأیید میکنیم. اصلاً از نظر شخصیتی آدم خلافی نیست. میفرماید یک آقاپسری هست تشنهاش است بازی کرده آمده داخل میخواهد یک آب خنک بخورد. درِ یخچال را باز میکند آب خنک نیست.
ظریف: همان وقت میبیند خواهر بزرگترش کنار آشپزخانه دارد یک پرتقال را با دقت پوست میکَند. میگوید خواهر آن پرتقال را بده به من. خواهرِ میگوید نخیر من این را لازم دارم، نمیدهم. این میگوید بابا تو میتوانی میوۀ دیگر بخوری. تو میتوانی از این همه شیرینی و غذایی که توی یخچال است استفاده بکنی.
پناهیان: حالا این را به من بده من دارم از تشنگی میمیرم!
ظریف: یک مقداری با هم جرّ و بحث میکنند، پسرک تلاش میکند پرتقال را از دست خواهرش بکشد.
پناهیان: نه، خواهرِ نمیدهد و دعوایشان میشود این پرتقال میافتد زمین از بین میرود.
ظریف: پسرک هم قهر میکند میرود توی اتاقش در را میبندد روی خودش. مادرش از راه میرسد.
پناهیان: میبیند پسرِ آنطرف ناراحت، دخترِ اینطرف ناراحت. میپرسد پسر تو چرا ناراحت هستی؟ میگوید یک پرتقال خواستم از تشنگی داشتم میمُردم این بهم نداد. به دخترش میگوید که تو چرا ناراحت هستی؟
ظریف: میگوید من میخواستم مربای پوست پرتقال درست کنم، داشتم پوست پرتقال را میکندم که آن را خلالش کنم مربایم را درست کنم. این پسرِ از راه رسید هر چی بهش گفتم من پرتقال را میخواهم نیاز دارم، گفت نه باید پرتقال را بدهی به من من تشنهام است. پرتقال را از دستم کشید افتاد زمین زیر دست و پا له شد.
پناهیان: مادرِ میگوید خب با هم گفتگو میکردید! اگر گفتگو میکردی او پرتقالش را میخورد تو هم پوستش را برمیداشتی. پرتقال هم اینجوری نمیافتاد زمین. یعنی یک سوءتفاهم که با گفتگو حل میشود.
ظریف: آنجایی که پسرک و خواهرش بدون اینکه با هم گفتگو بکنند، فقط بر اساس پیشفرضهایشان با هم دعوا میکنند، پرتقال را از دست هم میکشند، نتیجهاش چی میشود؟ نتیجهاش این است که پرتقال از بین میرود، هیچکدامشان به هدفشان نمیرسند. این رابطه میخواهد رابطۀ پدر و مادر با فرزندشان باشد، میخواهد رابطۀ معلم با شاگردهایش باشد، میخواهد رابطۀ زن و شوهر با همدیگر باشد، یا میخواهد بیعرضهای که منِ بیچاره گرفتارش هستم و آن هم رابطۀ کشورها با همدیگر. اشتباه اول گوشندادن به همدیگر است و مجادلهکردن به جای گفتگو کردن است.
پناهیان: توی روابط بینالملل هم آدم این کار را میکند. واقعاً؟! تو توهّم توطئه کردی، بعد آن توطئه سرت آمد. واقعاً؟! بابا توی چه جهان گوگولی مگولیای داریم زندگی میکنیم خبر نداشتیم! یعنی ما سکّوی وزارت خارجۀمان، روابط بینالمللیمان، برای کسی است که الگوی روابطش روابط این خواهر و برادر است؟! دشمن کو؟ یک دشمنی میخواهد سر ما را ببُرّد کو؟ بعد ایشان میفرماید ماها اکثراً توی سوءتفاهم هستیم با گفتگو همهچی حل میشود. بعد هی توهّم توطئه نکن. آقا! ما توی دنیایی هستیم همه میخواهند همدیگر را تکّهپاره کنند! تو از کدام منافع ما میخواهی کجا؟! این خواهر برادرت نیست سرِ پرتقال با هم دعوایتان بشود! کُشت خدا ما را توی قرآن از بس به ما بگوید بابا تو دشمن داری! دشمن داری! «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ!» بکشدشان خدا اینها دشمنان شما هستند. این دو تا داستانی است که یک شخصیت بینالمللی پونس کند بزند جلویش همیشه ازش درس بگیرد؟! تو آن روابط خارجی هستی! بدبخت میشود ملّت!
ظریف: اگر میخواهیم یک رابطۀ موفق داشته باشیم، شاید همۀ ما مجبور باشیم داستان پسرکی که دلش پرتقال خواهرش را میخواست، مثل من با آهنربا به درِ یخچالمان بچسبانیم. خیلی ممنونم.
آقای ظریف فک کنم شبا عروسکشو بغل میکنه با چراغ خواب موزیکال میخوابه . ایشون خیلی شیک تشریف دارن . چطوری بزرگ شدن ؟ خوش به حالشون . اگه یه سر سوزن درد یا سختی توی زندگیشون کشیده بودن ... همه این شیک بودن ها از بین میرفت و این دنیای عروسکی تبدیل میشد به دنیای واقعی با همه رنج ها وسختی هایی که مدام درگیرش هستیم . بعضی ها فقط موهاشون سفید میشه ... در عقل و تجربه شون حادثه ی خاصی اتفاق نمیفته .
کافی نیست این همه نکات سختی که من گفتم رو روی خودشون پیاده کنن . فقط برن گوشیشون رو بردارن تو گوگل سرچ کنن یاسر عرفات ... بعد اون هم سرچ کنن جنگ 12 روزه غزه ... اگه شب کابوس نمیبینن برن 64 تا کودک غرق خون رو ببینن که تازه از دیروز خانواده هاشون میخوان شروع کنن به دفن کردنشون . اینجا شاید مغزشون ارتباط بین : گفت و گو ... شهادت ... میدان ... دشمن ... رو بفهمن