چرا خدا تنبیه و تشویق فوری انجام نمیدهد؟
چرا خدا تنبیه و تشویق فوری انجام نمیدهد؟
شناسنامه
- تولید: بیان معنوی
- زمان: 07:28
- منبع: مسئولیتپذیری و استقلال؛ شاخص اصلی ولایتمداری
- دریافت با کیفیت (پایین(20مگابایت) | متوسط(30مگابایت) | بالا(69مگابایت) | صوت)
- آپارات | یوتیوب
متن:
ما واقعاً وابسته خدا هستیم، ما واقعاً عبد خدا هستیم، ما واقعاً باید عبودیت کنیم، ما واقعاً باید اطاعت کنیم؛ ولی میدانید معنایشان چیست اینها؟ با حفظ استقلال! مستقل باش!
جالب است برای من، خداوند متعال هیچوقت یکجوری با آدم حرف نمیزند آدم را هدایت بکند که استقلال آدم را از آدم بگیرد. برای همین خیلی از شماها ممکن است عاشق قرآن نباشید، اصلاً قرآن به این سادگی کسی را عاشق خودش نمیکند. یککمی میخوانی اصلاً خستهات میکند بلند شو برو، بلند شو برو! مگر من کتاب رمان هستم که میخواهم سر تو را کلاه بگذارم یکجوری بنویسم که تا تهش نخوانی ول نکنی! دوستان اگر به قرآن جذب نشدید این طراحی خدا است ها! نه فکر کنید خدا نتوانسته بیشتر از این، نه اینکه فکر کنی تو آدم بدی هستی، اصلاً این طرح خدا است. چند قدم میبرد بعد ولت میکند، استقلال اصل است، و الا اصلاً تو را انسان خلق نمیکرد.
چند شب بلند میشوی به نماز شب، اینها روایت دارد! یکدفعهای خدا یک کاری میکند اینقدر خستگی غلبه پیدا کند، حتی میفرماید ملائکۀ من بیدارش نکنید، بگذارید نماز صبحش هم قضا بشود. تو دوباره به خودت میآیی، وای! چرا اینجوری شد؟ خدایا من را چرا ول کردی؟! ها، چی شد؟ من که گفته بودم تو باید روی پای خودت بایستی! برای خدا رفتار خوب تو مهم نیست، علت رفتار خوب تو مهم است. چرا خدا بلافاصله تو را عذاب نمیکند؟ چرا بلافاصله تو را تشویق نمیکند؟ میخواهد استقلال تو حفظ شود.
میگفت آقا آزادی در کجای قرآن آمده؟ گفتم یکسوم قرآن لااقل از استقلال و آزادی انسان حرف زده، گفت کجا؟ چهجوری حرف زده؟ گفتم اینهمه از بهشت و جهنم صحبت میکند یعنی چی؟ من بعداً تو را عِقاب میکنم، حالا چهجوری؟ شاید هم ببخشم، ولی بعداً به تو یک نعمتی میدهم. خب بزن توی گوشش همین الان! بزن دیگر خدا! من ارزش قائل هستم، من اصلاً هیچی از جهنم بهش نشان نمیدهم. یکنفر از کسانی که آنجا رفتند را من برنمیگردانم اجازه نمیدهم به این سادگی برگردد بهش بگوید چه خبر بوده! چرا پنهان میکنی خدا؟ خب بگو بهِم! نشان بده! میفرماید استقلالَت خدشهدار میشود، آنوقت بیایی دیگر تحت تأثیر این دیدنها آمدی. من نمیخواهم تو را وادار کنم. من اگر میخواستم تو را وادار کنم که کاری نداشت. چرا خواب ببینی؟ در بیداری بهت نشان میدادم.
خدا اگر میخواست به معنای رایج کلمه تو را وابستۀ خودش بکند، تو را مطیع و منقاد خودش بکند بدون استقلال، کاری نداشت، هر جوانی به سن تکلیف میرسید یک رؤیا، یک خواب میدید، کاری ندارد! محشر و قیامت و اینها، هذا بهشت، هذا جهنم، نماز میخوانی؟ آن هم در همان خواب میگوید فقط بگو چند رکعت؟ از فردا نماز شب هم میخواند، تمام. کاری دارد برای خدا؟ چرا این کار را نکرد؟ میخواهد استقلال تو در بندگی حفظ بشود.
دوستان من، خیلی از ماها دوست داریم یکجوری به خدا وابسته بشویم، اصلاً خدا را هم دوست داریم. خدایا بیا ما را جمعمان کن تورو خدا دیگر اشتباه نکنیم، خواهش میکنم. اینقدر استقلال ما را نمیخواهد تأمین کنی، ولمان کن تورو خدا بدبخت کردیم خودمان را با تصمیمهای خراب. با ضعفهایمان، با ترسهایمان، بیا اینها را همه را برای ما جبران کن. اگر آمد، اگر گوش کرد! تازه خیلی که بچسپی به خدا و مقرب بشوی و حال خوشی پیدا کنی، یک حجّ خوب، یک کربلای خوب، یک دهۀ محرم خوب، میدانید که چه اتفاقی میافتد، بله؟ بعدش یک بلای خوب، یک ابتلای خوب، یک گناه درشت جلویت میگذارد، عین آب خوردن همۀ آنهایی که جمع کردی از بین میرود.
آقا خدا در این زمینهها رحم ندارد ها، من به شماها خبر بدهم. یک جوان روس قصهاش را گفتم قبلاً؛ با شنیدن حسین از سینهزنی در اخبار یورونیوز عاشق امام حسین شده بود، گشته بود تا فهمیده بود این یک عزاداریای است برای یک آقایی به نام حسین، بالاخره یکی از رفقا رفته بود روسیه این را پیدا کرده بود، به شدّت تحت تأثیر حسین! مدام نوحه گوش میکرد. میگفت وقتی که نوحه گوش میکردم، این چیزهایی که شما میخواندید او که نمیدانست اسمش نوحه است، در سرمای سیبری داغ میشدم، گرم میشدم، هیچی هم نمیداند از اسلام، از امام حسین. ایشان را بالاخره رفقا دعوتش کردند آمد ایران. بردندش حرم امام رضا، با سلام صلوات، وای خدای من! دارد عشق میکند دارد حال میکند دارد کمکم نزدیک میشود.
سفر دومش یا همان سفر اول گفت میخواهم مسلمان بشوم، چون دین حسین است. آقا مسلمان شد در حرم امام رضا شهادتین را گفت آمدیم بیرون، تلفن زنگ زد. یکدفعهای دیدیم چهرهاش تغییر کرد؛ چی شد؟! به شدّت این پسر وابسته به مادر، به شدّت! میگفت مادرم الآن بهم گفتش که جواب آزمایش من آمده من سرطان دارم. آقا ما را میگویی، گفتیم خدایا الآن؟! خب الآن میگوید بیا! این شگون نداشت دین شما، این چه نحوستی داشت؟! مادرم را از دست دادم الآن مسلمان شدم، این هم مزدش! میگفت یک سکوت مرگباری ما را گرفت، چی میگوید حالا؟! میگوید یککمی فکر کرد، توی خودش بود، برای مادرش غصه خورد، بعد یکدفعهای برگشت گفت خدا دارد من را آزمایشم میکند، دیده من بهش نزدیک شدم به من هم بلا داد، مثل حسین که به او بلا داد.
حسینیها اهل بلا بشوید؛ خیالتان راحت بلا به شما نمیدهند، بهخدا اینجور نیست. ولی تو مستقل باش، تو آزاده باش، بگذار خدا بگوید این را اگر بهش بلا هم میدادم سقوط نمیکرد. مستقل باش! در متن آن عبودیت، در متن اطاعت، در متن وابستگی به خدا این استقلال هست؛ نوع تعامل خدا را با خودت نگاه کن!
امروز کلی سوال داشتم و اتفاقی به این کلیپ رسیدم و بالای هفتاد درصدش جواب گرفت. باور کنم هدایت خدا بود با ابزار تلاش های اهالی این سایت و سخنان استاد؟! خداروشکر. التماس دعا بتونم عملیاتی کنم.