تاریخ بعثت و عصر ظهور( فصل دوم ) - جلسه چهارم
مقابله با مرعوبشدن مردم در برابر مستکبران، یکی از دو مبارزۀ اصلی پیامبر(ص) بود/ مرعوبین هم مانند مستکبرین خیلی به دین ضربه میزنند
شناسنامه:
- زمان: 1401/01/17
- مکان: برنامه وقت سحر شبکه افق
- موضوع: تاریخ بعثت و عصر ظهور(فصل دوم)
- صوت: اینجا
دو گروه هستند که با دین و اولیاء خدا مخالفت میکنند، یکی افراد مغرور، یکی افراد مرعوب
جلسه گذشته به این پرداختیم که پیامبر فقط با مستکبرین نمیجنگیدند و مبارزه نمیکردند بلکه با آنهایی که مرعوب بودند و نشسته بودند که کسی بر سرشان بزند هم برخورد کردند که «بلند بشوید و رشد کنید»
ما باید این دو جهت را همیشه مدّنظر قرار بدهیم. دو گروه هستند که با دین و اولیاء خدا مخالفت میکنند، یکی افراد مغرور یا به تعبیر دقیقتر مستکبر، و دیگری افراد مرعوب. آنها هم افرادی هستند که دین خیلی آنها را به چالش میکشد. با اینکه تحت ستم مستکبران هستند ولی انگار در همان لانۀ مرعوب بودن خودشان احساس امنیت میکنند و نمیخواهند از آن لانه بیرون بیایند. مثل خیلیهایی که میدانند آمریکا، اسرائیل و دولت خبیث انگلیس، خیلی وحشی هستند و خیلی جنایت کردهاند، ولی به قدری مرعوب آنها هستند که هیچوقت بدی آنها را نمیگویند؛ همیشه دوست دارند با آنها در حال صلح باشند؛ هیچوقت مبارزه با آنها را به فکر خودشان راه نمیدهند؛ هیچوقت کسانی را که با آنها مقابله میکنند تشویق نمیکنند. آنها روحیۀ مرعوبی دارند. باید خیلی از مرعوبین نسبت به قدرتهای ظالم و فاسد حرف زد تا همه آنها را بشناسند و دیگر کسی به سهولت در قالب آنها قرار نگیرد.
مثلاً در جامعۀ خودِ ما مرعوبین چه کسانی هستند؟ مرعوبین همان کسانی هستند که جرأت نمیکنند از مردم یمن دفاع کنند با اینکه مظلومانه این همه کشته میدهند؛ طبق آمار هر ده دقیقه یک طفل یمنی، مستقیم (با بمبها) یا غیرمستقیم (در اثر محاصره) در آنجا از بین میرود. مرعوبین همان کسانی هستند که علیه مستکبرینی که این جنایت را میکنند حرفی نمیزنند ولی اگر احیاناً یک کودکی در فرانسه زمین بخورد آنها چندتا شمع برایش نذر میکنند و چند تا حرکت تبلیغاتی انجام میدهند. قرآن از آنها با تعبیر مستضعفین یاد میکند.
در قرآن دو نوع مستضعف داریم: مستضعف خوب و بد/ مستضعف بد، برای قوی شدن هیچ تلاشی نمیکند
مستضعف در قرآن دو نوع است: مستضعف خوب و مستضعف بد که در آیاتی از سوره نساء هر دو در کنار هم آمده است. بگذارید من این آیۀ قرآن را برای شما بخوانم تا ببینید که خدا چقدر با آنها سخت برخورد میکند:
میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّئهُمُ الْمَلَئکَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فىِ الْأَرْضِ قَالُواْ أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتهُاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَئکَ مَأْوَئهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَاءَتْ مَصِیرًا* إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لَا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لَا یهْتَدُونَ سَبِیلًا* فَأُوْلَئکَ عَسىَ اللَّهُ أَن یَعْفُوَ عَنهْمْ وَ کاَنَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا» (نساء/ 98،97و99)؛ یک عدهای هستند که فرشتگان جانهای آنها را میگیرند، درحالیکه آنها به خودشان ظلم کردهاند. فرشتگان از آنها میپرسند شما کجا بودید که الآن وضعتان خراب است و دارید به جهنم میروید؟ آنها میگویند ما در زمین مستضعف بودیم. فرشتگان به آنها میگویند؟ مگر زمین خدا وسیع نبود که مهاجرت کنید؟ چرا نشستید کتک خوردید؟ باید حرکت میکردید. اگر نمیتوانستید مقابل ظلم کاری بکنید، از آن منطقه میرفتید تا به شما زور نگویند.
یکی از بزرگترین بخشهای تاریخ اسلام این است که رسولخدا(ص) به مستضعفین و مؤمنین از هر جایی دستور میداد به مدینه مهاجرت کنند. اینکه آنجا بنشینید کتک بخورید و پنهانی دینداری بکنید، قابل قبول نیست. چون نمونههای ماجرای مهاجرت در جامعۀ ما کم است، زیاد از آن بحث نمیشود. درست است که ممکن است امروز ماجرای مهاجرت به طور مصداقی در بین ما تأثیر نداشته باشد ولی باید این داستان را مکرر بیان کرد که از آن ده سالی که رسولخدا(ص) در مدینه حضور داشتند حدود نُه سالش ممنوع بود کسی که مؤمن میشود به مدینه مهاجرت نکند؛ اصلاً ایمانش پذیرفته نمیشد، باید به مدینه مهاجرت میکرد، چون آنجا محلّ قدرت است.
در سیاسیون ما کم نیستند کسانی که بدشان نمیآید کتکخور ظالمان باشیم
خوب است عرض بکنم در اوائل پیروزی انقلاب یک عدهای که این حرفها را خیلی خوب میفهمیدند، از اقصی نقاط عالم مهاجرت کردند و به ایران آمدند. یک عدهای از آنها در جنگ به شهادت رسیدند. چرا؟ چون اینجا محلّ قدرت اسلام است و اگر شما بخواهی در منطقۀ خودت مظلومانه یا مخفیانه دینداری بکنی راحت نیستی. مهاجرت مقولۀ عجیبی است. ممکن است ما در مملکت اسلامی با آن مواجه نباشیم و نخواهیم مهاجرت بکنیم، ولی دانستناش این دید را به آدم میدهد که ظالم نبودن کافی نیست، نباید کتکخور ظالم هم باشی. البته در سیاسیون ما کم نیستند کسانی که بدشان نمیآید کتکخور ظالم باشند و البته آن را تئوریزه میکنند؛ نمیگویند ما میخواهیم کتک بخوریم، میگویند ما میخواهیم نان بخوریم ولی منظورشان این است که بگذار دوتا هم به ما بزنند اشکالی ندارد. البته این نظریات در این ده سال اخیر واقعاً شکست خورده ولی هنوز استشمام میشود بعضیها که اینطور روحیاتی دارند در عرصۀ سیاسی جولان میدهند و بر افکار عمومی اثرگذاری میکنند.
آخر آیه را ببینید، میفرماید: «أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا»؛ خدا به همین مستضعفین میفرماید که چرا مهاجرت نکردید؟ یعنی باید مهاجرت میکردند. «فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَاءَتْ مَصِیرًا؛ جایگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند» ببینید چقدر خدا بیتعارف آنها را به جهنم میبرد. ما باید اینها را بدانیم. ما اسم این مستضعفین را مرعوبین گذاشتیم. غیر از اینها مستضعفین دیگری هم هستند که در آیۀ بعد دربارۀشان میفرماید «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلاً»؛ مگر مستضعفینى از مردان و زنان و کودکان که نه مىتوانند استضعاف کفار را از خود دور سازند، و نه مىتوانند از آن سرزمین به جایى دیگر مهاجرت کنند یعنی کاری نمیتوانند بکنند. مستضعفبودن به این معنا که ما جزء طبقۀ ضعیف باشیم و این ضعف را بپذیریم و برای قوی شدن تحرک و کاری انجام ندهیم خیلی بد است.
خیلی زشت است که اهالی یک مسجد، هیئت، اداره و... با هم یک حرکت اقتصادی نمیکنند
من میخواهم مصداقی از مستضعفینی که مورد نظر خدا نیستند را در عرصۀ اقتصادی عرض بکنم. ممکن است کسانی تلاش بکنند ولی پولدار نشوند یا به دلیل بعضی از شرایط اصلاً نتوانند تلاش بکنند لذا فقیر باقی بمانند. اشکالی ندارد، آنها فقرایی هستند که محبوب خدا هستند مخصوصاً اگر با وجود فقر ایمان و عزّت خودشان را حفظ کنند. ولی خدا از کسانی که در اثر کار نکردن فقیرند بدش میآید.
کسی که حاضر است کارگری و کارمندی بکند، به آن لقمۀ بخور و نمیر کفایت کند و با زجر زندگی کند ولی حاضر نیست با دوستان خودش در مسجد و هیئت دست به یکی بکنند و یک تعاونی راه بیندازد، کار اقتصادی بکنند و با یک حرکت جمعی نیاز خود و جامعه را برطرف بکنند تا پولدارتر بشوند و عزّتمندانه زندگی کنند، خدا از او هم بدش میآید و میفرماید من اصلاً خودم آنها را فقیر میکنم!
اگر تقصیر مستضعف بودن از نظر مالی هم گردن خودِ ما باشد، این هم بد است. اینها جزء تعلیمات دینی ما است و خداوند متعال اینها را از ما خواسته ولی هنوز در فرهنگ دینی ما نیامده است. خیلی زشت است که اهالی یک مسجد یا یک اداره در کنار همدیگر جمع میشوند ولی با هم یک حرکت اقتصادی نمیکنند. راه فربه شدنمان از نظر اقتصادی برای ما باز است؛ مثلاً با راه انداختن یک تعاونی یا یک کارگاه تولیدی با همکاری جمعی. ولی ما حال نداریم به کسی اطمینان کنیم و یا اطمینان کسی را جلب کنیم، ما برای یک کار جمعی که دیگرانی هم در کنار کار ما سود ببرند، وقت نمیگذاریم، بعد میخواهیم همینطوری ثروتمند بشویم. خدا این نظام اقتصادی و این تفکر اقتصادی را قبول ندارد.
جای بعضی از مستضعفین در جهنم است
پس ضعیفبودن یا مستضعفبودن همیشه چیز خوبی نیست. جای بعضی از مستضعفین در جهنم است؛ البته اینجا منظور مستضعفین اقتصادی نیست، منظور مستضعفین سیاسی است که تحت سیطرۀ مستکبرین دارند زندگی میکنند. رسولخدا(ص) همانطور که با جهل، کفر، شرک و طواغیت مبارزه میکرد با مظلومیتِ بیخود و مرعوبشدن در مقابل قدرتها هم مبارزه میکرد. پیامبر اکرم(ص) به مردم قدرت و جرأت میبخشید. قریش مکه میگفتند که پیامبر(ص) غلامان ما را بر ما جسور کرده است. این حرف تکیهکلامشان شده بود و پیامبر(ص) این کار را میکرد.
البته بعضی از غلامان و مستضعفان هم بودند که پیغمبر را خیلی اذیت و شکنجه کردند، آنها آدمهای مستکبری نبودند، آدمهای به ظاهر خوبی بودند. فردی به نام «عقبه بن ابی معیط» گاهی پیامبر را به مهمانی دعوت میکرد؛ رسولخدا(ص) بعد از بعثت روزی در خانۀ او مهمان بود. وقتی غذا آوردند پیامبر به عقبه گفت از غذای تو نمیخورم مگر اینکه شهادت بدهی (اسلام بیاوری) او هم گفت باشد اسلام میآورم. او با رسولخدا(ص) معاشرت داشت و خوبی پیغمبر را میدید. وقتى این خبر به گوش اُبَىّ بن خلف رسید گفت اى عقبه تو هم از دین در آمدى؟! گفت: نه، ولى این مرد از غذا خوردن امتناع کرد، مگر وقتى که شهادت دهم، من شرم کردم که غذا نخورده از خانهام بیرون برود، شهادت دادم، ابى گفت من از تو خوشنود نمىشوم مگر آنکه آب دهان به روى او بیندازى، عقبه همین کار را کرد.(تفسیر المیزان/15/ص286)
بیشترین شکنجهها و اذیتهای پیغمبر از ناحیۀ همین فرد بود، او به درخواست ابوجهل شکمبۀ شتر و خاکستر بر روی پیامبر اکرم(ص) میریخت و ایشان را اذیت میکرد. وقتی در جنگ بدر اسیر شد رسولخدا(ص) فرمان قتلش را دادند؛ آیتاللهالعظمی بروجردی میفرماید قتلش بهخاطر اسارتش نبود، بلکه بهخاطر همان ارتدادش بود. او یک مستضعف جهنمی بود.
ما باید به دانشآموزها جرأت و قدرت بدهیم تا بتوانند اظهارنظر بکنند
در فضای دموکراسی گاهی میبینی تبلیغات دینی هم تحت تأثیر دموکراسی قرار میگیرد. مثلاً چند نفر میخواهند رأی بیاورند تا به مجلس یا جاهای دیگر راه پیدا کنند، برای همین میخواهند همه را بیخودی تحویل بگیرند. درحالیکه مبلّغ باید آزاده باشد؛ مبلّغ نوکر مردم است ولی بردۀ مردم نیست، باید مقابل استضعاف آدمها بایستد؛ استضعاف به معنای اینکه تو مرعوب قدرتها باشی. کار پیغمبر این است که با استضعاف برخورد میکند و ما نباید روحیه استضعاف را به بچههایمان بدهیم.
من هر حرفی میزنم یاد مدرسه میافتم و بعد یاد اینکه گاهی در مدرسههای ما این چیزها رعایت نمیشود. ما باید به دانشآموزها جرأت و قدرت بدهیم تا بتوانند اظهارنظر بکنند، گاهی معلم باید عمداً یک حرف را اشتباه بزند ببیند کدام یک از بچهها قبول میکند؟ یا مثلاً وقتی بچهها یک حرف درستی زدند باید با تعجب بگوید نه مگر میشود؟ ببیند آیا او حرفش را پس میگیرد یا نه؟ بعد به او بگوید چرا حرفت را پس گرفتی؟ بالاخره باید به روشهای مختلف او را به قدرت و جرأت و جسارت برسانند. وقتی ما میخواهیم علیه استکبار حرف بزنیم، با یک مشت مستضعفی که استضعاف را به صورت بدی پذیرفتند نباید سراغ استکبار برویم. اینطور نمیشود علیه استکبار قیام کرد. باید قدرت و جرأت قیام علیه استکبار در جان همه باشد.
جزو دنبالهروها نباشید، هیچوقت نگویید «من هم مثل یکی از مردم»
اجازه بدهید یک آیۀ دیگر از قرآن بخوانم، بعد باز هم سراغ بحث مغرورین برویم. چون با آنها یکمقدار بیشتر کار داریم. قرآن میفرماید: «وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمیعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْء قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحیصٍ» (ابراهیم،21) در قیامت، همه در برابر خدا ظاهر مىشوند؛ در این هنگام، ضعفا به مستکبران و رهبران گمراه مىگویند: «ما پیروان شما بودیم! آیا اکنون که به خاطر دنبالهروی و پیروى از شما گرفتار مجازات الهى شدهایم، شما حاضرید سهمى از عذاب الهى را بپذیرید و از ما بردارید تا مقداری از عذاب ما کم شود؟» مستکبران به آنها میگویند: «اگر خدا ما را هدایت کرده بود، ما نیز شما را هدایت مىکردیم! (ولى کار از اینها گذشته است) چه بیتابى کنیم و چه شکیبایى، تفاوتى براى ما ندارد؛ راه گریزى براى ما نیست!». این آیهها میخواهد به ما بگوید جزو دنبالهروها نباشید.
امام کاظم(ع) میفرماید: «وَ لَا تَکُونَنَّ إِمَّعَةً قُلْتُ وَ مَا الْإِمَّعَةُ قَالَ لَا تَقُلْ أَنَا مَعَ النَّاسِ وَ أَنَا کَوَاحِدٍ مِنَ النَّاس» (امالی، شیخ مفید/ص210) حضرت میفرماید «امَّعَة» نباشید. گفتند که امَّعَة یعنی چه؟ فرمود هیچوقت اینطور نگویید که «من هم با مردم هستم، من هم مثل یکی از مردم.» خودتان را بین مردم پنهان نکنید؛ ممکن است مردم اشتباه کنند.
این آموزهها استقلال را خیلی قشنگ دارد به ما یاد میدهد. این تربیت دینی دارد به ما جرأت و جسارت حقطلبی را میدهد. ما یادمان باشد خیلیها از دین بدشان میآید به دلیل برداشت اشتباهی که از دین دارند و چون شما در دین از اطاعت میشنوید گمان میکنند که دین میخواهد یک انسان مطیع مقلّد برّۀ توسریخور درست بکند. لذا کسی که یک کمی حسّ آزادیخواهی داشته باشد از این دین بدش میآید.
اطاعتی که در اسلام مطرح است مانع استقلال انسان نیست/ ما باید به تشخیص خودمان راه درست را انتخاب بکنیم
ما هر موقع از کلمۀ اطاعت در اسلام حرف میزنیم، باید تذکر بدهیم که این اطاعت استقلال انسان را نمیگیرد. تو انسان مستقلّی هستی. در بسیاری از موارد که ما صبح تا شب داریم زندگی میکنیم باید به تشخیص خودمان راه درست را انتخاب بکنیم. دستورهای دینی زیاد نیستند. آن دستورات هم برای این است که ما را به بهترین تشخیص برساند؛ مثل معلم راهنما برای پایاننامه. اگر بناست استادراهنما خودش پایاننامه را بنویسد برای چه من وقت استاد را بگیرم؟ پیشنهادات، محدودیتها و دستورهایی که استاد راهنما به دانشجو میدهد، برای این است که راه را باز کند تا خلّاقیت او بهتر شود.
دین هم همینطور است؛ دین مثل استاد راهنماست، میخواهد کاری بکند که تو چند تا دستور را اجرا کنی و به قدرت تشخیص برسی و خودت بفهمی که «چگونه عمل بکنی بهتر است». اگر ما اطاعت را بگوییم ولی استقلال را نگوییم مردم بد برداشت میکنند. ما باید از چند جهت مواظب کسی باشیم که یک کمی حرّیت دارد تا فکر نکند دین استقلال آدم را به رسمیت نمیشناسد و از دین فرار کند. بعد نوبت میرسد به کسی که روحیۀ بردهوار دارد و کلاً برای همه مطیع و منقاد است.
کسانی که روحیۀ مرعوبی دارند، معمولاً غربزده و غربگرا میشوند/ رسولخدا(ص) با مرعوبین مقابله کرد و مرعوبین هم خیلی به دین ضربه زدند
دربارۀ همین آقای عقبه که همسایۀ رسولخدا(ص) بود و اول ایمان آورد و بعد از ایمانش برگشت، میخواهم یک سؤال کنم. وقتی رسولخدا(ص) دید این آقا زود ایمان آورده، از قبل هم که یک رفاقتی داشتند، خٌب رسولخدا(ص) میتوانست یک طوری رویش تأثیر بگذارد و دستش را بگیرد که دیگر از ایمانش برنگردد. چهطور ابوجهل توانست رویش تأثیر بگذارد؟ چرا باید ابوجهل او را جذب کند؟ خُب رسولخدا(ص) او را جذب کند. اگر ما این سؤال را از رسولخدا(ص) بپرسیم، احتمالاً رسولخدا(ص) میفرماید او روحیۀ مرعوبی دارد، اصلاً به درد دین نمیخورد که من او را جذب کنم.
مثلاً در زمان ما، کسانی که روحیۀ مرعوبی دارند، معمولاً غربزده و غربگرا میشوند، چشمشان را بر خوبیهای استقلال و اسلامی که استقلالطلب است میبندند. آنها به درد دین نمیخورند. وقتی پسفردا فتح دین را ببینند ممکن است بیایند و همراهی بکنند که آنموقع دیگر فایدۀ چندانی ندارد. خدا نمیپسندد شما به هر قیمتی مطیع دین بشوی. در تاریخ خیلیها آمدند مطیع و منقاد دین شدند که روحیۀ مرعوبی داشتند ولی خدا با یک امتحان و غربال آنها را دور میریزد. دین با مرعوبین مبارزه میکند و مرعوبین هم خیلی به دین ضربه زدند.
ممکن است روحیۀ استکبار در کسی باشد که مقام و درجهای هم ندارد
حالا برویم سراغ قسمت اول یعنی مغرورین و مستکبرین. در قرآن کریم غالب دشمنان دین، همین مستکبرین هستند؛ چون آنها افسار آن مرعوبین را در دستشان دارند و آنها را دنبال خودشان میکشند. ولی به هر حال نباید از مرعوبین یا مستضعفینِ بد غافل بشویم. از طرف دیگر، استکبار هم باز دو نوع است. بعضیها با اینکه مقامی ندارد مستکبر هستند. اصلاً خونشان خون استکباری است، یک نمونهاش را امام صادق(ع) اینطوری میفرماید: «الْکِبْرُ قَدْ یَکُونُ فِی شِرَارِ النَّاسِ مِنْ کُلِّ جِنْسٍ وَ الْکِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رِدَاءَهُ لَمْ یَزِدْهُ اللَّهُ إِلَّا سَفَالًا إِنَّ رَسُولَاللَّهِ ص مَرَّ فِی بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِینَةِ وَ سَوْدَاءُ تَلْقُطُ السِّرْقِینَ فَقِیلَ لَهَا تَنَحَّیْ عَنْ طَرِیقِ رَسُولِاللَّهِ فَقَالَتْ إِنَّ الطَّرِیقَ لَمُعْرَضٌ فَهَمَّ بِهَا بَعْضُ الْقَوْمِ أَنْ یَتَنَاوَلَهَا فَقَالَ رَسُولُاللَّهِ ص دَعُوهَا فَإِنَّهَا جَبَّارَة» (کافی/ج2/ص309) کبر ممکن است در میان هر گروهی از مردم جامعه باشد. بعد مثال میزنند که یک کنیز سیاهپوستی بود، (کسی بود که طبقۀ اجتماعی او خوب نبود) آن زن که مدفوع حیوانات را جمع میکرد، در یک کوچهای داشت این کار را میکرد که رسولخدا(ص)هم داشت میآمد. یکی از اطرافیان گفت برو کنار رسولخدا(ص) دارد عبور میکند، شاید راه را بسته بود. گفت من نمیروم رسولخدا(ص) از جای دیگر بروند. رسولخدا(ص) فرمود به ظاهرش نگاه نکنید که خیلی شغل و مرتبۀ اجتماعیاش پست است، او مستکبر است.
امام صادق(ع) این مثال را میزنند یعنی ممکن است روحیۀ استکبار در کسی باشد که مقام و درجهای هم ندارد. یکوقت ما فکر نکنیم مستکبر بودن فقط مال صاحبمنصبها، خواص و نخبگان بد جامعه است. استکبار در خیلیها هست. بعضیها به خاطر استکباری که دارند هیچوقت حق را نمیپذیرند و حق را تنها میگذارند. البته مستکبرانی که دستشان به جایی میرسد آنها حق را محاصره میکنند. پس همانطور که ما مرعوبین را در میان عوام داریم، مستکبرین را هم در میان عوام میتوانیم داشته باشیم، باید بگردیم آنها را در میان خودمان پیدا کنیم.
اگر یک مسئول روحیۀ مستکبرانه داشته باشد، چندتا ضرر بزرگ دارد
بعضی وقتها چون خدا ما را دوست دارد به ما میدان نمیدهد، اگر به ما میدان بدهد معلوم نیست چه بلایی بر سرِ بقیه میآوریم. کسی که این وضعیت را در خودش اصلاح نکرده باشد و مدیر بشود، خیلی بد است. البته ما نسبت به مسئولین سختگیرتر هستیم، انتظارمان هم بیشتر است. چون اگر یک مسئول روحیۀ مستکبرانه داشته باشد، چندتا ضرر بزرگ دارد؛ یک، مرعوبپرور و مستضعفپرور است. مستضعف به معنای بد کلمه، دوم اینکه به مردم ظلم خواهد کرد. سوم که خیلی مهم است اینکه متکبر، آدم نفهم و بیشعوری میشود و نمیتواند درست فکر کند. بعضیها به مقامات بالایی در عرصۀ سیاسی میرسند، ولی به اندازۀ پایینترین افراد جامعه هم نمیفهمند. امروز دیگر هر کسی میفهمد که به آمریکا نمیشود اطمینان کرد؛ اگر اطمینان کنی تو را میزند ولی آن مقام سیاسی این را نمیفهمد.
از این چیزها بین مردم زیاد است، میگویند ما اینها را میفهمیم، چرا آنها نمیفهمند؟ برای اینکه مغزش استکبار زده است. مثل سرطان که به قسمتهای دیگر بدن سرایت میکند، استکبار یک صفت بد قلبی است که به مغز سرایت میکند، آن وقت طرف دچار گیجی میشود و دیگر نمیفهمد. یعنی واقعاً بعضی از آنها اشتباهاتی میکنند که مردم کوچه و بازار که اصلاً درس سیاست نخواندند میفهمند و متوجه هستند. این خیلی بد است. چنین افرادی هیچوقت نمیتوانند برنامهریزی درازمدت بکنند. یکی دیگر از بدیهای مسئولین مستکبر این است که نمیتوانند استعدادهای ملتشان را بفهمند که از آنها دفاع بکنند و آنها را تقویت بکنند. مستکبران نمیتوانند مدیریت خوبی داشته باشند. این خیلی ضرر دارد.
اگر بخواهیم به ظهور برسیم باید مسئولینی داشته باشیم که متواضع باشند
من یک روایت خیلی عجیب از امام هادی(ع) عرض بکنم. خیلی از روایتها هست که یادم نیست اولین بار که آن را دیدم کِی بود، ولی این روایت جزء روایاتی است که اولین بار که آن را دیدم جا خوردم. روایت این است، حضرت یک دفعهای شروع به گریه کردند. گفتند آقا چه شد؟ فرمود «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون»؛ پدرم به شهادت رسید. گفتند از علم غیب متوجه شدید؟ فرمود نه. گفتند پس از کجا متوجه شدید؟ فرمود یک فروتنی و تواضعی در قلب من آمد که تا حالا سابقه نداشت. از اینجا متوجه شدم پدرم به شهادت رسیده و من به امامت. (قَالَ: رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی الْیَوْمِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ، فَقَالَ: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» مَضى أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ». فَقِیلَ لَهُ: و کَیْفَ عَرَفْتَ؟ قَالَ: لِأَنَّهُ تَدَاخَلَنِی ذِلَّةٌ لِلَّهِ لَمْ أَکُنْ أَعْرِفُهَا ؛ کافی/ج1/ص381)
یک امام، امامت را با چه چیزی میفهمد؟ از شدّت فروتنیای که در قلباش میآید. ما میگوییم امام قبل از امامت هم معصوم است، علم لدنی و علم غیب دارند، ولی چه اتفاقی میافتد؟ حالا که این ریاست و امامت را به او دادند همراهش به او تواضع میدهند. وای بر مسئولینی که پست مدیریتی بگیرند و فروتنتر از قبل نشوند! عقل آنها روز به روز کوچکتر میشود. ما مسئولی میخواهیم که عقل داشته باشد تا تدبیر کند.
اگر بخواهیم به ظهور برسیم باید مسئولینی داشته باشیم که متواضع باشند. در روایت دارد که مدیران پای رکاب حضرت در مقابل مولای خود و طبیعتاً در مقابل مردم، مانند کنیزان متواضع هستند. الآن یک کسی به یک جایی نرسیده زود شاخ و شانه میکشد و برای خودش یک شأنی قائل میشود و اظهار فضل و اظهارنظر میکند. کاش درست و محققانه باشد. ما باید ظرفیت داشته باشیم. بعضیها واقعاً ظرفیت مدیریت و مسئولیت ندارند.
اگر یک مسئول و صاحبمقام، محققانه حرف کارشناسان را نشنود، متکبر است
دربارۀ تواضع کسانی که صاحبمقام و صاحبرفعتی هستند، یک روایت هست که میفرماید «إذا تَفَقَّهَ الرَّفیعُ تَواضَعَ» (تصنیف غرر الحکم/ص49) تواضع آدم صاحبمنصب به این است که مسائل را خوب بررسی کند و خوب پای حرف کارشناسها بنشیند. این علامت تواضعش است. اگر یک صاحبمقام خوب بررسی نکند، عالمانه و محققانه حرف دیگران را نشنود، کارشناسها را دعوت نکند، او متکبر است. پیامبر آمده با چنین افرادی مبارزه کند، طبیعتاً آنها به جامعه ضربه میزنند.
ما باید هم علائم مرعوببودن را در خودمان پیدا کنیم، هم علائم مستکبر بودن را و آنها را از بین ببریم. ماه مبارک رمضان موقع این است که ما به خدا مقرّبتر بشویم با تکبر که نمیشود به خدا مقرب شد. با صدای بلند هم میگوییم ای مسئولین جمهوری اسلامی! ما از شما بیشتر از همۀ مردم تواضع میخواهیم. تواضعتان به این نیست که مقابل مردم تا کمر خم بشوید و از این اداها دربیاورید. نه، مسائل را محققانه کارشناسی کنید، حرفهایتان حسابشده باشد، و نسبت به مردم دلرحم باشید. تو چهطور میتوانی سیر باشی ولی مردم گرسنه باشند؟ ما افرادی را در سطح بالای نظام داریم که چهل سال است آجیل نخوردند. مردم همه ندارند آجیل بخورند. آدم حسابی اینطوری هم داریم. کسانی را هم داریم که در آن دورۀ قبل با جسارت تمام میگفتند ما کباب و چه و چه میخوریم و کار هم میکنیم. عیبی ندارد اگر یکوقت غذای خوبی گیرشان آمد بخورند، نمیخواهیم آنها از گرسنگی بمیرند؛ اما روحیه و رویّه آنها مهم است. رویّۀ استکباری را باید کنار بگذارند. ما طبیعتاً نسبت به مسئولین سختگیرتر هستیم، به دلیل سیستمی که دین درست کرده است.
رسولخدا(ص) نیامدند صرفاً با مستکبران مبارزه کنند و صرفاً با روحیۀ مرعوببودن مبارزه کنند و مرعوبین را نجات بدهند بلکه آمدند سیستمی را طراحی و اجرا کنند که با آن سیستم دیگر در جامعه مستکبر شکل نگیرد و مرعوب وجود نداشته باشد. رسولخدا(ص) تا حدی این سیستم را اجرا کردند، ولی از یک حدی به بعد مردم این سیستم را نپذیرفتند. انشاءالله روزهای بعد دربارۀ این سیستم که در واقع فلسفۀ بعثت است، صحبت خواهیم کرد.
(الف3/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید