۰۱/۰۹/۲۶ چاپ ایمیل و پی دی اف
بردۀ دیگران یا بندۀ خدا؛ راه سومی نیست-۱

بهترین راه برای درک ضرورت بندگی خدا چیست؟ اینکه بدانیم «اگر بندۀ خدا نشویم، قطعاً بردۀ دیگران می‌شویم»

شناسنامه:

  • زمان: ۱۴۰۱/۰۹/۱۵
  • مکان: فاطمیۀ بزرگ تهران
  • مناسبت: ایام فاطمیه
  • صوت: اینجا
علیرضا پناهیان در سلسله‌ جلساتی که به‌ مناسبت ایام فاطمیه در «فاطمیۀ بزرگ تهران» برگزار شده است، با موضوع «بردۀ دیگران یا بندۀ خدا؛ راه سومی نیست» به سخنرانی پرداخت. در ادامه گزیده‌ای از اولین جلسۀ این مبحث را می‌خوانید:

یکی از مشکلات انسان‌ها این است که ضرورت بندگی خدا را زیاد درک نمی‌کنند

یکی از مشکلات جامعۀ بشری و زندگی انسان‌ها این است که ضرورت بندگی خدا را زیاد درک نمی‌کنند. ضرورت بندگی خدا را فقط با معاد نمی‌شود جا انداخت، که بگوییم «اگر خدا را بندگی کردید بهشت الهی نصیب شما خواهد بود و اگر خدا را بندگی نکردید دچار دوزخ خواهید شد. اگر ما برای ضرورت بندگی خدا فقط بحث معاد را وسط بکشیم حتی ممکن است بعضی‌‌ها از دین بیزار بشوند و بدشان بیایید.» جا انداختن ضرورت بندگی به این شیوه، برای انسان‌هایی که مدام به بسیاری از منافع و مضارّشان توجه دارند صحیح نیست.

انسان اول باید در همین دنیایی که دارد زندگی می‌کند اضطرار به بندگی خدا پیدا بکند و به خدا التماس کند که «خدایا پناهم بده» خداوند هم یک‌مقدار کلاس می‌گذارد و به سادگی‌ تحویل نمی‌گیرد چون خدا کسی را که از ته دلش بندگی خدا را دوست نداشته باشد، محروم می‌کند. البته این مطلب به این معنا نیست که بگوییم خدا نامهربان است، بلکه در واقع خدا از ما انتظار دارد ما با عقل خودمان اضطرار به بندگی خدا پیدا کنیم.

اضطرار بندگی خدا باید طوری باشد که من را به‌سوی خودش بِکِشد

راه‌های اضطرار پیدا کردن برای بندگی خدا چیست؟ یک راه معاد است. کسانی که خیلی بلندپرواز و بلندنظر هستند و روحیۀ خیلی عالی‌ و عقل خیلی کاملی دارند با معاد، جهنم و بهشت به ضرورت بندگی خدا می‌رسند. باید به اینها آفرین گفت. اینها تعداد اندکی از آدم‌ها هستند و چنین انتظاری از همۀ انسان‌ها واقع‌بینانه نیست. باید کاری کرد گروه‌های زیادی از انسان‌ها به ضرورت، اضطرار و التماس بندگی خدا و شکرگزار بودن برای بندگی خدا برسند به‌طوری که اگر بندگی کردند از خدا تشکر کنند و حتی به هیجان بندگی و احساس خوشبختی برسند. در غیر این صورت دین‌داری منفعلانه و بندگی خدا بدون اشتیاق فایده‌ای ندارد.

أباعبدالله‌الحسین‌‌(ع) می‌فرماید: «وَ لَا تَحْتَسِبُوا بِمَعْرُوفٍ لَمْ تَعْجَلُوا» (کشف‌الغمه، اربلی، ج2، ص29) روی کار خوبی که در انجامش شتاب و عجله نداشتید حساب نکنید. انسان است و هیجاناتی که دارد؛ حتماً دیده‌اید آدم‌ها با چه هیجانی، با چه امیدی، با چه تلاشی و با چه مبارزه‌ای سراغ اهداف‌شان می‌روند! فکر و ذکرشان روی اهداف‌شان متمرکز می‌شود. اضطرار بندگی خدا باید طوری باشد که من را به سوی خودش بِکِشد و برای خودش بُکُشد.

کسانی که اضطرار بندگی خدا و عقلانیت آن‌را درک نکرده‌اند، جهنم و بهشت را هم درک نمی‌کنند

برای اینکه این اضطرار پدید بیاید راه‌های مختلف و متعددی وجود دارد. یک راه برای پیدا کردن این اضطرار، معاد است. بعضی‌ها از یادآوری معاد ناراحت می‌شوند و می‌گویند: چرا می‌خواهید به خاطر یک خطا من را در جهنم بسوزانید؟ اینها اصلاً معاد و عذاب جهنم را انکار می‌کنند. کسانی که اضطرار بندگی خدا و منطق و عقلانیت بندگی خدا را درک نکرده‌اند، جهنم و بهشت را هم درک نمی‌کنند، یکی از مواردی که خدا در قرآن به پیامبر(ص) فرمود برایش به خدا قسم بخورد این مطلب بود که عده‌ای باور نمی‌کنند بعضی از بندگان خدا مخلّد در عذاب هستند. «ثُمَّ قیلَ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُون‏ * وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزین‏» (یونس،52و53) چرا بعضی‌ها نمی‌تواند این مطلب را باور کنند؟ برای اینکه ضرورت بندگی خدا را نفهمیده و نمی‌داند بندگی نکردن برای خدا چه فاجعه‌ای به دنبال دارد.

امام‌زمان ارواحنا له الفداء چطور می‌تواند جامعۀ جهانی را با همۀ الوان و رنگ‌ها و با همۀ احوال و فرهنگ‌ها، با یک دین اداره کند؟ یقیناً این حکومت با دیکتاتوری، فشار، قهر، غضب، قوۀ قضائیه و نیروهای امنیتی سنگین و چالش‌های مداوم نیست، بلکه خیلی سهل خواهد بود. این‌طوری نیست که اگر شکم مردم را سیر کنید همه به راه راست هدایت بشوند، یا اگر عدالت را برقرار کنید همه نوکر دین بشوند. آیا کسی می‌تواند بهتر از أمیرالمؤمنین علی‌‌(ع) عدالت را رعایت بکند؟ نه؛ پس چرا حرفش را گوش ندادند؟ چه رفتاری با فرزندانش کردند؟ آیا کسی مهربان‌تر از رسول‌خدا(ص) هست؟ پس چرا به صدای نالۀ فرزندش، فاطمۀ زهراء(س) جواب ندادند؟ شما فکر نکنید اگر اوضاع درست بشود حتماً همه درست می‌شود؛ درست شدن اوضاع فقط می‌تواند کمک‌کننده باشد. برقرار شدن عدالت با ظهور امام‌زمان(عج) به درست شدن وضع مردم کمک می‌کند. باید اضطرار بندگی خدا درک بشود. لذا طبق روایات، امام‌زمان(ع) روی سر مردم دست می‌کشد تا عقل‌شان بالا برود، «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا ع وَضَعَ یَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهَا أَحْلَامُهُمْ» (کمال‌الدین، شیخ صدوق، ج2، ص675) آن‌وقت مردم اضطرار به بندگی خدا را می‌فهمند.

دربارۀ این اضطرار باید بسیار گفتگو کنیم. با اثبات وجود خدا و وحی و نبوت و معاد که در اصول عقائد مرسوم است، نمی‌شود اضطرار بندگی خدا را فهمید و به این سؤال پاسخ داد که «من چرا باید بندۀ خدا بشوم؟» درک اضطرار بندگی خدا خیلی خوب است چون باعث می‌شود آدم مشتاقانه به سمت بندگی خدا برود، شاکرانه خدا را بندگی کند، بندگی خدا را بچشد، ژرفای آن را متوجه بشود و بسیاری اتفاقات خوبی دیگر بیفتد.

مذهبی‌هایی که اضطرار به بندگی خدا را نفهمند، عُجب و غرور پیدا کرده و شیرینی‌ بندگی را نمی‌چشند

در میان افراد مذهبی‌ هم عدّۀ زیادی هستند که اضطرار بندگی خدا را درک نکردند، اینها اگرچه همه چیزشان کامل و بجا است ولی چون اضطرار بندگی خدا را درک نکرده‌اند با یک مقدار بندگی، غرور و عُجب پیدا می‌کنند و دیگران را آدم حساب نمی‌کنند. اینها از خدا طلبکار می‌شوند و در حوادث طاقت نمی‌آورند. کم کسی به این‌جا می‌رسد که خدا را بندگی بکند و بعد بگوید: «خدایا! هرقدر به من سختی و رنج بدهی حق داری؛ فقط من را از بندگی خودت رها نکن» این حرف خیلی سنگین است. با اینکه خدا انبیاء و اولیاء را در معرض بلاهای متعدد قرار داد ولی آنها همچنان در مسیر اضطرار به خدا التماس می‌کردند. امام حسین(ع) در گودی قتلگاه سرشار از التماس و اضطرار به خدا بود و با خدا مناجات می‌کرد: «یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، ما لِىَ رَبٌّ سِواکَ وَ لا مَعْبُودٌ غَیْرُکَ، صَبْراً عَلى حُکْمِکَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ» (مقتل‌الحسین(ع)، مقرَّم، ص283). این‌طور نبود که امام حسین(ع) بخواهد خودش را طلبکار نشان ندهد بلکه ایشان اصلاً حس طلبکاری نداشت.

مذهبی‌هایی که اضطرار به بندگی خدا را نفهمیده‌اند در بندگی رشد نمی‌کنند. اگرچه اینها همه چیز را پذیرفته‌اند و معقول می‌دانند و خدا هم کمک‌شان می‌کند ولی درجا می‌زنند. دین‌داری این افراد مزّه‌ ندارد. یک‌بار رسول‌خدا(ص) به اصحاب‌شان فرمودند چرا شیرینی‌ بندگی خدا را در شما احساس نمی‌کنم؟ یا رسول‌الله(ص)! اینها به دعوت شما ایمان آوردند، نماز می‌خوانند و در جنگ‌ها پای رکاب شما هستند، دیگر شیرینی‌ ایمان و بندگی چیست؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: تواضع. «مَا لِی لَا أَرَى عَلَیْکُمْ حَلَاوَةَ الْعِبَادَةِ؟ قَالُوا: وَ مَا حَلَاوَةُ الْعِبَادَةِ؟ قَالَ: التَّوَاضُع‏»(تنبیه‌الخواطر، ورّام‌بن ابی‌فراس، ج1، ص201) چطور انسان با خوب‌شدن تواضع پیدا می‌کند؟ کسی که خودش را مضطر ببیند، تا لحظۀ آخر می‌گوید «ممنون هستم، تشکر می‌کنم» انسان‌ در شرایط عادی، التماس نمی‌کند ولی اگر در یک درّۀ عمیق گرفتار شود، به نجات‌دهندۀ خودش ملتمسانه نگاه می‌کند تا مبادا طناب را رها کند. ما در مسیر بندگی چنین وضعیتی داریم. وقتی دعا کنیم «خدایا، اضطرار بندگی خودت را در قلب ما ایجاد کن» چند دعای دیگر هم در ضمن این دعا قرار دارد: خدایا، ما را جزء بندگان شاکر خودت به‌خاطر بندگی خودت قرار بده، خدایا، در ما غرور و عُجب به‌خاطر بندگی‌ات قرار مده... این دعاهای خوب هم زیرمجموعۀ همان دعای اول است.

بهترین راه برای درک ضرورت بندگی خدا، این است که بدانیم «اگر بندۀ خدا نشویم، قطعاً بردۀ دیگران می‌شویم»

رسیدن به اضطرار بندگی خدا موضوع خیلی مهم و ضروری است. اولاً ما باید خیلی به خدا التماس کنیم تا این اضطرار را به‌‌دست بیاوریم، ثانیاً اگر این اضطرار را به‌دست آوردیم از خدا خیلی تشکر کنیم و ثالثاً مدام نگران باشیم که مبادا بندگی خدا را از دست بدهیم. در اینجا می‌خواهم مهم‌ترین راه برای درک ضرورت بندگی خدا را به شما معرفی کنم. از شما تقاضا می‌کنم دربارۀ راه‌های رسیدن به اضطرار بندگی خدا تأمل و مطالعه کنید و ببینید آیا هم‌عرض یا مهم‌تر از این پیشنهاد، راه دیگری پیدا می‌کنید؟

بهترین راه برای درک ضرورت بندگی خدا، این است که بدانیم اگر بندۀ خدا نشویم، قطعاً بردۀ دیگران می‌شویم، به هر درصدی که انسان بندۀ خدا نباشد به همان درصد بردۀ غیرخدا شده یا می‌شود.

انسان از یک‌طرف، خیلی تحت تأثیر دیگران قرار می‌گیرد و از طرف دیگر، بدش می‌آید بردۀ کسی بشود

از یک طرف انسان موجودی است که خیلی تحت تأثیر دیگران قرار می‌گیرد اما از طرف دیگر انسان بدش می‌آید بردۀ کسی بشود، انسان به قدری غُد و خودخواه آفریده شده که حتی ممکن است ادعای خدایی هم بکند. از امام‌صادق(ع) پرسیدند: چرا خداوند برخی وضعیت‌های زنندۀ حیوانی مثل اجابت مزاج را در انسان قرار داده است؟ حضرت فرمود: برای اینکه اگر خدا انسان را رها کند، متکبر می‌شود. (سَأَلْتُهُ عَنِ الْغَائِطِ؟ فَقَالَ: تَصْغِیراً لِابْنِ آدَمَ لِکَیْلَا یَتَکَبَّرَ وَ هُوَ یَحْمِلُ غَائِطَهُ مَعَه؛ علل‌الشرایع، ج1، ص275) گاهی انسان به‌قدری تکبر می‌ورزد که مثل فرعون می‌گوید: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» (نازعات،24) لذا خداوند با وضعیت زندگی و مشکلاتی که برای انسان‌ها ایجاد کرده است آنها را کنترل می‌کند. انسان اساساً این‌گونه است که می‌خواهد خدا بشود و تا به قدرت مطلق نرسد آرام نمی‌شود. ممکن است انسان متوهم بشود که قدرت مطلق است و در این راه مرتکب قتل و جنایت بشود.

به هرکسی بگویید «تو بردۀ دیگری شده‌ای» حالا این دیگری هرکسی که باشد، طبیعتاً انسان بدش می‌آید. انسان یک موجود حرّ است، انسان برای خودش ارباب است. انسان در دوران غرورِ بلوغ، تازه اختیارات خودش را می‌فهمد، می‌خواهد طرح جدید بزند و زیر بال پدر و مادرش هم نمی‌رود. خدا انسان را طوری آفریده که از بردۀ دیگران بودن بدش می‌آید. کاش به جای اصول عقائد، معلم‌ها به بچه‌ها یاد می‌دادند که «چگونه بردۀ خدا شدن انسان را از بردگی دیگران نجات می‌دهد؟» یا «چگونه بندۀ خدا نشدن انسان را به بردگی دیگران می‌کشاند؟»

بردۀ دیگران شدن خیلی راحت است / اگر به‌صورت نابجا تحت تأثیر کسی قرار بگیری، بردۀ او شده‌ای

انسان خیلی ساده و راحت بردۀ دیگران می‌شود. این حرف خیلی مهم است. اگر به صورت نابجا تحت تأثیر کسی قرار بگیری، بردۀ او شده‌ای. اگر از کسی بترسی بنده‌اش شده‌ای. اگر کسی تو را سرگرم کند یا سرکار بگذارد، بنده‌اش شده‌ای. اگر کسی را دوست داشته باشی و به‌خاطر این دوست داشتن کور و کر بشوی بنده‌اش شده‌ای. اگر بی‌محاسبه حرف کسی را قبول کنی و بدون دلیل منطقی مرعوب یا مغلوبش بشوی، بنده‌اش شده‌ای. امام باقر(ع) فرمود: «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ الشَّیْطَانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّیْطَانَ» (کافی، ج6، ص434) کسی که حرف کسی را گوش کند عبد او شده است، اگر گوینده حرف خدا را بزند او بندۀ خدا شده است و اگر گوینده حرف شیطان را بزند او بندۀ شیطان شده است.

کسی حق ندارد از طرف خودش با تو حرف بزند؛ پیغمبر(ص) هم از طرف خدا حرف می‌زند نه از طرف خودش. خدا در مورد کلمات پیغمبر(ص) فرمود: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إن هو إلّا وحیٌ یوحی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏» (نجم،3و4) این‌قدر از پیغمبر(ص) نپرسید فلان حرف را تو گفتی یا خدا گفته است؟ او هرچه می‌گوید وحی است، اصلاً از خودش حرف نمی‌زند. او هم حق ندارد غیر از حرف من حرف دیگری بزند. خداوند به پیامبرش هم نهیب می‌زند که تو حق نداری حرف کسی را گوش بدهی، بقیه هم نباید حرف هیچ‌کسی را گوش بدهند. باید فقط بندۀ من بشوید! قرآن می‌فرماید: اکثر مؤمنین مشرک هستند! «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون‏» (یوسف،106) آیا شما فکر کردید ایمان به این است که بگویی «خدا هست؟» بله، خدا هست اما تو خداهای دیگر هم داری، چرا تحت تأثیرشان قرار گرفتی؟

خیلی از پدر و مادرها دوست‌دارند بچه‌های‌شان مثل برّه آرام باشند و مثل برده، حرف گوش بدهند!

در همۀ ارتش‌های جهان سعی می‌کنند افراد را لِه کنند تا فرمان‌برِ مافوق خود باشند، اما در ارتش ما و در نظامی‌گریِ بسیج‌گونه و سپاهی‌گونه در کشورمان سعی می‌کنند آدم‌ها را با عزت دادن به هر یک از آنها باهم هماهنگ کنند نه از این جهت که همه ذلیل باشند.

خیلی از اوقات، پدرها و مادرها دوست دارند بچه‌های‌شان برده باشند و مثل گرگ دیگران را پاره نکنند اما مثل برّه آرام باشند و حرف گوش بدهند. این خیلی بد است. می‌گویند ببینید بچۀ من درس می‌خواند. آیا به‌خاطر اینکه آزاد است درس می‌خواند یا به خاطر اینکه برّه و برده است درس می‌خواند؟ معصیت نکردنِ صِرف، موضوعیت ندارد. من خیلی بدم می‌آید که یک جایی به خوب شدن توصیه بشود ولی بحث بردگی وسط نیاید. خاک بر سر خوب بودن و عصیان‌گر نبودن برده‌ها!

ولایت نمی‌گذارد تو برده بشوی؛ خودش هم تو را به بردگی نمی‌گیرد

چرا می‌گویند نماز بی‌ولای او عبادتی است بی‌وضو؟ چون بدون ولایت، بردۀ دیگران می‌شوی. خدا می‌فرماید: من گفتم نماز بخوان تا بردۀ کسی نباشی، اما تو بردۀ دیگران شدی! اگر بر ولایت‌‌مداری تأکید می‌کنیم به این علت است که ولایت نمی‌گذارد تو برده بشوی، خودش هم تو را به بردگی نمی‌گیرد. امام‌حسین(ع) در شب عاشورا فرمود: اگر می‌خواهید بروید، بروید. امام‌حسین(ع) اصحاب خودش را به بردگی نکشید، آنها بسیار عزتمند و بزرگ بودند و خودشان خواستند که بمانند. اگر ولایت چندتا دستور هم می‌دهد برای قدرت بخشیدن به تو و آزاد کردن تو است.

آدم‌ها خیلی آسان به بردگی کشیده می‌شوند، مخصوصاً در زمان ما. باید بردگی‌های نوین را شناخت. از کارمندان محترم عذرخواهی می‌کنم؛ زندگی کارمندی خیلی نزدیک است به اینکه آدم را به بردگی بکشاند. زندگی‌ تحت بسیاری از ضوابطی که ما الان اسمش را بوروکراسی می‌گذاریم، مثل این است که ما را به بردگی می‌کشاند. اداره‌کنندگان جامعه چطور باید جامعه را کنترل کنند؟ خدا راه کنترل کردن جامعه را نشان می‌دهد و می‌فرماید انسان را برده‌ نکن، ضعیف نکن، برای اینکه انسان را کنترل بکنی او را تحت تأثیر منفی قرار نده، بگذار خودش آن‌قدر بفهمد تا خودش بخواهد. اصلاً راز دین‌داری به این است و الا اگر ائمۀ هدی می‌خواستند جامعه را بچرخانند با یک اشاره می‌چرخاندند.

 أمیرالمؤمنین(ع) می‌خواست مردم را باعزت بار بیاورد، به همین خاطر آنها را از رفتار ذلیلانه نهی کرد

أمیرالمؤمنین(ع) فرمود: به خدا معاویه از من زیرک‌تر نیست اما او فریب‌دهنده و گنهکار است و اگر فریب‌دادن زشت نبود من زیرک‌ترین مردم بودم. «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاس‏» (نهج‌البلاغه، صبحی‌صالح، ص318) بنابراین کسی فکر نکند أمیرالمؤمنین(ع)زیرک نیست و بلد نیست مردم را اداره کند. أمیرالمؤمنین(ع) می‌خواست مردم را باعزت بار بیاورد و هرکدام برای خودشان شاخ باشند. او هرگز اجازه نداد یک عده‌ای ذلیلانه دنبالش بیفتند. وقتی أمیرالمؤمنین در مسیر شام از شهر انبار می‌گذشت دهقان‌های آن منطقه پیشاپیش آن حضرت می‌دویدند. حضرت پرسید این چه کاری است که کردید؟! دهقان‌ها گفتند این کار شیوۀ ما است که با آن فرمانروایان خود را احترام می‌کنیم. حضرت با این بیان که این کار برای حاکمان بی‌فایده است و شما بی‌جهت خود را به زحمت می‌اندازید، آنها را از این رفتار ذلیلانه نهی کردند. «وَ اللَّهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکُمْ وَ إِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ» (نهج‌البلاغه، صبحی‌صالح، ص475)

اگر آن مردم مثل سلمان فارسی(ره) بودند و می‌گفتند: یا امیرالمؤمنین(ع) نه به خاطر اینکه ما ذلیل پادشاهان هستیم و تو هم پادشاه هستی، بلکه ما ارزش‌های تو را درک کرده‌ایم و آمده‌ایم از علم تو بهره بگیریم... در این صورت، امیرالمؤمنین(ع) آنها را از رفتارشان نهی نمی‌کرد. سلمان فارسی و کمیل، متواضعانه دنبال أمیرالمؤمنین(ع) راه می‌افتادند، ولی حضرت به آنها نمی‌گفت دنبال من نیایید، چون می‌دانست آنها دنبال علم و معنویت آمده‌اند. دهقان‌ها برای عزت‌شان دنبال حضرت راه نیفتاده بودند، بلکه از سر ذلت دنبال پادشاه راه افتادند، این‌دفعه پادشاه أمیرالمؤمنین(ع) بود، دفعۀ دیگر، شخص دیگری پادشاه بود. اما در زمان ما وقتی مردم به استقبال امام خمینی رفتند، امام نفرمود «این کار را نکنید» مردم دنبال عزت خودشان بودند و می‌دانستند که با عزت دادن به امام، خودشان دارند عزتمند می‌شوند. این کار خوب است ولی اگر کسی بگوید ما کلاً رؤسا را تحویل می‌گیریم، این فرهنگ بردگی است. آدم‌ها چطور تحت تأثیر ترس‌ها و طمع‌ها زندگی می‌کنند؟ وقتی برده بشوند.

کسی که فقط بندۀ خدا باشد، می‌تواند یک امت را از بردگی آزاد کند

آیا امکان دارد یک‌کسی نه بندۀ خدا بشود و نه بردۀ دیگران؟ نه؛ امکان ندارد. اگر شما بندۀ خدا نباشید قوی نیستید، وقتی قوی نباشید حتماً تحت تأثیر (دیگری) قرار می‌گیرید. فقط خدا است که قدرت دارد از بندگان خودش محافظت کند، آنها را پرورش بدهد و قوی کند.

یک انسان مثل آقای سردار سلیمانی چطور می‌تواند خیلی قوی بشود؟ از بس محکم و عمیق نمازشب می‌خواند، خدا تقویتش می‌کند. یک‌کسی مثل امام خمینی چطور این‌قدر قوی می‌شود؟ از بس درِ خانۀ خدا را رها نمی‌کند. چون می‌گوید من فقط بندۀ تو هستم، خدا او را مستقل بار می‌آورد، آن‌وقت می‌تواند یک امت و یک کشور را از بردگی آزاد کند. امام خمینی فقط یک مملکت را آزاد نکرد، او بسیاری از ملت‌های منطقه را آزاد کرد. ای امام خمینی! تو چقدر از قید بردگی‌ها آزاد و آزاده بودی که توانستی این همه را آزاد بکنی.

فکر نکنید برده‌شدن چیز عجیب و پیچیده‌ای است؛ آدم خیلی راحت تبدیل به برده می‌شود!

کسی که آزاد است مرعوب هیچ چیزی نمی‌شود. اگر یک دانشجو یا طلبه، مرعوب یک آدم باسواد بشود دیگر به جایی نمی‌رسد، این هم یک جلوۀ بردگی است. فکر نکنید بردگی یک چیز خاص و پیچیده است، آدم خیلی راحت تبدیل به برده می‌شود. بنده یک‌بار در کانادا مهمان جمعی از دانشجوها بودم. یکی از دانشجوها گفت: اینجا مردم خیلی به فرمان پلیس مقید هستند و قوانین ترافیک را خیلی دقیق رعایت می‌کنند، آنجا می‌دیدیم که مردم از پلیس وحشت می‌کردند. از دانشجوها پرسیدم: به نظر شما چرا مردم این‌قدر از پلیس می‌ترسند؟

نکتۀ جالب این بود که بزرگ‌ترین و پرزرق‌وبرق‌ترین ساختمان در آن شهر، کازینو و قمارخانۀ شهر بود. به آن دانشجویان عرض کردم: علت اینکه در اینجا مردم این‌قدر قانون‌پذیر هستند، این است که کلاً برده‌ها فرمان‌پذیر هستند. یک روانشناس‌ آلمانی می‌گوید: به تجربه ثابت شده است که انسان‌ها به بردگی بیشتر علاقه دارند تا به سروری... او زیاد دنبال علت و چارۀ کار نمی‌رود، بلکه می‌گوید وقتی انسان‌ها این‌طور هستند، شما بیخود از آزادی یا استقلال حرف می‌زنید. دلیلی که آنجا به دانشجوها گفتم این بود که اگر کسی اهل هوا‌پرستی بشود ضعیف می‌شود، وقتی انسان ضعیف بشود تا پلیس به او نهیب بزند می‌ترسد و مرعوب می‌شود.

افراد ضعیف و ترسو، وقتی یک‌ذره قدرت پیدا کنند خیلی بی‌رحم می‌شوند  

الان می‌بینید که در خیابان‌های ما یک اتفاق‌هایی می‌افتد. کسانی که اغتشاش می‌کنند مرعوب‌های نظام سلطۀ جهانی هستند، به همین دلیل وحشی هستند، ترسوهای ضعیف وقتی یک‌ذره قدرت پیدا کنند خیلی وحشی می‌شوند. یک قهرمان هیچ‌وقت وحشی نمی‌شود. یک موجود ضعیف، وقتی قدرت پیدا کند مخالفش را تکه‌تکه می‌کند، اینها اصلاً فکر نمی‌کردند یک روزی قاتل بشوند. یک موجود ضعیف، کِی احساس قدرت می‌کند؟ وقتی مخالفش را تنها گیر بیاورد. شما فکر نکنید اینها شجاع هستند. یکی از اخلاق بردگی این است که وقتی اینها دستگیر می‌شوند به ذلت و التماس می‌افتند.

 بعضی از سلبریتی‌ها صریحاً می‌گویند که ما از آن‌طرف می‌ترسیم چون ما را تهدید کردند. بعضی هم می‌گویند که ما را تشویق کردند... یکی از اخلاق بردگی هم این است که اگر تشویق بشوند و برای آنها کف بزنند، کیف می‌کنند و اگر کف نزنند ناراحت می‌شوند. همین اخلاق، برده‌‌ها را بدبخت می‌کند.

کسی که از افکار عمومی تأثیر می‌پذیرد از دوستان اهل‌بیت(ع) نیست/ مراقب باشید افکار عمومی، شما را اداره‌ نکند

سعی کنید هیچ‌وقت تشویق نشوید و هیچ‌وقت، هیچ‌کسی تشویق‌‌تان نکند. یعنی چه؟ کسانی که در بندگی خدا اخلاص دارند از اخلاق بردگی بدشان می‌آید. اگر کسی از آنها تعریف کند، آنها غضبناک می‌شوند. کسی که از تعریف خوشش بیاید اگر تحقیرش بکنند جا می‌خورد، اخلاق بردگی همین است. مراقب باشید افکار عمومی شما را اداره‌ نکند. طبق روایت، افکار عمومی هیچ تأثیری روی دوستان اهل‌بیت(ع) نباید داشته باشد.

امام باقر(ع) می‌فرماید: اگر مردم شهرِ تو جمع بشوند و بگویند تو آدم بدی هستی و تو ناراحت بشوی، یا جمع بشوند و بگویند تو آدم خوبی هستی و تو خوشحال بشوی، تو از دوستان ما اهل‌بیت(ع) نیستی. «لَا تَکُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْکَ أَهْلُ مِصْرِکَ وَ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْکَ ذَلِکَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّکَ ذَلِک‏» (تُحَف العقول، ص284) اهل‌بیت(ع) برده را راه نمی‌دهند.

توبیخ سنگین الهی در قرآن: اگر بندۀ خدا نشوید بردۀ دیگران می‌شوید، از ابلیس گرفته تا ابلیس‌چه‌ها

کجای قرآن نوشته است که اینها برده هستند؟ آنجا که می‌فرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» (یس،60) اى فرزندان آدم! آیا با شما عهد نکردم که عبد شیطان نشوید؟ جالب این است که نمی‌فرماید من با شما عهد کردم که عبد من بشوید، بلکه آن‌طرف قضیه را می‌فرماید، چون آن‌طرفش خیلی ناراحت‌کننده است. بنده به دلیل همین توبیخ و موعظۀ سنگین الهی در این آیۀ قرآن می‌گویم مهم‌ترین راه درک ضرورت بندگی خدا این است که اگر بندۀ خدا نشوید بردۀ دیگران می‌شوید، از ابلیس گرفته تا ابلیس‌چه‌ها!

چهل سال است در این مملکت داریم این مطلب را می‌گوییم، ولی حتماً ناقص گفته‌ایم که بعضی‌ها با ژست روشنفکری می‌گویند «ما به دین، اعتقاد نداریم، ما نمی‌خواهیم دین‌دار بشویم» باید از آنها پرسید: الان شما بردۀ چه کسی هستید؟ حتماً مطالب اصلی‌ دین را به اینها آموزش نداده‌اند و آموزش‌هایی که داده‌اند همه فرعیات بوده است. قرآن پُر از روانشناسی برده‌ها است، حتی فرعون هم برده است چون اخلاق برده‌ها را دارد. اخلاق برده‌ها چیست؟ «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا * وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعا» (معارج، 20 و 21).

شرک و کفر یعنی بردگیِ غیرخدا / ضجه‌های حضرت زهرا(س) برای این بود که نمی‌خواست مردم به بردگی بیفتند

امام‌صادق‌‌(ع) فرمود: بنى‌امیّه آموزش ایمان را براى مردم آزاد گذاشتند، اما آموزش شرک‏ را آزاد نگذاشتند، تا اگر آنان را به شرک بکشانند، مردم متوجّه نشوند. «إِنَّ بَنِی‌أُمَیَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوهُ.» (الکافی، ج۲، ص ۴۱۵) ما باید این را آموزش بدهیم و بگوییم که شرک و کفر، بردگیِ غیرخدا است.

قرآن برده‌ها را رفتارشناسی می‌کند. سعی کنیم با برده‌ها شباهت نداشته باشیم. برده‌ها طمّاع هستند، برده‌ها ممکن است سر یک لقمه‌ نان باهم دعوا کنند. در گذشته برخی افراد، غلام و برده بودند، اگر یک‌ برده‌ای سر لقمه‌ نان با کسی دعوا نمی‌کرد بلکه بذل و بخشش می‌کرد او اخلاق آزاده‌ها و ارباب‌ها را داشت. ارباب‌ها سفره می‌اندازند، دیده‌اید در اربعین، کسانی هستند که می‌گویند «من غلام حسین(ع) هستیم» ولی خودشان ماشاءالله یک‌پارچه ارباب هستند! مادر ما حضرت زهراء(س) دوست دارد بچه‌هایش را بزرگ تربیت کند، تا همه ارباب باشند و بردۀ کسی نباشند، باید به او التماس کنیم دست ما را بگیرد تا بردۀ کسی نباشیم. اگر حضرت زهرای اطهر(س) در مدینه آن‌همه ضجه زد، علتش این بود که نمی‌خواست مردم به بردگی بیفتند.

کسی که بندۀ خدا نباشد، بردۀ دیگران می‌‌شود و بعد به‌جان مردم بی‌گناه می‌افتد

مگر چه اشکالی دارد یک نفر بردۀ دیگری بشود؟ اشکالش این است که اگر کسی بندۀ خدا نباشد، بردۀ دیگران می‌‌شود و بعد هم مثل زامبی می‌شود و به جان ما می‌افتد، با این موضوع چه کار کنیم؟ این برده‌ها نصیحت‌بردار نیستند. اینها وحشی می‌شوند، همان‌گونه که در کربلا وحشی شدند به‌طوری که خود عمرسعد هم می‌گفت این‌همه جنایت نکنید! آنها بعد از اینکه جنگ تمام شده بود، دختربچه‌ها را می‌زدند. پس نمی‌توانیم بگوییم «هرکسی خواست، برود بردگیِ غیرخدا را انتخاب کند!» چون همین‌ها بعداً می‌آیند زن و بچۀ بی‌گناه مردم را می‌زنند.

آیا فکر می‌کنید با ظهور امام‌زمان(عج) جهان به صورت اجباری و دیکتاتوری تحت یک دین در می‌آید؟ نه این‌طور نیست؛ مردم می‌فهمند کسی که زیر این پرچم نیاید بالاخره از سرِ ترس یا طمع، سرباز و بردۀ دیگران می‌شود. انقلاب و امتحانات الهی در آستانۀ ظهور، دارد ما را به درس‌های عقیدتی می‌رساند که اگرچه این درس‌ها در قرآن بارها بیان شده است، ولی در کتاب‌های آموزشی ما معمولاً سابقه‌ای ندارد.

کسی که بردۀ غیرخدا شد اگر امکانش فراهم شود، جنایت‌کار خواهد شد

أمیرالمؤمنین(ع) کلام سنگینی دارد که فهمیدن آن خیلی عقل می‌خواهد. می‌فرماید: کسی که با ما نباشد دشمن ما است «مَنْ لَمْ یَکُنْ مَعَنَا کَانَ عَلَیْنَا» (الارشاد، شیخ مفید، ج1، ص303) کسی که دلش این‌طرف نباشد، یزید می‌تواند از او به عنوان مهره استفاده کند. البته خدا اوضاع جهان را کنترل می‌کند و نمی‌گذارد همیشه یزیدیان موفق بشوند. اینها زامبی‌ها و جنایت‌کارهای بالقوه هستند، ولی اگر بالفعل بشوند می‌دانید چطوری جنایت می‌کنند؟ چند نمونه‌اش را دیده‌اید. جلوی چشم سی نفر، آرمان علی‌وردی را شکنجه و شهید کردند، همان کارهایی را کردند که ما در روضه‌ها می‌گفتیم. آیا در بین آن سی نفر یک نفر هم وجدان نداشت؟ برده‌ها این‌طوری هستند؛ آخرش این است که جنایت‌کار می‌شوند.

اگر در همین مسائل اخیر دقت کنید، می‌بینید که اولش برهنگی است، بعدش بردگی است. این بحث اخلاقی نیست. خدا در قرآن آخرش را می‌گوید، چرا عبد طاغوت شدی؟ عبد خدا باش تا تو را از همۀ بردگی‌ها رها کند. خیلی از درس‌های اخلاق‌ اصلاً بوی قرآن نمی‌دهد. بعضی از حرف‌های دینی اخلاقی رویه‌ و روحیه‌اش شبیه قرآن نیست. خودت برو قرآن را بخوان، قرآن برای این نیست که فقط آخوندها بخوانند و بیایند برایت شرح بدهند! ما دین خیلی زیبایی داریم. مثلاً پزشک‌ها می‌روند یک چیزهایی می‌خوانند که ما نمی‌توانیم آنها را بخوانیم، بعد می‌آیند برای ما نسخه می‌پیچند، ولی فرموده‌اند همه‌تان قرآن را بخوانید. روش برخورد قرآن را با مسائل نگاه کن! حدوداً یک پنجم قرآن تاریخ است، برخوردها را ببین. مثلاً می‌فرماید چرا ناقۀ صالح را می‌کشید؟ مگر آن ناقه، چه‌کار کرده بود؟ قرآن می‌خواهد وحشی‌ها و زامبی‌ها را نشان بدهد و بگوید چه شد که اینها به اینجا رسیدند.

«بردۀ دیگران شدن» یک‌دفعه‌ای در برخی حوادث، زشتیِ خودش را نشان می‌دهد

رفت یک تعداد اراذل و اوباش را آورد و گفت اینها دین و ایمان و وجدان ندارند، اینها را می‌برم درِ خانۀ علی(ع) را آتش بزنند، آنها هم آمدند. یک‌دفعه‌ای صدای فاطمه(س) را شنیدند که فرمود «من فاطمه(س) دختر پیغمبر شما هستم» آنها گفتند «ما درِ خانۀ دختر پیغمبر(ص) را آتش نمی‌زنیم» و رفتند. اما بعضی‌ها که درجۀ بی‌رحمی و رذالت آنها بیشتر بود و از بی‌غیرتی بقیه خبر داشتند، ماندند و نرفتند.

اما یک درجه‌ از بی‌رحمی هم این است که یک خانمی در همسایگی آدم، بین در و دیوار ضجه بزند اما کسی به کمک او نیاید. نوشته‌اند فاطمه زهراء(س) طوری فریاد زد «وا ابتاه» که همۀ مردم مدینه شنیدند. اما کسی نیامد. آنها فاطمه را تنها گذاشتند. مگر چند ماه از رحلت رسول‌خدا(ص) گذشته بود؟ ببینید «بردۀ دیگران شدن» چطور یک‌دفعه‌ای زشتیِ خودش را نشان می‌دهد!

وقتی فاطمه(س) پس از دادخواهی دربارۀ فدک با دست خالی از مسجد برگشت، فرمود یاعلیّ(ع)، چه نشسته‌ای که تقاضای کمک کردم ولی هیچ یک از مردم-از انصار و مهاجرین- به من کمک نکردند «حَبَسَتْنِی قَیْلَةٌ نَصْرَهَا وَ الْمُهَاجِرَةُ وَصْلَهَا وَ غَضَّتِ الْجَمَاعَةُ دُونِی طَرْفَهَا فَلَا دَافِعَ وَ لَا مَانِع‏» ای کاش مرده بودم و این صحنه را نمی‌دیدم «لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هُنَیْئَتِی‏» (احتجاج، طبرسی، ج1، ص107).

مردم مدینه گذاشتند درِ خانۀ فاطمه(س) آتش بگیرد و سکوت کردند، اما بعدها لشکریان یزید در همین مدینه، واقعۀ حرّه را به‌پا کردند و هفتصد نفر از صحابه و تابعین را سر بریدند به‌حدی که در کوچه‌های مدینه خون راه افتاده بود!

(الف2/ن2)


جلسه بعد>>

نظرات

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...