آخرین گام رهایی - ج۴
اگر طالب اوج رهایی و آزادی نباشی در جنایت سلطهطلبها شریک میشوی
شناسنامه:
- زمان: ۱۴۰۲/۰۴/۳۰
- مکان: دانشگاه امام صادق(ع)
- موضوع: آخرین گام رهایی
- دانلود صوت تمام جلسات: اینجا
مدت: 57 دقیقه | دریافت با کیفیت: [پایین(13MB) | متوسط(27MB) | خوب(53MB)]
چرا صرفنظر کردن از رهایی یک جنایت بزرگ است؟/ کسی که اسارت را بپذیرد، سلاطین جور را تقویت کرده
یکی از درسهای مهم کربلا این است که مردم کوفه یک مقدار اسارت یزید را قبول کردند، یک مقدار اسارت عبیداللهبن زیاد را قبول کردند و بعد کارشان به جایی رسید که قاتل أباعبداللهالحسین(ع) شدند. این گلدرشتترین نمونۀ تاریخی است برای اینکه به ما نشان بدهد پذیرش اسارت چه جنایتهایی را به دنبال خواهد داشت. اینجور نیست که شما وقتی اسارت را بپذیری فقط از حقوق خودت گذشتهای. نه؛ یک جریانی را تقویت میکنی که آن جریان هرچه جنایت از دستش بر بیاید انجام خواهد داد.
پس رهایی از اسارت سلاطین و سلطهطلبها و ظلمهای بیرونی یک امر بسیار مهم است و پذیرش اسارت و صرفنظر کردن از رهایی در ظلمهای اجتماعی، جنایت بزرگی است. چرا پذیرش اسارت یک جنایت بسیار بزرگ است؟ چون هر یک نفری که اسارت را بپذیرد، در واقع سلاطین جور را تقویت کرده است. خیلیها اینطور تلقی نمیکنند، مثلاً میگویند: «من ضعیف هستم و او به من زور گفت، من هم نمیتوانستم کاری بکنم» به این سادگیها نیست، أباعبداللهالحسین(ع) نشان داد که خیلی وقتها آدم میتواند محکم بایستد و این حریّت را نشان بدهد.
هرکسی به «انقلابی نبودن» وجاهت و آبرو بدهد یعنی به اسارت رضایت داده است
از طرف دیگر، مثلاً اگر شما به کسی که دشمن سلطه است انقلابی میگویید، انقلابی نبودن معنایش چه میشود؟ میشود سلطهپذیری، میشود رضایت دادن به اسارت، بعضیها انقلابی نیستند یک کلاسی هم برای انقلابی نبودن خودشان میگذارند، انقلابی نبودن یک پوزیشنی پیدا کرده است، این را باید چهکار کرد؟
خدا نابود کند کسانی را که در این چهل و پنج سال کار کردند برای اینکه انقلابی بودن از وجاهت بیفتد و انقلابی نبودن وجاهت پیدا کند. هرکسی به انقلابی نبودن، آبرو و عزت بدهد یعنی به اسارت رضایت داده و دشمن اسارت نیست یعنی عاشق رهایی نیست. مهمترین فایدۀ انقلاب و نظاممان این است که برای ما رهایی از سلطه را به ارمغان آورده و این حرف هیچوقت کهنه نمیشود. متاسفانه سرودهای انقلابی با موضوع رهاییطلبی دیگر زیاد تولید نمیشود. خدا لعنت کند کسانی را که به بهانههای مختلف، عشق به رهایی را کاستند و به اسارت، وجاهت دادند.
این انقلاب چهکار کرده؟ نود و نُه درصد کاری که باید انجام میداده را انجام داده و آن رهایی از سلطه است، یک درصدش مانده است که آن هم حل مشکلات است. اما بعضیها این مسئلۀ مهم را درک نمیکنند. برخی از کسانی که سابقاً انقلابی بودند و ظاهراً مذهبی و به اصطلاح روشنفکر هم هستند، دچار این بلیّه میشوند.
خدا پذیرش کمترین اسارت را هم از ما نمیپذیرد
عشق به رهایی و جان دادن برای رهایی و بدست آوردن رهایی، باید تقویت بشود. پذیرش کوچکترین اسارت را هم خدا تقبیح میکند، حتی در این حد که پیش یک ثروتمند صدایت را نازک کنی و پایین بیاوری از ترس اینکه مثلاً منافع و داراییات کم بشود. خدا میگوید چرا بین ثروتمند و فقیر فرق گذاشتی؟ چرا صدایت فرق میکند؟ میگویی: خب این پولدار است، یکدفعهای میزند همۀ هستی آدم را به باد میدهد! نباید در این حد هم اسیر او بشوی. حتی ثروتمند خوب و بد هم در اینجا مطرح نیست.
پذیرش ظلم که دیگر هیچ! یک ذره هم نباید اتفاق بیفتد. شما میدانید که حضرت امام چقدر دلسوز انقلاب بود، علاقۀ امام به انقلاب از این باب نبود که این انقلاب را چون ما انجام دادهایم باید به آن علاقه داشته باشیم و باید آن را حفظ کنیم. تعلق خاطر ایشان به انقلاب به دلیل حرّیتی بود که این انقلاب آورده که اصل ماجرای انقلاب است، انقلابی که همه دارند علیه آن تلاش میکنند تا بتوانند این ملت و این مملکت را به اسارت بکشانند، این موضوعی است فراتر از همۀ موضوعات و فراتر از همۀ مشکلات و گرسنگیها و تشنگیها.
بیحرمتی به رهایی بیحرمتی به خون شهیدان است چون آنها برای رهایی جامعه رفتند
خائنترین یا نادانترین افراد، قبیحترین سخنی که میتوانند بر زبان جاری کنند و جاری میکنند این است که بگویند «انقلاب به ما چه داد؟ آیا توانست به ما آب و نان بدهد؟» اصل انقلاب برای این بود که ما از سلطه رهایی پیدا کنیم. بعد از رهایی، طبیعتاً باید تلاش کنیم و برنامه داشته باشیم و کشورمان را آباد کنیم.
رهایی از ستم، ناموس خلقت و ناموس دین است، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (نحل، 36) دعوت به عبادت خدا همسنگ رهایی از سلطۀ طاغوت است. این دوتا در کنار همدیگر، دو روی یک سکه است. به رهایی باید عشق ورزید، رهایی را باید خواست، رهایی را باید قدر دانست و امام(ره) قدر میدانست. این موضوع رهایی هیچوقت کهنه نمیشود، ما با هیچ کشوری در جهان قابل مقایسه نیستیم، چون رهایی ملت ما و رهایی کشور ما از سلطه، زبانزد خاص و عام در همۀ جهان است و بیتردید هیچ کشوری مثل ما استقلال ندارد. ما عضو یک چنین کشوری هستیم و برای این، خیلی باید سرود تولید بشود.
بله، مشکلات هم هست، مدیران باید لیاقت داشته باشند و مشکلات را برطرف کنند اما شهیدان ما همه برای این رهایی به شهادت رسیدند، بیحرمتی کردن به این رهایی بیحرمتی کردن به خون همۀ شهیدان است. نگوییم که فرد بیحجاب به خون شهید، بیحرمتی کرده است، شاید او اصلاً قصدش این نیست و معمولاً هم اینطور نیست. اما بیحرمتی کردن به این رهایی، به این استقلال، بیحرمتی کردن و پایمال کردن خون شهیدان است. شهدا برای این رهایی رفتند و مدیران هم باید به اندازۀ خوندادن شهیدان در قدردانی از این رهایی بمیرند و زنده بشوند و کار کنند و از این فرصت رهایی استفاده کنند و مشکلات را حل کنند.
اگر رهاییطلب نباشی در جنایت سلطهطلبها شریک میشوی/ مردم کوفه خواستند رهاییبخش نباشند، قاتل حسین(ع) شدند
اصل رهایی باید حرمت داشته باشد. مواظب باشید کسی انقلابیگری را که اصلش پایداری بر روی این رهایی است، خدشهدار نکند. خدا لعنت کند هرکسی که وجاهت و آبرو میدهد به سلطهپذیری و بیتوجهی به رهایی و به رهاییبخش نبودن و رهاییطلب نبودن. اینکه ما مسئول ضعیف یا قوی داریم، مسئول صادق یا دروغگو داریم، مسئول بیعرضه و باعرضه داریم، یک بحث دیگری است.
اگر رهاییطلب نباشی در عداد جنایتهای سلطهطلبها قرار میگیری. مردم کوفه خواستند رهاییبخش نباشند، قاتل أباعبداللهالحسین(ع) شدند. این در عرصۀ اجتماعی بود، در عرصۀ فردی چطور؟
در عرصۀ فردی هم اگر دنبال رهایی نباشی زمینۀ گناه و نابودی دلت را فراهم کردهای/ خباثت از اینجا شروع میشود که رهایی نخواهی
در عرصۀ فردی هم اگر دنبال رهایی نباشی خودت زمینۀ گناه و کجفهمی و نابودی دلت را فراهم کردهای، اصلاً این دل دیگر مرده است، دیگر زنده نیست، این عقل دیگر کار نمیکند. اگر دنبال رهایی نباشی و با این غمهای پست و پلشت دنیا خو بکنی و با این استرسها، سر کنی و با آنها زندگی کنی، این هم موجب جنایتها و خباثتهای بزرگ میشود، خباثت از کجا شروع میشود؟ خباثت از اینجا شروع میشود که رهایی نخواهی. هیچکس بد به دنیا نمیآید، این نظر اسلام و این نظر انسانی ما است. ما انسانگرا و اومانیست حقیقی هستیم، غربیها و فیلسوفانشان در واقع اومانیست نیستند، چون نظرشان دربارۀ انسان غالباً این است که انسان، خبیث به دنیا میآید، مگر اینکه آدم خوبی بشود. ولی ما معتقد هستیم انسان خوب به دنیا میآید و مفطور به فطرت الهی است.
خُب؛ یک آدم خوب چگونه خراب میشود؟ چگونه رذل میشود و جهنمی میشود؟ قدم اول این است که از بلندهمتی دست برمیدارد. یعنی به آن استعدادی که خدا داده است میگوید «حالا همه اینها را بهطور کامل نمیخواهیم!» اصطلاح دینیاش را بگویم: قدم اول، ناشکری است، یعنی شکر نمیکند از اینکه انسان است و بلندهمت است. ابلیس چهکار میکند؟ طبق آیه قرآن، ابلیس میگوید: من از چپ و راست و از جلو و عقب به انسان حمله میکنم تا شکر نکند و از شاکرین نباشد (ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ؛ اعراف، 17)
خود ابلیس فلسفۀ کارش را گفته است، اینکه ما شکر نکنیم یعنی چه؟ مرتبۀ اول شکر نکردن این است که نمیخواهم آنقدر هم هیچ خوفی نداشته باشم، هیچ حزنی نداشته باشم، هیچ غمی نداشته باشم و رهایِ رها باشم! یعنی نمیخواهم آنچنان هم آرامش داشته باشم، همین مقدار آرامش کافی است! درحالیکه این چیزی که تو داری اصلاً آرامش نیست، تو الان خیلی متلاطم هستی! میگوید: خُب همه متلاطم هستند!
اگر با توحید و نبوت، به رهایی نرسی، اصول عقاید به دردت نمیخورد
خوب بودن و متّقی بودن یعنی چه؟ مؤمن بودن یعنی چه؟ یعنی طالب رهایی بودن، و الا انگیزۀ ایمان نداری. پس ایمان به چه دردی میخورد؟ شمر هم ایمان و اعتقاد داشت، موقع آن جنایت بزرگ به امام حسین(ع) گفت من یقین دارم جد تو پیغمبر است وروز قیامت، حساب مرا میرسند... پس هم به توحید قائل بود، هم به نبوت قائل بود هم به معاد. پس اصول عقائد هم اگر درس بدهی هیچ فایده ندارد اگر رهایی نخواهی و اگر با توحید و نبوت، به رهایی نرسی.
«کیست مولا، آن که آزادت کند؛ بند رقیّت ز پایت بر کَند» اگر از نبوت، آزادی نخواهی چه فایدهای دارد؟ میفرماید اکثر مردم ایمان هم بیاورند، مشرک هستند «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» (یوسف، 106) مؤمنین هم اکثراً مشرک هستند. چرا اکثراً مشرک هستند؟ چون واقعاً رها نشدهاند. اگر رها شده بودی که دیگر چیزی نباید تو را خائف و محزون کند. چیزی نباید تو را دچار استرس و نگرانی کند.
توکل یعنی «رها باش و به خدا بسپار»/ بسیاری از رفتارهای غلط ما در اثر عدم توکل و عدم رهایی است
بسیاری از رفتارهای غلط در اثر عدم توکل است، توکل یعنی «رها باش و به من بسپار» توکل عالیترین صفت است و توکل صفتی است که قدم اول را باید با آن برداری. توکل در همۀ امتحانات الهی در وجود انسان امتحان میشود. و توکل یعنی رهایی، توکل یعنی خدایا رها کردم؛ بقیهاش با تو.
آدم خوب چگونه بد میشود؟ با نخواستنِ رهایی و با کم خواستنِ رهایی. تاریخ به کجا خواهد رسید؟ به جایی خواهد رسید که خداوند این انسانهایی که رهایی را کامل نمیخواهند اینقدر بلا بر سرشان میآورد تا خسته بشوند و ناله بزنند و بگویند «خدایا منجی را برسان، خدایا دیگر مردیم و له شدیم!» یعنی به جایی برسند که کوچکترین نشانهای از اسارت در زندگی فردی یا اجتماعی دیدند، فریاد بزنند که «نه، ما این اسارت را نمیخواهیم، ما آخرش را دیدهایم»
تمنای فرج یعنی تمنای رهایی
قوم بنیاسرائیل کِی به رهایی رسید؟ اینقدر مورد ظلم و شکنجه فرعون قرار گرفتند و اینقدر از آنها کشته شدند که دعا کردند خدا نجاتشان داد. البته بعد از اینکه خدا نجاتشان داد معلوم شد که ظرفیت آن نجات را نداشتند، بعد از مدتی گوسالهپرست شدند.
به دلائل مختلف، ملت ما خیلی شایستهاند که نجات پیدا کنند و خیلی تمناها داریم. فرج را باید تمنا کرد. فرج یعنی چه؟ یعنی رهایی. خیلی از ما، به آن معنا فرج را نمیخواهیم و میگوییم: «حالا چه عجلهای هست؟ ما با همین زندگیِ الان خودمان میسازیم!»
امام(ره): انسان با دو بال رهاییطلبی و راحتطلبی بهسوی قرب خدا پرواز میکند
حضرت امام(ره) یک بحثی دارد به نام تقریرات فلسفه، در آنجا میفرماید: «کمال انسانی که ذات وجود انسان به طوری صفا داشته باشد که از کدورات عاری شود با دو اصل حکمت و حریّت محقق میشود...» یعنی ایشان کمال را ترجمه میکند و میگوید به کمال رسیدن انسان یعنی اینکه انسان صفا پیدا کند، هیچ کدورتی روی قلب انسان نباشد و این با دو اصل حکمت و حریّت به دست میآید. حریت هم یعنی رهایی.
رهایی یک مفهوم اصیل است، ما متأسف هستیم که این تعلیمات عرفانی در جامعۀ ما رواج ندارد و ممکن است جدید جلوه بکند. حضرت امام(ره) در چهل حدیث، میفرماید: «جناح عشق به راحت و عشق به حریّت، دو جناحی است که به حسب فطرت الله غیر متبدّله در انسان ودیعه گذاشته شده که با آنها انسان طیران کند به عالم ملکوت اعلی و قرب الهی» به تعبیر امام، انسان دو بال دارد که با این دو بال به سوی قرب خدا پرواز میکند. این دو بال چیست؟ یکی راحتطلبی و یکی رهاییطلبی! راحتطلبی یعنی اینکه اصلاً تو چرا به سخت گذراندن راضی میشوی؟ چه کسی تو را به سخت گذراندن راضی کرد؟ حتماً بعدش هم میخواهی به خاطر این سختیها درِ خانۀ خدا ناله بزنی. یعنی انسان بخاطر گرفتاریهایی که خودش برای خودش درست کرده است ناله میزند.
اصلاً ما چرا راحتطلب نیستیم؟ میفرماید این بالِ پرواز تو است. من میخواهم راحت باشم از این اسارتها، من میخواهم راحت باشم از عوارض اسارتها. خداوند همهچیز دارد، امکانات دارد، قدرت دارد و به ما میفرماید: خُب از من کمک بخواهید تا شما را کمک کنم... برای خدا که کاری ندارد! خدا که به ما هم علاقه دارد و تقریباً هم بیکار است و مدام دارد به ما نگاه میکند، اما وقتی خودِ این بنده، یاریِ خدا را نخواهد، و خودش را لابلای چرخ دندههای عالم هستی له کند، خدا با این بنده باید چهکار کند؟
بنا نیست که خودت، خودت را رها کنی، از خدا بخواه رهایت بکند/ اصلاً فلسفۀ عبودیت همین رهاسازی است
بگو خدایا، من را کمک کن، میخواهم آزاد بشوم... وقتی این را عمیقاً از خدا بخواهی، بلافاصله خدا فعال میشود و میفرماید: من اصلاً تو را آفریدم برای اینکه کمکت کنم... میدانید که بزرگترین عذاب الهی این است که میفرماید: من کافران را کمک نمیکنم، «وَ أَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ» (محمد(ص)، 11) کافرین که مولا ندارند، مؤمنین مولا دارند، من مؤمنین را کمک میکنم.
شما از خدا کمک بگیر، بنا نیست که خودت، بهتنهایی به رهایی برسی، بگو او رهایت بکند، تو را از بندهای دنیا رهایت بکند، خدا شروع میکند تو را رها کردن، و مدام این بندها را قیچی میکند، اول تو را از شهوات رهایت میکند، البته خودت هم یکذره کمک کن و تلاش کن، خدا این بندها را قیچی میکند، اصلاً فلسفۀ عبودیت همین رهاسازی است.
أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: «مَن قامَ بشَرائطِ العُبودِیَّةِ اُهِّلَ للعِتْقِ» (غرر الحکم، 8529) کسی که شرایط عبودیت را فراهم کند شایستۀ عتق است، عتق یعنی آزادی. یک کلمۀ دیگر هم از روایات، برای آزادی به کار برده بودیم و آن «خلاص» بود: «غایَةُ الإخلاصِ الخَلاصُ» (غررالحکم، 6347) اینجا هم کلمۀ عتق را داریم، عتق و خلاص دو عبارت است برای همین مفهوم رهایی.
در روایت، احکام دین را به احکام حریت، تعبیر کردهاند، یعنی اینها احکام آزادی است و انسان را از بندها و اسارتها آزاد میکند.
وقتی به رهایی برسی به آرامش میرسی، البته نه آرامشِ بیمزه و بدون هیجان
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «فَإِنَّ تَقْوَى اللّهِ مِفْتَاحُ سَدَاد، وَ ذَخِیرَةُ مَعَاد، وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَة» (نهج البلاغه، خطبه 230) تقوی آزادی از هر صفت گیردهندۀ بدی است. تقوی شما را رها میکند، وقتی به رهایی برسی به آرامش میرسی، نه آرامشِ بیمزۀ نادانها، نه آرامش بیمزۀ آنهایی که عاشق نیستند، نه آرامش بیمزۀ آدمهای بیاحساس، نه آرامش بیمزۀ آدمهایی که بیهیجان زندگی میکنند و مثل مردهها هستند، بلکه آرامش توأم با هیجان، گریه، نشاط و...
کسی که به رهایی میرسد، خیلی از این هیجانات اولیهای که به آنها هیجانات کاذب یا هیجانات حداقلی گفته میشد را ندارد، اما هیجان عمیق و اصیل دارد، اشک و گریه دارد، و گریه یکی از جلوههای هیجان است بلکه گریه، اوج هیجان انسان است. فکر نکنید خنده و جیغ کشیدن، اوج هیجان انسان است! گریه زیباترین هیجان است، گریه لطیفترین هیجان است، تازه دلائل گریه هم دلائل مختلفی است و چند نوع گریه داریم.
در ادامه روایت فوق، امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «وَ نَجَاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَة بِهَا یَنْجَحُ الطَّالِبُ، وَ یَنْجُو الْهَارِبُ، وَ تُنَالُ الرَّغائِبُ» به واسطۀ تقوا، آدمی که میترسد به امنیت میرسد، آدمی که آرزو دارد به آرزوهایش میرسد، و آدمی که چیزی میخواهد به همۀ خواستههایش میرسد. در واقع تقوا عنصر رهاکنندۀ انسان است.
رهایی یعنی رسیدن به آرامش؛ یک آرامش هیجانانگیز!
ما نباید از این عشق به رهایی فاصله بگیریم، این را باید سرود خودمان قرار بدهیم. آدم که هدفش را رها نمیکند و آن را در صندوقچه نمیگذارد. باید هدف را مدام بر زبان خودمان مترنّم کنیم، دیندارها به غیرمتدینّین بگویند که ما دنبال رهایی هستیم شما دنبال چه هستید؟ البته شرطش این است که این رهایی، برای ما آرامش را به ارمغان بیاورد.
رهایی یعنی رسیدن به آرامش؛ البته نه آرامش بیهیجان! بلکه آرامش بسیار هیجانانگیز! مثلاً شما ببینید که زندگی أمیرالمؤمنین(ع) بیشتر هیجان داشت یا آنهایی که سراغ انواع ابزار هیجان میروند؟ از هیجانهای ارتباطهای عاطفی زمینی، تا هیجان قمار، شهربازی یا هیجان دربی و...اینها چه مقدار هیجان دارند؟ خدا میفرماید که از این هیجانهای کم چرا لذت میبری؟ و چرا کم از هیجان لذت میبری؟ همۀ بحث خدا با ما این است. مؤمن با رهایی، به یک آرامشی میرسد که در آن آرامش هیجان هست، عالیترین جلوۀ هیجان هم اشک و گریه است، گریهای در سطوح مختلف. مگر ما میتوانیم به عمق گریههای أباعبداللهالحسین در کربلا برسیم؟
خدا برای ما راهی باز کرده که یک گریۀ عارفانه و هیجانانگیز را تجربه کنیم
ما که عارف نیستیم ولی خدا برای ما آدمهای معمولی راهی باز کرده است که همهمان بتوانیم یک گریۀ عارفانه و یک تجربۀ عارفانه در زندگیمان داشته باشیم و آن هم روضۀ أباعبداللهالحسین(ع) است. شما آدمهایی نیستید که صرفاً به خاطر تیر و نیزه و مظلومیت امام حسین(ع) گریه کنید، شما چون یک دریافتی از حقیقت نورانی حسین(ع) دارید نمیتوانید تحمل کنید و بشنوید که به ایشان بیاحترامی شده و به ایشان سنگ زدهاند، این را نمیتوانید تحمل کنید، لذا گریۀ شما هم عارفانه است. ولی این را حسین(ع) برایت سهل کرده است، بقیۀ گریهها و لذتهای عارفانهها خودت باید تلاش کنی و بدست بیاوری. پس این روضه و محبت امام حسین(ع) نعمت بزرگی است که خدا به ما عنایت کرده است. میفرماید علامت مؤمن این است که برای زیارت قبر حسین دلش تنگ میشود. این تنها عارفانهای است که تو داری تجربه میکنی.
در معنویت هیجانی هست بسیار فراتر از هیجانهای کاذب دنیایی/ هیجان معنوی با رهایی حاصل میشود
معنویت هیجان دارد. یکذره به خدا نزدیک شدن یا دور شدن، فوقالعاده هیجان دارد، این هیجان را هیچ عاشق و معشوق زمینیای در اثر دوریشان از همدیگر هیچوقت تجربه نمیکنند؛ حتی آنهایی که در افسانهها مثل لیلی و مجنون هست. یکذره از هیجان دوری از خدا که در قلب عرفا هست را اینها اصلاً نمیفهمند و نمیتوانند درک کنند.
بعضیها میگویند: ما اگر بدانیم که در دین هیجانی هست که در این هیجانهای زمینی(مثل قمار و عرقخوری و...) وجود ندارد خُب ما سراغ دین میآییم. یکدفعهای شما میبینید که مثلاً قماربازی و عرقخوری و خیلی چیزهای دیگر را کنار میگذارد و میگوید اربعین به کربلا میروم... چون راه حسین یک هیجان دیگری دارد. هیجان معنوی فوقالعاده است و این با رهایی حاصل میشود. از این هیجانات کاذب، رها شو، ببین به چه هیجاناتی میرسی.
أباعبداللهالحسین(ع) میفرماید من هرموقع پدرم أمیرالمؤمنین(ع) را دیدم داشت اشک میریخت و گریه میکرد! (مَا دَخَلْتُ عَلَى أَبِی قَطُّ إِلَّا وَجَدْتُهُ بَاکِیاً؛ ارشادالقلوب، ج1، ص97) یعنی امیرالمؤمنین(ع) دائماً در اوج هیجان معنوی بود. تازه آن روح بزرگ أمیرالمؤمنین علی(ع) بود به ما یکذره از این هیجان را بدهند تمام عمر گریه میکنیم.
رهایی یعنی رهایی از هیجانات نابودکنندۀ حداقلی که اکثراً استرسزا و آسیبزا هستند
رهایی یعنی چی؟ رهایی یعنی رهایی از هیجانات نابودکنندۀ حداقلی که بعضیهایش لذتبخش است و اکثرش هم استرسزا است، لذتبخشهایش هم آسیبزا است و متأسفانه وقتی انسان به اینها عادت کرد معتادش میشود، هیجانات کاذبِ مضر آدم را طوری معتاد میکند که همیشه استرس دارد.
مثلاً میپرسی: عامل استرس تو چیست؟ میگوید: فردا بدهی دارم. به اندازۀ بدهیاش به او پول میدهی و میگویی: چرا باز استرس داری؟ میگوید: یک آزمایشی هم داده بودم و نگرانم که نتیجهاش بد باشد. این هم برطرف بشود، دوباره یک عامل استرسزای دیگر در ذهنش پیدا میکند و نگران میشود. انگار به داشتن استرس معتاد شده و بدون نمیتواند بدون استرس زندگی کند. معتادِ افسرده شدن و اندوه میشود.
از خدا بخواه نگرانیهایت را برطرف کند اما قول بده باز دنبال یک نگرانی دیگر نروی!
از خدا بخواه این استرسها و نگرانیهایت را برطرف کند اما قول بده اگر خدا این استرسهایت را از بین ببرد جایش دنبال یک استرس دیگر نمیگردی. بعضیها هستند که خدا خیلی راحت مسائل و مشکلات آنها را حل میکند، را برطرف میکند. خدا بعضی از ذهنها و دلها را میگوید این حیف است که صرف مسائل ریز و کوچک بشوند. غیر از آن مسائلی که بنا بر مصلحت خداوند و در جریان تجارت با خدا رخ میدهد.
بالاخره گرفتاری در دنیا هست، اما کسی که رها باشد، با این گرفتاریها دچار هیجانات بیهوده نمیشود. آدم خوبها و عرفا چه مشکلاتی دارند؟ مشکلاتشان در واقع خوشکلات است یعنی زیباست و آنها را رشد میدهد. ولی مشکلات آدمهای بد، اینطور نیست، بلکه استرسزا آسیبزا است و برایشان سازنده نیست.
خدایا مشکلاتی که ما را اسیر کردهاند عجالتاً تا قبل از اینکه ما عارف و متقی بشویم و به آن مقامات رهایی برسیم این مشکلات ما را برطرف بگردان. خدا حاضر است اینها را برطرف کند اما به شرطی که بعدش نروی دنبال مشکل دیگر و دوباره ذهن خودت را درگیر یک گرفتاری و مشکل دیگر بکنی!
رهایی یعنی رسیدن به یک سطح عالی که مشکلات انسان در آن سطح عالی یکجور دیگر است، اصلاً مشکلات نیست، «در بلا هم میچشم لذات او، مات اویم مات اویم مات او» یک فضای دیگر است.
(الف2/ن2)
انتظار از شبکه افق نداشتم که به این شکل سخیف خلاصه کنه و نمایش بده!