دانشگاه امام صادق(ع)| تعیینکنندهترین عامل در مقدّرات بشر-8
وابسته شدن به خدا از راه توجه به تقدیر و امتحان، یک مسیر کاملاً عرفانی است
- زمان: 1392/08/20
- مکان: تهران - مسجد دانشگاه امام صادق(ع)
- انعکاس در:
- پی دی اف: A5 | A4
- اینفوگرافیک: پیشنهاد دهید
- صوت: دانلود | بشنوید
- کلیپ صوتی: دانلود | بشنوید
پناهیان: وابستگیهایی که در اثر توجّه به تقدیر و امتحان، پدید میآید، «وابستگیهای عاقلانه» است، نه وابستگیهای هیجانی و سطحی و زودگذر که اوج و فرود دارد و زود فروکش میکند. یعنی این وابستگی، بر اساس یک سلسله استدلالات عقلی انسان را عمیقاً وابستۀ خدا میکند. اگر کسی میخواهد وابستگی عاقلانه و عمیق و باثباتی به خداوند پیدا کند، راهش این است که به مقدّرات و امتحانات الهی توجه کند و ببیند که واقعاً دستش به جایی بند نیست، و فقط باید به خداوند متعال پناه ببرد. اگر انسان ببیند که مدام دارد امتحان میشود و راه فراری از امتحانهای الهی ندارد، همین مسأله یک نوع خوف و خشیتی در او ایجاد میکند، آن هم نه خوف و خشیت از عذاب، بلکه خوف از مقام و قدرت ربوبی.
بخشهایی از هشتمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در دانشگاه امام صادق(ع) را با موضوع: «تعیین کننده ترین عامل در مقدّرات بشر» در ادامه میخوانید:
اصل توجه به موضوع امتحان، بیش از توجه به موضوع تقدیر به انسان آرامش میدهد
- بعد از اینکه اهمیت «امتحان» و تأثیرگذاری «دستگاه امتحان» بر همۀ حیطههای زندگی ما معلوم شد، حالا باید تکلیف خودمان را در قبال امتحانات الهی درک کنیم و اطلاعات بیشتری دربارۀ امتحانات الهی به دست بیاوریم تا با آرامش بیشتری با این امتحانات برخورد کنیم.
- اصل توجه به موضوع امتحان، حتی بیشتر از توجه به موضوع تقدیر به انسان آرامش میدهد. اصل واقعیت امتحان، که بر حیات ما حاکم است، وابستگی انسان را به خداوند متعال زیاد میکند، حتی بیشتر از آن وابستگیای که در اثر توجه به اصل تقدیر به وجود میآید. وقتی انسان بداند مقدّراتش دست پروردگار عالم است، طبیعتاً به خداوند وابستگی پیدا میکند، و وقتی بداند که این مقدّرات دارد او را امتحان میکند، یک دفعهای وابستگیاش به پروردگار عالم، بیشتر میشود.
چه کنیم تا وابستگیمان به خدا زیاد شود؟/ «وابستگی عاقلانه و عالمانه» و «وابستگی هیجانی»
- این وابستگیهایی که در اثر توجّه به تقدیر و امتحان، پدید میآید، «وابستگیهای عاقلانه» است، نه وابستگیهای هیجانی و سطحی و زودگذر که اوج و فرود دارد و زود فروکش میکند. یعنی این وابستگی، بر اساس یک سلسله استدلالات عقلی انسان را عمیقاً وابستۀ خدا میکند.
- یکی از خوبان میگفت: بهجای اینکه به معنویت و احساسات خوبِ معنوی برخی از عرفا، نگاه کنید، باید ببینید که آیا با عقلشان به اینجا رسیدهاند یا با سادگیشان؟! بعضیها آدمهای سادهای هستند که برای خودشان خوب هستند و به کرامات بالایی هم رسیدهاند، اما نمیتوانند الگو باشند، حتی ممکن است نتوانند دیگران را به این سادگیها نصیحت کنند یا آموزش بدهند. اما کسانی مثل حضرت آیتاللهالعظمی بهجت(ره)، حضرت آیتالله بهاءالدینی(ره)، مرحوم قاضی(ره)، و خودِ حضرت امام(ره) که از شدّت درایت و عقلی که داشتند به این عرفان و معنویت رسیده بودند، میتوانند الگو باشند و دیگران را نصیحت کنند یا آموزش بدهند.
- چهکار کنیم تا وابستگیمان به خدا زیاد شود؟ گاهی شنیدن یک داستان زیبا باعث میشود یک احساس تعلّقی به خدا پیدا کنم، اما روی این مورد زیاد نمیشود حساب کرد. گاهی در فشار قرار میگیریم و مضطرب میشویم و این اضطراب باعث میشود به خدا پناه ببریم. اما روی این مورد هم زیاد نمیشود حساب کرد. خود خداوند متعال صریحاً میفرماید: بعضیها وقتی سوار کِشتی میشوند و در طوفان قرار میگیرند و دارند غرق میشوند، مخلصانه خدا را صدا میزنند، اما وقتی که به ساحل میرسند دوباره مشرک میشوند؛ فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»(عنکبوت/65) اینگونه موارد، معمولاً ارتباطهای معنوی هیجانی و گذرا به دنبال خواهد داشت نه یک حالت پایدار و عمیق.
- اگر کسی میخواهد وابستگی عاقلانه و عمیق و باثباتی به خداوند پیدا کند، راهش این است که به مقدّرات و امتحانات الهی توجه کند و ببیند که واقعاً دستش به جایی بند نیست، و فقط باید به خداوند متعال پناه ببرد. اگر انسان ببیند که مدام دارد امتحان میشود و راه فراری از امتحانهای الهی ندارد، همین مسأله یک نوع خوف و خشیتی در او ایجاد میکند، آن هم نه خوف و خشیت از عذاب، بلکه خوف از مقام و قدرت ربوبی. اصلاً «رب» یعنی کسی که بر تو سیطره دارد و دارد تو را مدیریت میکند.
وابسته شدن به خدا از راه توجه به تقدیر و امتحان، یک مسیر کاملاً عرفانی است
- اینکه ما با توجه و فهم عمیق نسبت به تقدیر و امتحان، به پروردگار وابسته شویم، این همان وابستگی عاقلانه و عالمانه است و کسی که اینگونه، به پروردگار وابستگی پیدا کند، خوابش از عبادت کسی که این نوع وابستگی را پیدا نکرده، باارزشتر است. چون روی فهم و درکش از مسائل کلیدی هستی «از خود، بی خود» شده است. این مسیر برای وابسته شدن به پروردگار، یک مسیر کاملاً عرفانی است و نباید آن را دست کم گرفت! آن کلمهای که عرفا تحت عنوان «توحید» از آن یاد میکنند و اینکه انسان میتوانند به مقام «فنا» برسد، مقدمات نظریاش با همین بحثها پدید میآید. اگر آدم به همین مسائل، واقعاً ملتزم باشد کمکم به مفهوم «لا مؤثر فی الوجود الّا اللَّه» خواهد رسید، یعنی کسی را غیر از خدا نمیبیند.
- نمیشود انسان این مبانی و این واقعیتهای عالم هستی را نداند، بعد بگوید: «خدایا! من میخواهم شما ادارهکنندۀ من باشی!» اصلاً همیشه خداوند ادارهکنندۀ ما بوده است، فقط باید متوجهِ این واقعیت باشیم. کسی که از این مسیر وارد بندگی خدا شود، یک مسیر بسیار مستحکم برایش خواهد بود و در بحرانها و زلزلهها خانۀ معنویت او به این سادگی فرو نخواهد ریخت.
- یکی از وجوه معنوی توجه به موضوع تقدیر و امتحان، این است که شما دیگر نمیتوانید در خانۀ خدا ابراز احساسات اَلَکی انجام دهید. امام سجاد(ع) در اوایل دعای ابوحمزۀ ثمالی، اینطور مناجات میکند: «خدایا! تو را ستایش میکنم، و غیر از تو، کس دیگری را صدا نمیزنم؛ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا أَدْعُو غَیْرَهُ»(مصباح المتهجد/2/582) بعد بلافاصله میفرماید: «و اگر غیر از تو کس دیگری را صدا بزنم، او جواب مرا نخواهد داد؛ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لِی دُعَائِی» یعنی من هنر نکردهام که دارم تو را صدا میزنم، چون غیر تو هیچ کس دیگری جوابی به من نمیدهد. این جمله انگار یک آب سردی است که به سرِ آدم میریزد و احساسات توخالی آدم را از بین میبرد! البته یک منطق بسیار قوی و محکم در این کلام وجود دارد. و آن وابستگی ما به پروردگار است.
اول لازم نیست در خانۀ خدا گریهات بیاید، اول لازم است تکبّرت ریخته شود
- درست است که این نگاه عاقلانه، ممکن است یک مقدار احساسات عاشقانۀ ما را سرد کند، اما اشکالی ندارد، چون برخی از معنویتها و احساسات عاشقانه، چندان اصیل و عمیق نیستند، نوساناتشان زیاد است و به ما اشک پایدار نمیدهند، باید این معنویتها را کنار گذاشت و در یک مسیر منطقی و مطمئن حرکت کرد، البته این مسیر، اول کمی سردت میکند مثلاً با همین عبارتها، که «خدایا! من مجبور هستم و چارهای ندارم به درگاه تو بیایم.».
- این مضمون فقط در دعای ابوحمزۀ ثمالی نیست، در دعاهای دیگر مثل کمیل هم هست، مانند این عبارتها: «إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُک» و «لَا یُمْکِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُکُومَتِک» اصلاً یکی از پایههای مناجات در ادعیه، همین فشار جبری است که ما را در تقدیر و دستگاه امتحان الهی اسیر کرده است.
- پایۀ معنویت باید بسیار استوار باشد، و استحکام داشته باشد. کسانی که با احساسات بدون مبنا و در اثر هیجانات عاطفی، درِ خانۀ خدا میروند، این خطر وجود دارد که بعد از مدتی، زده شوند و سرِ جای اول برگردند. بعضیها یک دفعهای داغ میشوند و وارد این مسیر میشوند و بعد مدتی دلسرد میشوند و برمیگردند. این افراد باید به خودشان بگویند: اگر آمدهای، هنر نکردهای! اصلاً جای دیگر نمیتوانستی بروی! هر کسی باید این واقعیت را به خدا بگوید و اعتراف کند. البته ممکن است در ابتدا آدم با این چیزها گریهاش نیاید، و زیاد حال مناجات پیدا نکند، اما عیبی ندارد، چون اول لازم نیست درِ خانۀ خدا گریهات بیاید، اول لازم است تکبّرت ریخته شود!
ندانستن سؤال امتحانی، از ارکان امتحان است/خدا برای امتحان گرفتن از بندگانش از عنصر جهل استفاده میکند
- توجه به اصلِ امتحان یک نوع آرامش به ما میدهد، اما معمولاً ما به دنبال انواع دیگری از آرامشها هستیم؛ مثلاً میخواهیم زندگیمان دست خودمان باشد نه دست خدا! یا اینکه میخواهیم به ما بگویند: «برو راحت باش، دیگر از تو امتحان نمیگیریم!» این هم یک نوع آرامش است چون اصلاً نیازی نیست دیگر نگران چیزی باشی! ولی این نوع آرامشها اصیل و پایدار نیست. امتحان، یک نوع آرامش دیگر به انسان میدهد. امتحان به انسان میگوید: اگر خدا دارد تو را میپیچاند، حتماً در این پیچیدن یک خیری هست.
- در امتحان یک رکن اساسی وجود دارد و آن جهل و نادانی ماست. وقتی از آدم امتحان میگیرند، معمولاً سؤالات امتحانی را از قبل به او نمیدهند، بالاخره یک نوع پنهانکاری در جریان امتحان هست. در امتحانات پروردگار عالم نیز همیشه یک پنهانکاری هست. برای اینکه خداوند متعال از بندههایش امتحان بگیرد، از عنصری به نام عنصر جهل استفاده میکند.
- امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ قاصعه میفرماید: «خداوند بندگانش را به واسطۀ اموری که نسبت به آنها جهل دارند و به اصل آن آگاه نیستند امتحان میگیرد و دچار ابتلا میکند؛ وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ»(نهجالبلاغه/خطبۀ192) واقعیت این است که شما در جهل اسیر هستید و این جهل را خدا تعبیه کرده است. خدا خیلی اوقات با همین جهل، بندگان خود را درست میکند و میزان ایمانشان را مشخص میکند اما گاهی اوقات، بندگان خدا، زیادی دوست دارند از این جهل در بروند!
چرا در امتحانِ پیچیدۀ موسی(ع) مقابل خضر(ع) او نباید سؤال میپرسید؟/در جریان امتحان الهی باید جهل را تحمل کنی!
- این جهل باید تا حدّی تقدیر کرد. وقتی از اصل امتحان تقدیر کردیم، چارهای نداریم که از یکی از ارکان امتحان به نام جهل نیز تقدیر کنیم. امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید «چهبسا جاهلی که ناآگاهیاش او را نجات میدهد؛ رُبَ جَاهِلٍ نَجَاهُ جَهْلُه»(عیونالحکم/ص266) یا «رُبَ جَاهِلٍ نَجَاتُهُ جَهْلُه»(غررالحکم/ص381) پس جهل، به طور مطلق بد نیست. حضرت در سخن دیگری میفرماید: «چه بسا جهلی که نافعتر از علم است؛ رُبَّ جَهْلٍ أَنْفَعُ مِنْ عِلْمٍ»(عیونالحکم/ص266) در آیات قرآن کریم هم اشاره به این معنا را داریم. در قصۀ امتحانِ حضرت موسی(ع) در مقابل خضر(ع) پیچیدهترین امتحان را جلوی چشم آدم میگذارد.
- حضرت خضر(ع) همان ابتدا به حضرت موسی(ع) فرمود: «تو نمیتوانی با من صبر کنی. و چگونه مىتوانى در مورد چیزى که به آن آگاهی و علم ندارى صبر کنی؟! إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِىَ صَبراً. وَ کَیْفَ تَصْبرُِ عَلىَ مَا لَمْ تحُِطْ بِهِ خُبراً»(کهف/67 و 68) بعد حضرت موسی(ع) اصرار کرد و گفت: نه! من صبر میکنم. حضرت خضر(ع) فرمود: «اگر میخواهی از من تبعیت کنی، از هیچ چیز سؤال نکن تا وقتی که خودم به تو بگویم؛ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنىِ فَلَا تَسَْلْنىِ عَن شىَْءٍ حَتىَّ أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا»(کهف/70) یکمقدار روی این مسأله تأمل کنید، اینها افسانه نیست، بلکه داستان قرآن است.
- همانطور که میدانید موسی(ع) نتوانست این جهل را تحمل کند و سؤال پرسید. ما نه از جهل، بلکه از «تحمل جهل» باید صحبت کنیم. یکی از عناصر یا ارکان امتحان «جهل» است. در داستان حضرت موسی(ع) و خضر(ع) میبینید که خضر(ع) صریحاً میفرماید: سؤال نکن! باید جهل و نفهمیدن را یکمقدار تحمل کنی! صبر کن تا خودش برایت آشکار شود. لذا خضر(ع) به موسی(ع) فرمود: صبر کن تا موقعی که خودم برایت توضیح بدهم. خضرِ عالَم عرفان و معنویت هم به شما میفرماید: صبر کن تا مسأله برایت روشن شود. حضرت آیتالله العظمی بهجت(ع) میفرمودند: شما به آنچیزهایی که میدانی عمل کن، آن چیزهایی که نمیدانی خداوند از در و دیوار برایت میریزد و به تو میرساند. به تعبیری یعنی خضرِ طبیعت و «جهان هستی»، خودش توضیحات لازم را سرِ موقع به تو خواهد گفت.
- گاهی اوقات دور زدن این جهلها و تلاش برای فهمیدن برخی امور، برای این است که آدم میخواهد ایمانش را درست نکند، یعنی میخواهد کسریِ ایمانش را با علم و آگاهی پُر کند. مثلاً وقتی به کسی میگویند: خدا وامَت را درست میکند، او میگوید آخر چهجوری؟! بهش میگویند: برو آرام باش و به خدا توکل کن! میگوید: «نمیتوانم، اگر میدانی و اگر علم غیب داری بگو خدا چهجوری میخواهد جور کند تا من خیالم راحت شود!» در حالیکه انسان باید بتواند با ایمان به خدا آرام بگیرد.
گاهی آدم دچار حیرت میشود و نمیتواند تکلیفش را تشخیص دهد؛ این هم خودش جزء امتحان است/امتحان در مقام تشخیص تکلیف، سخت است
- اولاً ما نمیدانیم خدا چه امتحانی دارد از ما میگیرد. ثانیاً ما نمیدانیم چرا خدا دارد این امتحان را از ما میگیرد. و نمیدانیم باید چهکار کنیم تا از این امتحان دربیایم؟ ثالثاً بعد از اینکه درآمدیم، باز هم نمیدانیم آیا در این امتحان قبول شدهایم یا نه. مثلاً گرفتاریهایی برایم پیش میآید، که در میان آنها دارم تلاش خودم را انجام میدهم و زجر میکشم. اما آثارش را نمیبینم و نمیتوانم بفهمم که آیا من در این امتحان قبول شدهام یا نه؟ نمیدانم آیا خدا الان از من راضی هست یا خیر؟! نمیدانم چه مقدار از من راضی است و چه مقدار راضی نیست؟ نمیدانم خدا با من قهر است یا نه؟ نمیدانم توبههایم را قبول کرده یا نه؟ نمیدانم چقدر دیگر فرصت دارم؟ خداوند با این جهل، ما را در خوف و رجا قرار داده است. اصلاً خودِ این حالت خوف و رجا تربیتکننده است.
- از سوی دیگر تشخیص تکلیف در جریان «امتحان تصمیمگیری»، سخت و پیچیده است. چون وقتی داری تصمیم میگیری زیاد معلوم نیست چند درصد مطابق هوای نفست داری تصمیم میگیری و چند درصد مطابق عقلت. مثلاً گفتهاند موقع عصبانیت تصمیم نگیرید. چون در این صورت مطابق هوای نفست تصمیم خواهی گرفت و کلّاً تصمیمت خراب خواهد شد. از خدا کمک بگیر تا انشاءالله درست تصمیمگیری کنی.
- گاهی انسان نمیتواند تشخیص دهد تکلیفش در این شرایط خاص چیست؟ مثلاً آیا الان باید این آدم متکبّر را تحمل کنم تا آدم بشوم، یا باید تقابل کنم و محکم در مقابلش بایستم؟ چون فرمودهاند در برخی شرایط باید تحمل کنی، و گاهی نیز باید تقابل کنی! گاهی آدم دچار حیرت و حیران میشود و نمیتواند تشخیص دهد که تکلیفش چیست و این هم خودش جزء امتحان است. در چنین شرایطی گاهی اوقات باید درِ خانۀ خدا ضجّه بزنی که خدایا! قلب من را هدایت کن و گاهی هم باید متوسل شوی.
- درست است که تو نمیدانی چرا خدا این امتحان را از تو گرفته است، اما اگر آرامش داشته باشی و یک مقدار تلاش کنی، و ظرفیتش را هم داشته باشی و با ایمان به خدا و با همان علم و آگاهیهای حداقلی خودت جلو بروی، امید است کمکم یکچیزهایی دربارۀ دلیل بلاها و امتحانات خودت بفهمی. گاهی هم ممکن است خدا به یک وسیلهای به تو الهام کند و یا کسی را سرِ راهت قرار دهد و او چیزی بگوید که مشکلت حل شود و جواب مسألهات را بفهمی.
راههای برون رفت از بحرانها و گرفتاریها هم وجود دارد
- حیرت و تشخیص ندادن تکلیف نباید موجب شود که دچار تردید بشوید. چون راههای برون رفت از بحرانها و گرفتاریها هم وجود دارد، مثلاً مشورت کردن، به کار انداختن عقل، و بعد از اینها هم اگر به نتیجه نرسیدید مثلاً میتوانید استخارۀ طلب خیر انجام دهید؛ یعنی اینکه دو رکعت نماز بخوانید، و بعد از نماز صدمرتبه بگویید: «استخیرک یا الله» بعد بلند شوید و با توکل به خدا، آنچه به ذهنتان رسید، انجام بدهید. ضمناً یادتان باشد آن وقتی که دارید عقلتان را به کار میاندازید عقلتان را به کار بیاندازید، نه هوای نفستان را!
- بعضیها میپرسند: من نمیدانم این امتحان، مجازات گناهی است که انجام دادم یا اینکه خدا میخواهد مرا با این امتحان رشد بدهد؟ باید از او پرسید: برای چه میخواهی این را بدانی؟ در هر حالت تو استغفارت را انجام بده و زجرت را تحمل کن و عکسالعمل مناسب از خودت نشان بده. چرا میخواهی بدانی؟ مگر این گرفتاری را خدا بر سرت نیاورده است؟ پس بگو خدایا! من تسلیمت هستم. میگوید: من میخواهم دلیلش را بدانم تا حداقل یک ذرّه آرامش پیدا کنم! باید گفت: با ایمانت آرامش پیدا کن. بدان که خدا دوستت دارد و مصلحت تو را بهتر از خودت میداند. خداوند میفرماید: من خودم بهتر میدانم مصلحت بندهام چیست؛ وَ لَا تُعَلِّمُونِی مَا یُصْلِحُکُمْ، فَإِنِّی أَعْلَمُ بِهِ، وَ لَا أَبْخَلُ عَلَیْکُمْ بِمَصَالِحِکُمْ»(مجموعه ورام/2/108) و «أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یُصْلِحُ عَبْدِی فَلْیَصْبِرْ عَلَى بَلَائِی وَ لْیَشْکُرْ نَعْمَائِی وَ لْیَرْضَ بِقَضَائِی»(امالی مفید/ص93) طبق روایت دیگری، خداوند میفرماید: هر کس قضا و قدر و مصلحتهای من را قبول ندارد، برود یک خدای دیگر پیدا بکند! ؛ مَنْ لَمْ یَرْضَ بِقَضَائِی وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِقَدَرِی فَلْیَلْتَمِسْ إِلَهاً غَیْرِی»(توحید شیخ صدوق/ص371)
به خاطر گرفتاریات، هم شکر کن و هم استغفار؛ همین میشود حالت خوف و رجا
- بعضیها میگویند: «من حتماً باید بدانم، این بیماری چرا به سراغ من آمده است!» برای تو چه فرقی میکند؟ تو بناست عکسالعمل مناسب نشان بدهی، خُب نشان بده. میگوید: «باید بدانم که اگر در اثر گناه است استغفار کنم.» میگویم: تو اجمالاً استغفار کن. میگوید: آخر شاید این بیماری به خاطر گناه من نباشد، من چرا اَلَکی اینقدر استغفار کنم؟ میگویم: تو هرچه استغفار کنی، کم است و به این سادگی از گناه پاک نمیشوی، برو استغفارت را بکن. شاید هم این بیماری یا گرفتاری اصلاً میخواهد تو را رشد بدهد و بالا ببرد. میگوید: پس شکر کنم یا استغفار؟ میگویم: هر دویش را انجام بده؛ اصلاً همین میشود حالت خوف و رجا.
با صبر، تحمل، توجه، محاسبۀ نفس و تزکیه سعی کن کمکم بفهمی خدا در هر امتحانی از تو چه میخواهد
- خدا چه امتحاناتی میخواهد از ما بگیرد؟ نمیدانیم. در این امتحانات ما چهکار باید کنیم؟ انشاءالله اگر به همان چیزهایی که میدانیم عمل کنیم، خدا کمکمان میکند. ببینید این جهلی که در متن امتحان نهفته با آدم چهکار میکند و چه بلایی سرِ آدم میآورد! همینکه مثلاً نمیفهمی چرا خدا دارد این امتحان را از تو میگیرد. البته انشاءالله کمکم با توجه و با محاسبۀ نفس، بتوانی درک کنی و بفهمی. اصلاً خدا با زبان امتحان با بندگان خود سخن میگوید. پس برای اینکه زود بتوانی منظور خدا از یک امتحان را بفهمی، میانبر نزن و مترجم نگیر، اگر لازم باشد خدا خودش مترجم سر راهت قرار میدهد؛ ولی سعی کن کمکم خودت بفهمی، البته این نیاز به صبر و تحمل دارد. خودت را پاک کن و تزکیه کن تا بفهمی.
- کسی را که عقرب نیشش زده بود نزد امیرالمؤمنین علی(ع) آوردند. حضرت به او فرمود: میدانی برای چه این عقرب تو را زد؟ گفت نه آقا! نمیدانم. فرمود: یادت هست در یک جلسهای فلانی به خاطر اینکه سلمان دوست ما اهلبیت است، یک زخم زبان و طعنهای به او زد، اما تو حرفی نزدی و از سلمان دفاع نکردی در حالیکه در آن امتحان تکلیفت این بود که دفاع کنی. (چرا تکلیفش این بود دفاع کند؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمود:) برای اینکه اگر دفاع میکردی آن آدمهایی که در جلسه نشسته بودند نه به مال تو ضرر میزدند و نه به جان تو ضرر میزدند. برای همین بود که این بلا سرت آمد«دَخَلَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع رَجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَوَطِئَ أَحَدُهُمَا عَلَى حَیَّةٍ فَلَدَغَتْهُ، وَ وَقَعَ عَلَى الْآخَرِ فِی طَرِیقِهِ مِنْ حَائِطٍ عَقْرَبٌ فَلَسَعَتْهُ.. فَتَذْکُرُ یَوْمَ غَمَزَ عَلَى سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ فُلَانٌ وَ طَعَنَ عَلَیْهِ لِمُوَالاتِهِ لَنَا. فَلَمْ یَمْنَعْکَ مِنَ الرَّدِّ وَ الِاسْتِخْفَافِ بِهِ خَوْفٌ عَلَى نَفْسِکَ وَ لَا عَلَى أَهْلِکَ وَ لَا عَلَى وُلْدِکَ وَ مَالِکَ، أَکْثَرَ مِنْ أَنَّکَ اسْتَحْیَیْتَهُ، فَلِذَلِکَ أَصَابَکَ.»(مستدرک الوسائل/12/336) تو اگر دفاع نکردی، فقط به خاطر رودربایستی با آنها بود که دفاع نکردی. و این کارِ تو اشتباه بود. یعنی تشخیصِ تو آنجا غلط بود. لذا در آن امتحان رفوزه شدی، باید دقت میکردی و خودت تکلیفت را میفهمیدی. اگر او خودش آدم دقیقی بود میتوانست تکلیف خودش را در آن امتحان تشخیص دهد. انشاءالله بفهمی که هر امتحان الهی برای چیست و اصلاً خودت دست خدا را بخوانی و این با اطلاعرسانی از طرف دیگران نمیشود؛ خودت باید بفهمی. باید آنقدر در رابطۀ بین خودت و خداوند، دقت و مراقبت داشته باشی تا این چیزها را بفهمی.
- ما نمیدانیم این امتحانی که در بستر این بلا و گرفتاری از ما گرفته شده برای چیست؟ ما نمیدانیم قرار است چه امتحانی از ما گرفته شود؟ و نمیدانیم تکلیف ما در این امتحان چیست؟ و نمیدانیم این امتحان هدفش چیست و میخواهد ما را به چه نقطهای برساند؟ انشاءالله کمکم بتوانیم همۀ اینها را بفهمیم و این جز با دقت و ممارست و مراقبه تحقق پیدا نخواهد کرد.
برخی از بلاها با درست شدن آدم برطرف میشود/ هر موقع گرفتاریهایت زیاد شد، رابطهات را با خدا خوب کن
- بعضی از بلاها با درست شدن آدم برطرف میشود. خدا میفرماید: «بندهام فهمید، بلا را بردارید. درست شد، میخواستم تکبّرش را از بین ببرم. تکبّرش رفت، خودش فهمید، خجالت کشید، پس حالا این بلا را از سرش بردارید.» لذا هر موقع گرفتاریهایت زیاد شد، رابطۀ خودت را با خدا خوب کن، تا خدا رابطۀ تو را با اهل عالم درست کند. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «مَنْ أَصْلَحَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ»(کافی/8/307) هر سختی و رنجی به تو رسید، بگو: شاید این سختی میخواسته مرا آدم کند. خُب، من خودم میروم و آدم میشوم! مثلاً اینکه نمازت را قشنگتر بخوان و رابطهات با خدا را تقویت کن، بعد میبینی که درجۀ این سختی یکمقدار کم شد. عجیب است؛ میفرماید رابطۀ خودت را با من خوب کن، من رابطۀ تو را با اهل عالم خوب کنم. البته معنایش این نیست که همۀ مشکلاتت برطرف میشود، معنایش این است که یک مرحله دشواریهای امتحانت جلوتر میرود. یک سری امتحاناتت ممکن است حذف بشود اما دوباره برای مرحلۀ بالاتر، امتحانات و سختیهای جدید پیش میآید.
سؤال: اگر جهلِ نهفته در امتحان به علم تبدیل شود، صحنۀ امتحان به هم نمیریزد؟/ علم، اولیاء خدا را خراب نمیکند
- آیا ممکن است یک روزی این جهلهای نهفته در امتحان، تبدیل به علم شود؟ در این صورت آیا صحنههای امتحان خراب نمیشود؟ مثلاً برای اولیاء خدا که این جهل تبدیل به علم میشود، صحنۀ امتحانشان به هم نمیریزد؟ چون معمولاً وقتی آدم بلا و گرفتاریِ نهفته در پشت یک امتحان را ببیند، کاری میکند که به این بلاها برخورد نکند! پاسخش این است که: اولیاء خدا که مثل ما نیستند! یعنی علم، اولیاء خدا را خراب نمیکند. آنها چون مست خدا هستند، این علم روی آنها اثر منفعتطلبانۀ سوء نمیگذارد. و الّا آدم اگر مست خدا نباشد، وقتی علم پیدا کند بلافاصله شروع میکند از علمش برای منافع خودش استفاده میکند، لذا سعی میکند به یک شکلی صحنۀ امتحان را به هم بزند تا دچار بلا نشود.
- خداوند متعال این علمها را فقط به اولیاء و خوبان میدهد که به ملائکه نشانشان بدهد و بگوید: ببینید! علم و قدرت دارد که همۀ صحنههای امتحان را بههم بریزد، اما این کار را انجام نمیدهد. ادب بندگی به او اجازه نمیدهد خطا کند. به او نگاه کنید: فقط متوجّه خداست، مست لایعقل و مدهوش پروردگار است.
- آن موقعی که اباالفضلالعبّاس رفته بود کنار نهر علقمه، آیا میدانست بابالحوائج خواهد شد یا نه؟! میدانست به چنین مقام معنوی میرسد یا نمیدانست؟ حتماً میدانست اما این علم، اخلاصش را بههم نزد؛ چون شدّت عشق او به اباعبداللهالحسین(ع)، مدهوشش کرده بود و موجب میشد به این علم نگاه نکند...
سلام لطفا به سوالم جواب بدید:
من چندین مبحث رو گوش کردم مثل گناه چیست توبه چگونه است،مقدرات،معاد،حالات انسان در قران،کنترل ذهن ۱ و ۲ ،تقوا و....
اما هنوز جواب سوالم رو پیدا نکردم!
سوالم این بود که چرا در بعضی جلسات استاد میفرمایند خداوند درخواست ما برای بخشش گناهانمان را ترتیب اثر میدهد به طوری که در ابتدای دعای کمیل میگویند هر کسی میخواهد گناهش بخشیده بشود،بخشیده شد از اینجا به بعد دعا درباره مناجات با خداست!
اما در این جلسه گفتند:
( : تو هرچه استغفار کنی، کم است و به این سادگی از گناه پاک نمیشوی، برو استغفارت را بکن)????
لطفا پاسخ بدهید!!!!
من قبلا فکر میکردم آدم باید هزاران بار از گناهان گذشته استغفار کند تا بخشیده شوند اما در کلیپ دلیل اصلی استغفار،استاد فرمودند ما وقتی توبه میکنیم گناهان قبلیمان بخشیده میشود ولی آنچه باید به خاطرش همیشه استغفار کرد بدیهای پنهان هستنذ!
اما در این جلسه فرمودند که هر چه استغفار کنی کم است و به راحتی از گناه پاک نمیشوی!!!!!!!