خواهشها و دوستداشتنیهای پنهان و پیدای ما یکی از اصلیترین عوامل تعیینکنندۀ سرنوشت ما هستند. ما معمولاً نمیدانیم چقدر تمایلات ما اهمیت دارد و الّا علاقه به هیچ موضوع بیارزشی را به دل راه نمیدادیم و از دل بخواهیهای بیارزشمان استغفار میکردیم. آیندۀ ما اسیر علاقههای امروز ماست.
اوج اخلاق اجتماعی ظرفیت یافتن برای حضور در تشکلهای مردمی مؤمنان است. آن همه تأکید بر برادری و اخوت در اسلام نتیجهاش باید در حُسن همکاری مؤمنان با یکدیگر دیده شود.
عفاف یعنی حیا کردن از ورود حریم خصوصی دیگران و نخوردن غذای دیگران حتی در گرسنگی! عفاف یعنی پذیرفتن محدودیتهای منطقی، همراه با لبخند رضایت و سکوتِ بدون شکایت. آدم عفیف به خودش اجازه نمیدهد در قبال ریخته شدن آبرویش به لذتی دست پیدا کند و نزد خودش هم آبروی خودش را نمیبرد.
مسئولیت اجتماعی مانند صدقه دادن، مسئولیت سیاسی مثل ریشۀ فقر را کندن. مسئولیت اجتماعی مثل عیادت از مریضها، مسئولیت سیاسی مثل تلاش برای بنیانگذاری حاکمیتی که انقدر آرامش و رفاه در آن باشد که کمتر کسی مریض شود.
خب کدام مهمتر و ارزشمندتر است؟ اینها را باید از کودکی به بچهها یاد داد تا هیچکس در عرصۀ سیاست بیتفاوت نباشد و یک مشت قدرتطلب نتوانند مردم را فریب دهند.
انسان بیش از راحتی به انرژی احتیاج دارد و بیش از رنج باید از افسردگی فرار کند. اگر رنج همراه با انرژی باشد و به انسان نیرو ببخشد، خیلی بهتر از راحتی است که موجب سستی و افسردگی انسان باشد. همانطور که انسان بیش از لذت به شادی نیازمند است. و لذتی که به اندوه منجر شود بیارزش است.
خدایا! ما در کوچههای بنبست زندگی اسیریم، قبل از آنکه به انتهای بنبست ها برسیم ما را از مسیرهای بیفرجام بازگردان. خدایا! ما ثروتها و داراییهایمان را برای به دست آوردن فقر و فلاکت میفروشیم، قبل از اینکه غارتگران، هستی ما را ببرند تو خودت دارایی ما را بخر که بهترین خریدار ما تویی.
ترسیدن از نافرمانی خدا، انسان را نسبت به دیگر خطرات زندگی شجاع میکند. و نگرانی از دوری از خدا، به زندگی پرتلاطم انسان آرامش میدهد.
اینکه اگر کسی خدا را فراموش کند، خود را نیز فراموش خواهد کرد؛ بدترین بلایی است که میتواند بر سر انسان بیاید. خودفراموشی وضعیتی است که هیچ انسان خودخواهی حاضر نیست بپذیرد. اگر خودت را فراموش کنی هیچگاه نمیتوانی برای حفظ منافعت قدمی برداری و دائماً به ضرر خودت اقدام خواهی کرد.
تخصص بدون تعهد مانند ماشین بدون فرمان است که ممکن است به هر درهای پرتاب شود؛ و علم بدون عمل مانند ماشین بدون چرخ است که هیچ کسی را به جایی نمیرساند؛ و عقل بدون عشق مانند ماشینی است با بهترین تواناییها ولی بدون بنزین که تا ابد متوقف میماند و جز در سر پایینیها حرکت نمیکند.