کنترل ذهن در مسیر تقرب - فصل دوم (5)
مدیری که اهل ذکر و یاد خدا نباشد کارها را خراب میکند / پیروزیها در جنگ تحمیلی با ذکر و تضرع فرماندهان بود / آیا مدیران بدون یاد خدا میتوانند جنگ اقتصادی را پیش ببرند؟/ به الهامات خوب ذهنیات بیاعتنایی نکن
شناسنامه
- زمان: 98/03/10
- موضوع: کنترل ذهن در مسیر تقرب
- مکان: حسینیه آیت الله حقشناس(ره)
- صوت: اینجا
«ذکر» یعنی توجه ذهنی و معنایش به «فکر» نزدیک است
در باب ضرورت کنترل ذهن و اهمیت برنامهریزی کردن صحیح برای ذهن، این آیۀ شریفه از قرآن را با هم مرور کنیم که میفرماید: «وَ مَن أعرَضَ عَن ذِکری فَإنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنکا» (طه/124) یعنی اگر کسی در ذهنش به یاد من نباشد، زندگیاش را بههم میریزم!
ذکر یعنی «توجه ذهنی» که البته این توجه ذهنی، میتواند اثر قلبی داشته باشد که در اینصورت میشود «ذکر عمیق» و میتواند اثر قلبی عمیق نداشته باشد. بههر حال، ذکر یعنی یاد، و ما خودمان هم میفهمیم که یاد، در کجا اتفاق میافتد! ظرف یاد، مغز انسان است، درست است که اصل ماجرا در روح اتفاق میافتد، اما وقتی میگویند «شما الان به یاد چه چیزی هستی؟» منظور این است که دربارۀ چه چیزی فکر میکنی؟
معنای ذکر، وِرد گفتن بدون توجه نیست!
فکر و ذکر خیلی معانیشان به همدیگر نزدیک است، البته ذکر اگر به معنای «وِرد» باشد، با فکر فرق میکند. مثلاً کسی تسبیح را دستش گرفته و مدام «سبحانالله، سبحانالله، سبحانالله...» میگوید، او اگر حواسش نباشد چه دارد میگوید، این در واقع «وِرد» است و ذکر نیست. البته ورد هم بد نیست، بالاخره اوراد هم آثاری دارند اما وِرد گفتن بهمعنای ذکر نیست.
ذکر با ذهن کار دارد، منتها آدم در ارتباط با ذکر ، ممکن است مقدار توجهش کم باشد و ممکن است مقدار توجهش زیاد باشد. وقتی مقدار توجه زیاد باشد، دیگر اسمش میشود فکر! خیلی از اوقات در قرآن کریم وقتی میفرماید «ذکر» منظور همان فکر است. اگر نخواهیم ذکر و فکر را خیلی دقیق تفکیک کنیم، هردو در اصل، یکی هستند.
اکثر مواقعی که گفته میشود «ذکر» حداقلش این است که «توجه ذهنی» است و حداکثرش این است که ذکر با یک «تلاطم قلبی» هم همراه باشد. مثلاً عاشق وقتی به ذکر معشوق مشغول است، قلبش تکان میخورد، آنوقت این ذکر میشود ذکر مرتبۀ عالی. کمااینکه قرآن میفرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (انفال/2) مؤمنین وقتی به یاد خدا میافتند، دلشان تکان میخورد. این تلاطم قلبی، ناشی از تفکر و ذکر خداست.
آن چیزی که باعث میشود ما به یاد خدا نباشیم و ذهنمان را در خدمت یاد خداوند قرار ندهیم «زندگی» و مشغولیتهای آن است، که در آیۀ شریفه، خداوند میفرماید: اگر ذهنت متوجه من نباشد زندگیات را بههم میریزم! (مَن أعرَضَ عَن ذِکری فَإنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنکا ؛ طه/124)
اعراض از یاد و ذکر خدا، به چه معناست؟
در ادامۀ همین آیه هم میفرماید «و نَحشُرُهُ یَومَ القیامةِ أعمی» (طه/124) روز قیامت هم کور و نابینا، تو را وارد محشر میکنم! نابینا بودن در صحرای محشر، چیزی از جنس عذاب است و اصلاً نابینا شده است تا زمین بخورد و عذاب ببیند و کسی نمیتواند خودش را با این عذابِ نابینایی در صحرای محشر تطبیق بدهد! این عبارات و کلمات و این نوع عذاب، نشاندهندۀ شدت غضب خداوند نسبت به کسانی است که از ذکر و یاد خدا اعراض میکنند.
گاهی ممکن است انسان به یاد خدا نباشد، اما اعراضکنندۀ از یاد خداوند هم نباشد. اعراض از یادِ خدا یعنی چه؟ اعراض از یاد خدا، به آن زمانهایی نمیگویند که ما بهیاد خدا نیستیم، بلکه آن زمانیهایی است که به یک وسیله و بهانهای ما را به یاد خدا میاندازند ولی ما به هر علتی ذهنمان را منصرف کنیم، این یعنی اعراضکردن از یاد خدا! آن جایی که به یاد خدا نیستی، که هیچ، لااقل آن جایی که تو را به یاد خدا میاندازند، اعراض نکن!
اعراض و کنار زدن یاد خدا عذاب به دنبال دارد! «نماز» از همین دست موارد است و متأسفانه بیتوجهی هنگام نماز، عذاب بهدنبال دارد، و حداقل آن هم هنگام گفتن ذکر «الله اکبر» در شروع نماز است که لحظه بسیار حساسی است و مهمترین نقطهای است که خداوند از انسان انتظار توجه دارد.
حداقلِ «اعراض» این است که وقتی چیزی ما را به یاد خدا انداخت، ذهنمان را منصرف کنیم
حداقلِ اعراض این است که وقتی یک چیزی ما را به یاد خدا میاندازد، علناً آن را کنار بزنیم و ذهنمان را از یاد خداوند منصرف کنیم. حداکثر اعراض هم این است که هر غفلتی را اعراض از ذکر خدا در نظر بگیریم. بههرحال، اعراض از یاد خدا باعث میشود که زندگی ما سخت بشود. البته سختشدن زندگی، به این معنا نیست که انسان در زندگی همهچیز را از دست میدهد؛ نه، او غذا میخورد، شغل دارد، حقوق میگیرد، میخوابد و بلند میشود... اما همۀ اینها با بدبختی همراه است و اصطلاحاً آب خوش از گلویش پایین نمیرود!
اگر بهیاد خدا باشیم همهچیز در زندگی سر جای خودش قرار میگیرد؛ اما وقتی یادِ خدا نباشد، زندگی سخت و «مَعیشَةً ضَنکا» میشود، مثلاً اینکه به ذهنت میرسد فلان کارِ خودت را راه بیندازی، زنگ میزنی به کسی که باید کار تو را راه بیندازد، اما او نیست، به دیگری زنگ میزنی او هم نیست، کارهایت درست راه نمیافتد و خراب میشود و... اما اگر «مَعیشَةً ضَنکا» نباشد، همان تلفن اول را که میزنی، کارت راه میافتد، یا اصلاً او خودش زنگ میزند و کار تو را راه میاندازد. تفاوتش اینطوری است.
ماجرای خانهخریدن امام(ره) و کمک خدا به ایشان / کسی که اهل ذکر باشد، خدا کارهایش را سامان میدهد
شاید ماجرای خانه خریدن حضرت امام(ره) را شنیده باشید. ایشان در قم، مستأجر بودند. یکروز صاحبخانهشان میآید و میگوید: «اگر میشود خانه را تخلیه کنید من میخواهم اینجا را بفروشم.» امام(ره) میگویند: اینجا را به چه قیمتی میخواهید بفروشید؟ ایشان میگوید: چهارده تومان (یا یک رقمی در این حدود) امام میفرماید: من فعلاً اینقدر پول ندارم، حالا اگر بخواهیم بلند بشویم یا پول خانه را تهیه کنیم، چقدر به ما مهلت میدهی؟ او میگوید: یک هفته. امام میگوید: باشد، توکل به خدا ببینیم چه میشود؟
امام(ره) به درس و بحث و کارهای خود ادامه میدهد-که درواقع همۀ زندگی ایشان، ذکر و یاد خدا بود- هفتۀ بعد (یک روز قبل از موعدِ تخلیه خانه) یک گروهی خدمت امام(ره) میآیند و میگویند: ما با یک کاروان، داریم برای زیارت (مکه و مدینه و عتبات) میرویم که چند ماه طول میکشد. ما یک پولی داریم که میخواهیم پیش شما امانت بگذاریم. امام میفرماید: من امانت قبول نمیکنم. آنها اصرار میکنند و امام میگوید: میتوانم بهعنوان قرض، از شما بگیرم. حالا این پول چقدر است؟ چهارده تومان.
آنها پول را قرض میدهند و امام با آن پول، خانه را از صاحبخانه میخرد و بعد از مدت کمی آن زائران-که بهدلیل بسته بودن مرز نتوانسته بودند به زیارت بروند- برمیگردند تا قرضشان را بگیرند، امام هم یک مهلت یکهفتهای از آنها میگیرد. در این مدت، برادر امام (آقای پسندیده) از خمین میآید و یکمقدار پول میآورد و میگوید: ما ارث و میراث پدری را فروختیم و تقسیم کردیم و این هم سهم شماست. حالا این پول چقدر است؟ چهارده تومان!
خداوند یکطوری همهچیز را کنار هم جفت و جور میکند که آب در دل حضرت امام(ره) تکان نخورد و ایشان صاحبخانه بشود! آنوقت همین امام، وقتی میخواهد انقلاب کند، همۀ دنیا به ایشان میگوید «نمیشود!» اما ایشان چون با این خدا زندگی کرده است، میگوید میدانم که «میشود» و میشود!
اگر مدیران مملکت، اهل ذکر و یاد خدا باشند، کار مملکت راه میافتد
اگر وزرا و مدیران مملکت، اهل ذکر خدا باشند، مدیریتشان راه میافتد و کار مملکت را هم راه میاندازند و سامان میدهند. و اگر اهل ذکر خدا نباشند، کارهای مملکت را خراب و مردم را بدبخت میکنند ولو اینکه همۀ مردم نمازشبخوان باشند! کسی که اهل ذکر و یاد خدا نباشد اگر مدیر یک خانه باشد، خانواده را بدبخت میکند، اگر مدیر یک کارخانه باشد، کارخانه را و اگر مدیر یک مملکت باشد، مملکت را بدبخت میکند.
اگر در تبلیغات انتخاباتی، رفتاری از یک کاندیدا دیدید که نشاندهندۀ بیتقوایی است، مطمئن باشید او نمیتواند کار مملکت راه بیندازد، اگر بخواهد ابرو را درست کند چشم را در میآورد! این ربطی به دین هم ندارد، اگر ما زرتشتی هم باشیم چون میخواهیم زندگی کنیم، باید کارمان را بهدست کسی بدهیم که خراب نکند بلکه بتواند کارها را پیش ببرد، و این انسان باید باتقوا باشد وگرنه نمیتواند مملکت را اداره کند.
پیروزیها در جنگ تحمیلی با ذکر و تضرع فرماندهان بود / آیا مدیران بدون یاد خدا میتوانند جنگ اقتصادی را پیش ببرند؟
در جنگ تحمیلی که درواقع یک جنگ جهانی علیه کشور ما بود و از غرب و شرق جهان، کشورهای مختلف برای رساندن سلاح به عراق مسابقه گذاشته بودند، کشور ما بهتنهایی در این جنگ پیروز شد و این هم نتیجۀ ذکر و یاد خدا و ضجههای شبانۀ فرماندهان درِ خانۀ خدا بود. جنگ ما با ذکر پیش رفت و پیروز شدیم. آیا امروز این جنگ اقتصادی را مدیران اقتصادی میتوانند بدون ذکر پیش ببرند؟ چطور ممکن است؟ در صورتی که خداوند فرموده است: بدون ذکر، زندگیات را خراب میکنم، خودم خرابش میکنم! (مَن أعرَضَ عَن ذِکری فَإنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنکا ؛ طه/124)
برخی از خوبان، بهخاطر یکلحظه غافل شدن از یاد خدا، دچار مشکلاتی میشوند. حضرت یوسف در زندان از آن رفیقش که بنا بود آزاد بشود، درخواست میکند که سفارش او را پیش فرمانروای مصر بکند. فرشتۀ وحی نازل میشود و میگوید: تا بهحال چه کسی تو را نجات داده و به تو کمک کرده است؟ چرا از غیرخدا درخواست کردی؟ و این چنین میشود که چند سال بیشتر در زندان میماند! (وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ؛ یوسف/42)
ذکر برای مؤمنین منفعت دارد / خدا در ذهنت با تو کار میکند
ذکر برای مؤمنین منفعت دارد؛ در قرآن کریم میفرماید: «فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» (ذاریات/55) اگر کسی یا چیزی، یک مؤمن را به یاد خدا بیندازد، مؤمن اعراض نمیکند. هر وقت کسی شما را به یاد خدا انداخت، اعراض نکنید بلکه از آن استقبال کنید، چون این ذکر و یاد خدا به نفعتان است.
هرکسی تو را به یاد خدا انداخت، منفعل شو، متأثر شو، بگذار به نفعت باشد، اعراض نکن، آن را کنار نزن. خدا در ذهن تو با تو کار میکند. خداوند «أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید» (ق/16) است، از رگ گردن و از این خونی که از رگ گردن عبور میکند تا وارد مغزمان بشود به ما نزدیکتر است!
خدا نسبت به ظرفیتی که به آدمها داده است، انتظارش از آدمها فرق میکند، ولی هرکسی هرچقدر میتواند، باید به یاد خدا مشغول باشد. شاید برخی از ما گلهمند باشیم که چرا مثل انبیاء به ما وحی نمیشود؟ خدا روز قیامت به ما نشان میدهد که مثلاً فلانجا یک فکر خوب در ارتباط با خدا به ذهنت رسید، اما تو بیاعتنایی کردی! آن فکر خوب را ما به ذهن تو فرستاده بودیم، چرا بیاعتنایی کردی؟ اولیاء خدا به این چیزها بیاعتنایی نمیکنند.
به الهامات خوب ذهنیات بیاعتنایی نکن
گاهی یک چیزهایی به ذهنمان خطور میکند که الهامات خوب الهی است و ما هم یقین داریم که خوب است و بد نیست. اگر به همینها بها بدهیم، کمکم برای ما شفافتر میشود. به هیچ الهام خوب ذهنیای که به ذهنت خطور میکند بیاعتنایی و بیاحترامی نکن.
البته بعضیها به اشتباه تصور میکنند که یک الهاماتی به آنها میشود! منظور ما این چیزها نیست، کسی دچار شک و وسواس نشود. منظور ما الهامات خوبی است که خودت هم میفهمی این کار خوبی است؛ مثلاً نماز خواندهای و تعقیبات هم خواندهای، یکدفعهای به دلت افتاده که یک نماز یا دعای دیگر هم بخوانی، وقت هم داری و کارِ واجبتری هم الان نداری. خُب این معلوم است که الهام خوبی است، به آن اعتنا کن، نه نگو. این اتفاقهای خوبی که در ذهنت میافتد، بپذیر، تحویلش بگیر و نگذار رد بشود.
(الف4-ن2)
جلسه بعد>>
بسیار آموزنده