مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه (1)
مهمترین عامل سقوط انسان و از بینرفتن ایمان چیست؟/ تکبر و حسادت در همه هست، اما چرا همه را زمین نمیزند؟ /کدام خوبی، نجاتدهنده است؟
شناسنامه
- زمان: 99/05/30
- موضوع: مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه
- مکان: هیئت میثاق با شهدا
- صوت: اینجا
کارکرد مهم اینگونه مجالس «شناخت اولویت زمانه» است
در ابتدا بهعنوان مقدمه، چند نکته را در باب اینگونه مجالس و سخنرانی در چنین محافلی عرض کنم. اول اینکه این مجالس، صرفاً نباید کار آموزشی یا کار تربیتی انجام بدهند؛ البته خوب است در چنین مجالسی، هم آموزش ببینیم و هم موعظه و تذکر بشنویم و تنبّه پیدا کنیم و در واقع گامی برای تربیت خودمان برداریم. ولی مباحثی که در این مجالس مطرح میشود، یک کارکرد دیگری هم دارد که آنچنان آموزشی یا تربیتی نیست.
کارکرد مباحثی که در چنین محافلی ارائه میشود، فقط این نیست که اثر روحی مطلوب بگذارد یا یک اثری در اندیشۀ انسان بگذارد به این معنا که آگاهیهای انسان را اضافه کند. البته این را رد نمیکنیم که «این مجالس باید تعلیمدهنده و تزکیهکننده باشند» ولی این دو کارکرد، در مقابل یک کارکرد دیگر که مباحث اینگونه مجالس دارد، شاید فرع بهنظر برسد و آن هم این است که ما الویت زمانۀ خودمان را در این مجالس باید بشناسیم و متوجه بشویم کدام خوبی از بین خوبیها، امروز وقتش هست که به آن بپردازیم.
کارکرد مهم این مجالس، این است که اولیتها را درک کنیم؛ اینکه الان نوبت چیست و الان کدام بدی مهم است که باید به آن حمله کنیم و آن را از بین ببریم؛ هم در خودمان و هم در جامعه. و اینکه الان زمان کدام خوبی است که باید به سراغ آن برویم.
این مجالس بیش از اینکه علمی و احساسی باشند، مجالس عقلی هستند
به تعبیر دیگر، این مجالس، بیشتر از اینکه مجالس علمی باشند یا مجالس قلبی(بهمعنای احساسی و عاطفی) باشند، مجالس عقلی هستند. عقل چهکار میکند؟ عقل نمیگوید خوبی و بدی چیست؟ اینها را علم میگوید. عقل میگوید: کدام بدتر است؟ الان نوبت مبارزه با کدام بدی هست؟
میدانید اگر در مجالس ما عقلانیت جاری نباشد و فقط علم جاری باشد، چه فاجعهای پدید خواهد آمد؟ شاید با علم، سرِ ما را ببرند! اگر در مجالس ما «حال» باشد اما عقل نباشد، چه اتفاقی میافتد؟ امروز سرِ یک موضوعی گریه میکنیم که موضوع امروز نیست! امروز نسبت به چیزی متأثر میشویم که نوبت آن نیست!
یکجاهایی دشمن انسان جهل است، ولی این دشمن را بهسادگی میشود شکست داد؛ مخصوصاً امروز. یکجاهایی دشمن انسان، قساوت قلب است، این را هم راحت میشود شکست داد. لذا ما در این مجالس، میخواهیم عقل خودمان را پرورش بدهیم، و فرض ما این است که مخاطبان ما اهل علم و اهل دل هستند.
کسی که زماننشناس باشد، خیلی خطا و اشتباه میکند
عقل چهکار میکند؟ دل را جهت میدهد و انرژی دل را در موضوعی مصرف میکند که امروز لازم است. «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَاتَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِس» (کافی/ج1 /ص61) کسی که به زمان خودش آگاه است و میفهمد که «الان وقت چیست؟ الان در چه زمانهای دارم زندگی میکنم؟» خطاها به او هجوم نمیبرند. یعنی کسی که زماننشناس باشد، خیلی خطا و اشتباه میکند.
یکی از کارکردهای این مجالس، این است که ما ببینیم «الان وقت چیست؟ الان در چه زمانهای به سر میبریم؟» به تعبیر دیگر، یکی از کارکردهای این مجالس این است که نهتنها بفهمیم «الان زمان چیست؟» بلکه بین خوبیها، خوبتر را تشخیص بدهیم و بین بدیها، بدتر را تشخیص بدهیم.
اصلیترین معرفت انسان، معرفتی است که او را به تشخیص اولویتها و «حکمت» برساند / ایام محرم، ایام حکمت است
اصلیترین معرفت انسان هم معرفتی است که انسان را به تشخیص این اولویتها برساند؛ به آن میگویند «فرقان» به آن میگویند «بصیرت» به آن میگویند «حکمت». ایام محرم، ایام حکمت است، پیامبر اکرم(ص) فرمودند: هر کسی بچههای مرا دوست داشته باشد، خدا به او حکمت میدهد (مَنْ أَرَادَ الْحِکْمَةَ فَلْیُحِبَّ أَهْلَ بَیْتِی؛ مائة منقبة منمناقب أمیرالمؤمنین و الأئمة /84) و (مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ حَقَّقَ حُبَّنَا فِی قَلْبِهِ جَرَى یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ عَلَى لِسَانِهِ؛ محاسن/1 /61)
شما در ماه محرم، در اوج دوستداشتن بچههای پیغمبر(ص) هستید، پس در ماه محرم، بیشترین حکمت را دارید، پس در ماه محرم، برنامهریزیِ سال خودتان را انجام بدهید. شب عاشورا، شب قدرِ عقل ما محسوب میشود؛ شبی است که عقل ما بیش از هر وقت دیگری میرسد، چون بیش از هر زمان دیگری مستغرق در محبت حسین(ع) هستیم.
این مجالس، مجالس پرورش عقل هستند. ما امسال در این جلسات، میخواهیم به موضوعی بپردازیم که جنبۀ راهبردی دارد و از شما میخواهم دربارۀ موضوع این جلسه فکر کنید و داوری کنید که آیا الان زمانِ این سخن بود؟ الان مهمترین نیاز ما چیست؟ الان دشمن درجۀ یک ما کیست؟ و...
پاسخ به یک شبهه: نمیشود که چند موضوع، همگی «مهمترین موضوع» باشند!
مقدمۀ دیگری که میخواهم عرض کنم، این است که ما هر سال، وقتی در این مجالس صحبت میکنیم، یک شبههای برای بعضیها پیش میآید و آن اینکه میگویند: «ما هر سال در این جلسات، با یک موضوعی مواجه میشویم که بهعنوان مهمترین موضوع مطرح میشود و دوباره سال بعد میآییم و میبینیم که یک موضوع دیگری بهعنوان مهمترین موضوع معرفی شده است!»
بعضیها بنده را به اغواگری متهم میکنند که با عملیات روانی برای آنها جا میاندازم که «این موضوع، مهمترین است!» چگونه میشود که هر سال، یک موضوع دیگر بهعنوان مهمترین موضوع معرفی میشود، درحالیکه مهمترین موضوع، بالاخره یک موضوع است نه چند موضوع!
یک حقیقت را میشود از زوایای مختلف نگاه کرد
این شبهه، واقعاً جا دارد، ولی باید به این مسئله توجه کنیم که یک حقیقت را میشود از زوایای مختلف نگاه کرد، وقتی از زوایای مختلفی به یک حقیقت نگاه کنیم، میتوانیم تصویری متفاوت ارائه بدهیم. مثلاً یک فیل را میتوان از زوایای مختلف نگاه کرد، اگر از بالا نگاه کنید، یک تختهسنگ سنگین است که روی زمین افتاده است و اگر از پایین نگاه کنید، یک صخرهای است که در آسمان معلق است.
حقیقتهایی را که جنبۀ معنوی دارند، از زوایای مختلفی میشود نگاه کرد، اگر سراغ روایات بروید، میبینید که در روایات، این وضعیت بسیار تکرار شده است، شاید صدها بار در روایات، از کلام معصوم بشنوید که «بهترین کار این است...» گاهی میفرمایند: «این سه را داشته باشید، سعادتمند میشوید...» و گاهی میفرماید: «این دو را داشته باشید، سعادتمند میشوید» در حالیکه این دو با آن سه موضوع، فرق دارند. اینها دیدن یک حقیقت از منظرهای مختلف است؛ حقیقتِ یک منشور است که از زوایای مختلفی میشود به آن نگاه کرد.
البته ممکن است انسان در بیان فهرستی از مهمترینها، اشتباه کند-کمااینکه خیلیها هستند که اشتباه میکنند- ولی اگر از راهنمایی دین برخوردار باشید و جامعنگر باشید و حکمت داشته باشید، در تشخیص مهمترینها اشتباه نمیکنید؛ هرچند فهرست طولانیای از مهمترینها داشته باشید. وقتی اینها را تفسیر کنید، میبینید که اینها همه یک حقیقت را میگویند و در آن یک انسجام فوقالعاده هست.
اگر بنده هرسال به یک موضوعی میپردازم که از یک زاویهای، مهمترین موضوع است، به همۀ مهمترینهای سالهای قبل هم توجه دارم؛ هیچکدام از آنها حذف نمیشود و با هم تعارضی ندارند. این زیباییِ آن حقیقتی است که وقتی از زوایای مختلف به آن نگاه میکنید، اینگونه جلوه میکند.
مهمترین عامل سقوط انسان و از بینرفتن ایمان چیست؟
امسال میخواهیم از مهمترین عامل سقوط انسان و مهمترین عامل از بینرفتن ایمان صحبت کنیم. این عامل، جدا از اینکه در جای خودش واقعاً مهمترین است، بحث این روزها و این ایام هم هست، نیاز اول جامعۀ امروز ما هم هست، و در زندگی فردی هر کدام از ما، مهمترین است.
وقتی نبض زمان را میگیریم، میبینیم که اتفاقاً امروز به این عامل، بیشترین نیاز را داریم و نبرد بین حق و باطل در این جامعۀ دینی پُرتلاطمِ رو به پیشرفت ما، سر این موضوع است. جنگ سنگینی راه افتاده است و این جنگ، سر و صدای بسیار شدیدی پیدا خواهد کرد. شما اگر میخواهید در این نبرد، لشکریان جبهۀ حق باشید، اول باید صحنۀ نبرد را بشناسید.
امروز اصلیترین دعوای بین حق و باطل، چیست؟
من فکر میکنم خیلی از ما نسبت به این «مهمترین محلّ درگیری» غفلت داریم و نمیدانیم که دعوا سر چیست؟ دروغگویان در جامعه، دروغهای فراوان و سنگینی گفتهاند برای اینکه محلّ درگیری، معلوم نشود، چون اگر محلّ درگیری معلوم بشود، مردم اکثراً به طرف حق میروند.
ما در این بحث، در واقع میخواهیم به اصلیترین دعوای امروز بپردازیم. جدای از اینکه میخواهیم به اصلیترین نبرد بین حق و باطل امروز در جامعۀ خودمان-که البته به جامعۀ جهانی هم ربط دارد- بپردازیم، میخواهیم یکی از مهمترینها را بشناسیم.
مهمترین عامل سقوط انسان، جهل نیست! / خیلی از دانایان ساقط شدهاند!
دربارۀ موضوع بحث، ابتدا چند تا سؤال مطرح کنیم: «مهمترین راه پیشگیری از سقوط یک انسان و نابودی یک جامعه، چیست؟» به تعبیر دیگری، «مهمترین عامل سقوط یک انسان چیست؟ و مهمترین عامل نگهدارندۀ یک انسان از سقوط چیست؟»
اگر بگویید: مهمترین عامل سقوط انسان، جهل است، بنده نمیپذیرم! جهل، راحت برطرف میشود. کم دانایان ساقط نشدهاند! کم دانایان در یک جامعه نبودهاند که آن جامعه ساقط شده است!
خیلی از خوبیهای اخلاقی، قدرت نگهدارندگی انسان را از سقوط ندارند
بسیاری از خوبیهای اخلاقی را هم در این سلسله از جلسات، فراموش کنید، چون قدرت نگهدارندگی انسان را از سقوط ندارند. خیلی از خوبها ساقط شدهاند. در صدر اسلام، اکثر قریب به اتفاقی که پای رکاب پیغمبر(ص) بودند و پای کلاس پیغمبر(ص) بودند، ساقط شدند! اینقدر ساقط شدند که کارشان به جایی رسید که حسین(ع) را کشتند. آنها یأجوج و مأجوج نبودند، آدمهای معمولی بودند و نفس پیغمبر(ص) به آنها خورده بود؛ باید ببینیم مشکل اصلی آنها چه بود که ساقط شدند؟
اگر بپرسید: یا رسولالله(ص) چرا اینها که سالها در کنار شما بودند، اینطور سقوط کردند؟ ایشان میفرماید: «من خیلی از خوبیها را در اینها ایجاد کردم، ولی آن خوبیای که باید در اینها ایجاد میشد، هرچه تلاش کردم ایجاد نشد» آن خوبی چیست؟ قطعاً نماز خواندن نیست.
گاهی گفته میشود که «امام حسین(ع) بهخاطر نماز شهید شد» باید دید که منظور از این حرف، چیست؟ چون هم ابلیس نماز میخواند هم شمر نماز میخواند! شاید بگویند: «برای نماز حقیقی، شهید شد» پس اول بگویید نماز حقیقی چیست و نمازِ حقیقی خواندن به چیست؟ و بعد بگویید که امام حسین(ع) برای آن شهید شد.
بسیاری از خوبیها نجاتدهندۀ انسان نیستند/ کدام خوبی، نجاتدهنده است؟
کدام خوبی، نجاتدهنده است؟ بسیاری از خوبیها نجاتدهندۀ انسان نیستند و بسیاری از بدیها هم نابودکنندۀ انسان نیستند. وجود بدی در وجود انسان یک مسئلۀ خیلی طبیعی است؛ کمااینکه امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضَائِلِ فَإِنَّ الرَّذَائِلَ أَنْتَ مَطْبُوعٌ عَلَیْهَا» (غررالحکم/2477) تو طبیعتاً خیلی از بدیها را داری و پیدا میکنی. این چیز بدی نیست.
داشتن خیلی از خوبیها هم هنر نیست. تغییر دادن برخی از بدیها به خوبیها هم کار دشواری نیست. بعضیها بودهاند که با کمک دین و اخلاق، اصلاحاتی در خودشان انجام دادند و رفتارهای خودشان را تغییر دادند ولی آخرش ساقط شدند و به جهنم رفتند.
یک خوبیای هست که ورای این خوبیهاست و از آن کمتر حرف زده میشود و آدم وقتی میخواهد به سمت آن خوبی برود، دست و دلش میلرزد. یک بدیای هم هست که دربارۀ آن، کمتر حرف زده میشود، درحالیکه این بدی در خیلیها هست ولی فکر میکنند که طبیعی است و باید از آن محافظت هم بکنند!
اگر آدم ایمان داشته باشد، اگر آدم خیلی از عبادات را انجام بدهد و اگر خیلی از مقررات را رعایت بکند، چه خطری ممکن است او را ساقط بکند؟ بهحدی که میتوان گفت «ای کاش بد بود، ولی دچار این خطر نمیشد!»
به همان دلیلی که حضرت آدم سقوط کرد، یک مؤمن و یک جامعه هم ساقط میشود
حضرت آدم چرا از بهشت هبوط کرد و سقوط کرد؟ خیلی وقتها ما برای بد بودن خودمان بهانه میآوریم و میگوییم «شرایطمان بد است!» جدّ ما حضرت آدم که شرایطش بد نبود؛ خیلی هم خوب بود. حضرت حوّا هم شرایطش بد نبود؛ خیلی خوب بود. چرا خدا قصۀ حضرت آدم و حوّا را جلوی چشم ما آورد؟ برای اینکه ما پسفردا نگوییم «شرایطمان خوب نبود لذا آدمهای بدی شدیم!» شاید خدا میخواهد بفرماید: «دقت کن، ببین چرا حضرت آدم از بهشت اخراج شد و سقوط کرد؟ او که شرایطش خوب بود!»
به همان دلیلی که حضرت آدم سقوط کرد، به همان دلیل، یک جامعه هم ساقط میشود. و به همان دلیل یک انسان مؤمن به پایان ایمانش میرسد.
انسان باید امتحان بشود و در این امتحان، خودش را نشان میدهد. امتحان انسان سرِ چیست که او را ساقط میکند؟ ما در این امتحانها باید مواظب چه چیزی باشیم؟ اگر نماز خواندن، ما را در مقابل آن بدی، نجات نمیدهد، پس نماز خواندن برای چیست و چه فایدهای دارد؟ کمااینکه نماز خواندن ابلیس هم او را در مقابل آن بدی نجات نداد.
تکبر و حسادت، در همه هست، اما چه کسانی را نابود میکند؟
ممکن است شما به یاد صفتی مثل تکبّر یا حسادت بیفتید. بله؛ ابلیس در اثر تکبر و حسادتش نابود شد اما حسادت همه را نابود نمیکند، حسادت، اپیدمی است و تقریباً در همه وجود دارد. در روایتی هست حتی در انبیاء هم حسادت هست. حضرت امام(ره) این روایت را توضیح دادند. (ثَلَاثَةٌ لَمْ یَنْجُ مِنْهَا نَبِیٌّ فَمَنْ دُونَهُ التَّفَکُّرُ فِی الْوَسْوَسَةِ فِی الْخَلْقِ وَ الطِّیَرَةُ وَ الْحَسَدُ إِلَّا أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ ؛ کافی/ ج8/ ص108) مؤمنینی که به بهشت میروند، دم در بهشت از چشمهای مینوشند که باقیماندۀ حسادتشان از بین برود.
حسادت در همه هست؛ باید ببینیم که این حسادت، چه کسانی را نابود خواهد کرد؟ تکبّر هم در همه هست. به این سادگی تکبّر از بین نمیرود. اما یک بدی یا یک خطری وجود دارد که اگر به آن بیتوجه باشی تکبّرِ تو بالا میآید و نابودت میکند. یک مراقبتی هست که آن مراقبت را اگر داشته باشی، تکبّر و حسادت را میتوانی در خودت خفه کنی. یک خوبیای هست که اگر آن خوبی را داشته باشی، نمازت زنده و سرحال و قشنگ میشود. اگر آن را نداشته باشی ایمان تو محک نخورده یا هنگام محکخوردن، ایمان خودت را از دست میدهی.
چرا بعضیها ایمانشان را از دست میدهند؟
ایمان به اینکه «خدا هست» اصلاً هنر نیست. ساختار فکر انسان و روح انسان، طوری آفریده شده است که اگر یکمقدار به خودش مراجعه کند میبیند که خدا هست. ایمان به خدا داشتن هنر نیست؛ ایمان داشتن به چه چیزی در رابطه با خدا، هنر است؟ ما باید دربارۀ همین صحبت کنیم.
ایمان به خدا در ما هست. اما خیلیها این ایمان را داشتند و از دستش دادند! سر چی از دست دادند؟ نگویید «سر تکبّر!» چون تکبّر را خیلیها دارند اما چرا تکبّر، بعضیها را بدبخت میکند و بعضیها را بدبخت نمیکند؟ اینها که با تکبر بدبخت شدند، کجا نقص داشتند؟ من کجا باید آماده باشم که با تکبر، بدبخت نشوم؟
جمعبندی بحث، از سه زاویۀ مختلف
پس یکبار از زاویۀ امتحان بحث کردیم و گفتیم: ما باید امتحان بشویم تا معلوم بشود این خوبیها حقیقتش در ما هست یا نه؟ انسان سر چه چیزی اگر امتحان بشود، زمین میخورد؟ آن امتحان اصلی سر چیست؟
یکبار هم از زاویۀ بدیها بحث کردیم؛ مثلاً تکبّر و حسادت که دو تا از بدیهای ریشهای هستند که ابلیس را زمین زدند. ولی این بدیها در همه هست، اما همه را زمین نمیزند! آدم چه چیزی داشته باشد با اینها زمین نمیخورد؟
یکبار هم از زاویۀ ایمان بحث کردیم و گفتیم که ایمان به خدا داشتن، هنر نیست. ایمان به معاد داشتن هم هنر نیست. ایمان به اولیاء خدا داشتن هم هنر نیست!
چرا بعضیها ولایتمدار نمیشوند؟ مشکل اصلی آنها چیست؟
ممکن است شما بگویید که ولایتمداری اصل قصه است. بله؛ بنده هم قبول دارم که ولایتمداری اصل قصه است؛ اما چرا بعضیها ولایتمدار نمیشوند؟ بیماری یا مشکل اصلی آنها چیست؟ چرا آخرالزمان هنگام امتحان کردن شیعیان است تا غربال بشوند و منافقین از شیعه بیرون ریخته بشوند؟! منافق شیعه یعنی چه؟ یک زمانی منافق کسی بود که علیبن ابیطالب(ع) را قبول نداشت. اما وقتی یک کسی دوازده امام را قبول دارد، دیگر نفاق او چه معنایی دارد؟
امام رضا(ع) دربارۀ برخی از این شیعیان میفرماید: «انَّ مِمَّنْ یَنْتَحِل مَوَدَّتَنَا أَهْلَالْبَیْتِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ فِتْنَةً عَلَى شِیعَتِنَا مِنَ الدَّجَّالِ...» (وسائل الشیعه/ ج16 /ص179) اینها امامحسین(ع) را دوست دارند، اما قبل از ظهور، فتنههایی شدیدتر از فتنۀ دجّال راه میاندازند، چه بسا اینها برای امامزمان(ع) هم اشک بریزند اما وقتی امام زمان(ع) آمد، در مقابل او بایستند! اینها چه چیزی را قبول نمیکنند؟
آن کسی که روز اول، ریاست پیغمبر(ص) را نپذیرفت، آن کسی که روز دوم، ریاست امیرالمؤمنین(ع) را نپذیرفت و آن کسی که پس از ظهور، با همۀ ادّعاهای شیعهگری، ریاست ولیّ الله الأعظم(عج) را نمیپذیرد، وجه مشترک بین آنها چیست؟ یک چیزی هست که تکبّر آنها، خودش را نشان میدهد. آن چیست که مزرعۀ بروز تکبّر است، ولی خودش یک حقیقت دیگری است.
چه موضوعی است که ایمانمان را در آن موضوع باید امتحان کنیم؟ چه موضوعی است که عامل اصلی پذیرفتن ولایت ولیّ خدا یا رد کردن ولایت ولیّ خداست و اتفاقاً موضوع زمانۀ ما هم هست؟
در این جلسات، میخواهیم یکمقدار از برخی حرفهای شنیده شده، جلوتر برویم. در جلسات بعد که پاسخ را عرض کردم و سرِ پاسخ، با همدیگر صحبت کردیم، آنوقت این سؤالها هم بیشتر، معنای خود را نشان خواهد داد.
(الف2/ن2)
سلام و خدا وقت
ممنون از این که زود متن سخنرانی هم گذاشتین که بشه استفاده کرد
اگر میشه فایل دانلود pdfرو بذارین
تو گوشی بشه دانلود کرد و خوند اینطوری برای خوندنش سخت و کلی مشکل پیش میاد ممنونم