حال خوب - جلسۀ اول
حال خوب، نتیجۀ تمام دینداریها و صفات اخلاقی خوب است/ هرچیزی که دین به ما میگوید در واقع راهی برای رسیدن به حال خوب است/ حال خوب، دو رکن اساسی دارد: «نداشتن ترس و نگرانیِ بیجا» و «نداشتن غم»
شناسنامه:
اینکه از هم میپرسیم «حالت خوب است؟» خیلی پرُمعناست
إنشاء الله موضوع بحث ما در این سلسله جلسات «حال خوب» خواهد بود. ما در ادبیات فارسی با تعبیر «حال خوب» آشنا هستیم و اتفاقاً یکی از نکات بسیار پرمعنا و زیبای رایج در گفتگوهای ما ایرانیها و برخی از زبانهای دیگر مثل زبان عربی، این است که از همدیگر میپرسیم «حالت خوب است؟» انگار خلاصهای از همۀ خوبیها یا عصارۀ یک زندگی خوب را در کلمۀ «حال خوب» جمع میکنیم.
در دعای آغاز سال جدید شمسی هم همیشه این دعا را میخوانیم که ائمۀ هدی(ع) فرمودند؛ «حَوِّل حالَنا إلی اَحسنِ الحال» تازه آنجا فقط حال خوب خواسته نمیشود، بلکه یکمقدار بالاتر هم تصور میشود و قطعاً مراتب عالی حال خوب را در نظر میگیرد.
واقعیتهای پیرامونی یا درونی ما هرچه باشند، حالمان باید خوب باشد
حال خوب غیر از واقعیتهای اطراف انسان هست و حتی میتواند غیر از واقعیتهای درونی انسان باشد. واقعیتهای پیرامونی ما یا واقعیتهای درونی ما هرچه باشند باید حالمان خوب باشد، یعنی بههرحال دوست داریم حالمان خوب باشد و این نکتۀ بسیار مهمی است.
ممکن است علیرغم همۀ واقعیتهای بیرونی و درونی، جسمی یا روحی، انسان حال خودش را خوب نگه دارد. حال خوب میتواند علیرغم آیندۀ خطرناک و گذشتۀ هولناکی که انسان پشت سر گذاشته باز هم قابل تصور و خواستنی باشد. حرکت به سمتش برای انسان، هم مطلوب است هم ضروری.
خدا بیشتر از خودِ ما اصرار دارد که حال ما خوب باشد/ نتیجۀ دینداری را میشود در برخورداری از حال خوب خلاصه کرد
نکتۀ بسیار مهم این است که یکی از نقاط مشترک بین عموم انسانها و تقاضاهای عموم انسانها و خداوند متعال همین حال خوب است. خیلی باید به این نکته که حال خوب نقطۀ مشترک بین انسان و خدا است، توجه کرد، فقط آدمها نیستند که دوست دارند حالشان خوب باشد، خدا هم خیلی اصرار دارد بر اینکه حال آدمها خوب باشد.
ما در یک کلمه میتوانیم نتیجه و عصارۀ دینداری را در برخورداری از حال خوب خلاصه کنیم. اهمیت حال خوب پیش خداوند متعال خیلی بیشتر از اهمیت حال خوب بین انسانها است. انسانها همه دوست دارند حالشان خوب باشد، برای همدیگر حال خوب آرزو میکنند، برای رسیدن به حال خوب، خیلی کارهای درست و غلط انجام میدهند، برای انسانها حال خوب یک امر مهم است. تازه وقتی شما به دین میرسید میبینید که در دین خیلی بیشتر از این حرفها به حال خوب توجه شده و باید انسانها را از جهالت و غفلت نسبت به اهمیت و ارزش حال خوب خارج کرد. پس حال خوب یک امر انسانی است، همۀ انسانها بهطور طبیعی-اگر رشدیافته هم نباشند- میفهمند این برایشان مطلوب است؛ یک امر معنوی هم هست، حال خوب انسانها برای خدا هم مهم است. ما میخواهیم این وجه مشترک در خواست انسان با خواست خدا را بیشتر مورد دقت قرار دهیم.
خیلی از آدمها «حال خیلی خوب» را نه میشناسند و نه میخواهند/ معمولاً کسی اوج حال خوب را تمنا نمیکند
نکتۀ بسیار مهم و ارزشمند این است که ما بدانیم حال خوب میتواند از کم شروع شود و تا خیلی زیاد برسد. معمولاً خیلی از آدمها «حال خیلی خوب» را نه میشناسند و نه میخواهند! گاهی بهسادگی از کنارش عبور میکنند مثلاً میبینند که سردار سلیمانی چه حال خوبی داشت، یا فلان شهید چه حال خوبی داشت، حضرت امام چه حال خوبی داشت ولی آن را تمنا نمیکنند.
آدمها گاهی اوج حال خوب را در اولیاء خدا میبینند ولی معمولاً کسی اوج حال خوب را تمنا و تجربه نمیکند، برای رسیدن به آن برنامهریزی نمیکند، این یک نکتۀ خیلی مهم است. اینجا است که دین و خدا نسبت به داشتنِ حال خوب، از انسانها مدعی میشوند و میگویند «ای انسانی که به حال خوب اهمیت میدهی، تو تازه اول ماجرا هستی و باید خیلی تلاش بکنی...»
چرا در بهدست آوردن حال خوب اینقدر بیخیال شدهایم؟
نکتۀ بسیار مهم دیگر در مورد حال خوب این است که آدمها خیلی سخاوتمندانه از حال خوب خودشان میگذرند و این خیلی بد است، آدمها خیلی راحت حال خوب خودشان را از دست میدهند، از بین میبرند یا خیلی راحت از بهدست آوردن حال خوب صرفنظر میکنند. انگار حال خوب برایشان زیاد ارزش ندارد، اگر به ایشان بگویی «داری حال خودت را خراب میکنی» میگوید مال خودم است چه کار داری؟ حال خودم است میخواهم بزنم خرابش کنم تو چه کار داری؟! انسانها چنین وضعی دارند.
چه شده است که ما در از دستدادن حال خوب اینقدر سخاوتمند شدهایم؟ چه شده است که ما در به دست آوردن حال خوب اینقدر بیخیال شدیم؟ به ویژه در جوانها این فاجعه خیلی به چشم میخورد، جوانها انرژی دارند، قدرت دارند اما خیلی راحت از حال خوب صرفنظر میکنند.
اقتضای روحی جوان این است که به بالاترین سطح از حال خوب برسد
خیلی از جوانها فکر میکنند دنبال حال خوب بودن مال دوران بازنشستگی یا میانسالی است. لذا راحت رفتارهایی را که به حال خوب خیلی لطمه میزند انجام میدهند، بعد میگوید «اشکالی ندارد، بعداً خودم را بازسازی میکنم!» این اشتباه بزرگ جوانها است.
درحالیکه اقتضای روحی جوان این است که به بالاترین سطح از حال خوب برسد، اما برعکس، میبینی نسبت به حال خوب بیاعتناتر از میانسالها و پیرمردها است. فرهنگ رفتاری و فکر و نگاهِ جوانها را نابود کردهاند، باید گفت امروز جامعۀ جهانی دشمن حال خوب است. البته من آیات قرآن را در اینباره خدمت شما قرائت خواهم کرد که ببینید چقدر حال خوب در قرآن مهم است و به چه تعابیری آمده و اینکه دشمنان بشریت خیلی دشمن حال خوب آدمها هستند.
پدر و مادرها خیلی راحت حال بچهها را خراب میکنند
نکتۀ دیگری که ما در مورد حال خوب باید بدانیم حال خوب کودکان است، خیلی وقتها حواس پدر و مادرها نیست که حال خوب بچهها را به هم میزنند، چون بچه بازسازی میکند، زود خودش را در حال خوب میاندازد، شما هرچه حالش را بد میکنی او حال خودش را خوب میکند، بازسازی میکند، مثل بیماریهای جسمیای که در خیلی از بیماریها بچه بهتر میتواند با آن مقابله بکند، مثل بعضی از سرطانها ، بالاخره جسم بچهها بهتر با آن برخورد میکند، مبارزه میکند و درست میکند، (البته این را در مقام تشبیه دارم عرض میکنم؛ در مثل مناقشه نیست)
از نظر روحی پدر و مادرها خیلی راحت حال بچهها را خراب میکنند، حال خوب را از ایشان میگیرند و بچه بهظاهر طوریاش نشده و دارد زندگیاش را میکند، بازی میکند، گاهی میخندد و گاهی هم گریه میکند و ناراحت میشود.
در دو گروه سنی بیتوجهی به حال خوب خیلی رایج است
پس در دو گروه سنی بیتوجهی به حال خوب خیلی رایج است، یکی جوانها هستند که به خاطر انرژیای که دارند فکر میکنند حال بد زیاد مهم نیست و جبران میکنند، یکی هم کودکان هستند که پدر، مادر و اطرافیان حالشان را میگیرند و فکر میکنند اتفاقی برایش نمیافتد، حالا یککمی حالش بد شده خوب میشود. مثلاً بچه را خیلی راحت میترسانند، ترس حال بچه را بد میکند! اینها در درازمدت آثاری میگذارد که با سالها عبادت به این سادگی اثر آن حال بد از بین نمیرود.
در اینجا داریم ابعاد موضوع حال خوب را بررسی میکنیم. پس حال خوب در تربیت فرزند یک موضوع مورد غفلت است، حال خوب در دوران جوانی هم یک موضوع خیلی مورد غفلت است.
مهمترین وظیفۀ اجتماعی ما و مهمترین مسیر رشد فردی ما این است که حال دیگران را خوب کنیم
نکتۀ بسیار مهم دیگر توجه به موضوع حال خوب در «روابط اجتماعی» است که خیلی اهمیت دارد و مراقبت مداوم میخواهد. باید ببینیم چه وظایفی دربارۀ حال خوب دیگران داریم؟ شاید مهمترین وظیفۀ اجتماعی ما و مهمترین مسیر رشد فردی ما این است که حال دیگران را خوب کنیم و حال کسی را بد نکنیم. آیا از این بالاتر داریم؟ ظلم، صورتِ فاحش حال بد است که ما میتوانیم برای دیگران ایجاد کنیم. ضایع کردن حقالناس هم یعنی حال کسی را بد کردن.
خوب کردن حال دیگران چه اثری دارد؟ مثلاً بعضی از بزرگان میفرمایند اگر میخواهید صدقه برایتان رفع بلا کند، یک مستمندی که خیلی محتاج است و فکر هم نمیکند که تو بتوانی این نیازش را برطرف کنی، درجا آن نیازش را با یک صدقۀ درشت برطرف کن تا عمیقاً حالش خوب شود، مثلاً یک خانه بخر به او بده(البته من یک مثال خیلی مبالغهآمیز زدم) یا مثلاً موتورش خراب است یک ماشین بخر به او بده و بگو حالت خوب شد؟ وقتی عمیقاً حال او خوب میشود و از تو تشکر میکند اتفاقهای خوبی برای تو رقم خواهد خورد.
یا مثلاً در ارتباط با پدر و مادر، من یککاری کنم، نه اینکه صرفاً کاری کنم که از من ناراحت نشوند، نه اینکه رعایت حقوقشان را بکنم، بلکه یک کاری کنم که حالشان خیلی خوب بشود. هرکسی پدر و مادر خودش را یکدفعهای عمیقاً خوشحال بکند، شاید یکبار اگر این کار را بکند در کل سرنوشت خودش تأثیر شگرفی ایجاد میشود که ببیند اوضاع زندگیاش خوب شده است؛ بهخاطر همان یک تغییر عمیقی که در حال پدر و مادر ایجاد کرده است.
پس ما دربارۀ دیگران خیلی وظیفه داریم حال دیگران را رعایت کنیم، یعنی اولاً حالشان را بد نکنیم و ثانیاً حالشان را خوب کنیم. مثلاً در رانندگیها، اگر محکم بوق بزنی و طرف اعصابش بههم بریزد، خُب حالش بد میشود. یا مثلاً اگر بروی جلوی پایش ترمز بکنی که دلش بریزد، اینها اثر وضعی خیلی بدی دارد، چرا حالش را بد کنی؟ با فاصله بایست، احساس اطمینان بکند و بداند که شما کاملاً او را دیدی، احساس امنیت به او بدهید.
اگر حالمان بد باشد از خدا دور میشویم
موضوع حال خوب چندتا بُعد دارد، یک بعدش هم در ارتباط با خدا است. خدا از ما حال خوب میخواهد و ما این را باور نمیکنیم. مثلاً یک کسی نشسته و غصه میخورد. وقتی بیخود غصه میخوری، در واقع از نظر معنوی داری سیاه میشوی، لحظه به لحظه داری از خدا دور میشوی، حالت خوب نیست. میگوید «حالم خوب نیست گناه که نکردم!» موضوع حال خوب از جهت ارتباط با خدا هم شدیداً مورد غفلت است.
نه تنها خدا بیش از هر چیزی از ما انتظار دارد که ما حالمان خوب باشد، بلکه اگر حالمان بد باشد از خدا دور میشویم. «نگرانیِ بیجا» یک وجه حال بد است؛ یک عامل و یک شاخص حال بد است. لحظه به لحظه که نگران هستی داری از خدا دور میشوی، ظاهراً گناه نمیکنی ولی داری مقدمات گناهها و فجایع بزرگ را در خودت پدید میآوری، ظاهراً کار بدِ درشتی انجام نمیدهی، ولی داری امکان کارهای خوب زیادی را در خودت از بین میبری. تو اصلاً برای چه میخواستی کار خوب بکنی؟ برای اینکه به یک حال خوب برسی، ولی الان به یک حال بد، تن دادهای!
چقدر پدر و مادر از حال بد بچهشان ناراحت میشوند؟ خدا خیلی بیشتر، از حال بد بندۀ خودش ناراحت میشود
نمیدانم شما بچهها شده در خانهتان حالتان بد باشد و پدر و مادر را با حال بد خودتان غصه بدهید؟ خدا نکند این کارها را کرده باشید که این مادر و پدر بگوید مگر چه شده است؟ داغون شدم، اعصابم به هم ریخت، خب بگو چه شده... یا بعضیها با حال بدی که از خودشان نشان میدهند، پدر و مادر را وادار به عذرخواهی میکنند؛ وای خدا! اصلاً صحنهای بدتر از این هست؟ پدر یا مادر میگوید من معذرت میخواهم فلان چیز را گفتم که تو ناراحت شدی، ببخشید، غلط کردم پسرم، دخترم! اصلاً این فاجعه است با حال بدی که از خودش نشان میدهد پدر و مادر را دارد شکنجه میکند؛ حالا در صورتها و مثالهای مختلف.
دیدید پدر و مادر از حال بد بچهشان ناراحت میشوند و بههم میریزند؟ خیلی وقتها پدر و مادرها مشکلات خودشان را راحتتر تحمل میکنند تا مشکلات بچههایشان را، چون بچههایشان را دوست دارند. خدا یک میلیارد برابر پدر و مادر از حال بد بندهاش ناراحت میشود، البته یکمیلیارد دقیق نیست، خدا یک میلیارد برابر از پدر و مادر بزرگتر است یا بینهایت بزرگتر است؟ به همان نسبت که خدا از پدر و مادر بزرگتر است به همان نسبت بیشتر از حال بد بندۀ خودش ناراحت میشود.
خیلیها دنبال حال خوش معنوی میگردند، حال خوش معنوی چیست؟ حالت بد نباشد! اگر حالت بد باشد-به تعبیر عامیانۀ من-یعنی با به هم ریختن خودت، خدا را به هم ریختی! همانطور که میگوییم «با به هم ریختن خودت، پدر و مادرت را بههم ریختی» دربارۀ خدا هم همینطور است. اینکه بگویم «حال خدا را گرفتی» تعبیر نارسایی است ولی منظور من مشخص است. اصلاً خودت را داری از خدا دور میکنی، انسان با بیاعتنایی به حال بد خودش، با تن دادن به حال بد، خیلی از خدا دور میشود، و متأسفانه آدمها در از دست دادن حال خوب خیلی سخاوتمند هستند! این یک نکته.
حال خوب مقدمۀ یک ارتباط خوب با خداست/ با حال خوب برو درِ خانۀ خدا، آنوقت ببین چه اتفاقی برایت میافتد
نکتۀ دیگر اینکه هرکسی میخواهد حال خوش معنوی را تجربه کند اول حال خودش را خوب کند، وقتی رفت درِ خانۀ خدا بگوید «خدایا! من هیچ غصهای ندارم، حالم خوب است...» با حال خوب بروید درِ خانۀ خدا بعد ببینید چه اشک زلالی و چه حال باصفایی به شما میدهند. پردهها اگر از جلوی چشمتان کنار رفت اصلاً تعجب نکنید. با حال خوب عبادت کنید، مثلاً وقتی در ایام ماه مبارک رمضان قرآن میخوانید حالتان خوب باشد؛ نه زیاد گرسنه باشید (حتی بد بودن حال از نظر فیزیولوژی هم اذیتتان نکند) نه زیاد خوابتان بیاید، نه زیاد گرسنه باشید و ... اگر حالت خوب هست بنشین پای قرآن. قُصّههایت را بریز دور، ترسهایت را بریز دور، بعد بنشین به ذکر، آنوقت ببین چه اتفاقی برایت میافتد.
اگر بخواهی به خدا تقرب پیدا کنی، خدا را حس کنی، ارتباط با خدا را خوب درک کنی، مزۀ تقرب و مناجات را بچشی، مزۀ محبتش را بچشی، به خدا شوق پیدا کنی، بخواهی آن حس خوفِ قشنگ را تجربه کنی (خوف از خدا خوف قشنگی است، از این ترسهای استرسآور نیست) باید وقتی میروی درِ خانۀ خدا حالت خوب باشد، حالت خوب باشد و نماز بخوانی، حالت خوب باشد و قرآن بخوانی. پس حال خوب مقدمۀ ارتباط با خدا هم هست، حال خوب؛ هم خودش یک ارتباط خوب با خداست، هم مقدمۀ یک ارتباط خوب با خداست. این هم یک بُعد دیگر از موضوع و مسئلۀ حال خوب است.
آدمی که حالش بد است عقلش خوب کار نمیکند
از یک جهت دیگر هم حال خوب خیلی مهم است، آن هم قوای ذهنی و قدرت تفکر، قدرت توجه یافتن، تمرکز پیدا کردن و حتی به کارگیری عقل و رشد عقلانیت در انسان، اینها همه به حال خوب بستگی دارد، آدمی که حالش بد است عقلش خوب کار نمیکند، فکرش خوب کار نمیکند، قدرت تداعی خوبی ندارد، حافظۀ خوبی نخواهد داشت، اصلاً همهچیزش بههم میریزد. استرس امتحان، دانشآموزهای ما را برای همیشه از دانشمند شدن محروم میکند، چرا حالش را بد میکنی؟ خیلیها فکر میکنند باید حال بچه را، دانشآموز را، طلبه را، دانشجو را با استرس امتحان بد کنند تا درس بخواند، این دیگر فایده ندارد! انگار شما در یک انبانهای دارید محتویات ارزشمندی میریزید که سوراخ است، هرچه میریزی از آنطرف بیرون میرود، این چه فایدهای دارد؟
خیلیها دنبال حال خوب میروند اما مصداق حال خوب را اشتباه میگیرند
آدم باید حالش خوب باشد، البته باید در اینباره صحبت کنیم که حال خوب واقعاً چیست؟ آنهایی که در دنیا دنبال حال خوب میروند خیلی وقتها مصداق حال خوب را اشتباه میگیرند.
«حال خوبِ بد» و «حال خوبِ خوب» نداریم، بلکه «حال خوبِ حقیقی» و «حال خوبِ کاذب» داریم. در اینباره بعداً صحبت خواهیم کرد. اما بههرحال باید حال انسان خوب باشد؛ چون انسان دارد با ذهناش، با فکرش، با عقلش و با فهم و شعورش زندگی میکند و اگر حالش خوب نباشد، از اینها نمیتواند درست بهره بگیرد.
کسی که استرس از دستدادن مقام، حالش را بد میکند، عقلش برای مدیریت کار نمیکند
بهعنوان مثال، یک نفر آمد پیش رسول خدا(ص) عرض کرد که فلان مسئولیت را به من بدهید. حضرت رسول(ص) فرمودند ما انبیاء، و اولیاء خدا و مأموران الهی به کسی که تقاضا بکند پست نمیدهیم، تو تقاضا کردی دیگر به تو نمیدهیم. (إنّا لا نُوَلّی هذا مَن سَألَ ؛ دانشنامه قرآن و حدیث/ج6/ص 444) و (لا نَستَعمِلَ عَلى عَمَلِنا مَن أرادَهُ ؛ حکمتنامه پیامبر اعظم/ج4/ص488)
چرا حضرت این را فرمودند؟ شاید یکی از دلایلش این باشد که وقتی کسی یک پستی را تقاضا کند یعنی این پست برایش مهم است، وقتی پست برایش مهم بود از دستدادن این پست هم برایش مهم میشود، استرسِ از دستدادن پست، حالش را بد میکند، وقتی حالش بد شد دیگر شعور مدیریت ندارد و عقلش درست کار نمیکند.
کسی که در دل خودش دنبال مقام باشد پسفردا که مقام پیدا کند همین مقدار شعوری را که الان دارد که میگوید اگر من بروم این مسئولیت را بگیرم این ده تا کار را انجام میدهم، دوتایش را هم نمیتواند انجام بدهد، چون دیگر عقلش نمیرسد. شما بعضی وقتها میبینید مسئولین ما عقلشان از عوام کمتر میرسد، چرا اینطوری میشوند چون حالشان بد میشود، هرکسی که حالش بد شد دیگر ذهن ندارد، فکر ندارد، عقل ندارد، تشخیص راهبردی ندارد چون حالش بد شده.
مسئولینی که حالشان بد است، نمیتوانند مردم و جامعۀ خود را پیشرفت بدهند
وقتی زبیر دید که أمیرالمؤمنین علی(ع) به او پُست و مقامی نداد، حالش بد شد، اینقدر فکرش بههم ریخت که احمقانه مقابل امیرالمؤمنینی که 25سال از او دفاع کرده بود با شمشیر ایستاد! تو میخواهی علی(ع) را بکشی؟ حالش بد شد، دیگر چیزی نمیفهمید. ما با برخی از مسئولین مواجه هستیم که حالشان بد است، اینها خوب نمیتوانند بفهمند و تصمیم بگیرند. از استعدادها و داراییهای جامعۀ تحت پوشش خودشان نمیتوانند استفاده کنند، نمیتوانند مردم و جامعۀ خودشان را پیشرفت بدهند. بعضی وقتها میبینی کسانی که از بیرون دارند نگاه میکنند یک چیزهایی را میفهمند که خیلی ساده است، اما کسی که آنجا است انگار این را نمیفهمد. میخواهی به او بفهمانی ولی نمیشود. اینها حالشان خوب نیست. وقتی کسی حالش خوب نبود، فهم و حافظه و تفکر و عقلش، همگی مخدوش میشود. حال خوب موجب میشود فکر و ذهن انسان درست کار کند، خیلی باید در مدرسه، در دانشگاه، در جامعه و در مدیریت، مواظب بود حال آدم خوب باشد.
در نظام سرمایهداری برای اینکه حال مدیر، خوب بشود پول بیشتری به او میدهند
در فرهنگ نظام سرمایهداری، چطوری حال یک مدیر، خوب میشود؟ البته میدانید که این نظام سرمایهداری غربی، واقعاً سرمایهداری نیست، دروغ میگویند که در نظام سرمایهداری مطلقاً برای «سرمایه» ارزش قائل هستند، نه؛ آنها در واقع به «سرمایهداران صهیونیست» توجه دارد نه به هر کسی که پولدار بشود، چون هر کسی از خودشان نباشد و پولدار بشود سرش را زیر آب میکنند، اینطور نیست که ما یک نظام سرمایهداری داشته باشیم که هرکسی پولدارتر است مردم جهان نوکرش باشند، نخیر؛ یک مشت «پولدار خاص» هستند که پدر بقیه را در آوردهاند، لذا به این نظام موجود نمیشود نظام سرمایهداری گفت.
اما برفرض اینکه چیزی به نام نظام سرمایهداری وجود داشته باشد وقتی در نظام سرمایهداری میخواهند به یک مدیر توان مدیریت بدهند و حال خوب را به او تزریق کنند چهکار میکنند؟ پول بیشتری به او میدهند.
آیا شهید سلیمانی چون پول بیشتر میگرفت، بهتر مدیریت میکرد؟ آیا چون پول بیشتر میگرفت اینقدر با درایت عمل میکرد بهحدی که از هیچ همهچیز ساخت؟ نه به هیچوجه اینطور نیست. دادن پول زیاد یکی از روشهای غلطی است که معمولاً برای رفتن به سمت حال خوب اتخاذ میشود.
مدیری که با اشرافیگری، حالش خوب بشود، جامعه را نابود میکند/ اینکه «مدیران نباید اشرافی باشند» یک بحث مدیریتی است نه ارزشی!
چرا امام زمان ارواحنا له الفداء اجازه نمیدهد مدیرانش جز لباس خشن و نان خشک بخورند؟ اینها فنون مدیریت است، ارزشهای دینی چیزی جز توجه عمیق به این واقعیتها نیست. (أَمَا لَوْ کَانَ ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ إِلَّا سِیَاسَةُ اللَّیْلِ وَ سَبَاحَةُ النَّهَارِ وَ أَکْلُ الْجَشِبِ وَ لُبْسُ الْخَشِنِ شِبْهَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع، وَ إِلَّا فَالنَّارُ ؛ الغیبة، نعمانی /ص287)
اگر کسی با انگیزۀ پولدارتر شدن و مرفّه شدن بخواهد مدیریت کند خُب حالش بد است و برای کار کردن و مدیریتکردن، فهم و شعور لازم را ندارد. دین از بس غلط معرفی شده است که مردم فکر میکنند اینکه بگویید «مدیران نباید اشرافی باشند» یک مسئلۀ ارزشی است! نه؛ این یک بحث مدیریتی است و ربطی به ارزشها ندارد، اصلاً ارزشهای ما چیزی جز همین واقعیتها در شاخههای مختلف نیستند.
ارزشها و احکام دینی دستورهایی هستند برای بهتر زندگی کردن. مدیری که با اشرافیگری حالش خوب بشود شعور مدیریت ندارد، حالا میخواهد مسلمان باشد، مسیحی باشد زرتشتی باشد یا اصلاً دین نداشته باشد، هرچه میخواهد باشد، چنین کسی جامعۀ خودش را نابود میکند، چون فهم و شعور مدیریت ندارد.
حال خوب، بُعد سیاسی و اجتماعی هم پیدا میکند
حال خوب در ذهن انسان واقعاً مؤثر است، یک نمونهاش این است که در قدرت مدیریتِ انسان، تأثیر دارد. لذا باید مراقبت بود که حال مدیران جامعه خوب باشد. اگر در یک هواپیما مسافران غذای مسموم بخورند، دلدرد و دلپیچه میگیرند ولی بههرحال زنده میمانند، اما خلبان نباید غذای مسموم بخورد. همیشه در هواپیما دو نوع غذا برای خلبان و کمکخلبان میآورند، که اگر یکوقت یکی از آنها مسموم شد، دیگری غذای سالم خورده باشد، چون این دو نفر خیلی حساس هستند.
بر اساس اشاراتی که در روایات هست، عقل یک مدیر باید بسیار بیشتر از افراد جامعهاش باشد، اما گاهی از اوقات میبینیم که یک مدیر، عقل یک آدم عادی را هم ندارد، چرا؟ چون حالش خوب نیست. چه چیزی حالش را بد کرده است؟ استرسِ از دستدادنِ همین مدیریت، رقابت و تمنای باقیماندن در این مدیریت. اینطوری میشود که حال خوب، بُعد سیاسی و اجتماعی هم پیدا میکند.
مدیران باید حالشان بهتر از بقیه باشد. حال خوب، خودبهخود با همۀ این ابعاد ارتباط دارد و از هر موضوعی بخواهیم صحبت کنیم طبیعتاً یک یگانگی و وحدتی برای هر حقیقتی وجود دارد، هم در جلوۀ فردیاش هم در جلوۀ اجتماعیاش. این ابعاد را شما در نظر بگیرید، ببینید چقدر مسئلۀ حال خوب مهم است.
حال خوبی که دینداران میگویند با حال خوبی که دیگران میگویند فرق ندارد
نکتۀ بسیار مهم دیگر در مورد حال خوب این است که ما میتوانیم در مورد حال خوب با همۀ اهل عالم به توافق برسیم، حال خوبی که ما دینداران میگوییم با حال خوبی که دیگران میگویند اصلاً فرق ندارد. همۀ مردم عالم بیایند بنشینند در مورد حال خوب صحبت بکنیم و به نتیجه میرسیم. اصلاً دین، همینطوری است: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه» (روم،30) همۀ حرفهای دین، بلااستثنا اینطوری است.
بعضیها میگویند که اگر از دیدگاهِ دین به موضوع حال خوب نگاه کنید اینچنین است... و اگر از نظر روانشناسی یا فلان اندیشمند نگاه کنید آنچنان است... نخیر؛ در مورد اینکه «حال خوب چیست؟» هرچه عقل انسان برسد، دین هم همان را میگوید. حتی دین میآید و عقل انسان را راهنمایی میکند و آدم با راهنمایی دین بهمعنای عمیقتر و دقیقتری از حال خوب خواهد رسید.
ما بیشتر از آن چیزی که تصور میکنیم به «حال خوب» احتیاج داریم. انشاءالله علیرغم همۀ عواملی که در اطرافمان برای بد کردن حال ما وجود دارد، ما بتوانیم به یک حال خوب برسیم. نکات فراوانی در مورد حال خوب هست و فعلاً در مقدمات بحث هستیم.
بحث کردن دربارۀ حال خوب هم میتواند حال ما خوب کند
همین گفتگو کردن در مورد حال خوب هم حال آدم را خوب میکند و اثر دارد. ممکن است بعضیها بگویند: «حال خوب نتیجۀ یک سلسله مقدمات است؛ لذا اول باید آن مقدمات را درست کنیم، بعداً حال خوب خودش بهدست میآید» این حرف دقیق نیست. درست است که حال خوب یا حال بد نتیجۀ یک سلسله مقدمات طولانی است ولی جدای از اینکه مقدمات چه باشند، ممکن است من مقدمات حال بد را برای خودم فراهم کرده باشم، اما میتوانم نتیجه را کنترل بکنم، انسان این قدرت را دارد. آقا این آب از سرچشمه گلآلود بوده، حالا آمده در این برکه آب گلآلود جمع شده، میخواهی این آب گلآلود را زلال بکنی آیا حتماً باید به سرچشمه بروی. نه، یک دستگاه در خودِ برکه میگذاری که آب را تصفیه کند.
خوبیِ صحبت کردن از حال خوب به این است که شما با کنترل کردنِ حال خودت، الان باید حالت خوب باشد، میتوانی تا حد زیادی جلوی تأثیر عواملی که حالِ تو را بد کردهاند بگیری؛ چه عواملی که در طول زمان اثر کردهاند چه عواملی که در درون روح خودت حال تو را بد کردند. مثل قرص مسکّنی که برای سردرد استفاده میکنند، علت سردرد شما چیست؟ ممکن است یک علت گوارشی موجب سردرد شما شده، حالا جدا از اینکه بروی وضع گوارش را درست بکنی که ممکن است طول بکشد، فعلاً میتوانی یک مسکّن بخوری، مسکّنها معمولاً اینطوری هستند، فعلاً درد تو را تسکین میدهند و یککمی خلاص میشوی.
«حال خوب» نتیجۀ همۀ دینداریها، اعتقادات و صفات اخلاقی خوب است
پس آدم میتواند مستقیماً به حال خوب بپردازد، این نکته موجب میشود که بحث کردن و مراقبت کردن از حال خوب، مفید و مؤثر باشد و الا میگفتیم «حال خوب برای همهمان یک آرزو است و یک نتیجه است!» آن وقت فقط ریشههای حال خوب را موضوع بحث و گفتگوی خودمان قرار میدادیم.
هر حرف دیگری که از دین میزنیم در واقع راههایی است برای رسیدن به حال خوب. پس موضوع همۀ بحثهای ما (دربارۀ دینداری و...) حال خوب است، منتها ایندفعه میخواهیم روی خودِ نتیجه بحث کنیم؛ آیا بحث کردن دربارۀ حال خوب که نتیجۀ همۀ دینداریها، نتیجۀ همۀ اعتقادات خوب و نتیجۀ همۀ صفات اخلاقی خوب است، فایده هم دارد؟ بله که فایده دارد، خود نتیجه را آدم میتواند کنترل کند؛ جدا از اینکه به ریشههایش هم باید بپردازد، راهها را هم باید کنترل بکند.
حال خوب، دو رکن اساسی دارد: «نداشتن ترس و نگرانیِ بیجا» و «نداشتن غم»
در آیات کریمۀ قرآن یک عبارتی برای حال خوب آمده است که دوازده مرتبه هم در قرآن کریم تکرار شده است، انگار آدمها این نکته را خیلی خوب میفهمند و خدا با همین زبانی که انسانها میفهمند با ایشان صحبت میفرماید: «لا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون» اینها نه میترسند و نه غمگین میشوند، حال خوب دوتا رکن اساسی دارد؛ یکی نداشتن ترس و نگرانی بیجا، و دیگری هم «نداشتن غم» این دوتا حال آدم را بد میکند؛ نگرانی دربارۀ آینده و غصه خوردن دربارۀ گذشته. خداوند متعال، مدام این شاخص را هم دربارۀ دنیا هم دربارۀ آخرت، برای ما ذکر فرموده است.
خدا دوست ندارد خوف و غمی در انسان باشد. یک آیه از این آیات را بخوانم، میفرماید: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» (بقره/38) «گفتیم همگى از آن، فرود آیید! هرگاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگین شوند.» یعنی ای انسانها! هرکسی هدایت من را بپذیرد و تبیعت بکند حالش خوب میشود. ببین حال خوب چقدر شاخص برجستهای است. انگار آمدن در زمین و زندگی در آن بهطور طبیعی حال آدم را بد میکند، میفرماید اگر راهنماییهای من را بپذیرید حالتان بد نمیشود.
رفتن درِ خانۀ اولیاء خدا و حرم ائمۀ هدی(ع)، خیلی حال آدم را خوب میکند
برای رسیدن به حال خوب میتوانیم میانبر بزنیم؛ یکی از جاهایی که خیلی حال آدم را خوب میکند رفتن درِ خانۀ اولیاء خدا و حرم ائمۀ معصومین(ع) است که حالشان خیلی خوب است. مهمترین حرمی که به لیاقت آدم نگاه نمیکند و با دست و دلبازی گستردهای حال آدم را خوب میکند حرم اباعبداللهالحسین(ع) است، البته همۀ حرمها اینطوری هستند ولی حرم امام حسین(ع) خیلی بیشتر؛ تا دلت بخواهد!
هرکدام از حرمهای اهلبیت(ع) یک نوری دارد، هر گلی یک بویی دارد، هر بوستانی یک صفایی دارد؛ میروی سامرا یکطور حالت خوب میشود، میروی کاظمین یکطور دیگر حالت خوب میشود، میروی حرم امیرالمؤمنین(ع) یکطور دیگر حالت خوب میشود. در خود کربلا، در حرم أباالفضلالعباس یکطور حالت خوب میشود و در حرم امام حسین(ع) یکطور دیگری حالت خوب میشود. حتی آیتالله العظمی بهجت(ع) میفرمود که مجلس روضه هم خودش زیارت است. آنجا هم حال آدم خوب میشود.
دو صد گفته چون نیم کردار نیست؛ ما تا حالا در مورد حال خوب حرف زدیم، حالا برویم حال خودمان را خوب کنیم، چطوری حال خودمان را خوب کنیم؟ به اهلبیت(ع) نزدیک بشویم. روضه میتواند فاصلهها را کم کند و انسان را به اهلبیت(ع) نزدیک کند. در زیات عاشورا میخوانیم: «یا أباعبدالله إنّی أتقرّب الی الله و إلی رسوله و إلی امیرالمؤمنین و إلی فاطمه و إلی الحسن و إلیک بموالتک...» یعنی امامحسین(ع)؛ من میخواهم به تو نزدیک بشوم با این محبتی که به تو دارم و با این برائتی که از دشمنان تو دارم...
(الف3/ن2)
ممنونم
باید بارها خوند و بهش فکر کرد،تعمّق کرد.
واقعاً حال خوب نیاز امروز همگی ماست،هرکدام در هیاهوی دنیا درصدی گم شده ایم،یکی کمتر یکی بیشتر