مسئولیتپذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایتمداری -ج11
چرا خیلیها شیوۀ مدیریت ولایی را نمیپسندند؟/ اگر سختیِ مدیریت ولایی، بهخاطر «اعتقاد» و «اطاعت» نیست، پس بهخاطر چیست؟
شناسنامه:
زمان: 1400/05/28
مکان: دانشگاه امام علی(ع) - هیئت میثاق با شهدا
موضوع: مسئولیتپذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایتمداری
صوت: اینجا
فیلم: اینجا
علیرضا پناهیان در دهۀ اول ماه محرم با حضور در «هیئت میثاق با شهدا» که امسال در محل دانشگاه امامعلی(ع) برگزار میشود، با موضوع «مسئولیتپذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایتمداری» به سخنرانی میپردازد. در ادامه، فرازهایی از جلسه یازدهم این سخنرانی را میخوانید:
مسئلۀ اصلی پیامبران، بهویژه آخرین پیامبر، مسئلۀ اعتقاد به خدا نبود
مسئلۀ اصلی پیامبران الهی «اعتقاد داشتن به وجود خدا» نیست، مخصوصاً آخرین پیامبر که مبعوث شد، رسالت خود را در منطقهای آغاز کرد که مردم، شاهد خانۀ کعبه بودند، معجزۀ الهیِ «نابود شدن سپاه ابرهه» را دیده بودند و اهل عبادت هم بودند؛ حج میکردند، طواف میکردند و صاحبان ادیان مختلف در آن منطقه، منتظر آخرین پیامبر بودند. البته طبیعتاً بهخاطر فاصلهای که بین پیامبران گذشته تا آخرین پیامبر افتاده بود، تحریفاتی در عبادت و نوع دینشان صورت گرفته بود.
مسئلۀ اصلی پیامبران، به ویژه آخرین پیامبر، مسئلۀ اعتقاد به خدا نبود. غیر از اعتقاد به خدا، اعتقاد به نبوت هم مسئلۀ پیامبران نبود؛ یعنی مردم میدانستند که این فرد، شخصیت برتری است و اکثراً برتری او را هم قبول داشتند. حتی ابوجهل دربارۀ رسولخدا(ص) میگفت: ایشان که ادعای پیغمبری میکند، میدانیم که دروغ نمیگوید، چون شخصیتش را میشناسیم که صادق است. اگر او میگوید من پیغمبر هستم، پس حتماً پیغمبر است. (أن رسولالله ص لقی أباجهل فصافحه أبوجهل فقیل له فی ذلک فقال و الله إنی لأعلم إنه صادق؛ مجمعالبیان/ج4/ص455)
چرا مخالفین پیامبر نمیخواستند زیر بار اطاعت از خدا و رسول بروند؟
مشکل این بود که آنها میخواستند زیر بار اطاعت پیامبر نروند. وقتی میخواستند زیر بار اطاعت پیامبر نروند، بهجایش چهکار میکردند؟ یک مناسبات اجتماعیای داشتند که همان اطاعت از رؤسای قوم و قبیلهشان بود و این برایشان نسبت به اطاعت از پیامبر، راحتتر بود. آنها که قبلاً در خلأ نبودند؛ آنها به یک چیزی چسپیده بودند و نمیخواستند از آن جدا بشوند و بیایند از پیامبر(ص) اطاعت کنند، چیزی که به آن چسپیده بودند چه بود؟ «اطاعت از غیر خدا و اطاعت از غیر رسولخدا»
مگر اطاعت از غیر خدا و غیر رسولخدا ، شیرینتر است؟ مگر پرسودتر است؟ مگر جذابتر است؟ مگر اینها مریض هستند که میخواهند از شخصیت نازنین و خوبی مثل رسولخدا(ص) اطاعت نکنند و بهجایش از دیگران اطاعت کنند؟ مگر اعتقاد آنها به غیرخدا و غیر رسولخدا(ص)، اعتقاد قویتری است؟ مگر علاقهشان به آن زیادتر است؟
جلسۀ قبل، این سؤال را دربارۀ أمیرالمؤمنین علی(ع) مطرح کردیم که «چرا فرجام حکومتشان آنطور شد؟» و بعد هم سؤال را بزرگتر کردیم و گفتیم «اصلاً چرا رسول خدا(ص) هم فرجام حکومتشان به غربت منجر شد؟» به حدی که فرمود: اسلام غریبانه آغاز شد و بعد دوباره غریب میشود. «إِنَّ الْإِسْلَامَ بَدَأَ غَرِیباً وَ سَیَعُودُ غَرِیباً کَمَا بَدَأَ» (جعفریات/192) چرا از اول، رسول خدا(ص) غریبانه آغاز کرد؟ چرا سیزده سال پیغمبر(ص) در مکه شکنجه شد؟ رسول خدا(ص) اینقدر شخصیت برجسته و فهمیدهای بود که برایش کاری نداشت همه را دور خودش جمع کند و همه را تابع خودش بکند. ایشان اگر میخواست، میتوانست شبیه ابوجهل و ابوسفیان سیاستورزی کند یا شبیه معاویه، سیاستورزی کند؛ بلکه خیلی زیرکانهتر از آنها. امیرالمؤمنین(ع) هم به مردم فرمود که من اگر میخواستم، خیلی زیرکانهتر از معاویه میتوانستم سیاستورزی کنم... (وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَی مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَی النَّاسِ؛ نهجالبلاغه/خطبه 200)
چرا مردم مدیریت رسولخدا(ص) را نمیپذیرفتند با اینکه برتری شخص ایشان را قبول داشتند؟
چرا مردم مدیریت رسولخدا(ص) را نمیپذیرفتند؟ (دقت کنید؛ «مدیریتِ» ایشان را نمیپذیرفتند، اما برتری شخص پیامبر را قبول داشتند) برخی در پاسخ به این سؤال میگویند: «این بهخاطر حسادت بود» آیا مشرکین مکه نسبت به همدیگر حسادت نداشتند و فقط نسبت به پیغمبر حسادت داشتند؟ اگر اینها حسود هستند، خُب نسبت به همدیگر هم حسادت دارند. آیا ابوجهل و ابوسفیان و دیگر مشرکین مکه، نسبت به هم حسادت نداشتند؟ آیا همه باهم رفیقِ شفیق بودند و فقط نسبت به رسول خدا(ص) حسادت داشتند؟
یکی از سران مشرکین-بهنام «عتبه»- که تا حدی نسبت به پیامبر(ص) برخورد ملایمتری داشت، در جنگ بدر کشته شد، اتفاقاً او میخواست جلوی جنگ بدر را بگیرد اما از سر حسادتی که ابوجهل نسبت به او داشت و عداوتی که بین آنها بود (برای اینکه در مقابل ابوجهل، کم نیاورد و موقعیت خودش را بین مردم از دست ندهد) آمد و جنگ را شعلهور کرد. (ثم جلس عتبة على جمله فسار فی المشرکین من قریش یقول یا قوم أطیعونی و لا تقاتلوا هذا الرجل و أصحابه... فحسده أبوجهل حین سمع خطبته و قال إن یرجع الناس عن خطبة عتبة یکن سید الجماعة ؛ شرح نهجالبلاغه ابنأبیالحدید/ ج14/ص124)
پس ببینید؛ مسئله صرفاً با موضوع حسادت، تمام نمیشود، مسئله صرفاً با عدم اعتقاد تمام نمیشود، مسئله صرفاً با یک کلمۀ «اطاعت» تمام نمیشود. مسئله چیست؟
چرا مشرکین از غیرخدا اطاعت میکردند ولی از رسولخدا اطاعت نمیکردند؟
به مشرکین مکه نگویید که «بیایید از خدا و رسولخدا اطاعت کنید» چون آنها مشکلشان دقیقاً این نیست، البته این هم هست منتها باید دید که آنها به چه چیزی چسبیدند که حاضر نیستند از رسولخدا اطاعت کنند؟ بله؛ آنها به اطاعت از سران خودشان چسبیده بودند؛ منتها سؤال این است که آنها چه مرضی داشتند که از غیرخدا اطاعت میکردند ولی از رسولخدا اطاعت نمیکردند. درواقع حرفشان این بود: «چون این رئیس قبیله، به من زور میگوید ولی رسولخدا به من زور نمیگوید! این من را فریب میدهد اما پیامبر، من را فریب نمیدهد، این من را تطمیع میکند اما پیامبر، من را تطمیع نمیکند»
دیشب از شما سؤال کردم چرا رسول خدا(ص) بعد از آن ده سالی که در مدینه حاکم بودند، حکومتشان به غربت و کوچۀ بنیهاشم کشیده شد؟ چون پیغمبر(ص) زور نمیگفت، چون ولایت داشت؛ ولایت درواقع یک نوع مدیریت است با ویژگیهای خاصی که جلسه قبل عرض کردیم.
آیا پیامبر(ص) نمیتوانست از همان اول، کاری کند که همه مطیع او بشوند؟
مطلبی که در این جلسه میخواهم اضافه کنم این است: در همان ده سالی هم که رسولخدا(ص) در مکه بودند، نخواستند به شیوۀ مکارانه، سیاستورزانه و به روشهای مختلف دیگر، کسی را به اطاعت از خدا دعوت کنند، و الا برای ایشان کاری نداشت که مثلاً یکذره با امثال ابوجهل و ابوسفیان، کنار بیاید و آنها را همراه خودش کند.
الان به شما بگویم، پیامبر اکرم(ص) چهکاری میتوانست بکند که ده سال در مکه شکنجه نشود؟ پیغمبر(ص) چهکاری اگر انجام میداد، از همان اول که دعوتش را شروع کرد، کارش میگرفت؟ من یک طرح به شما بگویم؛ ایشان در آن جلسۀ فامیلیای که برگزار کرد، در همان جلسه نمیفرمود که بعد از من، علی(ع) جانشین است، بلکه مثلاً میفرمود: بیایید همین الان بنشینیم دربارۀ جانشین بعد از من صحبت کنیم، آنوقت هرچه شما بگویید، همان بشود...
منتها ایشان در همان اولِ کار، امید همه را ناامید کرد و فرمود «بعد از من، علی جانشین است» مشرکین هم گفتند: او میخواهد قدرت بگیرد و از همین الان برای خودش جانشین تعیین کرده است... اگر ما بودیم شاید به پیامبر(ص) پیشنهاد میدادیم: «خُب فعلاً تطمیعشان کن، سرشان را شیره بمال، تبلیغات کن، فریب بده!» پیامبر(ص) هم میتوانست این کارها را انجام بدهد و این شیوه هم برای جامعه و قوم ایشان عادی بود، اما پیامبر(ص) اینکار را نکرد.
امیرالمؤمنین(ع) میتوانست با زد و بند، همه را مطیع خود کند، اما شیوۀ مدیریت ولایی این نیست
امیرالمؤمنین(ع) هم میتوانست، بلافاصله بعد از پیغمبر(ص)، با دو سه تا تماس و دو سه تا زد و بند، کار خودش را پیش ببرد. اتفاقاً یکی از کسانی که پای رکاب علی(ع) آمد، ابوسفیان بود، او به علی(ع) گفت: من میتوانم به شما کمک کنم به قدرت برسی، من از همۀ اینها باعرضهتر هستم، اینها که آمدند جانشین پیامبر شدند شایستگی این کار را ندارند؟ البته من از اساس، تو را قبول ندارم، ولی تو نسبت به اینها برتر هستی... (قَد کانَ أبو سُفیانَ جاءَ إلى بابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، وعَلِیٌّ وَالعَبّاسُ مُتَوَفِّرانِ عَلَى النَّظَرِ فی أمرِهِ، فَنادى: بَنیهاشِمٍ لا تُطمِعُوا النّاسَ فیکُم... أما وَاللّهِ لَئِن شِئتُم لَأَملَأَنَّها خَیلًا ورَجِلًا! فَناداهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام: ارجِع یا أبا سُفیانَ، فَوَاللّهِ ما تُریدُ اللّهَ بِما تَقولُ، وما زِلتَ تَکیدُ الإِسلامَ و أهلَهُ ؛ الإرشاد/ج 1/ص190)
امیرالمؤمنین(ع) هم میتوانست بگوید: ابوسفیان، بیا اینجا با هم قرار بگذاریم و کار را تمام کنیم! اگر امیرالمؤمنین(ع) میخواست از این زد و بندها انجام بدهد، بهراحتی میتوانست کارها را سامان بدهد اما ایشان نمیخواست به این شیوه، کار را درست کند.
حتی بعد از اینکه امیرالمؤمنین(ع) به خلافت رسید، برخی از اطرافیان حضرت -به تعبیر بنده- به ایشان گفتند: یاعلی تو چرا سیاست نداری؟ حالا فعلاً حرفی دربارۀ معاویه نزن و بگذار او یکمدت دیگری هم مثل قبل، والیِ شام بماند، وقتی که خوب مستقر شدی و پایههای حکومتت محکم شد، بعد میتوانیم معاویه را کنار بزنیم. (فَقَالَ لَهُ: یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ، إِنَّ مُعَاوِیَةَ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ وَ قَدْ وَلَّاهُ الشَّامَ مَنْ قَدْ کَانَ قَبْلَکَ، فَوَلِّهِ أَنْتَ کَیْمَا تَتَّسِقَ عُرَى الْأُمُورِ ثُمَّ اعْزِلْهُ إِنْ بَدَا لَکَ. فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: أَ تَضْمَنُ لِی عُمُرِی یَا مُغِیرَةُ فِیمَا بَیْنَ تَوْلِیَتِهِ إِلَى خَلْعِهِ قَالَ لَا. قَالَ: لَا یَسْأَلُنِی اللَّهُ عَنْ تَوْلِیَتِهِ عَلَى رَجُلَیْنِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ لَیْلَةً سَوْدَاءَ أَبَداً: امالی، شیخ طوسی/ص87)
ولایت یک نوع مدیریت است و دعوا هم سرِ همین «نوع مدیریت ولایت» است. بهخاطر نوع این مدیریت است که خیلیها از ولایت، اطاعت نمیکنند. وقتی شما همینجوری به یک جوان میگویید: «باید از رسول خدا(ص) اطاعت کنی، باید از أمیرالمؤمنین(ع) اطاعت کنی، میبینی که چقدر ایشان عظمت دارد، باید اعتقاد داشته باشی و اطاعت کنی...» این جوان میگوید: «خُب آنهایی که در صدر اسلام بودند، مگر عقل و شعور نداشتند و نمیفهمیدند که ایشان اینقدر برتر است؟» بله میفهمیدند. میگوید: «خُب آیا عاشق کسی دیگر بودند؟» نه نبودند! آیا از رسول خدا(ص) تنفر داشتند؟ نه نداشتند! پس چرا اطاعت نمیکردند؟ مشکلشان چه بود؟
کسانی که مسئولیتپذیر هستند، «مدیریت ولایی» را میپسندند و با آن همراه میشوند
خُب اینطوری، جوان من گیج میشود، فکر میکند که رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) با یک قوم یأجوج مأجوج، نادان و بیعقلی مواجه بودند که شبیه آنها دیگر نیست! بگذار جوان من نسبت به تاریخ، واقعبین بشود. باید بگوییم: رسولخدا(ص) یکجوری دستور میداده و یکجوری بدون دستور، مدیریت میکرده که مردم سختشان بوده با این مدیریت کنار بیایند، چون در اینصورت باید مسئولیتپذیر میشدند. مردم در شرایطی این نوع مدیریت را میپسندند و با آن همراه میشوند که خودشان مسئولیتپذیر باشند.
آنوقت جوان میگوید «این مسئولیتپذیری چیست؟» شما هم این مسئولیتپذیری را برایش توضیح میدهید و مثلاً میگویید: مسئولیتپذیری یعنی اینکه معلم امتحان نگیرد و تو خودت درس بخوانی، حضور و غیاب نکند اما تو به موقع، حاضر بشوی، مسئولیتپذیری یعنی اینکه نسبت به غیبتِ همکلاسیات، احساس مسئولیت کنی. مسئولیتپذیری یعنی اینکه خودت به برنامه و کارهای خودت نظم بدهی و... آنوقت این جوان میگوید: «خُب اینجوری که اکثر آدمها مسئولیتپذیر نیستند!» بله؛ پس حالا فهمیدی قصه چطور بوده؟ فهمیدی غربت پیغمبر(ص) و أمیرالمؤمنین(ع) سرِ چه چیزی بوده است؟
ولایت یعنی اینکه یککسی بالای سرت باشد که تطمیعت نکند، تو را نترساند، فریبت ندهد، مجبورت نکند، بلکه خودت بفهمی و احساس مسئولیت کنی و کارهای لازم را انجام بدهی. حاضر هستی اینجوری زندگی کنی؟ علت عدم اطاعتِ خیلیها از پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) همین بود که مخاطب باید خودش بفهمد. اینکه «خودش باید بفهمد» یکی از عناصر مسئولیتپذیری است.
برخی آموزشها دربارۀ ولایت، اتفاقاً ضدولایت درست میکند!
میدانی ولایت یعنی چه؟ آموزشهایی که قبلاً دربارۀ ولایت دیدهای را کنار بگذار، من دارم میبینم بعضاً این آموزشها دارد ضدولایت درست میکند، یا بیتفاوت نسبت به ولایت درست میکند، ولی عاشق ولایت، درست نمیکند.
ولایت معنایش این نیست که شما صرفاً برتریِ این آقا را بپذیری. ولایت معنایش این نیست که صرفاً اطاعت از این آقا را بپذیری. بله، البته اطاعت هم توی آن هست، پذیرشِ برتری هم توی آن هست، اما مسئلۀ اصلی ولایتمداری این است که «این نوع مدیریت را بپذیری» این نوع مدیریت، ریسکش بالا است چون تو را خیلی آزاد میگذارد. «کیست مولا، آنکه آزادت کند؛ بند رقّیت ز پایت برکند!» این را مولوی میگوید.
«اگر ولایت، ما را آزاد بگذارد، اینطوری که مملکت بههم میریزد و هرج و مرج میشود!» نه؛ اگر شما مسئولیتپذیر باشید، اینطور نمیشود. «خُب اگر من مسئولیتپذیر باشم ولی بقیه مسئولیتپذیر نباشند چه؟» امشب قول دادیم به این سؤال، پاسخ بدهیم که «ریسکِ این نوع مدیریت در چیست و چگونه باید این را حل کرد؟»
پس مسئلۀ اصلی ولایت «پذیرفتن برتریها و فضائل أمیرالمؤمنین(ع)» نیست، «پذیرفتن اطاعت مطلق از او» هم نیست، او گاهی از اوقات به تو دستور نمیدهد و باید خودت تشخیص بدهی، گاهی از اوقات، حتی اگر از او سؤال میکنی هم جوابت را نمیدهد، گاهی از اوقات، حتی برعکسش را میگوید؛ مثل شب عاشورا که امامحسین(ع) به یارانش فرمود «بروید» درحالیکه آنها باید میماندند. اینکه فرمود «بروید» درواقع یعنی نباید بروید!
ولایت، نوعی مدیریت است که پذیرفتنش سخت است/ پذیرفتن مدیریتِ ولایی، چه سختیای دارد؟
چرا پس از ده سال حکومتِ پیامبر(ص) و در آغاز ولایت أمیرالمؤمنین(ع) و پس از پنج سال حکومت ایشان، مردم نتوانستند ولایت را درست و حسابی بپذیرند؟ چون ولایت، نوعی مدیریت است که پذیرفتن آن سخت است. چه سختیای دارد؟ خب، این قسمت دوم صحبت است که الان میخواهیم دربارهاش توضیح بدهیم:
پذیرفتن ولایت چه سختیای دارد؟ آدمها آزادی را دوست دارند ولی میدانی چیست؟ آدمها یله و رها بودن و ول بودن را دوست دارند ولی میدانی چیست؟ آدمها دوست دارند در اختیار خودشان باشند ولی میدانی چیست؟ کاش حاضر نبودند آزادی و استقلالشان را یکذره هم به کسی وام بدهند! مشکل این است که آدمها خیلی راحت حاضر میشوند «یکذره آزاد باشند، یکذره برده باشند» یعنی حاضرند در مقابل یکذره آزادی و اختیاراتی که به آنها میدهند، برده بشوند تا یککمی راحت زندگی کنند.
چرا آدمها معمولاً شیوۀ مدیریت ولیّ خدا را نمیپسندند؟
آدمها آزادی را دوست دارند، راحتی را هم دوست دارند، این دوتا را اگر در کنار همدیگر بگذاری، یکدفعهای نتیجهاش این میشود که آدمها دنبال ولیّ خدا نمیروند، چرا؟ چون ولیّ خدا میخواهد کامل به تو احترام بگذارد و استقلال تو را رعایت بکند، اما یک کسی دیگر که رقیب این ولایت است، برعکس عمل میکند؛ یعنی تو را به بردگی میکشد؛ حالا یا کامل به بردگی میکشد یا ناقص! اگر ناقص و نصفه هم تو را که به بردگی کشید، درواقع تو عبد او هستی و دیگر عبد خدا نمیشوی.
مثال بزنم؛ فرض کنید یک معلم، سر کلاس رفته است و میگوید: من میخواهم این شیوۀ مدیریت ولایی را سر کلاس اجرا کنم؛ بچهها را مجبور نمیکنم به حرفهایم گوش بدهند، بچهها را مجبور نمیکنم درس بخوانند، سعی میکنم حسِ مسئولیتپذیری را در بچهها بالا ببرم، اما یک بچۀ تُخس و سرکشی سر این کلاس هست که دارد با ترساندن بچهها و تمسخر کردن بچهها و تطمیع کردن بچهها و زور گفتن به بچهها، این دانشآموزان من را به یک طرف دیگری میبرد، من چهکار کنم؟
أمیرالمؤمنین(ع) میخواهد آزادمنش رفتار کند و به انسانها، احترام بگذارد، برای استقلال آنها ارزش قائل بشود، اما یک کسی دیگر از راه میرسد و با روشهای دیگری مثل فریب، تهدید، تطمیع و زورگویی، انسانها را به سمت خودش میبرد و آنها را بردگی میکشد؛ همان کاری که معاویه انجام میداد. او افراد را با ترساندن یا با تطمیعکردن، به سمت خودش میکشاند، مثلاً میگفت: اگر بهطرف ما بیایی، صدهزار دینار به تو میدهم...
یا علی(ع) تو با ترساندن یا به طمع انداختن و... آدمها را به بردگی نمیکشی، ولی معاویه از آنطرف، این کارها را میکند، مثلاً افراد را میترساند. معاویه به آن کشاورزی که سر راه مالک اشتر قرار گرفته بود، گفت: اگر مالک اشتر از اینجا خواست عبور کند، او را میکشی و الا تو را خواهم کشت! او هم به مالک اشتر، شربت آلوده به زهر داد و او را به شهادت رساند.
خب یا علی، تو هم اینطرف چند نفر را تهدید کن، یا تطمیع کن... میفرماید «نه، من این کار را نمیکنم» خب اینطوری که نمیشود و کارها پیش نمیرود! بله، خُب همینطور هم شد. این درواقع جواب سؤالی بود که جلسه قبل مطرح کردیم که أمیرالمؤمنین(ع) فرمود: چرا یاران معاویه از معاویه حرف گوش میکنند اما شما از من حرف گوش نمیکنید؟ (صَاحِبُکُمْ یُطِیعُ اللَّهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ یَعْصِی اللَّهَ وَ هُمْ یُطِیعُونَهُ ؛ نهجالبلاغه/خطبۀ 97) چون یاران معاویه عادت کردهاند به بردگی، حاضر هستند تطمیع بشوند، حاضر هستند بترسند و کار بکنند، حاضر هستند نصف اختیارات و نصف استقلالشان را از دست بدهند.
خیلیها با تطمیع و تهدید، حاضرند بردۀ دیگران بشوند و استقلال خود را از دست بدهند
الان هم خیلیها حاضر هستند این کار را بکنند، یعنی حاضرند تن به بردگی بدهند، تطمیع بشوند و استقلال خودشان را از دست بدهند. الان به بردگی تن دادن، نرخ رایجِ فرهنگ جاری جامعۀ جهانی است. سلاطین غربی مگر همۀ آزادی را میگیرند؟ نه، یکمقدار از آزادی تو را میگیرند و یکمقدار هم تو را میترسانند، کافی است یکبار به آنها بگویی «چَشم» آنوقت میشوی بردۀ آنها. آیا این یک مسئلۀ اعتقادی است؟ بهظاهر نه، ظاهراً اعتقاد شما هم درست است و معتقدی که خدا خوب است، امام زمان(ع) خوب است، امامحسین(ع) خوب است، اما زندگیات را که نگاه میکنی، میبینی که بردۀ دیگران هستی.
ولایت مسئلۀ اصلیاش، به نوع مدیریت برمیگردد. ولایتگریزی هم مسئلۀ اصلیاش برمیگردد به اینکه اولاً آن کسی که ولایتگریز است، درواقع اینهمه آزادی و استقلالی که پیغمبر به او میدهد را نمیتواند تحمل کند، یعنی ظرفیتش را ندارد و رویش نسبت به پیغمبر، زیاد میشود. ثانیاً یک کسی دیگر از سر راه میرسد و این آدم ولایتگریز را تطمیع میکند و میترساند و او هم یکذره میگوید «چَشم» و تمام! به همینسادگی برده میشود.
آنهایی که روحیۀ بردگی دارند، ولایتگریز میشوند
حالا ببینیم قرآن چه میفرماید؟ نقطۀ مقابل ولایتمداری چیست؟ بردگی، دشمن ولایتمداری چیست؟ بردگی. دیدی بعضیها یک ژستی هم میگیرند و میگویند «نه، ما از آن حزباللهیهایش نیستیم که ولایتمدار باشیم!» خُب اینکه خیلی بد است؛ این یعنی برده هستی! آنهایی که روحیۀ بردگی دارند، ولایتگریز هستند.
در کدامیک از کتابهای درسی به شما اینطوری آموزش دادند؟ این همان معنایی است که بنده تأکید میکردم «بیاییم مسائل اعتقادی را بهصورت کارکردگرایانه توضیح بدهیم» مثلاً اگر میخواهیم ولایت را توضیح بدهیم، باید اثر اجتماعیاش را بگوییم که مخاطب ما بفهمد مسئله چیست؟ و الا خواهد گفت: «این یک مسئلۀ اعتقادی است و من به اینجور مسائل، اعتقاد ندارم!»
مشکل ضدولایتها، سرِ عدم اعتقاد نیست
بسیاری از سکولارها و ضدولایتها هستند که اگر به آنها بگویید: «یک مجلسی هست که مدح علی(ع) یا مدح حسین(ع) میگویند...» در جواب میگویند: خیلی خوب است، من خیلی آقا را قبول دارم، اصلاً من خودم بهتر از تو مدحش را میگویم و فضایلش را میدانم... خیلی از این سکولارها اگر مدح علیابنابیطالب و فضائل أمیرالمؤمنین(ع) را بگویید، با یک دانهاش هم مخالفت نمیکنند، بلکه از مدح اهلبیت(ع)، لذت میبرند.
در زمان خود أمیرالمؤمنین(ع) هم، همینطور بود. حتی معاویه وقتی خبر شهادت أمیرالمؤمنین(ع) را شنید، گریه کرد و گفت: آخر نمیدانید او کیست... حتی امامحسین(ع) به شمر ملعون فرمود: میدانی من کی هستم؟ گفت «آره میدانم. تو پسر پیغمبر هستی، من تو را میکشم و میروم جهنم...» پس مشکل اعتقادی نبود.
مشکل عمر سعد، چه بود؟ او را هم تطمیع کرده بودند و هم ترسانده بودند. به او گفتند که اگر به جنگ با امامحسین(ع) بروی، حکومت ری را به تو میدهیم و اگر این کار را نکنی، خانهات را آتش میزنیم... او هم روحیۀ بردگی داشت نه روحیۀ مسئولیتپذیری. روحیۀ مسئولیتپذیری یعنی اینکه روی پای خودت بایستی، اما مشکل خیلیها این است که روحیۀ مسئولیتپذیری و استقلال ندارند.
متأسفانه سبک زندگی ما با این بروکراسیهای غیرانسانی، سرشار از بردگی است
ببینید أمیرالمؤمنین علی(ع) چطور توضیح میدهد؟ میفرماید: «فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إِلَى عُهُودِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إِلَى طَاعَتِهِ وَ مِنْ وَلَایَةِ عِبَادِهِ إِلَى وَلَایَتِه» (کافی/ج8/ص386) خداوند پیامبر را مبعوث کرد تا بندگان را از بندگی دیگران دربیاورند و آنها را به سوی بندگی خدا بیاورند...
الان امامحسین(ع) موفق شده است ما را از بردگی دیگران دربیاورد؟ متأسفانه سبک زندگی ما سرشار از بردگی است؛ با این بروکراسیهای غیرانسانی و کثیف. ما سبک زندگیمان خراب است. سبک تعلیم و تربیتمان غلط است. آنوقت فرمودهاند که اگر حرف کسی را گوش کنی، درواقع بندۀ او شدهای (مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَه ؛ کافی/ج6/ص434) خُب ما که اصلاً اطاعت نکردیم، فقط به حرفش گوش کردیم و مثلاً گفتیم «بدک نمیگوید» آیا او حرف خدا را زد؟ نه، حرف خودش را زد. خُب تو عبدش شدی. ببینید آدم چقدر راحت، عبد دیگران میشود!
موضوع «بندگی خدا» نیست، موضوع «بندگی نکردنِ غیرخدا» است. اصول دین چند تا است؟ نمیدانم چند تا است، اما اولیاش این است که «بندگیِ غیرخدا نکنی» اولیاش توحید نیست، اولیاش «لا إله» است. مگر پیغمبر، اول از خدا صحبت نکرد؟ نه، پیغمبر گفت «لا إله...»، اول باید سرِ این «لا إله» صحبت کنیم. مسئلۀ اول این است که «عبد کی هستی؟» تو بگو چطور زندگی میکنی و سبک زندگیات چگونه است، تا من بگویم عبد کی هستی یا نه؟ مسئلۀ اول این است: «خودت باش، مستقل باش، مسئولیتپذیر باش، زشت است بردۀ کسی دیگر باشی» مگر من برده هستم؟ الان برایت توضیح میدهم که برده هستی یا نه.
لیبرالها و غربزدهها، مردم را به «بردگی نوین» دعوت میکنند/ علامت بردگی نوین چیست؟
امام صادق(ع) فرمود: «مَنْ أَطَاعَ جَبَّاراً فَقَدْ عَبَدَهُ» (مجمعالبیان/ج8/ص770) کسی که از یک فرد زورگو اطاعت کند او را عبادت کرده و عبد او شده است. الان ما چه مشکلی داریم؟ الان مسئلۀ بردگی نوین مطرح است. بردگی نوین چیست؟ این دموکراسی، این نظام سرمایهداری و لیبرالی، و این فضایی که در جهان هست، درواقع فضای بردگی نوین است. غربزدههایی که در جامعۀ ما هستند، درواقع مردم را به بردگی نوین دعوت میکنند.
علامت بردگی چیست؟ در عرصۀ سیاست، وقتی سیاستبازی میشود، وقتی اغواگری میشود، وقتی به مردم بهای لازم داده نمیشود، همان بردگی نوین است. وقتی سطح مشارکت مردم در ادارۀ زندگی خودشان پایین است، وقتی زندگی جمعی نداریم، اینها صورتهایی از بردگی نوین است. تازه باید یک بحثی آغاز بشود تحت عنوان «نفی بردگی نوین». ویژگیهای بردگی نوین چیست؟ مثلاً این نئولیبرالیزم که اوجِ بردگی نوین است، میگوید: «اصلاً نباید بگذاریم مردم زیاد با هم ارتباط داشته باشند! باید هرکدام تنها زندگی کنند!»
آیا شما با همدیگر کار کردهاید که مثلاً یک تعاونیای راه بیندازید و یک کار اقتصادی جمعی انجام بدهید؟ نه! خُب این هم یک وجهی از تن دادن به بردگی نوین است. وجوه دیگرش چیست؟ آیا در عرصۀ سیاسی، رسانهها و ژورنالیسم سیاسی، دروغ هم میگویند؟ بله، تا دلت بخواهد، دروغ میگویند و تهمت میزنند! خبرنگار کذاب هم داریم که همینطوری دروغ میگوید... خُب اینها نمادهای بردگی نوین است. یا مثلاً بروکراسی و قانون، شما را اکثراً به یک سلسله رفتارهایی وادار میکند، این هم نماد بردگی نوین است. الان بردگی دیگر مثل زمان فرعون که نیست که شلاق بزنند، همین نمونههایی که گفتیم، از نمادهای بردگی نوین هستند.
«هیئت» نماد بردگی نوین نیست؛ نماد ولایتمداری است
الان هیئت نماد چیست؟ هیئت نماد بردگی نوین نیست، چون چهار تا دانشجو جمع شدهاند، با همدیگر این هیئت را راه انداختهاند، نه مقامِ مسئولی به ایشان گفته است که بیایید هیئت راه بیندازید، نه شاید از ایشان تقدیر کنند و بگویند «آفرین». پولش را هم باید خودشان جور کنند، یا از مردم جمع میکنند یا از جیب خودشان میگذارند. هیئت نماد ولایتمداری است، چرا؟ چون نوع مدیریتش تابع بروکراسی نیست، نوع مدیریتش کار جمعی است، نوع مدیریتش مسئولانه است.
اگر این جوانها برای هیئت کار نکنند چه میشود؟ خودبهخود هیئت تعطیل میشود، دیگر هیئتی نخواهد بود. اینجا بوی آزادی میآید، چون کار مسئولیتپذیرانه است.
امام(ره): تربیتیافتگان شرق و غرب، برپادارندۀ سلطۀ ابرقدرتها هستند / بردگی یعنی بخشی از استقلال و آزادی خودت را بدهی برای یک منفعت حداقلی و بیارزش
ببینید حضرت امام(ره) چه میفرماید: «ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شرّ تربیتیافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت» (صحیفه امام/ ج15/ص 447) تربیتیافتگان شرق و غرب، بدیشان چیست؟ امام(ره) در جملۀ بعدی، همین را توضیح میدهد و میفرماید: «اینان برپادارندگان سلطۀ ابرقدرتها هستند.» (همان)
تربیتشدۀ غرب و شرق، برپادارندۀ سلطۀ ابرقدرتها است. چنین کسی در مواضع سیاست خارجی هم میگوید که در مقابل آمریکا باید کوتاه بیاییم. حالا شما هرچقدر بگویید که «ما اینهمه امکانات داریم و میتوانیم بزنیم و مقاومت کنیم و...» او میگوید: نه، منطقی نیست!
بردگی یعنی اینکه بخشی از استقلال و بخشی از احساس مسئولیت و بخشی از آزادی خودت را بدهی برای یک منفعت حداقلی و بیارزش. خداوند در آیات قرآن، انسان را از این کار نهی میفرماید و خلاصهاش این است که میفرماید اگر چنین کاری بکنی، خودم نابودت میکنم! در این هشت سال اخیر هم دیدید که ملت ما کم اذیت نشد؛ چون بوی تئوریهای بردگی نوین، زیاد استشمام میشد.
در جامعۀ ولایی تمام مراتب مدیریت باید از نوع مدیریت ولایی باشد/ استانداری که به جوانها و نخبهها میدان ندهد، استاندار نظام ولایی نیست
ولایت، نوعی مدیریت است و در جامعۀ ولایی، تمام مراتب مدیریت باید همینطور باشد؛ نه اینکه فقط ولایت پیغمبر یا ولایت امام معصوم یا ولایت فقیه، باید اینگونه باشد.
من از ریاست محترم جمهور، و از وزیر محترم کشور تقاضا دارم وظائف استاندارها را یکبار بازنگری کنند. استانداری که استعدادهای استانش را رو نیاورد، به جوانها و نخبهها میدان ندهد و حسّ مسئولیتپذیری را در استان پخش نکند، این استاندارِ یک نظام ولایی نیست، بلکه استاندار نظام بردگی نوین است.
چگونه بچهام را ولایتمدار بار بیاورم؟ او را مسئولیتپذیر بار بیاور
در این نوع مدیریت (یعنی مدیریت ولایی) بار، روی دوش مسئولیتپذیری آدمها است و مسئولیتپذیری آدمها یکی از لوازمش، قدرت تشخیص بالاست، یکی از لوازمش، کار جمعی است، یکی از لوازمش، انگیزۀ درونی برای حرکت است (یعنی همان توضیحاتی که در جلسات قبل دربارۀ مسئولیتپذیری داده شد.)
من میخواهم بچهام را ولایتمدار بار بیاورم، چهکار کنم؟ او را مسئولیتپذیر بار بیاور. من تا حالا فکر میکرم بچهام را باید مطیع بار بیاورم! نه؛ راهش این نیست، البته اطاعت را نفی نمیکنم؛ اما اطاعت در چه مدیریتی؟ اطاعت در مدیریت دیکتاتوری هم داریم که خیلی راحت است. اطاعت در مدیریت بردهداری نوین هم داریم که خیلی راحت است، اصلاً ممکن است مستقیم هم به تو دستور ندهد اما یکجوری با قوانین، مجبورت میکند و استقلالت را از تو میگیرد که مجبور هستی اطاعت کنی.
چرا اطاعت در موضوع ولایت سخت است؟ چون لازمهاش مسئولیتپذیری است
اما اطاعت در موضوع ولایت سخت است، چرا؟ چون نوع مدیریتش فوقالعاده انسانی، آزادمنشانه و زیبا است که البته لازمهاش مسئولیتپذیری است.
نکتۀ حساس و مهم در مسألۀ ولایت، نوع مدیریت ولایت است که أمیرالمؤمنین(ع) میفرمود: من بهخاطر تقوایی که دارم، دست از این نوع مدیریت برنمیدارم حتی اگر حکومتم شکست بخورد (لَوْ لَا التُّقَى لَکُنْتُ أَدْهَى الْعَرَبِ ؛ کافی/ج8/ص24) (وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ ؛ نهجالبلاغه/خطبه 200) و همینطور هم شد، یعنی علیالظاهر ایشان موفق نبود و کارها به غم و اندوه و غربت ختم شد. هرچند به قول خیلیها ایشان در تاریخ، پیروز شد و اسوۀ عالم شد. کمااینکه امام حسین(ع) هم-اگر اینطور بخواهیم بگوییم- درواقع پیروز شد، ولی دربارۀ امامزمان(ع) بنا نیست دوباره این اتفاق بیفتد و به غربت و مظلومیت ایشان منتهی شود. خُب برای اینکه این اتفاق نیفتد، باید نوع مدیریت ولایی شناخته بشود.
مشکلِ مدیریت ولایی «عدم مسئولیتپذیری» است نه «عدم اطاعت» یا «عدم اعتقاد» / مدیریت ولایی به مسئولیتپذیری مردم وابسته است
خُب یک قسمت دیگر از بحث، باقی مانده است که باید خدمتتان عرض کنم و بحث را تمام کنم:
همانطور که بیان شد، مدیریت ولایی به مسئولیتپذیری مردم وابسته است. ما تا حالا فکر میکردیم مشکلِ مدیریت ولایی، اطاعت است و چون خیلیها نمیتوانند اطاعت کنند لذا به مشکل میخورد. درحالیکه مشکلش اطاعت نیست. چطور اینها از معاویه و یزید و خیلیهای دیگر، میتوانند اطاعت بکنند، و فقط از علی(ع) نمیتوانند اطاعت بکنند؟
ما تا حالا فکر میکردیم ولایتمداری مشکلش اعتقاد است و چون اینها اعتقاد ندارند به مشکل میخورند! نه، مشکل و چالش اصلی ولایتمداری اعتقاد نیست، مگر اینهایی که از معاویه اطاعت میکنند، به معاویه اعتقاد دارند؟ هیچکدام اعتقاد ندارند. چطور آنجا خوب اطاعت میکنند، ولی اینجا اطاعت نمیکنند؟
مشکل اول: ولایت وقتی بزرگوارانه برخورد میکند، برخی سوءاستفاده میکنند
پس مشکل و چالش اصلی ولایتمداری نه اعتقاد است نه اطاعت، پس مشکل چیست؟ نوع مدیریت ولایی اینقدر در متنش کرامت هست، آزادی هست، انسانیت و بزرگواری هست که یک اثرِ منفیاش این میشود که بعضیها رو پیدا میکنند و اینقدر رویشان زیاد میشود که میخواهند پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) را بکشند. کمااینکه یکی از فرماندهان اصلی سپاه أمیرالمؤمنین(ع) بود که اقدام به ترور حضرت کرد؛ یعنی کسی بهنام «اشعث» یک تروریست پیدا کرد بهنام «ابنملجم» و او را برای ترور امیرالمؤمنین(ع) تحریک و ترغیب کرد. پس یک مشکلش این است که ولایت وقتی بزرگوارانه برخورد میکند، بعضیها پررو میشوند و سوءاستفاه میکنند. مشکل دیگرش چیست؟
مشکل دوم: رقیب ولایت، بهوسیلۀ تهدید و تطمیع، افراد را مطیع خود میکند
مشکل بعدی این است که در کنار ولایت، یک رقیبی هم هست که او بزرگوارانه برخورد نمیکند، بلکه میترساند و تطمیع میکند، و با این شیوه، مردم را به سمت خودش میکشد، خُب مدیریت ولایی با این دو تا مشکل چهکار میکند؟
ما با این مشکلات، چطور باید برخورد کنیم؟ دیدید که حکومت أمیرالمؤمنین(ع) نگرفت. حالا که میگویید ما میخواهیم به سمت حکومت ولایی برویم، خُب این مشکلات را چگونه حل کنیم؟ ریسکش را چطور برطرف کنیم؟
دو اقدام مهم برای برطرفشدن ریسک مدیریت ولایی:
برای برطرف شدن ریسک یا خطراتی که این نوع مدیریت دارد، دو تا کار باید کرد: یکی اینکه فهم مردم باید نسبت به مسئولیتپذیری افزایش پیدا کند و تربیت شخصیت افراد برای مسئولیتپذیر شدن باید انجام شود و همچنین زشت بودن مسئولیتپذیر نبودن و زشت بودن «بردگی نوین» درک بشود (که مظاهر بردگی نوین را اجمالاً عرض کردیم؛ هرچند نتوانستیم در اینباره مفصل صحبت کنیم)
بصیرت و فهم و تربیت و فرهنگ مردم نسبت به مسئولیتپذیری باید افزایش پیدا کند؛ البته مسئولیتپذیری با همۀ مختصاتی که عرض کردم. از شما میخواهم بروید کتابهایی را که در این زمینه هست، بخوانید. یکی از این کتابها «مسئولیت و سازندگی» اثر مرحوم آقای «علی صفایی» است. البته کتابهای خوب دیگری هم در اینباره هست که روانشناسهای محترم نوشتهاند، مثل کتاب «مسئولیتپذیری، فضیلت گمشده»)
اگر در یک جامعهای از نظر فرهنگی، مسئولیتپذیری یک ارزش برتر بشود، دین هم میآید این مسئولیتپذیری را فربه میکند، عمیق میکند، تثبیت میکند؛ با همان اعتقادات. بعضیها نگویند که «تو در این بحث، زیرآب اعتقادات را زدی!» نه، اتفاقاً اعتقادات، همین اندیشۀ بشری را که نسبت به مسئولیتپذیری حساس شده است، تثبیتش میکند، تقویتش میکند و آن را توسعه میدهد. بنده اعتقادات را نفی نمیکنم، زمان پرداختن به اعتقادات و مکان و کاربردش را دارم عرض میکنم.
اینکه ما بدانیم خدا هست، مشکل را حل نمیکند؛ مگر اینکه یک کسی اینقدر باظرفیت باشد که وقتی شنید و فهمید که «خدا هست» تا آخرش برود. ولی آدمها که معمولاً اینجور نیستند.
ریسک مدیریت ولایی را چگونه باید برطرف کرد؟
ریسک مدیریت ولایی(یعنی خطرات ناشی از عدم مسئولیتپذیری مردم) را چگونه باید برطرف کرد؟ یکی اینکه مسألۀ مسئولیتپذیری را باید در جامعه جا انداخت و همچنین نوع زندگی و سبک زندگیِ بردگی نوین را از بین برد.
دیگر باید چهکار کنیم؟ طرفداران ولایت باید خیلی پای ولایت بایستند. ولایت زور نمیگوید و بهطور طبیعی، وقتی زور نگوید، نمیتواند اداره کند. اما محبتش در سینههای ما اینقدر باید محکم باشد که خودبهخود خیلی از مسائل حل بشود؛ امام زمان(ع) همینطوری جهان را اداره میکند.
فکر میکنید امام زمان(ع) با میلیونها پلیس و سازمانهای اطلاعاتی عریض و طویل و هزاران قانون و نظارت و هزاران دوربین کنترلکننده، جهان را اداره خواهد کرد؟ نه، امام زمان(ع) را یک آدمحسابیهایی اینقدر دوستش دارند که کسی جرأت تخطی نمیکند؛ بهعبارت دیگر، عقلانیت ولایی اینقدر در جامعه افزایش پیدا میکند که کسی جرأت تخطی پیدا نمیکند. همین جلسات روضه امامحسین(ع)، جرأت خیلی از مزاحمتهای بیخود علیه مجلس امامحسین(ع) را از بین میبرد و باعث میشود فقط اگر کسی حرف عقلانی علیه مجلس امامحسین(ع) دارد، بیاید مطرح کند که البته حرف عقلانیای علیه مجلس امامحسین(ع) وجود ندارد. گفت «ای مگس عرصۀ سیمرغ نه جولانگه توست ؛ عِرض خود میبری و زحمت ما میداری»
اگر شما محبین امام حسین(ع) اینقدر پای امام حسین(ع) محکم نبودید بعضیها اصل روضۀ أباعبداللهالحسین(ع) و همۀ این مسائل را زیر سؤال میبردند. ولی از ابهت محبت شما به أباعبداللهالحسین(ع) خیلی از مزاحمتها کم میشود.
ما چرا باید عاشق ولایت باشیم؟ چون عاشق ولایت یعنی عاشق کسی که به تو آزادی میدهد، عاشق کسی که برای انسانیت تو احترام قائل است، عاشق کسی که تو را کریمانه تربیت میکند، عاشق کسی که خطای تو را جبران میکند، مثل یک مادر مهربان، مثل یک مربی توانمندی که میتواند کاری کند تو روی پای خودت بایستی. خُب چرا عاشقش نباشی؟! کلمات امام رضا(ع) را دربارۀ امامت بخوانید ((الْإِمَامُ...کَالْأُمِ الْبَرَّةِ بِالْوَلَدِ الصَّغِیر؛ تحفالعقول/ص439) زیارت جامعه را ببینید که دربارۀ امامت چه تعابیری دارد!
یک آدم مسئولیتپذیر، دیگران را به مسئولیتپذیری دعوت میکند
حالا اگر یک جامعهای، مسئولیتپذیر نبود، یا مثلاً اگر رفقای ما مسئولیتپذیر نبودند و فقط ما خودمان مسئولیتپذیر بودیم، آنوقت باید چهکار کنیم؟ یکی از عناصر مسئولیتپذیری این است که یک آدم مسئولیتپذیر، دیگران را به مسئولیتپذیری دعوت میکند. در اسلام اسمش را امر به معروف و نهی از منکر گذاشتهاند که درواقع یک نوع سبک زندگی جمعی و مسئولیت اجتماعی است.
جهاد فی سبیلالله که اینقدر ارزشمند است در مقابل ارزش امر به معروف و نهی از منکر مانند یک قطره است در مقابل دریا. (وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنْ الْمُنْکَرِ إِلَّا کَنَفْثَةٍ فِی بَحْرٍ لُجِّی؛ نهجالبلاغه/حکمت 374) ارزش جهاد فی سبیلالله که در آن شهادت هم هست، نسبت به ارزش امر به معروف و نهی از منکر-که درواقع یک احساس مسئولیت اجتماعی است- مانند یک قطره است در مقابل دریا. چرا امر به معروف و نهی از منکر اینقدر مهم شده است؟ برای اینکه احساس مسئولیت جمعی، احساس مسئولیت اجتماعی و احساس مسئولیت نسبت به جامعه را رواج بدهد.
محبت ما به أباعبداللهالحسین(ع) باید ما را به سمت این احساس مسئولیت اجتماعی بکشاند و باید ما را از انواع بردگیهای کهن و نوین، آزاد کند. اگر گریۀ ما برای امامحسین(ع) ما را به مسئولیتپذیری اجتماعی(یعنی به عمق ولایتمداری) نکشاند و اگر این محبت، ما را از انواع بردگیها نجات ندهد، خیلی برای ما بد است. مردم کوفه هم محبت به حسین(ع) داشتند و حتی برای حسین(ع) گریه کردند؛ وقتی سر بریدۀ امام حسین(ع) را به کوفه آوردند، خیلیها گریه کردند...
(الف2/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید