محفل هفتگی هیئات دانشجویی استان تهران/ تاریخ تحلیلی اسلام-۲
چرا کسانی که منتظر آخرین پیامبر بودند، پس از بعثت با او مخالفت کردند؟/ آیا کسانی که منتظر آخرین امام هستند هم پس از ظهور با او مخالفت میکنند؟
شناسنامه:
- زمان: ۱۴۰۱/۰۸/۰۸
- مکان: فاطمیۀ بزرگ تهران
- موضوع: تاریخ تحلیلی اسلام
- صوت: اینجا
فهم یک روایت وابسته به این است که بدانیم در چه زمانی و برای چه مخاطبی بیان شده است
غرض ما از مطالعه و تحلیل تاریخ اسلام این است که از جریان تولدِ دین آگاه بشویم و این آگاهی کمک میکند که دین را دقیق بشناسیم. نمیشود دین را فقط از کتابها شناخت؛ اگر میشد که قرآن کافی بود! اما رسولخدا(ص) میفرماید «قرآن و عترت را بین شما قرار دادم» منظور از عترت، فقط روایات ائمۀ هدی(ع) و شرح قرآن در کلام ایشان نیست، چون اگر بخواهید به خودِ روایات نگاه کنید، فهم یک روایت وابسته به این است که آن روایت را امام معصوم در چه زمانی و به چه مخاطبی بیان فرموده است.
مثلاً ما برای زمان خودمان، از کدام قسمتهای نهجالبلاغه میتوانیم استفاده کنیم؟ اولاً امروز ما از خیلی جاهای نهجالبلاغه اصلاً نمیتوانیم استفاده کنیم. گاهی از اوقات، امیرالمؤمنین علی(ع) لحنی داشت که ممکن است یک مقدار تند به نظر برسد و الآن خوب نیست که ما آنطوری با مخاطب خودمان صحبت کنیم. یکی از علل تند صحبت کردن حضرت این بود که اهل کوفه واقعاً آدمهای نامردی بودند، الآن مردم ما اینطوری نیستند. دلیل دیگرش این است که امیرالمؤمنین علی(ع) زمانی حکومت را بهدست گرفتند که علیرغم همین مقدار تند صحبت کردن که شما در نهجالبلاغه میبینید به ایشان میگفتند «شما چرا قاطع نیستید و اینقدر شُل برخورد میکنید!» خوارج میگفتند ما یک خلیفۀ قاطع میخواهیم اما نرمش شما زیاد است. (فاستخلف عمر، فکان من سیرته مَا أنت عالم بِهِ، لم تأخذه فیالله لومة لائم... ؛ انسابالاشراف، ج2، ص370)
پس در آن فضایی که امیرالمؤمنین(ع) صحبت میکردند چنین کلمات و چنین موضوعاتی، طبیعی بود. از طرف دیگر برخی از نیازهایی که شما الان دارید-مثل روابط خارجی- اصلاً در کلمات امیرالمؤمنین(ع) دیده نمیشود؛ چون حضرت مشکلات خارجی نداشتند، درحالیکه ما الآن در زمینۀ روابط خارجی مشکلات متعددی داریم و نمیتوانیم جواب این مسائل را از نهجالبلاغه پیدا کنیم.
سخنان امام باقر(ع) هم مانند سخنان دیگر معصومین(ع) عالی و ارزشمند است چون همۀ این کلمات در واقع شرح آیات قرآن است، ولی اگر شما سخنان امام باقر(ع) را بدون تاریخ آن در نظر بگیرید، میتوانید با آن، برخی از کلمات امیرالمؤمنین(ع) را نفی کنید! امیرالمؤمنین(ع) مردم را به جهاد ترغیب میکرد ولی امام باقر(ع) میفرماید: مؤمن اگر در بستر هم بمیرد شهید است «کُلُّ مُؤْمِنٍ شَهِیدٌ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِه» (امالی شیخ طوسی، ص676). ممکن است از این روایت، یک کسی اینطوری برداشت کند که «پس دیگر نیاز نیست به جهاد برویم!» باید بدانیم این سخن را امام باقر(ع) در زمانی فرمود که جنگ نبود.
معنای عترت، فقط کلمات معصومین نیست، تاریخ معصومین هم هست / فهم تاریخ اسلام، هم به فهم کلمات معصومین(ع) کمک میکند، هم به فهم آیات قرآن
شما نمیتوانید معنای عترت را صرفاً دربارۀ کلمات ائمۀ معصومین(ع) در نظر بگیرید. وقتی پیامبر اکرم(ص) میفرماید «من قرآن و عترت را بین شما قرار دادم» بخش عمدهای از عترت، یعنی تاریخ اولیاء خدا. فهم معانی عمیق قرآن کریم منهای عترت ممکن نیست، پس قرآن را هم بدون تاریخ نمیشود شناخت. امیرالمؤمنین علی(ع) مطابق زمان صحبت میکند. قرآن هم همینطور است. برای فهمیدن مقصود بسیاری از آیات قرآن باید بفهمید خدا آن آیات را کِی نازل کرده است؟ آیات قرآن هم گاهی بدون تاریخ، بهدرستی درک نمیشوند.
یک آیه از قرآن را در اینجا میخوانم که اگر به زمان این آیه توجه نداشته باشید معنای کاملاً غلطی از آن برداشت میکنید. قرآن به پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «فَلا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً» (فرقان،52) از کافران اطاعت مکن، و به وسیله آن، با آنان جهاد بزرگى بنما.
اگر همینطوری این آیه را بخوانم، میگویم این یک آیۀ جهاد است. اما وقتی به من میگویند که این آیه در مکّه نازل شده است نه در مدینه و در مکّه بنای جهاد با شمشیر نبوده است، معنایی که در ذهنم هست بههم میریزد. با توجه به زمان و تاریخ نزول آیه میفهمیم منظور از «جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً» جهاد با شمشیر نیست. پس فهمیدن تاریخ اسلام، هم به فهمیدن کلمات معصومین(ع) کمک میکند و هم به فهمیدن آیات قرآن.
به عنوان مقدمۀ بحث، داریم دربارۀ ضرورت درک تاریخ اسلام صحبت میکنیم. زمان و اطلاعات تاریخی در احکام دینی که فقها استخراج میکنند هم مؤثر است. مثلاً یکی از ائمۀ معصومین(ع) فرمودند که «انجام فلان کار، اشکالی ندارد یا فلان کار را انجام بدهید» فقها میگویند این سخن در چه زمانی بوده است؟ اگر آن سخن در زمان تقیّه بیان شده است، معلوم است حضرت مقصودی غیر از معنای ظاهری الفاظ داشتهاند. منطقی هم هست. ما نباید متصلّب به الفاظ باشیم. آیات قرآن هم متناسب با موقعیتها نازل میشود. اگر شما یک کمی تاریخ اسلام را مطالعه بکنید و بعد، آیات قرآن را بخوانید میبینید اکثر قریب به اتفاق آیات قرآن، سیاسی هستند.
اگر کلمات امام خمینی را از تاریخِ بیان آنها جدا کنید، هیچکدام از مقاصد کلمات امام معلوم نمیشود
بگذارید یک نمونه از تاریخ معاصر خودمان برای شما ذکر کنم. از ده سال رهبری حضرت امام پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدت هشت سال در دوران دفاع مقدس بود. در همان دورۀ هشتساله در روز 13 تیر 1367 ایشان فرمودند: امروز کوتاهیکردن در جنگ خیانت به رسولالله(ص) است (مسئولین نظام باید تمامی همّ خود را در خدمت جنگ صرف کنند. این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسائلی که مربوط به جنگ است بهوجود آوریم. باید همه برای جنگی تمام عیار علیه امریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم. امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسائل جنگ، خیانت به رسولالله(ص) است؛ صحیفۀ امام، ج21، ص69)
با توجه به تاریخ بیان این کلمات، منظور امام از این حرف چه بوده است؟ آیا منظورشان اهمیت دفاع مقدس بود است؟ نه، اینطور نیست، قصه خیلی پیچیدهتر از این است. آیا میدانید این صحبت مربوط به چه مقطع زمانی است؟ دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه یعنی 27 تیر 1367. چگونه نظر امام در عرض دو هفته عوض شد؟! این نکته، پذیرش قطعنامه را به یک مسئلۀ پیچیده تبدیل میکند. انگار اگر کلمات امام خمینی را از تاریخ بیان آنها جدا کنید، اصلاً هیچکدام از مقاصد کلمات امام معلوم نمیشود.
حتی کلمات امام(ره) هم که برای 50سال اخیر است بدون توجه به تاریخِ آن کلمات قابل تحلیل نیست
تازه این سخنان امام(ره) مربوط به همین تاریخ معاصر است و حدود سی چهل سال پیش اتفاق افتاده است، نه هزار و چهارصد سال پیش! مثلاً حضرت امام در سال آخر عمر شریفشان بارها فرمودند «اسلام آمریکایی، اسلام ناب» «اسلام آمریکایی، اسلام ناب» .... آیا ایشان فقط میخواستند درس معارف اسلامی به ما بدهند یا اینکه داشتند به یک کسی یا جریانی اشاره میکردند؟ ممکن است بگویید امام کلاً به اسلام ناب علاقه داشت و اسلام آمریکایی هم کلاً خوب نبود! این حرف درست است اما چرا الآن دارید این حرف را میفرمایید؟ یعنی حالا که جنگ تمام شده، شما یک جبهۀ جدید باز کردید؟ تا قبل از آن، امام به آمریکا حمله میکرد و بعد از آن به اسلام آمریکایی. آیا اسلام آمریکایی در کشور بود که امام داشت آن را میزد؟ بروید بگردید و پیدا کنید. اینها نمونۀ خیلی ساده است.
از کلمات امام(ره) یک مثال دیگر بزنم. بنیصدر و استاندارهای دولت او با ائمۀ جماعات و علماء خیلی درگیر بودند. چون علماء میدیدند که اقدامات آنها با سخنان امام مخالف است. طرفداران بنیصدر در آن فضا خیلی به تروریستها میدان میدادند که هفده هزار شهید ترور، یکی از نتایج آن است. ائمۀ جمعه پیش امام رفتند و گفتند که ما را از دست این بنیصدر نجات بدهید! این چه وضعی است؟ درحالیکه امام اساساً هر دولتی را که سر کار میآمد، بهنحوی تأیید میکرد، این دولت هم اولین دولت و اولین تجربۀ نظامسازی در کشور بود. امام به آنها فرمود: «اختلاف ریشهاش از حب نفس است... و این اختلاف اگر خدای نخواسته در بین آقایان پیدا بشود، در هر شهری که پیدا بشود قهراً این اختلاف به بازار میکشد، به خیابان میکشد و آن چیزی که این جمهوری را حفظ کرده وحدت و انسجام این جمعیت است ؛ صحیفه امام، ج18، ص16- 28 تیر 1362)
این حرف خیلی معنای سیاسی دارد ولی اگر این مطلب را بدون توجه به شرایط آن زمان در نظر بگیریم، فکر میکنیم که این یک بحث اخلاقی است. اما وقتی بدانیم که امام این مطلب را در اوج دعوای ائمۀ جمعه با بنیصدر بیان فرمودند، معنایش این است که من منازعات سیاسی شما را نمیپسندم! این دعواها را کنار بگذارید. اگر الآن این جمله را بدون تاریخِ آن جلوی یک دانشجو بگذارید، میگوید که امام حرفهای اخلاقی زده است. بله درست است؛ امام حرفهای اخلاقی میزند، ولی بُعد سیاسی این مطلب سنگینتر از بُعد اخلاقی آن است. در آن زمان هم وزن سیاسیِ خبری که از این سخن امام در روزنامهها منتشر شد، خیلی بیشتر از وزن اخلاقی بحث امام بود. نمیتوانید کلمات امام خمینی را بدون تاریخ آن کلمات، دقیق تحلیل بکنید.
برای فهمیدن قرآن نیاز به تاریخ داریم / در ارتباط با مباحث سیاسی نسبت به آن چیزی که باید باشیم خیلی عقب هستیم
پس ما برای فهمیدن قرآن نیاز به تاریخ داریم. اگر قرآن را با تاریخ اسلام مطالعه و مرور کنیم، احساس میکنیم در بسیاری از آیات قرآن مطالب سیاسی وجود دارد. بنده به شما سفارش میکنم از هر طلبهای توصیه و تفسیری ذیل یک آیۀ قرآن شنیدید، بپرسید آن آیه مکّی است یا مدنی؟ بپرسید فضا و شأن نزول آن آیه چه بوده است؟ آنوقت متوجه میشوید که مثلاً منِ طلبه، یک آیۀ سیاسی را برای شما اخلاقی ترجمه کردهام. به همین خاطر کمکم وضع این طور میشود که ما الآن در جامعه داریم.
این همه دین و معنویت در جامعه جاری است، ولی در ارتباط با مباحث سیاسی نسبت به آن چیزی که باید باشیم خیلی عقب هستیم، البته در مقایسه با جوامع دیگر، ما از همه جلوتر هستیم چون آنها اصلاً در این عوالم نیستند. در جوامع دیگر خیلی کارها شده است برای اینکه کسی سیاسی نباشد. من نمیخواهم جامعۀ خودمان را با جوامع دیگر مقایسه کنم. جامعۀ ما سیاسیترین جامعه است ولی با این حال، هنوز سیاسی بودن ما کم است. اگر ما خیلی سیاسی بودیم، مردممان در همین فتنههای اخیر به حرف دشمنانمان توجه نمیکردند. شما میدانید خیلی از مردم به حرف دشمنانمان توجه میکنند ولی به اهداف سیاسی اتفاقات و رویدادها و مواضع دشمنان توجه نمیکنند. بعضی از ما طلبهها هم به اهداف سیاسی دشمنان توجه نمیکنیم. سیاست واقعیت است! کاش همۀ مردم با واقعیات ملموس جامعهمان ارتباط داشتند.
بیاطلاعی از تاریخ موجب برداشت غلط از دین میشود
همانطور که گفتیم، اگر بخواهیم دین، قرآن، عترت و کلمات معصومین(ع) را بشناسیم باید سراغ تاریخ اسلام برویم. نمونههای برداشت غلط از قرآن و کلام معصوم(ع) فقط بهخاطر درک ناصحیح یا بیاطلاعی از تاریخ، بسیار زیاد است که بعضی از آن اشتباهات بین ما خیلی مشهور است. بیاطلاعی از تاریخ موجب برداشت غلط و کج و معوج از دین میشود. وقتی برداشت غلط از دین-که میخواهد بهعنوان یک نرمافزار، جامعه را نجات بدهد- وجود داشته باشد، طبیعتاً دیگر نمیتواند جامعه را نجات نمیدهد. دیگران هم ایراد میگیرند که چهل سال است این دین در جامعه حاکم است، اگر بهطور کامل حاکم نیست، ولی آزاد است و شما میتوانستید دین را توضیح بدهید؛ پس چرا وضع اینطوری است؟ چون دین درست توضیح داده نشده است.
هدف ما از تاریخ اسلام بهتر فهمیدن دین است. جریان نزول قرآن در دل حوادث، معنادار است. قرآن یکبار کامل نازل شد ولی قرآن مثل جدول مندلیف یا جدول ضرب نیست. قرآن یک سلسله مباحث نظری صرف نیست. اگر مباحث نظری فراوانی هم در قرآن هست-که البته هست- اینها در پیوند با اتفاقهایی که در جامعه افتاده، خودش را نشان داده است. قرآن انتزاعی و جدای از حوادث جامعه نیست.
در بین همۀ درسهای معارف، کدام موضوع واجبتر است؟ تاریخ
مثلاً برخی میگویند: «میخواهیم دربارۀ عدالتخواهی در زبان امیرالمؤمنین(ع) صحبت کنیم...» صبر کن؛ کجا؟ آیا میدانی امیرالمؤمنین علی(ع) چه کرد؟! در چه زمانی بود؟ اول شرایط زمانش را با شرایط زمان ما مقایسه کن. خیلی حرفها در اینجا هست که باید گفته شود!
اگر از بنده بپرسند که از بین درسهای معارف اسلامی (یعنی درس اخلاق، متون دینی، بینش اسلامی، عقیدتی و کلامی و...) کدام موضوع واجبتر است؟ بنده میگویم: تاریخ. حتی جا دارد به تعداد همه واحدهای معارف، تاریخ بگوییم و بعدش اگر رسیدیم، درسهای دیگر هم بگذاریم. اگر نرسیدیم مهم نیست! مباحث عقیدتی و معارفی، در مقایسه با تاریخ، از اهمیت کمتری برخوردار هستند. ممکن است یک کسی در ذهنش شبههای پیش بیاید، آن وقت به او کتاب معرفی کن تا بخواند و شبههاش رفع شود. خدا یکی است یا دوتا؟ در این باره کتاب نوشته شده است. برو بیدردسر بخوان. در همۀ زمانها میشود در این مورد بحث کرد. ولی آن چیزی که خیلی جای بحث دارد و ما باید با هم گفتگو کنیم، این است که آیا زمان ما عین زمان امیرالمؤمنین(ع) است یا نیست؟ هیچکجا در اینباره چیزی ننوشتهاند. در هر زمانی ما باید با گفتگو به جواب این سؤال برسیم. آیا این زمان مثل آن زمان است؟ زمانشناسی بحثی است که همۀ ما باید در آن مشارکت کنیم. یکی از کارهایی که برای زمانشناسی باید انجام داد، مطالعه و تحلیل است.
چرا ظهور اسلام، درگیری ایجاد کرد؟
برای بنده خیلی جذاب است که ببینم چگونه دین متولد شد؟ در این جلسه میخواهیم به پاسخ این سؤالهای محوری برسیم که اصلاً چرا ظهور اسلام، درگیری ایجاد کرد؟ درگیری بین چه کسانی بود؟ چه کسانی اسلام را پذیرفتند و چه کسانی نپذیرفتند؟ میخواهم بهعنوان یک محقق، از این زاویه دین را بشناسم! این نگاه خیلی جذابتر است، به همین علت وقتی امیرالمؤمنین(ع) میخواست با جوانش حرف بزند و دین را معرفی کند فرمود: حرف من را بپذیر چون من تاریخ خواندهام. یک دلیل هم در این جلسه اضافه کردیم که گفتیم برای شناخت بهتر دین، قرآن و کلمات معصومین(ع) باید تاریخ بخوانیم.
زمانشناسی خیلی مهم است. امام صادق(ع) میفرماید: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِسُ» (کافی، ج1، ص27) به کسی که زمان خودش را بشناسد، اشتباهات هجوم نمیبرند. یعنی اگر زمانتان را نشناسید، پراشتباه خواهید شد، نه اینکه گاهی اشتباه بکنید. نه فقط از عالم دینی، بلکه از هر عالم و اندیشمندی بپرسید که برای زمانشناسی باید چهکار کرد؟ جواب میدهند باید زمانهای متعدد را مطالعه کرد، باید تاریخ را مطالعه کرد. تاریخ یعنی چه؟ یعنی تحلیل کنید در زمانهای گذشته چه اتفاقاتی رخ داده است؟ و فرآیندها چگونه بوده است؟ البته خواندن تاریخ معاصر هم همینقدر خوب و مفید و جذاب است اما تاریخ اسلام معنادارتر و عمیقتر است. هر کسی میخواهد برداشت دقیق و نابی از اسلام داشته باشد سراغ تاریخ برود و از تاریخ دست برندارد. حضرت امام روی تاریخ خیلی تأکید داشتند. تاریخ به آدم زمانشناسی میدهد. بعضیها زمانشناس هستند اما بعد از اینکه یک مدتی از یک حادثهای میگذرد تازه آن را میشناسند ولی بعضیها بعد از آن هم، آن را نمیشناسند! بعضیها زمان خودشان را هم نمیشناسند ولی بعضیها زمان آینده را هم پیشبینی میکنند. بعضیها که هوشمندی دارند زمان را میشناسند.
حضرت ابراهیم(ع) از منطقهای است که خیلی به ما ربط پیدا میکند
حالا یک از نکاتی را که جلسۀ قبل عرض کردیم، باز ادامه بدهیم. پیامبر گرامی اسلام در کجا مبعوث شد؟ در جزیرة العرب، در منطقۀ مکّه. میدانید که پیامبر گرامی اسلام از نسل حضرت ابراهیم(ع) بود پس ایشان اصالتاً عرب نبودند، اجدادشان مکانی را که مربوط به عربها بود برای زندگی انتخاب کرده بودند. حتماً داستان حضرت ابراهیم(ع) را میدانید. این داستان در قرآن آمده است که حضرت ابراهیم به فرمان خداوند، فرزندش اسماعیل را در سرزمین مکّه ساکن کرد. به این ترتیب حضرت اسماعیل(ع) در منطقه مکه زندگی کرد، رشد کرد و خانوادهدار شد. حضرت ابراهیم(ع) دعا کرد که خدایا! دلهای مردم را با ایشان مهربان کن «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِم» (ابراهیم،37) خودِ حضرت ابراهیم(ع) از منطقهای است که خیلی به ما ایرانیها ربط پیدا میکند. بنده نمیخواهم بحث را ایرانیزه بکنم، خودتان بروید در اینباره تحقیق و تأمل بکنید. بعضی از کسانی که ایراد میگیرند و میگویند «ما پیرو عربها شدهایم» از همین طریق میشود به آنها جواب داد.
این بحث اصلاً عربی-عجمی نیست. مگر میشود با علم هم ناسیونالیستی برخورد کرد؟ کسی نمیتواند بگوید «اگر فلان موضوع را در ژاپن کشف کردند، من قبول نمیکنم!» چه فرقی میکند؟ این علم است، بشر با آن زندگی میکند. دین هم چیزی است که راهنمای علم است. دین چیزی جز این نیست. دین راهنمای علم، انگیزهبخش برای تحصیل علم و پرورشدهندۀ علم است. دین، عقل را که پردازشکنندۀ علم است تقویت میکند، هیچ چیز دیگری هم نیست. بعضیها ایمان را در کنار علم قرار میدهند؛ این هم اشتباه است. ایمان در کنار علم نیست بلکه میوه، محصول و نتیجۀ علم است.
پیامبر(ص) در مذهبیترین شهر جهان در آن دوران مبعوث شد
همۀ مردم آن منطقه میدانستند که پیامبر اسلام از نسل اسماعیل(ع) است و قصهاش چگونه است. فرهنگ، اخلاق و قبیلۀ پیامبر اکرم(ص) با دیگران فرق داشت. بسیاری از خوبیهایی که برای مردم آن زمان گفته میشود درواقع مال فرزندان حضرت اسماعیل(ع) بهویژه «بنی قُصَی» بوده است که جدّ پیامبر اکرم(ص) میشود.
پیامبر اکرم(ص) در کجا مبعوث شد؟ در مذهبیترین شهر جهان در آن دوران. مذهبیترین شهر جهان جایی است که حضرت آدم(ع) خانۀ کعبه را در آن بنا کرد و حضرت ابراهیم(ع) هم بعد از اینکه پسرش در کنار خانۀ کعبه ساکن شد و رشد کرد، با پسرش دیوارهای خانۀ کعبه را بالا برد. نمایندگان ادیان دیگر هم آمدند. مهمترین ویژگی خوب مکّه در آن زمان این بود که همه منتظر آخرین پیامبر بودند. در چنین شرایطی پیامبر مبعوث شد و دین را به ظهور رساند.
چرا وقتی پیامبری که منتظرش بودند آمد، چیزی جز نفرت در دل مردم مکه تولید نشد؟
حالا به آیۀ قرآن دقت کنید. قرآن دارد برای ما تاریخ میگوید و میفرماید «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً» (فاطر،42) قریش یعنی همقبیلههای رسولخدا(ص) محکمترین قسمها را به «خدا» میخوردند که اگر یک پیامبری بیاید ما از همه محکمتر به او خواهیم گروید. آنها میگفتند ما حتماً هدایتشدهترین گروه خواهیم بود، یعنی قطعاً به آن پیامبری که منتظرش هستیم خواهیم گروید. اما وقتی که پیامبر آمد، چیزی جز نفرت در دلشان تولید نشد. این کاملاً تاریخ است، قرآن دارد حال و قصۀ آنها را برای ما نقل میکند.
سؤال من این است، آیا دین واقعاً نفرت ایجاد میکند؟ چرا باید دین برای کسانی که منتظرش هستند دعوا ایجاد کند؟ ما هم الآن منتظر آخرین وصیّ همین پیامبر هستیم. آیا بین این دو ادّعا تفاوت هست؟ آیا آن حقیقتی که آدمها در درونشان دارند، تغییر کرده؟ مگر دین چهکار میکند که بعضیها تنفر پیدا میکنند؟ ممکن است برای شما یک کنجکاویِ خوب پیش بیاید که چرا «ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً» پدید آمد؟
کفار قریش گفتند: چرا این قرآن به یکى از مردان بزرگ مکه و طائف نازل نشد؟
آیۀ بعد یک کمی این موضوع را توضیح میدهد. ولی خیلی خوب است توضیح تاریخیاش را با هم مرور کنیم و دو نمونه از این نفرت را برای شما بگویم. یکی از شخصیتهای شاخص قریش «امّیة بن ابیصَلت» است. این فرد غیر از جد معاویه است که نسل او را بنیامیّه میگفتند. ایشان از روی مطالعاتی که داشت، میدانست آخرین پیامبر از قریش است. خودش هم از قریش بود. او قبل از اسلام میگفت که نباید بت پرستید. همانطور که میدانید، آنها بتها را واسطه قرار میدادند و تقدیس میکردند. او به شراب اصلاً لب نمیزد و میگفت که این کار کاملاً غلط است، شعرهای عارفانه داشت که بعد از بعثت پیامبر اکرم(ص) خواهر ایشان شعرهای او را برای پیغمبر میخواند. رسولخدا(ص) میفرمود: چرا علیرغم فهمی که از معارف معنوی داشت، ایمان نیاورد؟
ایشان یکی از کسانی است که انتظار داشت خودش پیامبر موعود باشد و قرآن به او نازل بشود، قرآن در اشاره به این موضوع میفرماید: «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ» (زُخرُف،31) کفار قریش گفتند: چرا این قرآن به یکى از مردان بزرگ مکه و طائف نازل نشد؟! یکی از مردان بزرگ، همین «امیّة بن ابیصلت» است. امام رضا(ع) میفرماید: «وَ لَوْ فَوَّضَ اخْتِیَارَ أَمْرِهِ إِلَى عِبَادِهِ لَأَجَازَ لِقُرَیْشٍ اخْتِیَارَ أُمَیَّةَ بْنِ أَبِیالصَّلْتِ وَ أَبِیمَسْعُودٍ الثَّقَفِیِّ إِذْ کَانَا عِنْدَهُمْ أَفْضَلَ مِنْ مُحَمَّدٍ(ص)» (تحف العقول، ص467) اگر اختیار کار نبوت به قریش داده میشد آنها «امیّة بن ابیصلت» و «ابومسعود ثقفی» را انتخاب میکردند چون آن دو نفر نزد آنها برتر از حضرت محمد(ص) بود. اصلاً قریش اعتراض میکردند که چرا به حضرت محمد(ص) وحی نازل شده است؟ فرق پیغمبر(ص) با امیّة بن ابیصلت چه بود؟
قریش میدانست اگر حضرت محمّد(ص) پیامبر باشد «موقعیت اجتماعی» اشراف مکه بهخطر میافتد
اگر ما بدانیم که درگیریها سر چه چیزی بود، میفهمیم که وقتی آیات قرآن میگوید «کافر» منظورش کیست؟ مثلاً الان اگر کسی از کرۀ مریخ بیاید و ببینید این مردم میگویند «مرگ بر آمریکا»، میگوید: آیا شما یک جغرافیا را لعن میکنید؟ او نمیداند که موضوع جغرافی و سرزمین نیست بلکه موضوع تاریخ است. ما به آمریکا بهعنوان یک سرزمین، دشمنی نداریم. دربارۀ صدر اسلام هم همینطور است، باید ببینیم اصل دعوا سر چه موضوعی بوده است؟!
بعد از اینکه پیامبر اکرم(ص) مبعوث شد امیّة بن أبیصلت بهخاطر شدّت حسادت و آن استکباری که در او بود نتوانست ایمان بیاورد. قرآن کریم بعد از آن که میفرماید «ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً» (فاطر،42) در بیان علت عدمایمان به پیامبر اکرم(ص) علیرغم اینکه منتظر ظهور پیامبر بودند میفرماید: «اسْتِکْباراً فِی الْأَرْض» (فاطر،43) چون آنها خودشان را خیلی بزرگ کرده بودند، نمیخواستند نبوت پیامبر اکرم(ص) را بپذیرند.
برای مردم مکّه چه فرقی میکند که وحی بر یتیم عبدالله نازل شده باشد یا بر امیّة بن ابیصلت؟ این موضوع چه اشکالی دارد؟ آیا اگر امیه، پیامبر بود او را میپذیرفتید؟ آیا چون شخص محمدبن عبدالله(ص) پیامبر است نمیپذیرید؟ اینجا داستان شروع میشود، تازه میبینیم که دین با چه چیزهایی در میافتد و خدا چه نقشهای دارد. یتیم عبدالله، جزو شخصیتهای اشراف مکّه نبود لذا اگر ایشان پیامبر بشود، طبیعتاً «موقعیت اجتماعی» اشراف مکه را نابود میکند. آنها همه میفهمیدند که «پیامبر، یعنی رئیس» و ملاکهای پیامبر، ملاکهای دیگری است. این موضوع خیلی برایشان مهم بود.
اگرچه پیامبر اکرم(ص) تا سال سوم، علناً به اسلام دعوت نکرد ولی مردم و از جمله خویشاوندان پیامبر، اجمالاً میدانستند که ایشان به پیامبری رسیده است. دقت کنید که وقتی پیامبر اکرم(ص) با خویشان خودش این موضوع را در میان گذاشت، فرمود اگر دعوت مرا بپذیرید حاکمان زمین خواهید شد و اولین کسی که دعوت من را بپذیرد جانشین من خواهد بود، یعنی حبّ مقام آنها را تحریک کرد «یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ أَطِیعُونِی تَکُونُوا مُلُوکَ الْأَرْضِ وَ حُکَّامَهَا إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً إِلَّا جَعَلَ لَهُ وَصِیّاً وَ وَزِیراً وَ وَارِثاً وَ أَخاً وَ وَلِیّاً فَأَیُّکُمْ یَکُونُ وَصِیِّی وَ وَارِثِی وَ وَلِیِّی وَ أَخِی وَ وَزِیرِی» (دعائم الاسلام، ج1، ص16) درواقع معنای کلام پیامبر(ص) این بود که من میدانم شما بهخاطر موقعیت و جایگاه خودتان با من مخالفت میکنید، خُب من به شما موقعیت میدهم. چه کسی اول به او ایمان آورد؟ علی بنابیطالب درحالیکه سیزده ساله بود. آنها هم مسخره میکردند و میگفتند فقط همین بچه، تو را تأیید میکند و دنبال تو راه افتاده است.
اگر موقعیت اجتماعی کفار قریش بهخاطر چیزی غیر از خانۀ کعبه بود شاید راحتتر با پیغمبر کنار میآمدند
مسئلۀ مقام و موقعیت، برای آنها خیلی مهمتر از چیزی است که ما تصور میکنیم. چرا؟ آیا آنها از نظر اخلاقی با آدمهای معمولی دیگر فرق میکردند و زیادی حبّ مقام داشتند؟ نه. پس چرا حبّ مقام بهعنوان اصلیترین دشمن جلوه کرد؟ برای اینکه آنها مقامشان را از خانۀ کعبه گرفته بودند و منشأ مقامشان، دینی بود. حالا صاحبِ اصلی کعبه (یعنی رسول خدا) آمده است و ممکن است حساب اینها را صفر کند، اینطور نبود که این مقام، فقط اشرافی و قبیلگی باشد یا فقط بهخاطر ثروت باشد. دین جدید درواقع معادلات اجتماعی و نظام اجتماعی آنها را بههم میزد. آنها داشتند فروریختنِ نظم و نظام اجتماعی را احساس میکردند؛ نظامی که حول خانۀ کعبه شکل گرفته بود که محورش خداوند است و حالا یک نفر از طرف همین خدا آمده است.
چه شد که دشمنیشان را با پیغمبر علنی کردند؟ از وقتی که پیامبر(ص) فرمود: هر کسی که ایمان ندارد حتی مشرکینی که قبلاً از دنیا رفتهاند، همه دارای انحراف و گمراهی بودند. حرص آنها در آمد که «چرا تو میگویی پدران ما گمراه بودند؟ ما داریم نان این خانۀ کعبه را میخوریم، ما کلیددار خانۀ کعبه هستیم، مردم بهخاطر خانۀ کعبه به ما احترام میگذارند. تو هستیِ ما را گرفتی و ما را از هستی ساقط کردی» این یعنی چیزی به نام «موقعیت اجتماعی». اگر موقعیت اجتماعیشان به خاطر چیزی غیر از مکّه بود شاید راحتتر با پیغمبر کنار میآمدند. کمااینکه بعداً بعضیها به همین جهت به پیامبر راحتتر ایمان آوردند. از نظر اشراف مکه پیامبر اکرم(ص) چیزی از جنس خودشان بود لذا میگفتند تو میخواهی ما را از بین ببری.
پیامبر(ص) با چیزی شبیه افراد مذهبی درگیر شد نه با الحاد و بیخدایی!
لذا تصور نکنید که یک کفر به معنای الحاد جلوی پیغمبر ایستاد. اینها با «الله» تبارک و تعالی آشنا بودند و حتی قبل از بعثت، میگفتند «بِسمکَ اللّهُمَّ» که عبارتی شبیه بسمالله است. وقتی پیامبر اکرم(ص) آمد، فرمود که بگویید «بسم الله الرّحمن الرّحیم». پس اینطور نبود که آنها «الله» را نشناسند. خانۀ کعبه درواقع مسجد بود و آنها هم کلیددار این مسجد بودند و مسجد هم مال «الله» تبارک و تعالی است.
جنس دعوا را ببینید. یکوقت فکر نکنید که پیامبر از اول با بیاعتقادی، بیخدایی مطلق و بیتوجهی به دیانت و معنویت درگیر شد. اگر بخواهم خیلی خلاصه و خودمانی عرض کنم، باید بگویم که پیامبر(ص) با چیزی شبیه ما مذهبیها درگیر شد. کافی است با همین مذهبیگریمان یکدفعهای به یک چیزی گیر بدهیم، تصلّب کنیم و ادّعا داشته باشیم و نان آن را بخوریم و بعد یک کسی بیاید و آن را از ما بگیرد. جنس دعوا این است! شما به جنس دعوا توجه کنید. در این جنس دعوا، یک کسی مثل «امیّةبن ابیصلت» در مقابل پیغمبر قرار دارد. او از کسانی بود که احتمال میداد قرآن به خودش نازل بشود. میگویند «امیّة بن ابیصلب» لباس خشن میپوشید و زاهدانه زندگی میکرد، در واقع خودش را برای پیامبری کاندیدا و آماده میکرد.
ابوجهل میگفت: اگر مقام پیغمبری بهدست «بنی قصی» بیفتد چیزی برای سایر قریش نمیماند
یک جنس آدم دیگر که در مقابل پیغمبر(ص) ایستاد، ابوجهل است که آنها قبلاً به او «ابوعقل» میگفتند. او تنها کسی بود که قبل از رسیدن به چهل سالگی، در شورای مکّه پذیرفته شد چون آدم باهوش و بسیار فهمیدهای بود. کلماتی که میگفت مثل درّ نایاب بود. قرآن کریم دربارۀ ابوجهل میفرماید: «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَ لکِنَّ الظَّالِمینَ بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُون» (انعام،33) ما مىدانیم که گفتار آنها، تو را غمگین مىکند؛ ولى (غم مخور! و بدان که) آنها تو را تکذیب نمىکنند؛ بلکه ظالمان، آیات خدا را انکار مىکنند.
در اوج دعوا، ابوجهل یکروز پیغمبر(ص) را دید و با ایشان مصافحه کرد. گفتند چرا این کار را کردی؟ گفت از بس که محمد(ص) آدم دوست داشتنیای است. گفتند آیا پیغمبری او را قبول کردی؟ گفت من میدانم که او راست میگوید «وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ» چنین آدمی دروغ نمیگوید، پس چرا با این وجود ابوجهل نبوت پیامبر را نمیپذیرد؟ابوجهل در ادامۀ جملۀ فوق علت عدمایمان به پیامبر(ص) را این طور بیان میکند: ما کِی دنبالهرو عبدمناف بودیم؟! «وَ لَکِنَّا مَتَى کُنَّا تَبَعاً لِعَبْدِ مَنَاف» (مجمعالبیان، ج4، ص455)
ابوجهل نمیتوانست قبول کند که همۀ افتخارات مال بنیقُصی بشود، او در جای دیگری میگوید: «وَ اللَّهِ إنّ مُحمداً لَصَادِقٌ وَ ما کَذَبَ مُحَمد قِطُّ وَلکِن إذا ذَهَبَ بَنوقُصَىّ بِالِلواءِ وَ الحِجابَةِ وَ السِّقایَةِ وَ النَّدوَةِ وَ النُبُوَّةِ، ما ذا یَکونُ لِسائِرِ قُرَیش» (امالی سید مرتضی، ج2، ص265) ما با قبیلۀ بنیقصی همیشه رقابت میکردیم. اینها حاتمبخشی میکردند و به مهمانهای کعبه غذا میدادند، ما هم این کارها را کردیم، اگر مقام پیغمبری به دست آنها بیفتد یعنی کار آنها نتیجه داده است و چیزی برای سایر قریش نمیماند.
داستان هابیل و قابیل یادتان میآید؟ ابوجهل سرِ همان موضوع جلوی پیغمبر ایستاد، بحث بر سر بُت و اختلاف عقیده نبود، حرف این نبود که عقاید ما متفاوت است و ما عقاید شما را قبول نمیکنیم. اتفاقاً ابوجهل یکی از صادقانهترین حرفها را در مقابل پیغمبر(ص) میزد. به همین علت، قرآن میفرماید: «فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ» آنها پیامبری تو را تکذیب نمیکنند آنها قبول دارند که تو پیغمبر هستی. در روایات هم آمده است که این آیۀ تاریخی به ابوجهل اشاره دارد.
رسولخدا(ص) با چه کسانی درگیر بود؟ اینجا معمّا کمکم حل میشود. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید حضرت موسی(ع) با یک فرعون مواجه بود اما پیامبر اکرم(ص) باچندین فرعون مواجه بود سپس برخی از این فرعونها را نام میبرد «مُحَمَّدٌ أُرْسِلَ إِلَى فَرَاعِنَةٍ شَتَّى مِثْلِ أَبِیجَهْلِ بْنِهِشَامٍ وَ عُتْبَةَ بْنِرَبِیعَةَ وَ شَیْبَةَ وَ أَبِیالْبَخْتَرِیِّ وَ النَّضْرِ بْنِالْحَرْثِ وَ أُبَیِّ بْنِ خَلَفٍ وَ مُنَبِّهٍ وَ نَبِیهٍ ابْنَیِالْحَجَّاج و ...» (احتجاج طبرسی، ج1، ص216). فرق دشمنان پیغمبر اکرم(ص) با دشمنان حضرت موسی(ع) چه بود؟ آنجا دیکتاتوری تکفرعونی بود، اینجا زندگی اجتماعی پیشرفتهتر شهری و چند فرعونی بود.
خیلیها میگفتند: وقتی قریش که خویشان محمد هستند، به او ایمان نیاوردند معلوم میشود که او پیغمبر نیست
قریش سرِ موقعیت اجتماعی با پیغمبر(ص) مشکل پیدا کرد، اما بقیه چرا به پیغمبر(ص) ایمان نیاوردند؟ بعد از جریان نابودی سپاه ابرهه، قریش نسبت به دیگران تکبّر کردند، اگرچه مردم بتها را تقدیس میکردند ولی از جهتی خداپرست بودند و قریش را به سروری پذیرفته بودند. لذا مردم بعد از بعثت پیامبر(ص) منتظر بودند ببینند که آیا قریش به پیامبر(ص) ایمان میآورد یا نه؟ مردم تصور میکردند که اگر قریش ایمان نیاورد، پس معلوم میشود که ایشان پیغمبر نیست! آنها میگفتند: ما از کجا بفهمیم که شما پیغمبر هستید، درحالیکه هیچکدام از مذهبیهای اطراف خودتان، به شما ایمان نیاوردند! ما هروقت کنار خانۀ کعبه آمدیم، اینها درِ خانۀ کعبه را به روی ما باز کردند؛ حالا ما اینها را دور بزنیم و خدمت شما بیاییم؟ هنوز خویشاوندان خودتان شما را نپذیرفتهاند. پس بقیۀ عرب چطور ایمان بیاورند؟ حتی بعد از فتح مکّه هم-که در تاریخ به نام «سال وفود» یاد میشود- تا وقتی ابوسفیان مسلمان نشد دیگران تسلیم نشدند، آنها محکم ایستاده بودند و میگفتند: نمیشود اطمینان کرد. چرا اینگونه بود؟ بهخاطر اینکه دشمنان پیغمبر(ص) مذهبی و اهل اخلاق بودند.
وقتی هیئتیها پای نوحۀ یک مداح سینه نزنند، کسی که از بیرون هیئت آمده است هم سینه نمیزند چون میگوید حتماً آن مداح مشکلی دارد. این رفتار خیلی منطقی است. به همین دلیل وقتی پیامبر گرامی اسلام به طائف رفتند تا مردم را به اسلام دعوت بکنند، یک نفر هم ایمان نیاورد! حرف آنها این بود: اگر شما میتوانی، برو فامیل خودت را دعوت کن. در بین سران مشرکین قریش چه کسی از نظر فامیلی به پیامبر نزدیکتر از همه بود؟ ابولهب که عموی پیامبر(ص) بود؛ تنها کسی از قریش که نامش در قرآن آورده شده و نفرین شده، ابولهب است «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ» (مسد،1). قرآن سطح خودش را پایین نمیآورد که مشخصاً اسمِ دشمنان پیامبر را ببرد، لذا با ابوجهل و ابوسفیان و امیّه و... کاری ندارد، اما ببینید خدا چه غضبی نسبت به ابیلهب دارد؟! همینکه ابیلهب دنبال پیغمبر(ص) راه میافتاد و میگفت: من عموی ایشان هستم! ماجرا تمام میشد، چون همه میگفتند: عموی خودش به او ایمان نمیآورد! خصوصاً در آن زمان، روابط فامیلی خیلی مؤثر بود.
ایمان آوردن جوانها و افراد ضعیف در اوائل بعثت نمیتوانست کمک چندانی به اسلام و پیامبر(ص) بکند
میخواهم سؤال امشب را تقویت کنم که یک کمی به سمت جوابش حرکت کردیم. هم تاریخ گفته و هم قرآن میفرماید که مردم حجاز منتظر آخرین پیامبر بودند. پس چرا وقتی پیامبر آمد، نسبت به ایشان نفرت پیدا کردند؟ بهخاطر موقعیت اجتماعی در جامعهای که چندفرعونه بود. موقعیت اجتماعی و مناسبات اجتماعی به حدی مؤثر بود که اقوام دیگر هم به پیغمبر ایمان نیاوردند. جالب است که در اوائل بعثت، جوانها بیشتر به پیغمبر اکرم(ص) ایمان میآوردند، جوانهایی که حرّ بودند و میتوانستند مناسبات اجتماعی را بههم بزنند. گروه دیگری که ایمان میآوردند، ضعفایی بودند که ایمان آوردنشان فایدۀ چندانی از نظر اجتماعی نداشت بلکه برعکس، موجب پایینآمدن شأن پیغمبر(ص) میشدند چون قریش میگفت: «همین فقرای بدبخت، به تو ایمان آوردهاند!» مثلاً عماریاسر، از اشراف قریش نبود.
برخی از اسامی مشهوری که اسم آنها را به عنوان اصحاب پیامبر(ص) میشنوید، غلام و برده بودند، مثلاً سلمان فارسی در راه سرزمینهای عرب، به اسارت گرفته شد و به عنوان برده فروخته شد (السیرة النبویة، ابنهشام، ج۱، ص۲۱۸) او پس از اسلام به وسیلۀ پیامبر اکرم(ص) خریداری و آزاد شد. بعضی از بردگان مسلمانشده اصلاً سیاهپوست بودند که آنها را برای بردگی و خدمتکاری آورده بودند. این گروه از افراد، کمک چندانی نمیتوانستند به اسلام و پیامبر اکرم(ص) بکنند. در همین رابطه به رسولخدا(ص) پیشنهاد میشد یک کمی این فقرا را کنار بگذارد و چند تا از اشراف را اطراف خودش جمع کند تا شأنش بالا برود. خدا با نزول آیاتی نسبت به این پیشنهادها به پیغمبرش نهیب میزند که مبادا اینها را که اهل عبادت هستند کنار بزنی.
رهبر انقلاب: زندگی پیغمبر را میلیمتری باید مطالعه کرد/ معرفی چند کتاب دربارۀ زندگی پیامبر(ص)
ما داریم تاریخ اسلام را باهم روایت میکنیم و هنوز آنچنان به تحلیلِ تاریخ نرسیدهایم. اول باید صحنه را درست ببینیم. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: طوری تاریخ را مطالعه کردم که انگار یکی از آنها بودم یا انگار شاهد همۀ صحنهها بودم «وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِم» (نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 394). من از شما خواهش میکنم این سخن مقام معظم رهبری را جدی بگیرید که فرمود: «زندگی پیغمبر را میلیمتری باید مطالعه کرد. هر لحظۀ این زندگی یک حادثه است، یک درس است.» (09/05/1387- بیانات بهمناسبت مبعث رسولاکرم(ص)) از سخنان ایشان، در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» معلوم است که ایشان خودش این کار را کرده است.
پیشنهاد میکنم کتاب «تاریخ پیامبر اسلام» نوشتۀ «دکتر آیتی» را بخوانید. با جزئیاتی که ایشان بیان میکند تاریخ برایتان خیلی جذاب میشود، ایشان تحلیل هم ندارد. برای تحلیل، کتاب علامه عسگری بهنام «نقش ائمه در احیاء دین» را بخوانید، ایشان در این کتاب با کمک آیات قرآن علّت مخالفتها با پیامبر(ص) را به زیبایی توضیح میدهد.
دربارۀ «انگیزههای مخالفت و درگیری با پیغمبر(ص)» فکر کنید
سؤال ما در این جلسه این بود: چرا کسانی که منتظر آخرین پیامبر بودند، پس از بعثت با ایشان مخالفت کردند؟ با توضیحات فوق، یکمقدار صحنه واضح شد. حالا اجازه بدهید این سؤال را کمی تقویت کنم. آنها تا قبل از اینکه پیامبر اکرم(ص) مبعوث بشود، با او مشکلی نداشتند بلکه همه قبولش داشتند؛ از چه نظر؟ از نظر اخلاقی که یکی از وجوه آن «امانتداری» است. چقدر پیغمبر را قبول داشتند؟ خیلی؛ دلیل تاریخی برای این حرف چیست؟ ماجرای نصب حجرالأسود بر دیوار کعبه. کارشان به جایی رسید که داشتند به روی همدیگر شمشیر میکشیدند، چون همانطور که بیان شد، همۀ حیثیت آنها خانۀ کعبه بود. آنها خانۀ کعبه را مرمّت و بازسازی کرده بودند و حالا باید حجرالأسود را سرِ جایش بگذارند. آنها میدانند که این سنگ، مقدس است. وقتی خواستند این سنگ را در جای خودش قرار بدهند، هر قومی برتریهای خود را به دیگران یادآوری میکرد و نزدیک بود بین آنها جنگ بشود.
در چنان وضعیتی همۀ آنها قبول کردند که رسولخدا(ص) با مشارکت همه، سنگ را در جای خودش قرار بدهد. آنها پیامبر اکرم(ص) را از نظر اخلاقی انسان شایستهای میدانستند و به خاطر او اختلافات قومی را کنار گذاشتند. حالا سؤال اینجاست: شما منتظر آخرین پیامبر بودید، ایشان جوان خوب مکّه است، سوءسابقه هم ندارد، با کسی هم نجنگیده و... ، پس چرا وقتی آمد آنها نفرت پیدا کردند «ما زادَهُم إلّا نُفُوراً»؟ چرا میخواهند این پیغمبر را تکهتکه کنند؟! خواهش میکنم یک کمی سرِ انگیزۀ درگیری با پیغمبر(ص) فکر کنید. ما در این جلسه کمی دربارۀ این انگیزه صحبت کردیم که عبارت بود از موقعیت اجتماعی.
وقتی کسی مؤمن بشود در دل منکِران نسبت به او نفرت، دشمنی و کینه پدید میآید
پیامبر(ص) که حاضر بود به آنها موقعیت اجتماعی بدهد؛ یکی از اوّلین جملاتی که رسولخدا(ص) در آغاز دعوت علنی به آنها فرمود این بود که اگر به من ایمان بیاورید، رؤسای همۀ عالم خواهید شد «أَطِیعُونِی تَکُونُوا مُلُوکَ الْأَرْضِ وَ حُکَّامَهَا». دیگر چه بفرماید؟ موقعیت شما از مکّه هم فراتر میرود. دین من جهانگیر خواهد شد و شما سروران ابناء بشر خواهید شد. آنها بهشت را میفهمیدند. مگر میشود کسی خانۀ کعبه را بفهمد، پیغمبرها را بفهمد، مقام حضرت ابراهیم(ص) را حفظ کرده باشد ولی نفهمد که بهشت یعنی چه؟ بنده قانع نمیشوم که صرفاً ترس از دستدادنِ موقعیت اجتماعی، این دعوا را راه بیندازد. اگر موقعیت اجتماعی میخواهی که ایشان این موقعیت اجتماعی را به شما میدهد. حضرت به آنها فرمود: اولین کسی که ایمان بیاورد جانشین من خواهد بود. پس باید مقامپرستها بلند بشوند.
به نظر میرسد، حال و هوای همۀ آنها تقریباً مثل ابوجهل بود که میگفت: والله من میدانم که حضرت محمد(ص) راست میگوید. «وَ اللَّهِ إنّ مُحمداً لَصَادِقٌ وَ ما کَذَبَ مُحَمد قِطُّ» (امالی سید مرتضی، ج2، ص265)
حالا برویم در دل تاریخ و ببینیم واقعاً ماجرا چه بود؟ موقعیت اجتماعی، یک مسئله است، چهبسا مسئلهای است که محلّ بروز و ظهور این دشمنیها باشد ولی یک ماجرای دیگری هم هست. وقتی شما به تاریخ بشریت در قرآن نگاه میکنید آن قصۀ دیگر را هم که یک کمی ریشهایتر است میبینید که خبر خوبی برای مذهبیها نیست. آن هم این است که وقتی کسی مؤمن بشود، به سمت ایمان حرکت کند، مخلص خدا و اولیاء خدا بشود، حتی اگر خودش هم زیاد پیشرفت نکند ولی این مرام را بپذیرد و این راه را آغاز کند، در دل منکِران و کسانی که نمیخواهند این راه را بروند، نسبت به او نفرت، دشمنی و کینه پدید میآید. این خبر خوبی برای مذهبیها نیست. مذهبیها دوست دارند محبوب بشوند؛ چرا ما محبوبیت اجتماعیمان را از دست بدهیم؟ به چه گناهی؟ آقای هابیل را قابیل به چه جرمی کشت؟ آیا میخواهی هابیل بشوی ولی قابیل تو را نکشد؟ چرا این داستان در آغاز خلقت انسان اتفاق افتاد؟ آیا بیخود است؟ آیا پیام ندارد؟ آن وقت شما میخواهید یوسف بشوید ولی برادرانتان شما را در چاه نیندازند!
دشمنی با پیغمبر غیر از ریشۀ اجتماعی، ریشۀ روانشناسانه هم دارد
این ماجراها قصه نیست و خدا هم قصهگو نیست که بخواهد با قصه ما را سرگرم کند. بعضیها فکر میکنند خدا میخواهد بگوید «قابیل آدم بدی بود!» ای خدایی که متعال و بلندمرتبه هستی و اینقدر خودت را به من نزدیک کردهای! چه میخواهی به من بگویی!؟ معلوم است که خدا با من کار دارد. خداوند میگوید: آیا میخواهی آدم خوبی بشوی؟ میدانی که هابیل آدم خوبی بود ولی قابیل او را کشت؟ برای چه کشت؟! قابیل گفت: چرا خدا تو را پذیرفت و من را نپذیرفت؟
دشمنی با پیغمبر، غیر از ریشۀ اجتماعی، ریشۀ روانشناسانه هم دارد. ریشۀ اجتماعیاش همان بحث موقعیت اجتماعی است؛ و ریشۀ روانشناسانهاش حسادت است. تکبّر هم یک عبارت دیگرِ آن است. حبّ الدنیا هم میتواند علت باشد، ولی به اندازه حسادت و تکبر فاجعه نیست. آدمهایی هستند که حبّ الدنیا دارند اما وقتی یک نگاه به امام حسین(ع) میکنند یکدفعهای فدایش میشوند و همۀ دنیا را پای امام حسین(ع) میریزند. اما حسادت و تکبر، پلیدی است و خدا در خیلی از آیات قرآن، سعی کرده اینها را به ما نشان بدهد.
نمیشود با رفتار و برخورد خوب، همه را جذب کنیم!
آیا نمیشود کاری کنیم که آنها را جذب کنیم؟ آیا نمیشود با رفتار و برخورد خوب، همه را جذب کنیم؟ آیا میخواهی از پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) هم بالاتر بزنی؟ آیا در عالم، کسی زیباتر از امیرالمؤمنین(ع) میتواند حرف بزند؟ تو چهکار میخواهی بکنی که او را جذبش کنی؟ البته ما باید برای جذب دیگران، تلاش کنیم اما بدانیم که قرآن دربارۀ بعضیها میفرماید: «ذَرْهُم» (حجر،3) رهایشان کن. تشخیص تکلیف، مثل آبخوردن ساده نیست، بروید رویش فکر کنید، دین مثل قواعد راهنمایی و رانندگی نیست که بگویی «ما میخواهیم دینداری کنیم؛ دستورات را بده ما برویم اجرا بکنیم!» مگر دین بروشور یخچال است؟! خیلیها فکر میکنند که دین، اینطوری است.
الآن چهکار کنیم؟ جذب کنیم یا دفع؟ این نفرت نسبت به اهل ایمان، چقدر است؟ دیدید چطور در حرم شاهچراغ، حتی بچهها را به رگبار میبستند؟ این نفرت از کجا میآید؟ طرف از جان خودش هم گذشته و دنیا هم نمیخواهد. میبیند که اینجا بچه هست ولی باز میزند. میبیند که تکان خورد، تیر خلاص میزند. این نفرت از کجا ناشی میشود؟ روی این مسئله فکر کنید.
اسلام ذاتاً نمیتواند جاذبۀ مطلق باشد
بنده نمیخواهم با این حرفها، شما را بترسانم، بلکه اتفاقاً میخواهم بگویم «شجاع باش!» خُب وقتی شرایط اینچنین است، چهکار باید کرد؟ چند تا راه داری. یکی اینکه از دین بیرون بروی و بگویی «من هم مثل شما بیدین هستم» تا موقتاً با تو کاری نداشته باشند، بعد هم کمکم تو را به بردگی میکشند. راه دیگر این است که فرار کنی و 1400صد سال است که مؤمنین دارند از دشمنان فرار میکنند. تا کِی باید فرار کرد؟ تا کجا از نبرد قابیلیان قاتل فرار کنیم و هابیلِ فراری باشیم؟ راه سوم این است که بایستی و قابیل را از بین ببری. یکبار بایست و تمامش کن! ظهور حضرت، یعنی قابیلیان را ریشهکن کنیم. ما الآن چهل سال است که ایستادهایم.
آن افراد نادانی که جریان مقاومت را محکوم میکنند و میگویند «شما نتوانستید اینها را جذب کنید!» نمیدانند که سیدالشهداء(ع) هم نتوانست جذب کند! یک آقای روحانی، میگفت: «اگر به کتاب نهجالبلاغه عمل کنیم، همۀ مشکلات حل میشود.» اگر اینطوری است پس چرا مشکلات خودِ امیرالمؤمنین(ع) حل نشد؟ آیا خودش به نهجالبلاغه عمل نکرد؟ یا مثلاً میگوید: «نامۀ امیرالمؤمنین(ع) به مالک اشتر را ببین! به این نامه عمل کنیم همۀ مشکلات حل میشود!» آیا خودِ امیرالمؤمنین(ع) به این نامه عمل نکرد؟ سه تا جنگ راه افتاد! آخرش هم امیرالمؤمنین(ع) را کشتند! کدام مشکلات حل میشود؟ آیا دشمنی با تو حل میشود؟! آیا تهمتزدن به تو حل میشود!؟
با تسلیمبودن در مقابل دشمن هم نمیشود سالم ماند/ هزینۀ مقاومت کمتر از هزینۀ سازش است
اسلام ذاتاً نمیتواند جاذبۀ مطلق باشد. این اسلام در تو یک نوری را ایجاد میکند ولی در مقابل این نور و صفایی که در تو ایجاد میشود در دل بعضیها کفر و نفرت ایجاد میکند که یک روزی بیرون میزند. در مقابل این نفرت و دشمنی باید چهکار کرد؟ یا تسلیم آن بشو، یا فرار کن، یا بایست و مقابله کن.
وقتی یک عدهای به نقطهای برسند که علیه ایمان قیام کنند و قابل هدایت نباشند، در مقابل آنها باید چهکار کرد؟ امیرالمؤمنین(ع) چند هزار نفر از اینها را در جنگ نهروان کشت و چارهای هم نبود. بالاخره دین گاهی جنگ راه میاندازد، آیا میشود دین را حذف کنیم تا جنگ راه نیفتد؟ نه؛ اصلاً خیلی از جنگها سرِ دین نیست، آیا هیتلر بهخاطر دین، جنگ کرد؟ آیا کسانی که میلیونی مردم را میکشند و در جهان کشتار میکنند همهاش سرِ دین است؟ نه؛ دین هم اگر نباشد این کشتار هست. چطوری میتوانیم این کشتار را تمام کنیم؟ یکبار برای همیشه هابیلیان را بر قابیلیان ترجیح بدهیم.
مردم ایران که در مقابل صدام مقاومت کردند، حدود دویست هزار کشته دادند ولی مردم عراق که تسلیم صدام بودند، دو میلیون کشته دادند. نمیشود با تسلیم بودن سالم ماند. هزینۀ مقاومت کمتر از هزینۀ سازش است. اگر بایستید، تمامش میکنید. آیا با این اوصاف، دیگران را جذب کنیم یا نه؟ معلوم است که باید جذب کنیم، اما خیال خام هم بَرت ندارد و تصور نکنی که میشود این دشمنیها را از بین برد. تمام ادیان، داستان هابیل و قابیل و داستان حضرت یوسف را میدانند.
امام حسین(ع) در کربلا میخواست به ما نشان بدهد که قابیلیان تا کجا میتوانند پیش بروند!
امامحسین(ع) در کربلا میخواست چه بگوید؟ آیا میخواست بفرماید که «ببینید من شهادتطلب هستم؟ ببینید انسان در راه خدا لازم باشد همهچیزش را میدهد؟» مگر شما نمیدانید که اگر لازم بود، امامحسن(ع) هم مثل امامحسین(ع) همهچیزش را در راه خدا میداد!؟ پس امامحسین(ع) نمیخواست این را برای شما ثابت کند.
اگر هدف اصلی امامحسین(ع) درسآموزی برای شهادت و شهادتطلبی نبود پس هدف اصلی ایشان چه بود؟ میخواست به ما نشان بدهد که قابیلیان تا کجا میتوانند پیش بروند و جنایت کنند! علیّ اصغرم را روی دست گرفتم، به حلقوم علی اصغر(ع) تیر زدند. ببینید و بفهمید که اینها تا کجا پیش میروند! وقتی در گودی قتلگاه افتادم به خیمههایم حمله کردند، بچهها را کتک زدند. درحالیکه اصلاً در عرب رسم نبود که اینطور غارت بکنند و اینطور نسبت به زنان و کودکان جنایت کنند. امامحسین(ع) میخواست آنجا را به ما نشان بدهد.
(الف3/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید