محفل هفتگی هیئات دانشجویی استان تهران/ تاریخ تحلیلی اسلام-۳
پیامبر(ص) چه اثرِ اجتماعی باعظمتی داشت که بعد از ایشان هیچکس نتوانست آن را تکرار کند؟
شناسنامه:
- زمان: ۱۴۰۱/۰۸/۱۵
- مکان: فاطمیۀ بزرگ تهران
- موضوع: تاریخ تحلیلی اسلام
- صوت: اینجا
باید تصویر، رنگ و موسیقی وقایع تاریخ اسلام را خودمان برای خودمان درست کنیم
هر کدام از ما باید صحنهها، رنگها، آهنگها و عطر وقایع تاریخ اسلام را خودمان در نگاه خودمان به تصویر بکشیم. دربارۀ حوادث تاریخی، معمولاً فیلمها و داستانها و افراد دیگر، این کار را برای ما انجام میدهند. در گذشته هم همینطور بود. آنزمانیکه فیلم نبود، تصویر وقایع تاریخی، رنگ آنها، زیبایی آنها، غمبار بودن، اندوهناک بودن و نشاطآور بودن آنها را کسانی مثل فردوسیِ نامدار برای مردم درست میکردند و در قالب داستان به مردم ارائه میدادند.
شما هر قصهای را در شاهنامۀ فردوسی به یک شیوۀ خاصی میبینید. مثلاً وقتی سیاوش میخواهد وارد آتش بشود تا ببینند که آتش او را میسوزاند و آیا او خیانت کرده یا خیانت نکرده است، این یک لحظۀ هیجانانگیز است اما حماسی و باشکوه نیست، بلکه میتواند دردناک و استرسزا هم باشد. اما فردوسی بهگونهای داستان را نقل میکند که هیچ رنگ و بویی از ترس و استرس وجود ندارد و انگار شما میدانید که او در این آتش نخواهد سوخت، به قدری سیاوش جذاب و با حماسه وارد آتش میشود که آدم با کلمات پررنگ فردوسی بقیه صحنههایش را مثل یک فیلم سینمایی باشکوه در ذهن خودش میسازد.
ما میخواهیم تاریخ را با هم تحلیل کنیم. خیلی خوب است که در کنار این بحث، شما خودتان کتاب تاریخ پیامبر اسلام، اثر دکتر آیتی و همچنین کتاب تاریخ اسلام، اثر آیتالله سبحانی را بخوانید، مخصوصاً کتاب دکتر آیتی را خیلی به شما سفارش میکنم چون این کتاب به روش دانشگاهی نوشته شده است؛ یعنی یک محقق تاریخی، وقایع را دانهدانه آورده است بدون اینکه دربارۀ آنها داوری کند. شما آزاد هستید که خودتان حسّ و رنگِ آن را تعیین کنید و خودتان آهنگش را انتخاب کنید. این کتابها را بخوانید و بعد بیایید با هم تحلیل کنیم. بگویید اینطور که تو میگویی نیست، تو داری یک چیزی را بزرگنمایی میکنی، یک چیزی را در نظر نمیگیری، یک چیزی را زیادی در نظر میگیری. گفتگوی ما باید اینگونه باشد.
خودت واقعیت را برای خودت ترسیم کن نه اینکه دیگران برایت به واقعیات، رنگ و لعاب بدهند!
برخی از فیلمها یا سریالهای تاریخی خصوصاً اگر مربوط به زندگی پیامبر(ص) و ائمۀ هدی(ع) باشد، یک ذهنیت خاصی نسبت به تاریخ به ما میدهد که ممکن است درست نباشد و یک تصویر نادرستی را نسبت به آن دوران، به ما منتقل کند. هر کدام از ما باید سعی کنیم خودمان با مطالعه، تحقیق و تفکر دربارۀ تاریخ اسلام، خودمان یک ذهنیت درستی نسبت به آن پیدا کنیم، باید تصمیم بگیریم خودمان واقعیت را ببینم و آن را برای خودمان ترسیم بکنیم، نه اینکه دیگران برای ما این کار را بکنند و بهشکلی که خودشان میخواهند به واقعیات رنگ و لعاب بدهند. مثلاً اگر از یک صحنهای حسّ حماسی میگیریم، بهخاطر آهنگی نباشد که فیلمساز در آن صحنه گذاشته و به ما دارد القاء میکند.
اهمیت خبر گرفتن از یک ماجرا و آگاهی یافتن از آن، فقط یکدرصد است؛ نود و نه درصد دیگرش، آن حسی است که شما با کنارهم گذاشتن خیلی از آگاهیها و با زاویۀ دیدتان از این ماجرا به ذهن خودتان میدهید. اینجا کلمهای به نام «زاویۀ دید» خیلی مهم میشود. لذا این مطالبی که بنده از تاریخ اسلام میگویم، شما به عنوان یک روایت بگیرید و سعی کنید روایتهای دیگر را هم بشنوید. روایتهایی داریم که بسیار سرد و بیروح است. گاهی در کتابهای تاریخی اطلاعات بسیار سرد و بیمزهای مینویسند. بنده در مورد هیچ کتابی قضاوت نمیکنم اما یک روایت دقیق که عین همان چیزی را که اتفاق افتاده است به شما منتقل کند، خیلی سخت پیدا میشود. لذا از شما تقاضا میکنم تاریخ را یکمقدار بدون واسطه ببینید.
تاریخ بعثت بهگونهای برای ما نقل شده که شکوه و عظمت شخصیت پیامبر(ص) به ما منتقل نمیشود
واقعاً اتفاقی که در زمان رسولخدا(ص) افتاد چه بود؟ آیا احتمال نمیدهید جذابترین صحنههای عالم خلقت اتفاق افتاده باشد؟ بزرگترین انسان عالم خلقت که بهخاطر نور وجود و حُسن روی او عالم آفریده شده است، روی زمین آمده و دارد راه میرود، زندگی میکند و با مردم تعامل میکند! شخصیت ایشان از رستم دستان خیلی بزرگتر است و ماجراهایش از ماجراهای شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون بسیار جذابتر است و این مسئله به اعتقادات دینی هم ربطی ندارد. رسولخدا(ص) در ملاقاتی با چند نفر از قوم بنیعامر، به آنها فرمود: بیایید با من قرارداد همکاری ببندید و از من حمایت بکنید، من به اعتقادات شما هم کاری ندارم... آنها چند دقیقه با پیغمبر(ص) حرف زدند، یک نفر از آنها که به نبوت رسولخدا(ص) هم اعتقاد نداشتند گفت: ایشان عجب آدم شایستهای است؛ با او میشود عرب را خورد! اینها متن تاریخ است. (فقال له رجل منهم -یقال له: بیحرة ابن فراس- و الله، لو أنى أخذت هذا الفتى من قریش، لأکلت به العرب؛ السیرة النبویة ابنهشام، ج1، ص424)
آن فرد، در شخصیبت پیامبر(ص) چه دیده بود؟ چه عظمت و شکوهی را در وجود ایشان دیده بود؟ بنده تصور میکنم تاریخ زندگی پیامبر(ص) بهگونهای برای ما نقل شده است که این شکوه و عظمت شخصیت پیامبر(ص) به ما منتقل نمیشود. شورای عالی انقلاب فرهنگی روز بعثت پیامبر اکرم(ص) را روز اخلاق اعلام کرده است. آیا پیغمبر صرفاً میخواست درس اخلاق بدهد؟ در این صورت، اگر کسی بگوید «من از فلان سریال خارجی هم درس اخلاق میگیرم و به این پیغمبر نیازی ندارم!» چه جوابی به او بدهیم؟
چرا کسانی که اینهمه منتظر آخرین پیامبر بودند، وقتی آمد نسبت به او نفرت پیدا کردند
طبیعتاً همۀ صحنههای تاریخ اسلام، ثبت نشده است که ما دقیقاً از آنها مطلع بشویم، ولی علامتها نشان میدهد اتفاقی که رخ داده، خیلی بزرگ است. علامتهایی وجود دارد که ما را به فکر فرو میبرد. در این جلسه میخواهم یک روایت جامع از تاریخ اسلام ارائه بدهم و فضای جامعۀ مکه در زمان بعثت را ترسیم کنم، بعد سراغ ماجراهای تاریخ اسلام برویم.
لشکر یزید به مکه حمله کرد و خانۀ کعبه را به آتش کشید و خراب کرد، ولی هیچ بلایی بر آنها نازل نشد و خداوند هیچ ابابیلی نفرستاد که لشکر یزید را نابود کند. خداوند متعال دید که اباعبدالله الحسین(ع) را در گودی قتلگاه تکهتکه کردند ولی هیچ عذابی از آسمان نیامد. یعنی اینطور نبود که آن قاتلان، همگی دچار سرطان یا بیماریهای لاعلاج بشوند و مثلاً یک هفته بعد، همۀشان بمیرند. اصلاً خدا در معجزه آوردن خسیس است؛ اینطور نیست که مدام معجزه بفرستد. اساساً معجزه کم اتفاق میافتد. معجزهها هم اکثراً با پیامبران بوده است. تقریباً شما معجزۀ بدون پیغمبر ندارید. اما وقتی سپاه ابرهه میخواهد خانۀ کعبه را خراب بکند، با اینکه هیچ پیغمبری آنجا نبود اما خداوند جلوی چشم مردم، سپاه ابرهه را به شکل عجیبی بمباران و نابود کرد و به این ترتیب، خانۀ کعبه سالم ماند.
طبیعی است که بعد از این ماجرا، ایمان مردم به خانۀ کعبه افزایش پیدا کند، معنویت در آنجا افزایش پیدا کند و حرمت قریشیها افزایش پیدا کند. مردم مکه هم جزو منتظران آخرین پیامبر و مدّعیان ایمان آوردن به کسی بود که میخواست ظهور کند، لذا طبیعی بود که بعد از این ماجرا، انتظاری که برای ظهور آخرین پیامبر، وجود داشت بالاتر برود به حدی که دیگر کسی به آن کافر نشود! همه میدانستند در کنار کعبه یک خبری هست و بناست آخرین پیامبر مبعوث بشود. اما وقتی این پیغمبر میآید یک عدهای نفرتشان بیشتر میشود. اگر علّت بروز این نفرت را متوجه نشدی نباید جلو بروی و تاریخ امیرالمؤمنین(ع) و سایر امامان معصوم را بخوانی. صبر کن و بگو من هنوز اینها را متوجه نشدهام!
جریان سنگین «عادیسازی پیغمبر» هنوز ادامه دارد، در صورتی که اگر ایشان مقام نبوت هم نداشت واقعاً «تک» بود
مردی که درواقع «بزرگترین مرد جهان است» پا به عرصۀ حیات اجتماعی گذاشته بود. حضرت امیرالمؤمنین(ع)، حضرت زهراء(س) و ائمه معصومین(ع) با همۀ مقاماتشان، فرزندان و فدائیان آن مرد بزرگ هستند. پیغمبر اکرم(ص) از نظر جسمی هم بسیار قدرتمند بود. ایشان از نظر قدرت عضلات و نیروی جنگاوری به حدی قوی بود که امیرالمؤمنین(ص) میفرماید: هر وقت جنگ شدید میشد ما خود را در پناه رسولخدا(ص) حفظ میکردیم و هیچ کسی از رسولخدا(ص) به دشمن نزدیکتر نبود. «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْه» (نهجالبلاغه، صبحیصالح، ص520)
چرا با وجود همۀ ویژگیهای برتری که پیامبر(ص) داشت، آنچنان که شایسته است قربانصدقهایشان نرفتند، البته تا وقتی که آن حضرت ادّعای پیامبری نکرده بود، خیلی قربانصدقهاش میرفتند. زنهای مکّه سرِ ازدواج با ایشان باهم دعوا داشتند. وقتی حضرت خدیجه(س) با ایشان ازدواج کرد همه از سر حسادت با حضرت خدیجه قهر کردند بهطوری که او دیگر رفیق نداشت. آن حضرت محبوبترین جوان قریش بود، اما بعد از اسلام، زیاد از این چیزها نگفتهاند، از بس که حسود و بخیل بودند. بعد از پیامبر یک جریانی اتفاق افتاد که خیلی سنگین بود و هنوز ادامه دارد و و آن هم «عادیسازی پیغمبر است». خرابکردن قبر امام حسین(ع) دیگر ادامه ندارد. لعنکردن به امیرالمؤمنین(ع) دیگر ادامه ندارد. ولی این جریان هنوز ادامه دارد یعنی اینکه «پیامبر هم یک آدمی مثل بقیه بود!» در صورتی که ایشان اگر مقام پیغمبری هم نداشت واقعاً «تک» بود. کسانی که قومپرست بودند، حاضر بودند تمام تعصّبات قومیشان را بهخاطر گل روی او کنار بگذارند؛ این اتفاقی بود که در ماجرای نصب حجرالأسود رخ داد. پس این شخصیت کاریزما و جذّابیت دارد.
پیامبر(ص) در میان قومی مبعوث شد که از یکطرف پر از دین و معنویت بودند و از طرف دیگر، پر از حسادت!
مردم قریش دارای بدیهای روانی و خصلتهای زشتی بودند که در جریان دینداریشان-همان دینی که از قبل داشتند- برای آنها ایجاد شده بود. لذا دیندارها باید مواظب باشند دچار این بدیها نشوند! الآن استکبار جهانی جز با بهانۀ دین نمیتوانست تروریستهای داعشی درست بکند؛ وقتی خمیرمایۀ دین را به قاتلترین آدمهای جهان میزنند، آنها در جنایت به اوج میرسند. مردم قریش هم قبل از بعثت پیامبر(ص) مردمان بیدینی نبودند ولی ترکیب دین به اضافۀ بدیهایی که حاضر نبودند از آن دست برندارد خودِ دین را عامل پستتر شدن میکند.
واقعاً چرا اهل مکه باید با رسولخدا(ص) مخالفت و دشمنی کنند؟ مگر با نابود شدن سپاه ابرهه توسط ابابیل، قداست مکّه افزایش پیدا نکرد؟ مگر آنها معجزۀ شکافتن دیوار کعبه و ماجرای تولد علیبنابیطالب را در آن ندیده بودند؟ حدود سی سال بعد از واقعۀ نابودی سپاه ابرهه خانۀ کعبه شکافته شد و فاطمۀ بنت اسد به داخلش رفت؛ هیچکسی جز او داخل آن نبود و دربِ کعبه هم دیگر باز نمیشد. حضرت فاطمه بنت اسد بعد از سه روز با یک فرزند شسته و رُفته بیرون آمد. این معجزه دومین معجزۀ قبل از بعثت پیامبر اکرم(ص) است که همه دیدند. اثر آن شکاف هنوز هم هست و نتوانستهاند آن را از بین ببرند. چرا مردم مکه، به فاطمۀ بنت اسد نگفتند: «وای! چه پسری! پسرت غوغاست، پسرت مقدس است...» چرا همه لال بودند؟ چون داشتند از حسادت دق میکردند! مکه درواقع یک دهِ پر از حسود است، نه یک شهر بزرگ که اگر ده نفر حسادت کنند ده نفر دیگر حسادت نکنند.
بعدها که پیامبر اکرم(ص) به رسالت مبعوث شد، به ایشان گفتند: شاهدت کیست؟ پیامبر فرمود: علیبن ابیطالب(ع)... اصلاً وقتی علیبن ابیطالب شهادت میدهد که ایشان پیغمبر است، باید همه بپذیرند و بحث را تمام کنند؛ چون علی(ع) یک شخص عادی نیست، او همان مولود خانۀ کعبه است! همان کسی که بعد از ولادتش وقتی روی دست پیغمبر قرار گرفت، سخن گفت! مردم این اتفاق را دیدند. نگاه کنید چه جوّ عجیبی در آنجا وجود دارد. پیامبر اکرم(ص) در چنین قومی مبعوث شد؛ از یک طرف پر از آمادگی و علیالظاهر پر از اقبال به خوبیها، دین، معنویت، و از طرف دیگر، پر از حسادت، پر از عناد نسبت به کسی که باید زیر بار او بروند.
انتظار خدا این بود که اهل مکه در آن سهسال اول بهسوی پیامبر(ص) بیایند؛ وقتی نیامدند خدا به آنها غضب کرد
یا رسولالله(ص)! چرا شما سه سال مخفیانه دعوت میکردید؟ مگر مکه یک شهر مذهبی و محل عبادت نبود؟ مگر آنجا قمارخانه و مرکز عیاشی بود؟ نه؛ مردم مکه اطرافیان خانۀ کعبه هستند و با دین آشنا هستند و جنس کار پیامبر(ص) هم موضوعِ اصلی این شهر است. پس چرا باید سهسال دعوت مخفیانه باشد با اینکه همۀ شهر هم فهمیده بودند ماجرا چیست. خدایا این چه طرحی است؟ خدا میفرماید: اگر کسی پرسید که تو پیامبر هستی بگو بله و انکار نکن ولی سه سال دعوت نکن. میخواهم ببینم آیا این مردم مکه، خودشان به سراغ تو میآیند که بگویند «بَهبَه! اصل و منشأ برکت و نور آمد، آن پیامبری که منتظرش بودیم از ما است، برای ابد نام ما در تاریخ ثبت شد، ما سروران عالم خواهیم بود، چون اطرافیان این پیامبر هستیم!»
اما نهتنها مردم مکه به سراغ پیامبر(ص) نیامدند، بلکه طعنه هم میزدند. خدا هم یک حساب و کتاب و یک دستگاه خاص خودش را دارد، خدا فعّال ما یشاء است و به این برخورد زشت آنها، عکسالعمل نشان میدهد. انگار خدا به آنها میفرماید: «چرا در آن سه سالی که پیامبر به شما حرفی نزد، خودتان به سراغش نیامدید؟ حالا که اینگونه برخورد کردید، حسابتان را میرسم» وقتی خدا به آنها غضب کرد، تبدیل شدند به پستترین دشمنان پیغمبر اکرم(ص). انتظار خدا این بود که خود مردم مکه در آن سه سال اول، بهسوی پیامبر اکرم(ص) بیایند ولی اکثراً نیامدند.
به نظر میرسد، این شخصیتهای پلید، پلیدیشان را از همان سه سالی آوردند که میدانستند ایشان پیغمبر است اما به سراغش نرفتند. انگار خدا میفرماید: مگر شما دور خانۀ کعبه طواف نمیکنید؟ لااقل میآمدید سؤال میکردید، شاید او راست بگوید! چرا وقتی برای شما پیامبری فرستادم، حسّ بندگی شما بیدار نشد؟ پس چرا دور خانۀ کعبه طواف میکنید؟ خدا از انسانها حسّاسیت، فعالیت، تحرک و احساس مسئولیت میخواهد. ما در این جلسه بیشتر با این کلمات کار داریم.
وقتی بعد از سه سال، پیامبر اکرم(ص) دعوتش را علنی کرد دعوا شروع شد. بعد از سهسال آیه نازل شد که ای پیامبر! پیام خودت را آشکارا بیان کن و از مشرکین اعراض کن: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ» (حجر،94) از همین آیه معلوم میشود خداوند از کسانی که در آن سه سال، به سراغ پیغمبر نیامدند ناراحت است. خدایا! بگذار ما پیام را بدهیم، ببینیم چه کسی مشرک باقی میماند و چه کسی با ما دعوا دارد؟ بعداً از او اعراض میکنیم. شما الآن طوری داری صحبت میکنی که انگار همین اول کار، دعوا شروع شده است. بله؛ مگر آنها کر بودند و از مردم نشنیدند که تو پیغمبر هستی؟ چرا به سراغت نیامدند؟
پیامبر(ص) سه سال دنبال کسی نرفت تا آنهایی که دنبال پیغمبر میگردند، ارزش پیدا کنند
حالا این موضوع را از زاویه جهان متمدن امروز نگاه کنید. در این جهان به آزادی خیلی بها میدهند. البته آنقدری که دین به آزادی بها میدهد آنها بها نمیدهند. یکی از مقدمات ظهور این است که مردم باید مفاهیمی را که در ظهور محقق میشود، بفهمند. حتی آزادیِ قلّابی هم به نفع ما است. چون بعداً ما میخواهیم به آزادیِ حقیقی برسیم، آنوقت میتوانیم خودمان را به همۀ مردم جهان ثابت کنیم و بگوییم «آزادی حقیقی این است؛ نگاه کنید!» امامزمان(عج) نمیآید به مردم بگوید: «همه ساکت باشید و حرف نزنید؛ حرف حق این است که من میگویم...» این اصلاً شدنی نیست.
الآن بشریت به چیزی به نام آزادی رسیده است. باید بگوییم «این خوب است، آفرین، ادامه بدهید، همۀ آزادی را بخواهید! نه یک بخش اندکی از آن را» حالا شما از منظر آزادی به این پیامبر نگاه کنید. خداوند به پیامبرش میفرماید: مهمترین اصل این است که تو بر کسی تأثیر نگذاری یعنی چیزی را به او تحمیل نکنی تا او خودش آزادانه انتخاب کند و اینگونه ارزش پیدا کند. لذا پیغمبر اکرم(ص) سه سال دنبال کسی نرفت تا آنهایی که دنبال پیغمبر میگردند، ارزش پیدا کنند چون خدا کلاً از تحمیل بدش میآید.
در دین، حقیقتاً به آزادی و استقلال انسانها توجه میشود
چرا دعوت لازم است؟ چون بعضیها خیلی ضعیف هستند، لذا برای اینکه یکمقدار کمکشان کنیم، آنها را دعوت میکنیم. چرا بعد از دعوت، دعوا شروع میشود؟ برای اینکه همه بدانند مسئله به همین سادگی هم نیست و اگر کسی بهسمت پیامبر اسلام برود مردم شهر در مقابلش میایستند. جوانی به نام مُصعَب بن عُمَیر از یک خانوادۀ ثروتمند به پیغمبر ایمان آورد، وقتی پدر و مادرش از مسلمانشدن او باخبر شدند او را زندانی کردند تا اینکه به حبشه هجرت کرد. (اسد الغابه، ابن اثیر، ج4، ص406) وقتی در جنگ احد به شهادت رسید چون چیزی نبود که با آن او را کفن کنند، پیامبر اکرم(ص) عبای خودش را روی بدن مصعب انداخت که بدن او را بهطور کامل نمیپوشاند. (انصابالاشراف، بلاذُری، ج9، ص409) وقتی اصحاب جنازۀ او را میبردند پیامبر اکرم(ص) فرمود فراموش نمیکنم که تو را در مکه میدیدم درحالیکه هیچ کسی جامه و لباسی بهتر از تو نداشت. (انسابالاشراف، ج9، ص410)
یا رسولالله(ص)، خُب یک کاری بکن که همه بیایند! نه؛ اینجا حقیقتاً به آزادی و استقلال انسانها توجه میشود و خدا نمیخواهد یک جوّی درست کند که همه بیایند. یا رسولالله(ص)، یک ابری بیاور، بارانی بیاور، زلزلهای بیاور، یک فضایی درست کن که همه بیایند! نهتنها رسولخدا(ص) این کارها را نکرد بلکه سه سال در شعب ابیطالب در محاصره قرار گرفتند و سختی کشیدند. پیامبر(ص) همسرش را از دست داد؛ در وضعتی به شدّت ناامن، عمویش را که پناهش بود از دست داد. آیا تو پیغمبر هستی؟! پس خدای تو کجاست که یاری کند؟ در کنار آن جاذبههای شخصی و جاذبههای شخصیتی، ببین خدا چطوری حوادث را رقم میزند که تعادل ایجاد بکند تا هر کسی نیاید. فرض کنید من یک جوان در مکّه هستم و میخواهم به این پیامبر ایمان بیاورم. ویژگیهای شخصیتیاش خیلی خوب است، ولی جوّ شهر، خیلی ضدّ او است و ظاهراً هیچ امکانات ویژهای هم ندارد. اصلاً انگار خدا فقط میخواهد آدم «ضدّ جوّ» تربیت کند.
خدا آدم مستقل میخواهد، نباید جوّگیر بشوی!
در تربیت دینی، نباید جوّگیر بشوی، بلکه گاهی ضدیت با جوّ موجود هم ضرورت پیدا میکند. آیا نمیشود ما جوّگیر امامزمان(عج) بشویم؟ نه؛ جوّگیر امامزمان(عج) هم نباید بشوی. اگر بهخاطر جوگیر شدن به سمت امامزمان(عج) بیایی، بعد که در اثر یک بحران یا امتحان از امامزمان(عج) جدا بشوی خدا حسابت را میرسد.
شاید اگر دو سه ماه دیگر، عمر شریف امیرالمؤمنین(ع) ادامه پیدا میکرد و حضرت یکبار دیگر با معاویه میجنگید، کار معاویه تمام شده بود. اما یکدفعهای خدا فرمود «علی جانم! الآن میآیی؟ شما که خیلی مشتاق شهادت بودی!» خدایا میشود این ماه رمضان علی(ع) را نبری؟ بعد از پنج سال رنج کشیدن، تازه مردم جمع شدهاند تا کار معاویه را تمام کنند. اما خدا میفرماید: نه، همین الآن میخواهم تو را ببرم، اینها که آمدند جوّگیر شدهاند، بگذار راحتشان کنم. خدا آدم مستقل میخواهد.
پیامبر در اوج محدودیتها مخفیانه به یک سفر تبلیغی رفته بود. این سفر اولین سفر پیامبر و یک هجرت کوچک به طائف بود تا مردم آنجا را به ایمان دعوت بکند. فرض کنید بنده یک جوان هستم و میخواهم به پیامبر(ص) ایمان بیاورم؛ اخبار را دارم پیگیری میکنم که ببینم نتیجۀ سفر ایشان به طائف چه شد. طائف بعد از مکّه مذهبیترین شهر بود حتی به دلایلی مذهبیتر از مدینه بود. ایشان از طائف برگشت اما یک نفر هم ایمان نیاورد. الآن یک طلبۀ معمولی-که ممکن است جاذبهای هم نداشته باشد بلکه دافعه هم داشته باشد- اگر به یک دانشگاه برود آیا ممکن است هیچ کسی با او دوست نشود؟! ولی یک نفر هم در طائف به پیامبر اکرم(ص) ایمان نیاورد. خدا میخواهد هر کسی ایمان میآورد، خودش ایمان بیاورد.
انتظار میرفت اهل مکه با آن سابقه و ادعایی که داشتند، به پیامبر ایمان بیاورند نه اینکه او را دروغگو بنامند
شما به ایمان آوردن ابوذر نگاه کنید، برای چندروز به مکه آمده بود و مهمان مردم بود، رسم مردم مکه این بود که وقتی زائر میآمد او را به خانه خود میبردند. علی بن ابیطالب او را دید، پس از گفتگو او را به خانه برد. جناب ابوذر در آن چند روز رفتار و کنشهای علی بن ابیطالب را که نوجوان بود، از نزدیک مشاهده کرد و خوشش آمد. ابوذر از حضرت علیّ(ع) پرسید: شنیدهام پیغمبری آمده است، آیا او را میشناسی؟ علیّ(ع) گفت درست شنیدی، او پسرعموی من است. ابوذر گفت من برای دیدن او به مکه آمدهام و چند روز است دنبال او هستم، آیا مرا پیش او میبری؟ نمیتوانستم این سؤال را از کسی بپرسم. (ببینید در آنجا چه جوّی علیه پیامبر(ص) وجود داشت!) امیرالمؤمنین(ع) جناب ابوذر را نزد رسولخدا(ص) برد و پس از گفتگویی کوتاه، ابوذر شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام خودش را اظهار نمود. (الطبقات الکبری، ابنسعد، ج4، ص167)
ابوذر مثل اسپندی که روی آتش باشد تا آخر عمر برای پیغمبر و اسلام سوخت تا اینکه در تبعید از دنیا رفت. امام باقر(ع) فرمود ابوذر، آنقدر از خوف خدا گریست که چشمدرد گرفت، گفتند تو چرا به چشمدردت نمیرسی؟ گفت وقت ندارم. گفتند مگر تو اینجا در تبعید چهکار میکنی که وقت نداری؟ میگفت فکر بهشت و جهنم نمیگذارد من به چیز دیگری بپردازم.(امالی، شیخ طوسی، ص780) خدا از مردم چنین انتظاری داشت. اما همه که اینطوری نیستند. منتها اگر مردم نمیتوانند مثل ابوذر، عاشق حق بشوند لااقل به حق ایمان بیاورند نه اینکه به پیامبر خدا بگویند «تو دروغ میگویی!»
چرا مشرکین مکه با شنیدن قرآن، پلیدتر شدند؟
با توجه به شرایط مکّه و آمادگی مردم برای ظهور پیامبر، انتظار میرفت که وقتی آخرین پیامبر مبعوث میشود و خبرش میپیچد، شهر بههم بریزد اما شهر بههم نریخت بلکه غربت پیغمبر آغاز شد، چون یک عدهای چشمِ دیدن پیامبر را نداشتند؛ اتفاقاً همانهایی که مدعیتر بودند با پیامبر مخالفت کردند. لذا بر اساس این علائم میتوان گفت که خداوند بر آن قوم، غضبناک شد. چون خدا انتظار نداشت اینها که اینقدر مدعی بودند، وقتی پیامبر بین آنها حضور پیدا کرد، به او ایمان نیاورند، لذا به پیامبرش فرمود که از اینها اعراض کن، به اینها دل نبند، منتظر ایمان آوردن اینها نباش، حرکت عمومیِ خودت را شروع کن.
رسولخدا(ص) با آن صدای دلنشین، قرآن میخواند و مشرکین مکّه آیات قرآن را میشنیدند. الآن وقتی یک مسیحی هم قرائت یک قاری توانمند خوشصدا را میشنود میگوید «آه چه حسّ قشنگی!» طبیعتاً اگر خودِ پیغمبری که قرآن به او نازل شده، قرآن بخواند، حتماً خیلی فوقالعاده خواهد بود، اما بهخاطر موانعی که در وجود آن قوم بود، آنها با شنیدن قرآن، پلیدتر و پلیدتر شدند.
اولین معجزه پس از علنیشدن دعوت پیامبر(ص) برای مقابله با عملیات روانی مشرکین رخ داد
خداوند متعال فرمود: دعوت را شروع کن اگرچه دعوا بشود «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ* إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئین» (حجر،94 و 95) ای رسول من، میخواهم برای تو یک کاری بکنم؛ آن کسانی که تو را مسخره میکنند، نابودشان میکنم. این یعنی مؤمنین و اطرافیان تو دیگر تحمل این مقدار تلخی را ندارند؛ آنها کتک میخورند، شهید میشوند ولی تحمل عملیات روانی را علیه تو ندارند.
هفت نفر از مستهزئین که رسولخدا(ص) را مسخره میکردند در یک روز با حادثههای عجیب و غریب کشته شدند. هر کدام از آنها وقتی داشتند از دنیا میرفتند میگفتند: خدای محمد(ص) ما را کشت «قَتَلَنِی رَبُّ مُحَمَّدٍ(ص)» (خصال، شیخ صدوق، ج1، ص279) چون میفهمیدند این مرگ، یک مردن عجیب و غریب است. این اتفاق اولین معجزۀ علنیشدن دعوت پیامبر اکرم(ص) بود. آیا این معجزه، مشکلات پیغمبر را حل کرد؟ صرفاً در این حدّ که آن مؤمنینِ ضعیف را یک کمی از عملیات روانی نجات داد. این هفت نفر خیلی مسخره میکردند و تمسخر خیلی تأثیر میگذارد.
مانع بزرگ در مقابل پیامبر، ایمان مخلوط به کفر، خودخواهی و حسادت بود، نه بیدینیِ مطلق
بگذارید یکبار دیگر مرور کنیم. در مقابل شخصیت باعظمت پیامبر(ص)، یک مانع باعظمت هم درست شد؛ این مانع باعظمت «ایمان مخلوط با کفر، مخلوط با خودخواهی و مخلوط با حسادت» بود. مخالفان پیامبر(ص) غیرمؤمنِ مطلق نبودند بلکه خدا را قبول داشتند و در آغاز کارها و نامهها میگفتند «بسمِکَ اللّهمَّ». ابوجهل ادارهکنندۀ خانۀ کعبه بود. مشکل او با پیامبر(ص) این بود که میگفت: ما نمیتوانیم همۀ امتیازات خدمتگذاری به خانۀ کعبه را به پیامبر بدهیم... یعنی سرِ خانۀ کعبه دعوا داشت. او نمیگفت: «دین و ایمان را قبول نداریم و میخواهیم عرقفروشی راه بیندازیم!» آنها ادّعای دین داشتند و خدا از این غضبناک میشود. الان میلیونها آتئیست در دنیا وجود دارند که اصلاً هیچ دینی ندارند اما خداوند اینطوری به آنها غضبناک نمیشود.
متأسفانه فرزندان و جوانان در کشور ما فکر میکنند پیغمبر آمده بود که از اولِ خداشناسی شروع بکند و آموزش بدهد! درحالیکه اینطور نبود. متأسفانه تاریخ پیامبر اکرم(ص) را طوری به جوانان یاد دادند که اکثر افراد چنین برداشتی پیدا کردهاند. لااقل حدود نیمی از مردم کشور ما به واسطۀ آموزشهایی که در مدرسه، تلویزیون، فیلمها و... دیدهاید، تصور میکنند پیغمبر آمد که از اول اثبات وجود خدا و خداشناسی شروع کند. این آموزش غلط است. چون اولین حرفی که در آموزش دین به شما میزنند اثبات وجود خداست. شما هم فکر میکنی که پیغمبر از همینجا شروع کرده است درحالیکه اصلاً پیغمبر بحثی در اینباره نداشت چون پیغمبر بین خداپرستها مبعوث شد. ما هیئتیها هم بیشتر به تاریخ ائمۀ معصومین(ع) میپردازیم نه تاریخ پیغمبر(ص)؛ چون میگوییم پیغمبر با مشرکین مشکل داشت و ما الان در این شرایط نیستیم. درحالیکه پیامبر(ص) هم با مذهبیها و خداپرستها مشکل داشت. لذا ما باید به خودمان بگیریم. تیپولوژیِ آنها همین وضعی است که ما داریم لذا ما باید از آنها فاصله بگیریم.
پیامبر(ص) چه کارکرد اجتماعی باعظمتی داشت که اگر ایشان نبود آن کار انجام نمیشد؟
پیغمبر اکرم(ص) شخصیتی باعظمت و تأثیرگذار داشت. اولین نوری که آفریده شده نور اوست. طبق آنچه در کتابهای انبیاء گذشته آمده است همۀ انبیاء(ع) با ایشان مناجات میکردند همانطور که ما الآن با اهلبیت(ع) و امامزمان(ع) مناجات میکنیم. الآن کتاب مناجاتهای حضرت داود(ع) و حضرت سلیمان(ع) هست. حالا این شخصیت بزرگ، خودش آمده است.
بنده میخواهم با یک نگاه بروندینی ببینم که این شخصیت وقتی به پیامبری مبعوث شد، چهکار کرده و چه تأثیری گذاشته است؟ آیا واقعاً آن دشمنها جلوی کار ایشان را گرفتند و ایشان نتوانست هیچ کاری بکند؟ ایشان چه کار بزرگی انجام داد؟ ما از روضهها و مصیبتهای بعد از پیغمبر(ص) خبر داریم؛ فاطمیه هست، غربت و شهادت امیرالمؤمنین(ع) را هم خبر داریم. پس ایشان چهکار کرد؟ تأثیر آنزمانیِ پیغمبر(ص) چه بود؟ پیغمبر که نمیتواند بگوید: «من میآیم و حتی اگر هیچکسی حرف من را درست و حسابی گوش نکند، لااقل یک نامی از من در تاریخ بماند تا بعدیها به من ایمان بیاورند!» یا اینکه «من فقط میخواهم حجّت را تمام کنم تا خدا اینها را به جهنم ببرد!» پیغمبر اکرم(ص) در همان زمان یک کاری کرد که فایدۀ اجتماعیِ عینی و فوری داشت. به نظر شما پیامبر اکرم(ص) چه کار ویژه و باعظمتی انجام داد که اگر ایشان نبود آن کار انجام نمیشد؟
کار پیامبر به نزول قرآن و اتمام حجت با مشرکان محدود نشد/ پیامبر کاری کرد که بعد از او هیچکس نتوانست انجام دهد
ممکن است شما بگویید تمام عظمت پیامبر به این بود که باعث نزول قرآن از آسمان شد. ولی آیا کارکرد اجتماعی باعظمتی متناسب با شخصیت بزرگ خودش نداشت؟ ممکن است بگویید که پیامبر اکرم(ص) جوّ حاصل از رسوبات فرهنگ مشرکین را شکست و با مشرکان اتمام حجت کرد. اما بنده نمیتوانم قانع بشوم که ایشان فقط اتمام حجّت کرد، فقط آبروی مشرکین را برد، فقط جوّ را شکست، فقط برای آینده بود، فقط قرآن را نازل کرد. آن رخداد عینی و اجتماعی چه بود که اگر هر کسی جز پیغمبر(ص) بود نمیتوانست آن کار را انجام بدهد؟
پیامبر اکرم(ص) برای مکارم اخلاق چهکار کرد؟ آیا پیغمبر چندتا کار شخصی کرد؟ آیا آمد مثل یک آینه، شخصیت آدمها را به خودشان نشان بدهد و برود؟ پیامبر(ص) در جهت این موضوع چه اتفاق واقعی و مهی را در جامعه رقم زد؟ این اتفاق چندتا خصوصیت دارد: یک خصوصیتش این است که بعد از او هیچکسی نتوانست این را تکرار کند، چون این کار از اختصاصات شخصیت باعظمت پیغمبر است. دو اینکه اگر پیغمبر نبود، با اینهمه عظمت و خصوصیات عجیب و غریب، کس دیگری نمیتوانست این اتفاق را رقم بزند. سه اینکه این اتفاق علیرغم همۀ دشمنیها انجام گرفت.
پیامبر(ص) جامعهای درست کرد، به شدّت مسئول، فعال، فداکار و به شدّت «با هم ندار»
من میخواهم به عنوان یک ناظر بیطرف، از بیرون این شخصیت را نگاه کنم، شما میدانید که پیامبر(ص) اول شخص عالم خلقت است. وقتی اول شخص عالم به جامعه بیاید، باید یک اتفاق ویژهای در اطراف او بیفتد. ما از دشمنیها خبر داریم، اما بُنمایۀ وجودی پیغمبر(ص) علیرغم این دشمنیها چهکار کرد؟ دشمنیهای سنگینی با پیغمبر اکرم(ص) شد ولی اثری که پیغمبر اکرم(ص) گذاشت این بود که آدمهای مستعدی را جذب کرد، از این آدمهای مستعد رفتارهای اجتماعی بیرون کشید که در طول تاریخ بشریت بینظیر است و هنوز ما شیعیان هم به آنجا نرسیدهایم، همین قطعۀ آخر، آن کاری را که پیغمبر(ص) کرد نشان میدهد. اصحاب اباعبداللهالحسین(ص) در کربلا به بخشی از آن کاری که پیغمبر(ص) در جان این انسانها کرد رسیدند. ولی آن نمایشی که پیغمبر(ص) با کارگردانی خودش از این مردم کشید، بسیار ویژه و خاص بود. پیغمبر(ص) افق را نشان داد اما نه اینکه حرف بزند و کتاب بنویسد و برود، بلکه یک اثر اجتماعی ایجاد کرد.
پیغمبر از اطرافیان و اصحاب خودش جامعهای درست کرد، به شدّت مسئول، به شدّت فعال، به شدّت فداکار و به خصوص به شدّت با هم ندار. به شدّت فداکار برای چه؟ پیغمبر(ص) خیلی صریح پیمان میبست که «آیا جان خودتان را برای من فدا میکنید؟» آنها با خون امضا میکردند و پایش میایستادند. دیگر به هیچ چیزی نگاه نمیکردند و میگفتند: «من فدای امنیت این شخصیت باعظمت میشوم» این با دینداریِ معمولی خیلی فرق میکند. پیامبر دور خودش یک جامعۀ محکم درست کرد.
پیامبر(ص) کاری کرد که مردم مدینه امکانات زندگی خود را با مهاجرین تقسیم کردند؛ ما هنوز به اینجا نرسیدهایم!
امیرالمؤمنین علی(ع) بسیاری از آن کلمات پیغمبر(ص) را نمیتوانست به مردم زمان خودش بگوید. امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «برخیزید و از خودتان در برابر دشمن دفاع کنید!» امام حسین(ع) یک نالۀ کوچک در عاشورا زد، فرمود: «آیا کسی هست از من دفاع کند؟» اصلاً جملات را در سطح پیامبر(ص) نیاورد. اما پیامبر با مردم مدینه عهد بسته بود: شما باید خودتان را برای پیغمبر فدا کنید. پیغمبر این کار را کرد. بعد از هجرت، آن کسانی که در مدینه بودند، همه باید با هم ندار باشند. پیامبر فرمود: هر کسی مسلمان شده باید پیش من بیاید. چون من اینجا به مدافع نیاز دارم. بعد فرمود: آنهایی که در مدینه هستند، امکاناتشان را با مهاجرینی که به مدینه آمدند بهطور مساوی تقسیم کنند. ما در دفاع مقدس هم به اینجا نرسیدیم.
الآن اگر امامزمان(ع) مثلاً به قم بیاید و بفرماید: «هر کسی مؤمن است باید به قم هجرت کند» ما چهکار میکنیم؟ اگر مردم تهران طبق فرمایش حضرت، به قم هجرت کنند و در کنار خانۀ طلبهها و اهل قم بنشینند، اهل قم طبیعتاً باید قسمتی از خانۀ خود را در اختیار فرد مهاجر بگذارند؛ یعنی شبیه همان صحنهای که شما دارید در اربعین به اندازۀ چند روز میبینید. اینها جلوههای بعثت پیغمبر است. آیا میتوانیم با عشق و میل خودمان، برای همیشه اینطوری زندگی کنیم؟ یعنی وضعیتی که نظام سرمایهداری در جهان از بین برود، نظام کمونیستی هم نباشد، بلکه هرکسی خواست برای خودش جمع کند و هرکسی هم خواست سفرۀ زندگیاش را برای رفقایش پهن کند. پیامبر(ص) یک چنین جامعهای را ایجاد کرد؛ کار بزرگی که هنوز ما آرزو داریم به آن برسیم. آیا ما امامحسینیها و هیئتیهای فداکار، میتوانیم این کار را بکنیم؟
پیغمبر کاری کرد که مؤمنین بهخاطر اسلام، در مقابل قوم و خویش کافر خود ایستادند
ببینید پیغمبر اکرم(ص) که شخصیت بسیار باصلابت و مؤثری داشت، دور خودش چه جامعهای درست کرد؟ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم» (فتح،29). همین مفهوم «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ» را آیا بعد از پیغمبر هم در جامعۀ اسلامی داشتیم؟ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ» یعنی من بهخاطر اسلام، قوم و خویش کافرِ خودم را بزنم و غریبۀ مسلمان را به خانهام ببرم. پیغمبر این کار را کرد؛ این نقطۀ تأثیرگذار در تاریخ اسلام را ببینید. پیامبر اکرم(ص) نتیجۀ تلاشهای همۀ انبیاء گذشته را به اینجا رساند و این کار را در جامعه انجام داد. تعابیری مانند ایجاد نظام اجتماعی و پیریزی تمدن دربارۀ اقدام رسولخدا(ص) درست است ولی باید این تعابیر را روی زمین بیاوریم و ببینیم اتفاقی که در این تمدن افتاد، چه بود؟
افراد امّت پیغمبر که دور ایشان درست شده بودند چه ویژگیهایی دارند؟ پیامبر چه آدمهایی را در کنار خودش درست میکند؟ یک گارد آهنین برای دفاع از جان پیامبر(ص) که از همهچیز خود گذشته بودند و در عین حال به شدّت مهربان بودند.
اولین علامت کسی که به پیغمبر ایمان میآورد این بود که احساس میکرد شدیداً عاشق پیغمبر شده است
یک قطعۀ کوچک از تاریخ اسلام را بگویم. اولین علامت در هر کسی که به پیغمبر ایمان میآورد این بود که احساس میکرد شدیداً عاشق پیغمبر شده است. یک نفر به قدری نسبت به پیغمبر(ص) کینه داشت که میخواست ایشان را ترور بکند. او در غزوۀ حنین پای رکاب پیامبر(ص) حضور یافت و قصد داشت در شلوغی جنگ پیامبر را بکشد به همین خاطر دنبال پیامبر بود.
او میگوید: در یک فرصت مناسبی که در جنگ پیش آمد، از پشت حضرت رفتم و شمشیرم را بلند کردم، اما وقتی خواستم نزدیک او بروم، قلبم گرفت و نتوانستم کاری بکنم؛ انگار شعلهای آتش به سوی من آمد و نتوانستم. بعد پیامبر اکرم(ص) به من نگاه کرد و فرمود: خُب چرا ایستادهای؟ زودباش برو با دشمن جنگ کن! بعد ایشان دستش را روی سینۀ من گذاشت و من احساس کردم محبت شدیدی نسبت به ایشان در قلبم ایجاد شده است. جلو رفتم و جنگیدم و اگر پدرم هم میخواست جلوی من بایستد، براى کمک به رسول خدا(ص) او را مىکشتم. (أَنَّ شَیْبَةَ بْنَ عُثْمَانَ بْنِ أَبِیطَلْحَةَ قَالَ مَا کَانَ أَحَدٌ أَبْغَضَ إِلَیَّ مِنْ مُحَمَّدٍ... فَلَمَّا انْهَزَمَ النَّاسُ وَ بَقِیَ مُحَمَّدٌ وَحْدَهُ وَ النَّفَرُ الَّذِینَ بَقُوا مَعَهُ جِئْتُ مِنْ وَرَائِهِ وَ رَفَعْتُ السَّیْفَ حَتَّى إِذَا کِدْتُ أَحُطُّهُ غُشِیَ فُؤَادِی فَلَمْ أُطِقْ ذَلِکَ فَعَلِمْتُ أَنَّهُ مَمْنُوعٌ... ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ مُحَمَّدٌ ص فَقَالَ لِی ادْنُ یَا شَیْبَةُ وَ قَاتِلْ وَ وَضَعَ یَدَهُ فِی صَدْرِی فَصَارَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیَّ... فَلَمَّا انْقَضَى الْقِتَالُ دَخَلْنَا عَلَى رَسُولِاللَّهِ فَقَالَ لِی الَّذِی أَرَادَ اللَّهُ بِکَ خیرا [خَیْرٌ] مِمَّا أَرَدْتَهُ لِنَفْسِکَ وَ حَدَّثَنِی بِجَمِیعِ مَا زَوَّرْتُهُ فِی نَفْسِی. فَقُلْتُ مَا اطَّلَعَ عَلَى هَذَا إِلَّا اللَّهُ فَأَسْلَمْتُ ؛ خرائج، ج1، ص118)
تا رسولخدا(ص) از دنیا رفت، پیوندها گسیخته شد
شخصیت پیامبر(ص) واقعاً دل میبرد، البته نه دل آدمهای بد، بلکه دل آدمهایی را که زمینهای برای سعادت داشتند. متأسفانه شخصیت و تاریخ پیغمبر(ص) درست توضیح داده نمیشود.
خیلیها تصورشان این است که «وقتی پیامبر(ص) دعوت را شروع کرد طبیعتاً عدهای دشمنی کردند و عدهای هم پذیرفتند...» درحالیکه پیامبر اکرم(ص) با شخصیت بزرگ و با وجود خودش، کارهای فوقالعادهای انجام داد و پیوندهای محکمی بین مسلمانها ایجاد کرد. یک دلیلش این است که وقتی رسولخدا(ص) از دنیا رفت، بلافاصله این پیوندها گسیخته شد، به حدی که فاطمۀ زهراء(س) بین در و دیوار هرچه ضجّه زد یک نفر به کمک نیامد. معلوم شد پیغمبر(ص) در جامعه چه اثری داشت. معلوم شد هرچه خوبی بود از نور باعظمت پیغمبر(ص) در دلها بود که این جامعه را کنار همدیگر جمع کرد.
این محفل را یک فراهیئت در نظر بگیرید و آنرا به یک «تجمع فکری فرادانشگاهی» تبدیل کنید
دوستان من، این جلسه یک هیئت عادی نیست؛ این جلسه را یک فراهیئت در نظر بگیرید و هر کدام از شما سعی کنید جوانان دیگری را که در دانشگاه، زمینه مناسبی برای این کار دارند، با خودتان بیاورید. دلایلی را که برای یک کار تشکیلاتی بزرگ میتوانید بیان کنید، به آنها بگویید. سعی کنیم همانطوری باشیم که پیامبر(ص) از مردم انتظار داشت. به این فکر کنیم که پیامبر(ص) چطور آدمی را میخواست؟ کاری در حدّ اربعین انجام بدهیم. میبینید مردم برای اربعین چهکار میکنند! واقعاً هیچکس برای خودش چیزی نگه نمیدارد. بیایید در همین جمع خودتان، این کار را بکنید و اینجا را یک بستر قرار بدهید.
شما این جلسه را به یک تجمع فکّری فرادانشگاهی تبدیل کنید و خودتان احساس مسئولیت کنید. پیغمبر اکرم(ص) هزار تا کار و ترفند بهکار بست برای اینکه هر کسی خودش احساس مسئولیت کند. شما هم بگویید: میخواهم یک کاری بکنم. ارتباط بگیرم، دوستانم را به اینجا بیاورم... در تاریخ اسلام معمولاً این مطالب را نمیگویند بلکه حوادث را بهصورت خشک و بیروح بیان میکنند ولی دقیق نمیگویند که پیغمبر(ص) دنبال چه بود و میخواست به کجا برسد؟ هدف ایشان ساختن آدمها و جامعهای با ویژگیهای خاص بود. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: بعد از پیغمبر، اکثر خوبها شهید شده بودند و بدها مانده بودند. (قَدْ قُتِلَ أَمَاثِلُکُمْ وَ بَقِیَ أَرَاذِلُکُمْ؛ وقعه الصفین/ص491) انگار پیغمبر خوبها را با خودش برداشت و برد. در زمان پیغمبر(ص) هر کسی ایمان میآورد اوّلِ آوارگی، بیخانمانی و از دست دادن زندگیاش بود. این کار عجیب پیغمبر(ص) بود.
(الف3/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید