۰۱/۰۸/۳۰ چاپ ایمیل و پی دی اف
محفل هفتگی هیئات دانشجویی استان تهران/ تاریخ تحلیلی اسلام-۴

دشواری کار پیامبر(ص) این بود که برای بلندنظریِ مردم می‌جنگید ولی مردم به سختی، بلندنظر می‌شوند/ پیامبر(ص) در جامعه‌ای ظهور کرد که بحران خاصی نداشت و تکان‌دادن جامعۀ بدون بحران، بسیار سخت است

شناسنامه:

  • زمان: ۱۴۰۱/۰۸/۲۲
  • مکان: فاطمیۀ بزرگ تهران
  • موضوع: تاریخ تحلیلی اسلام
  • صوت: اینجا
علیرضا پناهیان در محفل هفتگی هیئات دانشجویی استان تهران که یکشنبه‌های هر هفته بعد از نماز مغرب در فاطمیۀ بزرگ تهران، واقع در ضلع شمالی پارک لاله برگزار می‌شود، به تحلیل تاریخ اسلام و نحوۀ بهره‌گیری صحیح از آن برای مسائل روز جامعه می‌پردازد. در ادامه گزیده‌ای از چهارمین جلسۀ این مبحث را می‌خوانید:

پیامبر(ص) در موقعیتی مبعوث شد که همه منتظر ظهور آخرین پیامبر بودند

همان‌طور که در جلسات قبل بیان شد، زمینۀ ظهور پیامبر اکرم(ص) زمینۀ بسیار مناسبی بود. بعد از معجزه‌ای که در جریان هجوم لشکر ابرهه به خانۀ کعبه اتفاق افتاد، ایمان‌ مردم به خانۀ کعبه بیشتر شد، بعد از سال‌ها که پیامبری نیامده بود، مردم به یاد رسالت انبیاء گذشته افتادند، احترام به خانۀ کعبه، طواف و بسیاری از آداب حج که امروز انجام می‌دهیم در دوران جاهلیت هم بود، منتها با یک مشت تحریفات آمیخته شده بود. در عین حال، به‌خاطر حرف‌هایی که مردم از این‌طرف و آن‌طرف شنیده بودند در چنین فضایی منتظر ظهور آخرین پیامبر هم بودند. پیامبر اکرم(ص) در چنین موقعیتی مبعوث شدند.

سؤال این است که چرا آن‌طور که باید و شاید، پیام رسول‌خدا(ص) نگرفت و وقتی مبعوث شد، همه استقبال نکردند؟ بلکه رسول‌خدا(ص) بعد از سیزده سال، مجبور شد به‌خاطر حفظ جان خودش و انجام رسالتش، از مکه هجرت کند! برای آن مردمِ آماده در یک شهر کوچک که باید همه می‌پذیرفتند، سیزده سال، زمان زیادی است. رقم‌ها و تعداد آدم‌ها حدود ده‌هزار و بیست‌هزار نفر است، یعنی تقریباً به اندازۀ کوچک‌ترین شهرکی که الآن شما می‌توانید در نظر بگیرید. مردم مکه نه‌تنها در مقابل دعوت پیامبر(ص) مقاومت کردند و نپذیرفتند و یاران‌ ایشان را شکنجه دادند بلکه ده‌سال علیه پیامبر اکرم(ص) جنگیدند!

چرا علی‌رغم آمادگی مردم، وقتی پیامبر(ص) مبعوث شد مقاومت زیادی علیه ایشان شکل گرفت؟

شاید کسی ایراد بگیرد که «چرا می‌گویی کار رسول‌خدا(ص) نگرفت؟ ببین الآن جهان چطور شده است!» بله، وضعیت الآن را قبول دارم، ضمن اینکه در جلسۀ گذشته به هنر فوق‌العادۀ پیامبر اکرم(ص) و اثر خاص‌ ایشان در جامعه هم اذعان کردم. در جلسۀ قبل، مثبت و ایجابی صحبت کردیم که شخص پیامبر اکرم(ص) در زمان خودش چه‌کار بزرگی انجام داد! درست است که پیامبر اکرم(ص) بنایی را برای آینده گذاشت، ولی در زمان خودش کاری کرد که وابسته به ویژگی‌های روحی، معنوی و توانمندی‌های فردی او بود، اما در کنار همۀ این آثار خوب، آن‌طور که باید و شاید، دعوت ایشان نگرفت. آیا شایسته‌تر از این انسان روی کرۀ زمین هست؟ آیا آماده‌تر از آن قوم، روی کرۀ زمین بود؟

یکی از دلایل آمادگی‌ِ آن قوم، زبان‌شان است که این‌قدر قدرت داشت که قرآن به آن زبان نازل بشود، قرآنی با این همه دقت که هنوز هرچه در آن غور می‌کنند نمی‌توانند به اعماقش برسند. این‌همه آمادگی در آن جامعه و آن‌هم در کنار خانۀ کعبه، نه در یک منطقۀ دورافتاده از پیامبران! سابقه آنها کاملاً معلوم است، آنها به قومیت و عشیره، خیلی اهمیت می‌دادند. رسول‌خدا(ص) هم فرزند حضرت ابراهیم(ع) است که خانۀ کعبه را بنا کرده است، در دوران جاهلیت هم آثار حضرت ابراهیم گرامی و محترم بود. همه می‌دانستند که حضرت محمد(ص) فرزند حضرت ابراهیم(ع) است. دیگر چه می‌خواستند؟ اما علی‌رغم همۀ این امکانات و آمادگی‌ها، در مقابل رسالت پیامبر(ص) مقاومت زیادی نشان دادند و این دین، به سختی و با کمک خدا و شهادت ائمۀ معصومین(ع) و شهدای دیگر، برای آیندگان باقی ماند.

پیامبر(ص) در بستر یک چالش و بحران اجتماعی ظهور نکرد؛ همه‌چیز آرام و روی روال بود

در این جلسه می‌خواهم یکی از مهم‌ترین دلایل را به شما عرض بکنم. تنها جایی که بنده دیده‌ام به این موضوع، حسابی پرداخته شده باشد، خودِ قرآن کریم است. چرا کار پیامبر اکرم(ص) درست و حسابی نگرفت؟ اشکال کار پیامبر اکرم(ص) این بود که ایشان در بستر یک چالش و بحران اجتماعی ظهور نکرد. همه‌چیز آرام و روی روال بود، وضعیت مکه را ببینید؛ آنهایی که فقیر هستند فقرشان را پذیرفته‌اند، آنهایی که ثروتمند هستند هم دارند کارشان را انجام می‌دهند؛ شهر برای خودش مقررات و نظم و نسقی داشت و جامعه به یک‌نوع «تعادل» رسیده بود. حالا در چنین شرایطی، یک نفر آمده است که این وضع را نمی‌پسندد و می‌خواهد این تعادل اجتماعی را به‌هم بزند. می‌گویند: «آقا مگر بحران شده است که منجی بیاید؟ ما کاری با شما نداریم! داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم».

پیامبر اکرم(ص) می‌خواهد ظلم ظالمان را نشان بدهد اما کسی تحویل نمی‌گیرد. چه ظلمی؟ فقیر و غنی که همیشه بوده و هست! در کنار خانۀ کعبه همیشه این رسم بود که به فقرا غذا می‌دادند. فقرا آن‌چنان هم رنج، احساس نمی‌کردند. اگر بگویید «در آنجا بردگی وجود داشت» این هم چیز عجیبی نبود چون بردگی در همۀ عالم رواج داشت. در اینجا برخلاف جاهای دیگر، دیکتاتوری وجود نداشت! اینجا یک نوع دموکراسیِ شورایی با اکثریت مطلق وجود داشت و همه باید بر یک موضوع توافق کنند به طوری حتی اگر تعداد کمی هم با یک موضوع مخالف باشند، آن موضوع تبدیل به قانون نمی‌شود. کارها به این شکل پیش می‌رفت. شما هر ایرادی به نظم مکه بگیری، مکّی‌ها از تو نمی‌پذیرند! می‌گویند همین وضعیتی که داریم برای شهر ما خوب است. مثلاً یک نفر غریبه، کالایی را به یکی از مکّیان فروخته بود و آن فرد مکی، پول او را نمی‌داد لذا به او ظلم شده بود. اهل مکه آمدند و حق او را جبران کردند و یک قانون هم گذاشتند که من‌بعد هر غریبه‌ای به مکه آمد، ما از او حمایت می‌کنیم. این کارها واقعاً جای تحسین دارد.

جنگ‌های قبل از بعثت در حدی نبود که مردم ذلّه بشوند و بگویند: کاش یک منجی به داد ما برسد!

بعضی‌ها سعی دارند بگویند «در آنجا جنگ‌های فراوانی بود و کشتارها می‌کردند!» بله جنگ بود؛ در جنگ هم حلوا خیرات نمی‌کنند و کشتار هم صورت می‌گرفت. اما باید گفت بعد از بعثت پیامبر اکرم(ص) هم زیاد جنگ شد. این‌طور نبود که پیامبر اکرم(ص) مبعوث شده بود تا بگوید «من صلح مطلق می‌آورم؛ قول می‌دهم دیگر هیچ جنگی رخ ندهد!»

بنده از کسانی که جنگ‌های قبل از پیامبر اکرم(ص) را به‌عنوان عامل بدبختی، برجسته می‌کنند تا بگویند «مردم به این دلیل، به پیامبر اکرم(ص) گرایش پیدا کردند» می‌خواهم که وارد فضای بعثت بشوند و دقیق‌تر بررسی کنند، حتی نگذارند کتاب‌ها روی‌ آنها تأثیر بگذارند. واقعاً برای من سؤال است، این جنگ‌هایی که مثلاً می‌گوییم قبیله‌ها با همدیگر جنگ می‌کردند، موجب شد مردم خسته و ذلّه بشوند؟ آیا مردم آن زمان می‌گفتند: «کاش یک منجی به داد ما برسد» نه؛ اتفاقاً اشکال این بود که زیاد خبری از این مسائل نبود!

زندگی قبیلگی بدی‌هایی دارد ولی خوبی‌هایی هم دارد که همین الآن برخی از کشورهای منطقه، بخشی از آرامش و آسایش خود  را مرهون زندگی قبیلگی هستند. مثلاً الآن در عراق، بیمه برای تصادف وجود ندارد. اگر کسی تصادف کند، قبیله‌اش جلو می‌آیند و به او کمک می‌کنند. از جهتی، آنها در این موضوع بسیار پیشرفته‌تر از کشور ما هستند. وقتی بنده مشکلات بیمه را در ایران برای آنها توضیح می‌دهم و می‌گویم که «شما این مشکلات را ندارید» آنها تعجب می‌کنند و می‌گویند: ما فکر می‌کردیم که باید خیلی مدرن بشویم تا به آن بیمه‌ای که شما در ایران دارید برسیم!

پیامبر در جامعه‌ای ظهور کرد که هیچ بحران خاصی نداشت؛ تکان‌دادن جامعه‌ای که بحران ندارد بسیار سخت است

یا رسول‌الله(ص)! شما در جامعه‌ای ظهور کردی که هیچ بحران خاصی نداشت. تکان‌دادن جامعه‌ای که بحران خاصی ندارد، سخت‌تر از تکان‌دادن کوه دماوند است. همین دلیل مهمی است برای اینکه چرا کار پیامبر اکرم(ص) درست و حسابی نگرفت. از انقلاب خودمان نه فقط ده‌ سال یا بیست و سه سال؛ بلکه چهل سال می‌گذرد، ایران ما هم اسلامی است و دوازده امام را هم می‌شناسیم و به آنها ارادت داریم و واقعاً یک کوهی از تجربۀ بشری پشت‌سر داریم، با جهان مرتبط هستیم و داریم مظالم را در جهان می‌بینیم. ما هنوز در کشور خودمان نتوانسته‌ایم برای مردم خودمان انگیزۀ یک آیندۀ فوق‌العاده فرهمند را ایجاد کنیم و این یک اشتباه مهم است که ما مرتکب شده‌ایم.

اگر ما برای ظهور، مقدمه‌سازی کنیم وقتی امام‌زمان(عج) تشریف بیاورد، طبق آنچه در روایات آمده است، سروران عالم خواهیم شد، ظلم در جهان ریشه‌کن می‌شود، برکات از آسمان و زمین برای ما سرازیر می‌شود، آن‌وقت شما یک نفر فقیر را به سختی پیدا می‌کنید. همۀ مردم بدون پرداخت حق بیمه، درواقع بیمۀ بیت‌المال می‌شوند. آن‌موقع کار کردن و درس‌خواندن در اثر ترس از فقر نخواهد بود؛ فقط برای خلّاقیت است. بیایید آن جهان را درست کنیم.

مردمی که در مقابل این حرف قرار می‌گیرند، دو گروه می‌شوند: یک گروه کسانی هستند که همین الان مشکلاتی دارند و می‌گویند: «نمی‌خواهد امام‌زمان(عج) را برای من بیاوری، همین الآن زندگی من را درست کن!» گروه دوم کسانی هستند که شکم‌شان سیر است و می‌گویند: «ما به این حرف‌ها نیازی نداریم و همین الان هم وضع‌مان خوب است؛ بگذار زندگی‌مان را بکنیم!» ممکن است برخی افراد مذهبی هم به صورت تشریفاتی گاهی «یابن الحسن(عج)» بگویند اما واقعاً دنبال تحقق این معنا نباشند.

مردم قبل از بعثت، بحران خاصی نداشتند اما پیامبر(ص) با دعوت خود جامعه‌ را دچار بحران کرد!

خداوند یک کار فوق‌العاده انجام داد و پیامبر(ص) را در جایی مبعوث کرد که مردمش اگر مشکل هم داشتند، اما زیاد احساس نیاز برای حل آن مشکل نمی‌کردند. آیا رؤسای قبائل مشرکین، مشکلی احساس می‌کردند؟ آیا مردم بحران خاصی داشتند؟ نه!

در یکی از سال‌های بعد از بعثت و در دوران حضور پیامبر اکرم(ص) در مکه، قبل از موسم حج، سران مشرکین دورهم نشستند و گفتند: به زودی زمان حج فرا می‌رسد و مردم به مکه می‌آیند. آنها می‌خواستند کاری کنند که سخنان پیامبر(ص) در مردمی که آوازۀ او را شنیده بودند اثر نکند. «ولید بن مغیره» گفت: باید نظرات و سخنان خودمان را هماهنگ کنیم تا سخنان متفاوت ما باعث تکذیب و نقض یکدیگر نشود. هر کسی چیز گفت؛ یکی گفت: بگوییم او کاهن است، دیگری گفت: بگوییم او مجنون است، بعدی گفت: بگوییم او شاعر است... ولید همۀ این حرف‌ها را رد کرد و گفت: رفتار و گفتار محمد(ص) به جنون و کاهن بودن شباهت ندارد و معلوم است که این سخنان باطل است، بهترین حرفی که می‌شود گفت این است که بگوییم: او ساحر است و با سخنانش بین پدر و پسر، بین دو برادر، بین دو همسر و بین خویشاوندان جدایی می‌اندازد. «جاءَ بِقَولٍ هُوَ سِحرٌ یُفَرِّقُ بِهِ بَینَ المَرءِ وَ أبیهِ، وَ بَینَ المَرءِ وَ أخیهِ، وَ بَینَ المَرءِ وَ زَوجَتِهِ، وَ بَینَ المَرءِ وَ عَشیرَتِه‏» (السیرة النبویة، ابن‌هشام، ج1، ص270)

ببینید آنها به چه نتیجه‌ای رسیدند؟ گفتند: بگوییم او بین افراد یک خانواده اختلاف می‌اندازد، اختلاف بین زن و شوهر، اختلاف بین پدر و پسر و... این کار، غیراخلاقی‌ است. مشرکین مکّه نمی‌توانستند هر کاری بکنند، چون آنها کلیدداران خانۀ کعبه و مدعیِ دین‌داری بودند؛ اصلاً باید دین‌داری و معنویت از سر و روی‌شان می‌بارید! مردم از مناطق مختلف به مکه می‌آمدند و اگر می‌دیدند کلیدداران کعبه دارند جنایت می‌کنند، فریادشان بلند می‌شد، لذا آنها باید وجاهت خودشان را حفظ می‌کردند. بنابراین، آنها برای مقابله با پیامبر(ص) گفتند «او دارد بین ما اختلاف می‌اندازد» و این حرف هم گرفت! یعنی گفتند که رسول‌خدا(ص) با دعوت خودش، دارد بین افراد جامعه اختلاف می‌اندازد و جامعه‌ را دچار بحران می‌کند.

رسول‌خدا(ص) بعد از هجرت، به کسانی که ایمان آورده بودند می‌فرمود که خانه و زندگی‌تان را رها کنید و به مدینه بیایید. شاید برخی بگویند: یا رسول‌الله(ص)، ما گناه نکردیم که ایمان آوردیم! حالا نمی‌شود همین‌جا بمانیم. شما به مدینه رفتید چون مشرکین می‌خواستند شما را به شهادت برسانند، ما که در روستای خودمان داریم زندگی می‌کنیم، تجارت می‌کنیم، زمین کشاورزی داریم، دام داریم، چرا باید اینها را رها کنیم و به مدینه بیاییم؟ مرد می‌گفت: زنم اینجاست! زن می‌گفت: شوهرم اینجاست، بچه‌ها می‌گفتند: پدر و مادرمان اینجا هستند! اگر به مدینه بیایم از ارث محروم می‌شویم و... یا رسول‌الله(ص)، انگار شما برای به‌هم‌زدنِ اوضاع آمده‌اید! پیامبر اکرم(ص) چطور توانست این کار سخت و سنگین را انجام بدهد؟ با عظمت شخصیت خودش که بحث جلسۀ قبل‌مان بود.

آیا مردم کشورمان همان‌طور که امام(ره) فرمود، مسئولی را که از ظهور غافل باشد، خائن می‌دانند؟

حضرت امام در وصیتنامۀ‌شان می‌فرماید: «انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچم‌داری حضرت حجت ارواحنا فداه است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظه‌ای مسئولین را از وظیفه‌ای که بر عهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هرچه بهتر مردم بنماید، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند.» (صحیفه امام، ج21، ص327)

طبق فرمایش امام، مسئولین جمهوری اسلامی باید به مردم ایران خدمت کنند و مردم را به‌سمت رفاه ببرند ولی در عین‌حال، اگر از مقدمه‌سازی برای نهضت جهانی امام‌زمان(عج) و ظهور غافل بشوند، خیانت کرده‌اند. آیا بعد از چهل سال، شما می‌توانید بین مردم جا بیندازید که چنین مسئولی خائن است؟ آیا اگر تمام حوزۀ علمیه و آموزش‌و‌پرورش و صداوسیما، همه با هم همکاری کنند، می‌توانند این مطلب را جا بیندازند؟

چرا در بسیاری افراد جامعه، غرب‌گراییِ قلبی و عملی دیده می‌شود؟

الآن دیگر غربگرایی یک فکر و اندیشه هم به‌حساب نمی‌آید، دیگر هیچ نظریه‌ای نیست که غرب را برتر نشان بدهد. الآن همه می‌دانند که دموکراسی غرب، تحفه‌ای نیست چون با آن، دست به جنایت می‌زنند و از دیکتاتورها حمایت می‌کنند. کاملاً معلوم است که غربی‌ها دربارۀ دموکراسی دروغ می‌گویند. نه‌تنها در افکار عمومی بلکه حتی در روزنامه‌های ضدّانقلاب هم حمایت تئوریک از غرب وجود ندارد اما در عین حال، یک غرب‌گراییِ قلبی و عملی در بسیاری افراد دیده می‌شود و می‌گویند: «می‌خواهم بروم آنجا زندگی کنم چون راحت‌تر هستم، چون آنها پیشرفته‌تر هستند» درحالی‌که آنها مشکلاتی دارند که دنبال راه نجات هستند! آیا می‌توانید تعداد زندانی‌های آمریکا را در ایران تحمل کنید؟ آیا می‌توانید تعداد کارتن‌خواب‌های تحصیل‌کردۀ آمریکا را در ایران تحمل کنید؟ برخی برای این مشکلات غرب هم توجیه می‌آورند و مثلاً می‌گویند: آن افراد، خودشان بی‌عرضه بودند و کار نکردند و الا دچار کارتن‌‌خوابی نمی‌شدند!

چرا برخی می‌گویند که غربی‌ها بهتر هستند و حتی دوست دارند به آنجا بروند؟ چون ما آن وضعیت مطلوبی را که دنبالش هستیم به آنها‌ نشان نداده‌ایم. کسانی که تئوری‌های پیشرفت را بحث می‌کنند، می‌گویند: مهم‌ترین ویژگی‌ای‌ که عامل پیشرفت مادی یک جامعه می‌شود «صبر» است (فعلاً پیشرفت معنوی را بحث نمی‌کنیم) چه چیزی صبر را در جامعۀ ما کاهش می‌دهد؟ یک عاملش این است که بگویند: «مگر ما می‌خواهیم به کجا برسیم؟» بروید این را نظرسنجی کنید. حتی اگر بخواهیم ترسیم کنیم که ما می‌خواهیم به کجا برسیم، بعضی‌ها مسخره خواهند کرد!

ما نتوانسته‌ایم دربارۀ امام‌زمان(عج) دانایی و معرفتی در مردم ایجاد کنیم که موجب انگیزه بشود

امام‌زمان(عج) هنوز برای خیلی‌ها یک موضوع صرفاً عقیدتی محسوب می‌شود و یک «موضوع عینی» نشده است. مردم به ایشان علاقه‌ دارند ولی برای آنها ملموس نیست که دقیقاً می‌خواهد چه اتفاقی بیفتد. بنده از شما می‌پرسم: آیا بعد از ظهور امام‌زمان(عج) سانسور داریم یا نداریم؟ وزارت ارشاد امام‌زمان(عج) اعمال سانسور می‌کند یا نمی‌کند؟ در آن زمان دایرۀ امنیتی چقدر است؟ بانک‌ها چه‌کار می‌کنند؟ در آن زمان سرمایه‌ها چه می‌شود؟ کالاها چطور تولید می‌شود؟ شیوۀ اقتصاد چگونه است؟ و... دربارۀ این مسائل، کسی چیزی نمی‌داند، درحالی‌که اینها اولین حرف‌هایی است که وقتی یک دولت بخواهد تشکیل بشود، در تبلیغات انتخاباتی خودش از آنها سخن می‌گوید.

آیا امام‌زمان(عج) می‌آید و یک‌دفعه‌ای اوضاع جامعه را درست می‌کند؟ آیا همین‌طوری مردم آدم‌های خوبی می‌شوند و نصف‌شب بلند می‌شوند و نمازشب می‌خوانند؟ آیا همین‌طوری اوضاع اقتصادی مردم خوب می‌شود و پول در حساب‌ها افزایش پیدا می‌کند؟ بنده نمی‌خواهم سیاه‌نمایی بکنم اما مردم غالباً امام‌زمان(عج) را به عنوان یک موضوع عقیدتی قبول دارند، چون فطرت‌ها نورانی است، طبیعتاً امام‌زمان(عج) را دوست‌ دارند و به سمت ایشان می‌روند و آرامش می‌گیرند. ولی آیا دانایی و معرفتی که موجب انگیزه بشود، وجود دارد؟ ما نتوانسته‌ایم این کار را درست انجام بدهیم.

وضع مکه آن‌چنان هم بد نبود؛ سران قریش در کمک به محرومان و پذیرایی زائران، از هم سبقت می‌گرفتند!

در دوران جاهلیت وضع مردم چگونه بود؟ بنده فکر می‌کنم کار رسول‌خدا(ص) خیلی سخت بود. چرا؟ چون آن جامعۀ جاهلی قبل از بعثت، به تعادل رسیده‌ بود. نمی‌گویم که آنها هیچ مسئله‌ای نداشتند، ولی با مسائل‌ خودشان کنار آمده بودند و یک عده‌ای هم در آن جامعه قدرت گرفته بودند. قدرتمندان قریش، مردم را هم با قدرت و زور خودشان، به یک تعادلی رسانده بودند.

قدرتمندان قریش خیلی وقت‌ها در کمک‌کردن به محرومان و پذیرایی از زائران با هم مسابقه می‌گذاشتند. با این کار، ظاهر شهر هم گل و بلبل می‌شود. آن زمان اگر کسی برای زیارت، به مکّه می‌رفت، از او پذیرایی می‌کردند. الآن هر کسی می‌خواهد به حج برود، باید پول بدهد و عربستان سعودی دارد از زیارت خانۀ خدا هم پول در می‌آورد، ولی آن زمان اهل مکه از راه تجارت پول در می‌آوردند و برای زائران کعبه خرج می‌کردند، با این کار، حرمت زیارت بالا می‌رفت. یکی از دلایل اینکه دعوت پیامبر اکرم(ص) خوب نگرفت، همین ماجرا بود.

آیا حسادت‌ها و کینه‌ها مؤثر نبود؟ حسادت و کینه، مربوط به تعداد اندکی بود نه همه! سؤال این است که چرا آن تعداد اندک، بر افکار عمومی سوار بودند؟ چرا این‌همه شایستگی‌های پیامبر اکرم(ص) به سهولت بر افکار عمومی سوار نشد؟ چرا فقط تعداد کمی از مردم که همّت بلند داشتند سراغ رسول‌خدا(ص) می‌رفتند نه اکثر مردم؟

نکته دیگر اینکه، در زمان بعثت شرایط به‌گونه‌ای نبود که همۀ غلام‌ها و کتک‌خورده‌ها و ستمدیدگان به‌سمت پیامبر اکرم(ص) بروند! این‌طور نبود که هر کسی که برده و غلام باشد، برای رهایی از ظلم به سراغ پیامبر برود و بگوید: «یا رسول‌الله(ص)، ما را نجات بده!»

در اوائل انقلاب، برخی افراد و مخصوصاً روشنفکرها از داستان پیامبر اکرم(ص) روایت‌هایی برای‌ ما مطرح می‌کردند که فکر می‌کردیم آنجا هر روز برده‌ها را شلاق می‌زدند! یک قطعۀ صوتی هم ساخته بودند از متن شاعرانۀ یک آقای روشنفکر که انصافاً قشنگ و تحریک‌برانگیز هم بود، شلاق‌هایی را که بر بلال و عمار یاسر می‌زدند، تشبیه کرده بود به شلاق‌های فرعون بر گردۀ بنی‌اسرائیل که آنها را به بردگی کشیده بود، درحالی‌که اهل مکه در زمان بعثت، مثل بردگان فرعون، زیر شلاق‌ و شکنجه نبودند.

تفاوت دورۀ بعثت با دورۀ انقلاب اسلامی / بحران خاصی در مکه نبود که پیامبر(ص) بخواهد مردم را از آن نجات بدهد

بگذارید چند تا مقایسه انجام بدهیم: انقلاب اسلامی ایران تا حدّ زیادی شبیه کار رسول‌خدا(ص) نبود. در انقلاب اسلامی ایران، ما با دزدی‌ها، چپاول‌ها و جنایت‌های شاه از یک سو و از سوی دیگر با این‌همه روستاهای به‌شدت محروم مواجه بودیم درحالی‌که خودِ شاه رسماً می‌گفت که ما نمی‌دانیم با این‌همه پو‌ل‌ نفت چه‌کار کنیم؛ پول نفتی که آن زمان از پارو بالا می‌رفت! بسیاری از روستاهای ما آب و برق و جادۀ اسفالت‌شده نداشتند و همه به شهرها هجوم می‌آوردند، با آن‌همه زمین مستعد، کشاورزی ما وابسته بود. حضرت امام با توجه به این مشکلات فرمودند که ما باید نجات پیدا کنیم. آن زمان روزبه‌روز غربی‌ها غارت‌شان را از کشور ما بیشتر می‌کردند. ما یک کشور غارت‌زده بودیم ولی مردم مکّه غارت‌زده نبودند بلکه مکه چهارراه تجارت شده بود و یک چیزی هم از این تجارت در جیب آنها می‌رفت.

الان هم اگر به وضعیت خودمان نگاه کنیم می‌بینیم که هنوز تحرک‌های ما در اثر فرار از بدبختی‌هاست. هنوز دشمن تا دندان مسلح داریم و داعشی‌ها می‌آیند در اطراف ما جنایت می‌کنند، ما مدام باید خودمان را جمع کنیم و مراقب دشمن باشیم. اما پیامبر اکرم(ص) در هیچ‌کدام از این فضاها نیامد. هیچ عامل و بحران خاصی وجود نداشت که پیامبر اکرم(ص) بخواهد مردم مکّه را از آن نجات بدهد. به‌همین دلیل، کار پیامبر(ص) خیلی سخت بود.

تفاوت شرایط مردم در زمان بعثت  با زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع)

می‌توانیم بعثت رسول‌خدا(ص) را با خلافت امیرالمؤمنین(ع) هم مقایسه کنیم. جریان به خلافت ‌رسیدن ایشان چطور بود؟ امیرالمؤمنین(ع) نمی‌خواستند آن خلافت را قبول کنند، چون مردم در شرایط بحران، نزد ایشان آمده بودند. وقتی مردم در بحران بیایند، ممکن است بعد از مدتی، عقب بنشینند، کمااینکه بعداً عقب نشستند.

مردم در اثر بحرانی که خلافت قبلی ایجاد کرده بود، به ستوه آمدند و به درِ خانۀ امیرالمؤمنین(ع) آمدند که با ایشان بیعت کنند. لذا شرایط و زمینه‌های جریان خلافت امیرالمؤمنین(ع) با جریان بعثت پیامبر اکرم(ص) فرق داشت. کار رسول‌خدا(ص) خیلی سخت بود چون مردم قبل از دعوت پیامبر(ص) دچار بحران خاصی نبودند که برای نجات از آن بحران، به سراغ پیامبر(ص) بروند.

قریش می‌توانست به پیامبر(ص) بگوید: مگر ما برای شما بحران ایجاد کردیم که شما برای ما بحران ایجاد می‌کنید؟!

در دورۀ قبل از بعثت، نپرستیدن بت‌ در مکّه ممنوع نبود؛ یعنی اگر کسی نمی‌خواست بت بپرستد، آزاد بود. آنها کسی را مجبور نمی‌کردند بت بپرستد. بعضی‌ از کسانی که در مکّه زندگی می‌کردند، بت نمی‌پرستیدند. لذا قریش و مشرکین مکه می‌توانستند به پیامبر اکرم(ص) بگویند: مگر ما برای شما بحران ایجاد کردیم که شما برای ما بحران ایجاد می‌کنید؟!

همان‌طور که اشاره شد، در بین قریش و سران مکه، یک نوع دموکراسیِ شورایی وجود داشت و کارها را بر مبنای رأی اکثریت انجام می‌دادند. شاید برخی ایراد بگیرند که «چرا از جاهلیت آن زمان دفاع می‌کنی؟!» اگر کسی یک ظلمی کرده باشد که نباید بی‌دلیل جنایت‌های دیگر را هم به او نسبت بدهیم! ما نباید هرچه بدی و زشتی هست به قریش و جاهلیت دوران پیامبر(ص) نسبت بدهیم! اتفاقاً خوبی‌های آنها مایۀ مقاومت‌ و مقابلۀ آنها در برابر پیامبر(ص) شد؛ لذا باید آن خوبی‌ها را بشناسیم.

دشواری کار پیامبر(ص) این بود که برای بلندنظریِ مردم می‌جنگید اما مردم به سختی، بلندنظر می‌شوند

این موضوع در قرآن کریم چگونه حکایت شده است؟ این آیاتی که برای شما می‌خوانم، آیات مکّی هستند: «قُلْ إِنِّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُم‏» (انعام،56) بگو من از پرستیدن کسانى که شما به‌جاى خدا مى‏پرستید نهى شده‏ام، بگو من از هواهاى نفسانى شما پیروى نمى‏کنم‏... اهواء در قرآن یک موضوع جدی است. اهواء جمع «هوی» است. هوی در لغت به معنای این است که یک عقاب بلندپرواز در آسمان دارد حرکت می‌کند و نیاز چندانی هم به بال و پر زدن ندارد، چون در آن ارتفاع بالا سبکبال شده است، این پرنده یک‌باره به‌سمت پایین می‌آید تا یک شکار را بردارد. به حالتی که به سمت پایین شیرجه می‌زند که طعمه را بردارد «هوی» می‌گویند. «هَوَی» یعنی برای یک طعمه به پایین سقوط کرد. لذا به کسی که برای طعمه‌های اندک، مقام بلند انسانی خودش را کم کند «هواپرست» می‌گویند.

قرآن در آیۀ دیگری که آن هم مکّی است می‌فرماید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه‏» (جاثیه،23) آیا کسى که معبودش را هواى نفسش قرار داده دیدى؟ خدای خود را «هوی» قرار دادن یعنی دون‌همت و پست‌همت بودن. پیامبر اکرم(ص) برای بلندنظرکردن مردم می‌جنگید ولی مردم به سختی بلندنظر می‌شوند؛  این دشواری کار رسول‌خدا(ص) بود.

خداوند در آیۀ دیگری می‌فرماید: «کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُهُمْ فَریقاً کَذَّبُوا وَ فَریقاً یَقْتُلُون‏» (مائده،70) هروقت پیغمبرى حکمى آورد که مخالف با هواى نفس‌شان بود عده‏اى را تکذیب کردند و عده‏اى را به قتل رساندند. علت قتل پیامبران چیست؟ دون‌نظری، دون‌همتی، پایین‌بودن، به کم بسنده‌کردن، حتی بسنده‌کردن به مقدار کم از اخلاق و دین و معنویت. مثلاً اینکه بگویند: «ما که طواف می‌کنیم، ارتباط با خدا و عبادت هم داریم، پس دست از سر ما بردار!»

آن‌وقت خدا چه پیامی دارد؟ «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» (توبه،33) اوست که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند. هنوز بعد از هزار و چهارصد سال مسلمان‌ها برای تحقق این آیه اقدام و حتی آرزوی حسابی نکرده‌اند. شما روی این تحلیل دقت کنید. آیات قرآن به مخالفان پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید «هواپرست». هواپرست یعنی کم‌خواه. گاهی کسی که دانشمند است خودش را اسیر کشور بیگانه می‌کند. می‌پرسیم: آیا شما از نظر سیاسی جنایت‌های آمریکا را قبول داری؟ می‌گوید: نه؛ قبول ندارم. می‌گوییم: اما شما دارید به آنها خدمت می‌کنید! می‌گوید: خُب آنها به من پول می‌دهند! این می‌شود کم‌خواه بودن و هواپرست بودن «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ». بلندهمت باش! بلندنظر باش!

چه اشکالی دارد به کم قانع باشیم و به سمت قله‌ها نرویم؟ اقوامی که به دون‌همّتی اکتفا کنند بیچاره خواهند شد

یک نکته دیگر هم اضافه کنم. چرا امام‌زمان(عج) یک حکومت جهانی می‌خواهد تا هدایت را تکمیل کند؟ برای اینکه نیازهای حداقلی مردم را تأمین کند و مردم در حداقل‌ها سیراب باشند تا دغدغه نداشته باشند و از سر ترس زندگی نکنند. اگر حداقل‌های آدم تأمین نباشد عشقش به این حداقل‌ها خودبه‌خود زیاد می‌شود و به تعبیر امروزی‌ها «عقده‌ای» می‌شود. انسان را تأمین‌ کنید و بگذارید بالا برود. ظهور امام‌زمان(عج) در چه زمانی است؟ فرق ظهور امام‌زمان(عج) با بعثت پیامبر اکرم(ص) این است که پیامبر اکرم(ص) بعد از اینکه مبعوث شد می‌خواست این عطش را ایجاد کند اما چون سخت بود، خیلی محقَّق نشد، ولی امام‌زمان(عج) بعد از اینکه این عطش ایجاد شد، تازه می‌آید. باید مردمان هیچ سرزمینی به کم قانع نباشند.

واقعاً چه اشکالی دارد ما به کم قانع بشویم؟ ما می‌خواهیم به کم قانع بشویم، یک‌ذره نماز بخوانیم، یک‌ذره زندگی کنیم، یک‌ذره لذت و تفریح کنیم، به یک کمی از اخلاق و معنویت راضی بشویم، اخلاصِ درجۀ بالا نمی‌خواهیم، یک کمی هم از زندگی راضی باشیم. این زندگی چه اشکالی دارد؟ آیا تو می‌خواهی حتماً من را از جای خودم تکان بدهی و هجرت کنم؟! تو می‌گویی «برای رسیدن به قله‌های سعادت بشر مجاهدت کن، بیا و نشاط عالم را رقم بزن، در این راه جان بده!» من نمی‌خواهم این‌قدر بلندهمّت باشم، چه اشکالی دارد؟

اشکال بزرگ زندگی حداقلی این است که خدا اجازه نمی‌دهد هیچ قومی در زندگیِ حداقلی باقی بمانند؛ بلا سرشان می‌آورد و کارشان به قتل و جنایت و بدبختی می‌کشد. فلسفۀ بلاهایی که خدا برای اقوام می‌آورد همین است. می‌فرماید اقوامی که به دون‌همّتی اکتفا بکنند-مخصوصاً اگر حجت بر آنها تمام شده باشد- بیچاره خواهند شد.

«تمدن مبتنی بر هوی» بالاخره فرومی‌ریزد هرچند ممکن است مدتی تدام بیاید

البته این مطلب، غیر از قرآن هم توضیح بیرونی دارد. یعنی غیر از بیان قرآن، اگر حساب «دو دوتا چهار تا» انجام بدهی، می‌بینی که نمی‌شود ادامه داد. «فوکویاما» که لیبرال ‌دموکراسی را آخر دنیا می‌دانست اخیراً اعتراف کرده‌ که لیبرال ‌دموکراسی آخر دنیا نیست! لیبرال دموکراسی با همۀ ظلم‌ها و جنایت‌هایی که انجام داده، نتوانسته به تعادلی برسد که تداوم خودش را تضمین کند. آنها فهمیدند که دیگر نمی‌شود این راه را ادامه داد. یک زمانی مارکسیست‌ها، در شوروی سابق به یک تعادلی رسیده بودند و داشتند زندگی‌شان را می‌کردند، پیشرفت‌شان هم بد نبود اما وضعیت آنها به‌هم ریخت و فروپاشید. باطل فرو می‌پاشد و نمی‌شود آن را ادامه داد.

کاش می‌شد انسان‌ها زندگی بره‌وار داشته باشند و آخرش هم خدا بفرماید «عیبی ندارد که هیچ چیزی نشدی!» چنین چیزی وجود ندارد. خدا همۀ ملت‌ها و همۀ آدم‌ها را امتحان می‌کند تا معلوم بشود این‌طرفی هستند یا آن‌طرفی؟ ممکن است برای برخی افراد، در زمان حیاتشان فروپاشی «تمدن هوی» رخ ندهد ولی خداوند همه را سر پل صراط از این امتحان عبور می‌دهد و تکلیف همه را آنجا روشن می‌کند. خدا به بعضی‌ها می‌گوید تو آدمی هستی که دوران عمرت و اوضاع جامعه‌ات اجازه نداد در این امتحان‌های سخت قرار بگیری ولی اگر می‌ماندی و در این امتحان سخت قرار می‌گرفتی «به این دلائل...» جزء آدم‌های خوب‌ قرار می‌گرفتی، و بعد هم او را به بهشت می‌برد. خدا به بعضی از افراد هم می‌گوید: اگرچه تو همۀ عمرت را خیلی باکلاس زندگی کردی ولی اگر این امتحانات از تو گرفته می‌شد «به این دلایل...» جزء آدم‌های بد می‌شدی، پس جای تو در دوزخ است. دلایلی که خدا در آنجا برای انسان می‌آورد همان چیزهایی است که یک جاهایی در زندگی‌ از خودش نشان داده است.

دین برای زندگی حداقلی نیست؛ برای مسابقه است/ مخالفت خیلی‌ها با دین، سرِ این است که دین را ضروری نمی‌دانند

بعضی‌ها آن سطح بالا را نمی‌خواهند. پس دین برای چیست؟ دین مثل مقررات راهنمایی و رانندگی نیست که صرفاً بخواهد جلوی تصادف را بگیرد؛ دین برای مسابقۀ رالی است! دین برای این است که تو عضو تیم ملی بشوی، آن وقت همۀ لحظه‌هایت مؤثر است، هر لقمه غذایت مؤثر است و مهم است که چه بخوری و چه نخوری. دین برای این است! حالا ببینید رسول‌خدا(ص) چقدر کارش سخت است. اگر پیامبر(ص) بخواهد من را تکان بدهد آیا می‌تواند یا نه؟ اینجا ما به تعریف دین می‌رسیم که دین برای زندگی حداقلی نیست.

علّت مخالفت بسیاری از افراد با دین، همین است که دین برای آنها غیرضروری جلوه می‌کند. دین می‌گوید آن موسیقی حرام را گوش نده، برای حال تو خوب نیست. می‌گوید «من گوش می‌دهم و همیشه حالم خوب است!» اما وقتی به او نگاه می‌کنید می‌بینید، او هیچ‌وقت در عمرش حال خوب را درک نکرده و همیشه در همین حال بوده است. کسی که تهِ دره است می‌گوید «من سقوط نمی‌کنم!» او راست می‌گوید، چون جایی برای سقوط نمانده است!

اگر چیز کمتر را نسبت به بالاتر ترجیح بدهی می‌شود «هوای نفس»/ اگر کسی اولویت را رعایت نکند و سرِ آن چیزی که اولویت ندارد متصلّب باشد، این هم نوعی هواپرستی است

در مقابل خداپرستی، هواپرستی قرار دارد. بت‌پرستی در مقابل خداپرستی نیست چون مشرکین، بت‌ها را شفیع خودشان پیش خدا می‌دانستند. آن پرستشی که خداوند در مقابل خداپرستی قرار می‌دهد «هواپرستی» است، لذا می‌فرماید «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه‏» (جاثیه،23)

هوای نفس لزوماً به معنای یک چیز بد و زشت نیست؛ بلکه گاهی ممکن است چیز خوبی باشد اما بدون اولویت. مثلاً شما به مسجد رفته‌ای، پدر و مادرت زنگ زدند که «بلند شو به خانه بیا، کار داریم...» می‌گویی: الآن بعد از یک عمر به مسجد آمدم، بگذار نمازم را بخوانم! آن‌وقت بدون توجه به درخواست پدر و مادرت، یک مقدار تعقیبات هم اضافه می‌خوانی. این کار می‌شود «هوی»؛ چون کار با اولویت را ترک کرده‌ای و به کار کمتر پرداخته‌ای.

اگر کسی اولویت را رعایت نکند و سرِ آن چیزی که اولویت ندارد متصلّب باشد، این هم نوعی هواپرستی است. پس اگر می‌گویند «هوی» ذهن‌تان صرفاً سراغ هرزگی نرود؛ هر وقت چیز کمتر را نسبت به بالاتر ترجیح بدهید می‌شود هوی. هواپرستی یعنی به کم قانع‌شدن و اصرار بر آن. اگر بلندپروازی نمی‌کنی، لااقل آرزویش را بکن، استغفار بکن، دعا بکن و بگو «خدایا! من را بلندهمّت کن» اصلاً اثر خیلی از دعاها این‌ است که آدم را بلندهمّت می‌کنند و الّا آدم در هواپرستی می‌ماند.

(الف3/ن2)

 

نظرات

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...