گناه چیست؟ توبه چگونه است؟ –جلسه نوزدهم
انسان دوست دارد به یک قدرت، وابسته باشد و اطاعتش کند / اگر حسّ فرمانبریِ تو با اطاعت از خدا ارضا نشد، بهسمت طاغوت میرود/ تاریخ نشان داده «هرکس از ولیّ خدا اطاعت نکند، از عدوّ خدا اطاعت میکند»
شناسنامه:
- مکان: تهران، مسجد امام صادق(ع)
- زمان: رمضان98
- صوت: اینجا
- موضوع: گناه چیست؟ توبه چگونه است؟
- تاریخ: ۹۸/۰۳/۰۳
حس پرستش و حس فرمانبری یک حس ذاتی در انسان است، بهحدی که انسان وقتی از خدا فرمان نبُرد و از خدا حساب نبرد، شروع میکند به فرمانبردن و حساببردن از غیر خدا. نمیشود که انسان «عبد» نباشد؛ اگر عبد خدا نیستی ببین عبد کی هستی؟
دو احساس متضاد در انسان: نافرمانی و فرمانبری!
- انسان دربارۀ نافرمانی و فرمانبری دوتا احساس متضاد دارد؛ هم این ویژگی در وجود انسان هست که دوست دارد نافرمانی و عصیان کند، هم این احساس در وجود انسان هست که دوست دارد خودش را متعلق به یک قدرت بداند و از آن فرمانبری و اطاعت کند. این را میشود در زندگی انسانها بهصورت تجربی هم دید؛ مثلاً برخی از کسانی که مثل فرعون، سلطان ستمگری بودند، گاهی انگار دنبال فرصتی میگشتند که به یک کسی بگویند «چَشم!»
- اینکه انسان در مقابل خدا عصیان میکند، ریشۀ این عصیان را در وجود خودش دارد! همچنانکه انسان وقتی میخواهد خدا را فرمانبری کند ریشۀ این را هم در فطرت خودش دارد. در واقع باید به انسانها گفت: «تو در مقابل چه کسی عاصی هستی و در مقابل چه کسی مطیع هستی؟»
انسان نه بهطور مطلق، عصیانگر است و نه مطیع!
- نه انسان به طور مطلق «عصیانگر» است، نه انسان به طور مطلق «مطیع» است؛ بستگی دارد که هرکدام از این دوتا احساس خودش را کجا فعال کرده و چه جهتی بهکار بسته است؟ بهحدی که میشود گفت: اگر کسی مطیع خدا نشد باید از او پرسید: پس تو مطیع کی هستی؟ اگر کسی ولایت مطلقۀ الهیه را نپذیرفت باید از او پرسید: تو ولایت چه کسی را پذیرفتهای و نوکر چه کسی هستی؟ و اگر گفت «من نوکر هیچکسی نیستم» حرفش دروغ است و قابل اعتنا نیست.
- نمیشود در مورد انسان گفت که «اساساً انسان موجودی است مستقل!» انسان اساساً مستقل آفریده نشده و استقلال برای او امکان ندارد؛ مگر میشود انسان از خدا استقلال داشته باشد؟! انسان همانطور که از نظر جسمی و مادی، هرلحظه به عنایت خدا وابسته است، از نظر روحی و روانی هم مدام به عنایت و ارادۀ خدا وابسته است.
وقتی انسان قدرت خدا را ببیند، حالتِ وابستگی و سرسپردگیِ او تشدید میشود
- حالت وابستگی و سرسپردگی، که در کودک دیده میشود، این حالت را انسان تا وقتی پیر میشود هم در خودش دارد. حتی گاهی از اوقات در افراد پیر، میبینیم که خودشان را وابستۀ بچهشان میکنند.
- این حالتِ وابستگی به قدرت در انسان، باید نسبت به قدرت پروردگار باشد نه غیرخدا. اگر انسان قدرت خدا را ببیند و به آن توجه کند، این حالتِ وابستگی و سرسپردگی در او تشدید میشود! لذا میبینیم که خداوند در قرآن چقدر خودش را مقتدر نشان میدهد! چقدر خودش را دائماً قدرتمند و همهکاره نشان میدهد و غیر خودش را بیکاره و بیاثر در عالم نشان میدهد.
- ببینید که خداوند متعال چقدر در قرآن میخواهد استقلال انسان را بگیرد و بگوید «ای انسان حقیقتاً تو استقلال نداری! هرچقدر هم بر ابزارها مسلط بشوی، باز هم کار در دست من است! حتی اگر یکبار تو کارهایت را تنظیم کردی و یک کاری را خوب انجام دادی، در واقع من به تو اجازه دادهام و برایت ترتیب دادهام، فکر نکن که تو خودت همهچیز را دقیق چیدی و به نتیجه رسیدی!»
- از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند: شما که اینقدر به خدا معرفت داری، این معرفت را از کجا بهدست آوردی؟ فرمود «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ» (نهج البلاغه/حکمت250) من از راهِ بههم خوردن برنامههایم، خدا را شناختم! من عزم کردم و مقدمات هم فراهم بود اما برنامهام بههم خورد، لذا فهمیدم کار دست کسی دیگر است! دائماً خدا این کار را با بندههایش میکند که مدام به او نگاه کنند!
- دیدهاید که بعضیها خصلت نوکرصفتی و مریدبازی دارند. گاهی یک آدم زورگو و صاحب عربده، دور خودش تعدادی نوچه جمع میکند که در خدمتش باشند و این نوچهها هم از اینکه در خدمت او هستند هیچ شرم نمیکنند و احساس شکست نمیکنند. اینها آن حس وابستگی به قدرت و آن حس فرمانبرداری یا فرمانبریشان نسبت به این فردِ زورگو بیدار شده است و از آن لذت هم میبرند!
قرآن حسّ عصیانگری و فرمانبری ما را تنظیم میکند/ تربیت قرآن طوری است که انسان آمادۀ فرمانبردن از خدا بشود
- هر دویِ اینها در وجود انسان هست؛ هم حس عصیانگری و هم حس فرمانبری. خداوند هم در قرآن کریم دارد این دو تا حس آدم را تنظیم میکند؛ مثلاً میفرماید: شیطان را عبادت نکن، خدا را عبادت کن (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَبَنىِ ءَادَمَ أَن لَّا تَعْبُدُواْ الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکمُْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ* وَ أَنِ اعْبُدُونىِ هَاذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛ یس/60و61)
- خدا در قرآن این را قطعی گرفته است که انسان عبد است و بالاخره مریدِ یککسی میشود و از یک کسی حساب میبرد. مثلاً میفرماید: «فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْن» (مائده/3) از آنها نترسید، از من بترسید! یعنی من که میدانم تو دارای ترس و دلهره و نگرانی هستی، اما چرا از او میترسی؟ بیا از من بترس! من که بهتر هستم، من حامی تو هستم، من مهربان هستم، من ظلم نمیکنم، من به نفعت هستم، او که به تو نفع نمیرساند.
- تربیت قرآن خیلی زیبا و فوقالعاده است؛ قرآن آدم را طوری بار میآورد که از خدا حساب ببرد و آمادگی برای فرمانبری از او پیدا کند! اصلاً خداوند در قرآن یککاری کرده که آدم از او حساب ببرد؛ طرز حرف زدنش طوری است که آدم خودش را جمع میکند. البته آن کسی که قرآن خواند و آدم نشد او یک مشکلی دارد که باید در جای خودش بررسی شود.
انسان وقتی از خدا فرمان نبُرد شروع میکند به فرمانبردن از غیرخدا
- حس پرستش و حس فرمانبری یک حس ذاتی در انسان است، به حدی که انسان وقتی از خدا فرمان نبُرد و از خدا حساب نبرد، یکدفعهای شروع میکند به فرمانبردن و حساببردن از غیر خدا.
- مثلاً وقتی به بعضیها میگویید: «این نماز سه رکعت است و آن نماز چهار رکعت است، این دستور خدا است و باید تعبّدی گوش کنیم» اینها شاخ و شانه میکشند که «نه؛ من باید بدانم چرا سه رکعت است!» همین آدم را اگر بررسی کنید، میبینید که نسبت به یک منبع فرمانِ دیگر، بهشدت تعبّدی برخورد میکند، یعنی چشم و گوشبسته، شروع میکند به نوکریکردن برای غیرخدا!
نمیشود انسان «عبد» نباشد؛ اگر عبد خدا نیستی ببین عبد کی هستی؟
- نمیشود که انسان «عبد» نباشد؛ اگر عبد خدا نیستی پس عبد کی هستی؟ اگر به خدا تعبّد نداری پس به کی تعبّد داری؟!
- اوائل انقلاب، با برخی از اعضاء گروهکهای تروریستی مواجه شده بودیم که بهشدت علیه «تعبّدی برخورد کردن با احکام اسلامی» موضعگیری میکردند و تبعیتِ مردم از احکام قرآن را مسخره میکردند اما خودشان با فرمان تشکیلاتی که عضوش بودند، بهشدت تعبّدی برخورد میکردند و مثل آبخوردن، آدم میکشتند فقط بهخاطر اینکه «تشکیلات، به آنها دستور داده بود»!
- باید به چنین کسی گفت: تو نمیتوانی بندگان خدا را بهخاطر تبعیت از فرمان خدا مسخره کنی چون خودت هم عبد هستی! منتها باید دید تو عبد چه کسی هستی؟ از چه کسی میخواهی فرمان ببری؟
بعضیها بهجای ایمان به خدا، مؤمن به طاغوت میشوند!
- قرآن میفرماید: «اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت» (نحل/36) خدا را عبادت کن و از طاغوت اجتناب کن! طاغوت کیست؟ کسی که زور میگوید، کسی که ادعای قدرت دارد، کسی که تو را میترساند، کسی که تو را مرعوب میکند، کسی که تو تمایل پیدا میکنی به قدرتش نزدیک بشوی تا یککمی از قدرتش به تو برسد. قرآن میفرماید: بعضیها بهجای اینکه به خدا مؤمن بشوند به طاغوت مؤمن میشوند! (یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ؛ نساء 51) به طاغوت مؤمن میشوند یعنی هرچه او بگوید، چشم و گوشبسته قبول میکنند و به آن اعتماد دارند.
- احساس عصیانگری هم در انسان چیز بدی نیست؛ یعنی اصلِ این حسّ چیز بدی نیست، اما بنا بود که این حسّ عصیانگری در جان ما بیفتد تا علیه ابلیس، عصیانگری کنیم و علیه طاغوت، معصیت کنیم! کفر هم در اصل، ویژگی بدی نیست؛ منتها کفر به طاغوت! قرآن میفرماید: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ...» (بقره/256) شما باید به طاغوت کفر بورزید و محکم جلوی آن بایستید، همانطور که کافرها جلوی خدا کفر میورزند، شما باید همین احساس را نسبت به طاغوت داشته باشید.
- خداوند در قرآن، طاغوت را در مقابل خدا قرار داده است، یعنی «ای انسان، یا منبع قدرتی که به آن وابسته میشوی خداست، یا منبع قدرتی که به آن وابسته میشوی طاغوت است! حالا خودت تعیین تکلیف کن!»
در تعلیمات دینی رایج، نمیگویند که «اگر عبد خدا نشدی، عبد طاغوت خواهی شد!»
- متأسفانه اکثر تعلیمات دینی ما-که در حوزه و دانشگاه و مدرسه و مسجد رایج است- عموماً دچار این اشکال هستند که انسانها را به بندگی خدا دعوت میکنند اما از بندگی طاغوت، نهی نمیکنند! درحالیکه قرآن فرمود: «أن اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت» (نحل/36) این به فرمودۀ قرآن، شعار انبیا بوده است. پس شما نباید بگویید «بیایید بندۀ خدا بشوید» و برخی هم بگویند «حالا من نمیخواهم بندۀ خدا بشوم!» باید آنطرفش را هم بگویید که «تو اگر بندۀ خدا نشوی، بندۀ طاغوت هستی، عبد ابلیس هستی!»
- اگر میگوییم تعلیمات دینی ما نوعاً اشتباه است، بهخاطر این است که یکطرفِ این مسئله را مطرح میکنند که «چرا شما به خدا کافر شدی، بیا مؤمن به خدا بشو!» اما آنطرفش را نمیگویند که «تو اگر به خدا کافر شدی، مؤمن به طاغوت میشوی!»
بعضیها به دموکراسی غربی، ایمان دارند و نقد آن را هم تحمل نمیکنند!
- بعضیها به دموکراسی غربی و به نظامات سرمایهداری زالوصفتِ جنایتکار، ایمان دارند و در واقع «مؤمن به طاغوت» هستند، چنان وابستگی و تعصب خاصی هم به آن پیدا کردهاند که وقتی دموکراسی غربی را نقد میکنید، آنقدر ناراحت میشوند که به شما ناسزا میگویند! درحالیکه تعدادی از اندیشمندان غربی، خودشان مفصلاً دموکراسی را نقد کردهاند و آن را یک فریب میدانند.
- ما وقتی داریم بندگی خدا را آموزش میدهیم باید در کنارش بگوییم که «اگر عبد خدا نشوی، پس عبد کی میشوی؟» در اینصورت، او میترسد از اینکه عبد شیطان و عبد طاغوت بشود، لذا طبیعتاً میآید که عبد خدا بشود. اما الان معمولاً کسی چنین تصوری ندارد، لذا میتوان گفت که روش ما در آموزش و تبلیغ دین، نادرست است.
انسان یا عبد خداست، یا عبد طاغوت و شیطان؛ حدّ وسط ندارد!
- خدا در قرآن میفرماید: تو یا عبد خدا هستی، یا اینکه عبد طاغوت هستی (یا بدتر از آن، عبد ابلیس و شیطان هستی). حدّ وسط هم ندارد، حالا کدامش بهتر است؟ قرآن اینطوری ما را تربیت میکند و دین را آموزش میدهد، ولی ما وقتی میخواهیم دین را آموزش بدهیم، دنبال این هستیم که اول خدا را اثبات کنیم و بعدش به مخاطب بگوییم «خواهش میکنم بیا عبد خدا بشو!» مخاطب ما هم فکر میکند که اگر عبد خدا نشد، هیچ اتفاقی برایش نمیافتد! درحالیکه باید به او بگوییم: «تو اگر خدا را عصیان کنی، طاغوت را اطاعت و بندگی کردهای و این خیلی بد است!»
- ما بعد از انقلاب چهل سال فرصت داشتیم که از راهِ نشاندادن «قباحت بندگی طاغوت» تعداد خداپرستان را افزایش بدهیم، اما از این فرصت، درست استفاده نکردیم.
- این آموزش قرآن است: «بهجای اینکه از قدرت طاغوت، خائف باشی، از قدرت خدا خائف باش» (فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ؛ آلعمران/175) ولی ما فقط میگوییم «از خدا خائف باش!» حالا اگر کسی گفت: «من فعلاً به خوف از خدا نرسیدهام» باز هم او را موعظه میکنیم و میگوییم: خواهش میکنم خائف باش! درحالیکه باید نقطۀ مقابلش را بگوییم که اگر از خدا نترسی، از طاغوت خواهی ترسید و از او اطاعت خواهی کرد.
تاریخ نشان میدهد «هرکس از ولیّ خدا اطاعت نکند، از عدوّ خدا اطاعت میکند»
- تاریخ اسلام به ما نشان داده است که هرکسی از ولیّ خدا اطاعت نکند، از عدوّ خدا اطاعت میکند و حتی در راه دشمن خدا فداکاری میکند و جان میدهد و هیچ پاداشی هم نمیگیرد و حتی منفعتی هم نمیخواهد! مثلاً طبق برخی از نقلها، در جنگ صفین هفتاد هزار نفر پای رکاب معاویه در مقابل علیبنابیطالب(ع) جنگیدند و کشته شدند؛ یعنی پای ولایت طاغوت ایستادند و با ولیّ خدا جنگیدند و کشته شدند؛ خدا دارد زشتیِ این را به ما نشان میدهد.
- شما بهجای اینکه از شهدای پای رکاب أباعبداللهالحسین(ع) و أمیرالمؤمنین علی(ع) مدام تقدیر بکنید، یکبار دقیق ببینید که آنطرف (در جبهۀ مقابل) چقدر آدمها خودشان را بدبخت کردند؟ ببینید چه تعداد فراوانی از مردم، در اثر تسلیم به طاغوت، نابود شدند!
- شما روی این سؤال فکر کنید: «تاریخ اسلام بیشتر میخواست نشان بدهد که ولایت ولیالله چقدر زیباست، یا بیشتر میخواست نشان بدهد که ولایت طاغوت چقدر زشت است؟» بررسی کنید که حجمِ مطالب تاریخی در هر دو طرف، چقدر است؟ مثلاً اولیاء خدا-از زمان پیامبر(ص) تا امامزمان(ع)- جمعاً چند سال حکومت داشتند؟ بعد نگاه کنید که اولیاء طاغوت، چقدر حکومت کردند؟
مردم گاهی با سکوت خود و عدم یاری حق، لشکر طاغوت میشوند
- قرآن بین بندگی طاغوت و بندگی خدا فاصله یا حدّ وسطی قرار نداده است؛ یعنی یا عبد خدا هستی یا عبد طاغوت! طاغوت هم خودش میداند چطور از کسانی که عبد خدا نشدهاند، کار بکشد، طاغوت گاهی از سکوت این افراد و عدم یاری حق و ولیّ خدا، سوءاستفاده میکند؛ آنوقت همۀ اینها لشکریان طاغوت میشوند!
- چرا خیلیها امامحسین(ع) را یاری نکردند، چون از آنطرف میترسیدند، خُب کسی که از طاغوت بترسد در واقع عبد او شده است. حتی در روایت هست: «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» (کافی/6/434) همینکه حرف کسی را گوش بدهی، بندگیاش را کردهای (حالا اگر او حرف خدا را بگوید عبد خدا شدهای و اگرنه، عبد شیطان شدهای!) نه اینکه گوش بدهی که اجرا کنی؛ همینکه گوش بدهی، عبدش شدهای؛ چرا اینقدر بها دادی که حرفش را گوش بدهی؟
انسان دوست دارد به یک قدرت، وابسته باشد و اطاعتش کند / اگر حسّ فرمانبری تو با اطاعت از خدا ارضاء نشود، بهسمت طاغوت خواهد رفت
- گناه از کجا تولید میشود؟ از آنجایی که خدا شروع میکند به فرماندادن! چرا خدا فرمان میدهد؟ برای اینکه حس فرمانبریِ من ارضاء بشود و الا اگر این حسّ من با فرمانبری از خدا ارضاء نشود، به سمت طاغوت خواهد رفت؛ انسان اینگونه است.
- کاش علم روانشناسی در این زمینهها (یعنی دربارۀ روانشناسیِ بندگی و اطاعت، روانشناسیِ معصیت و نافرمانی) بیشتر کار میکرد و این را بهصورت تجربی برای تمام مردم دنیا -نه فقط مسلمانها و مسیحیها- نشان میداد که «انسان دوست دارد به یک قدرت وابسته باشد، دوست دارد سرسپرده باشد، دوست دارد اطاعتش کند، دوست دارد از او حساب ببرد و به او نزدیک بشود تا احساس امنیت کند» حالا این قدرت را کجا باید گیر بیاورد؟ پیش خدا! خدا میفرماید: اگر این فرمانبری را از من نداشته باشی، از طاغوت یا شیطان خواهی داشت درحالیکه او دشمن توست. (لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین؛ یس/60)
دعوت به بندگی خدا را نصفه و نیمه به مردم نگوییم!
- دعوت به بندگی خدا وقتی شما نصفش را بگویی و نصفش را نگویی، اصلاً ممنوع است! آن نصفهای که معمولاً گفته نمیشود چیست؟ این است که «اگر شما اینطرف را ایمان نیاوردی، ببین به کی ایمان آوردهای؟ اینجا را تعبّداً فرمان نمیبری، پس کی را تعبداً فرمان میبری؟ پس میخواهی به طاغوت ایمان بیاوری؟ پس میخواهی عبد طاغوت بشوی؟ پس میخواهی عبد ابلیس بشوی؟»
- خداوند در آنطرف، ابلیس را گذاشته و ما را ترسانده و گفته است «بیایید به خودم پناه بیاورید» آنوقت ما همینجوری میخواهیم بدون ترساندن از طاغوت و بدون ترساندن از ابلیس، مردم را به سمت خدا ببریم!
خدا با عاشورا میخواست نتیجۀ بندگیِ طاغوت را به ما نشان بدهد
- آیا خداوند با جریان عاشورا میخواست فداکاری امامحسین(ع) را به ما نشان بدهد و ایشان را پیش ما عزیز کند یا میخواست دشمنان امامحسین(ع) را به ما بشناساند؟ خداوند میخواست نتیجۀ بندگیِ طاغوت را به ما نشان بدهد. امامحسین(ع) میخواست به ما نشان بدهد که «اگر ولایت حسین را نپذیری، حتی اگر یزید را هم قبول نداشته باشی، اما جزء نوکرانِ یزید میشوی و برای طاغوت نفله خواهی شد!» هزاران نفر در کربلا بهدست امامحسین(ع) و اصحاب ایشان کشته شدند، آنهم در راه یزیدی که به او معتقد هم نبودند! اما بالاخره عبد طاغوت شدند و بهخاطر یزید، نفله شدند. دنیا اینجوری است، عالم اینجوری است، سنتهای الهی حاکم بر هستی این است!
- اگر عبد ولیّ خدا نیستی، عبد کی هستی؟ عبدِ کدام طاغوت یا طاغوتچه هستی؟ آنطرفش را بگو! ولی متاسفانه آموزشهای رایج دینی ما، طوری نیست که این را نشان بدهد، درحالی که قرآن در بیان خودش این وضعیت را برای انسان ترسیم میکند و میفرماید از طاغوت اجتناب کنید. یا اینکه میفرماید: «فَمَن یَکفُر بالطّاغوت و یُؤمِن بالله فَقَد استمسَکَ بالعُروَةِ الوُثقی» (بقره/256) اول هم کفر به طاغوت را مقدم میکند.
اگر کفر را آموزش ندهیم و فقط ایمان به خدا را آموزش دهیم، کارمان مثل بنیامیه خواهد بود!
- اگر در آموزش خودمان کفر به طاغوت را نگوییم و فقط ایمان به خدا را آموزش دهیم، شیوۀ آموزش ما، مثل بنیامیه خواهد بود! امام باقر(ع) میفرماید: بنیامیه فقط ایمان به خدا را آموزش میدادند اما کفر و شرک را آموزش نمیدادند تا اگر مردم را به شرک کشاندند، مردم متوجّه نشوند. (إِنَّ بَنِیأُمَیَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوهُ؛ الکافی/2/۴۱۵)
- مشکل أمیرالمؤمنین(ع) در میان آن مردم هم این بود که اگر ولایت علی(ع) را نپذیری، ولایت طاغوت را خواهی پذیرفت! علی(ع) سه تا جنگ انجام داد، تا به مردم نشان بدهد: «هرکسی پای علی نایستد، پای دشمن او میایستد و بهخاطرش از خونِ خودش هم میگذرد» امیرالمؤمنین(ع) آنطرفش را نشان داده است.
- خیلی بروید درِ خانۀ اهلبیت(ع) و خیلی بترسید از اینکه شما را رها کنند! به امیرالمؤمنین(ع) متوسل شوید و بگویید: «من را رها نکن، اگر رهایم کنی، عبد طاغوت میشوم و این خیلی وحشتناک است! من نمیخواهم برای کسی مثل یزید بمیرم و خودم را نابود کنم!»
(الف2-ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید