گناه چیست؟ توبه چگونه است؟ –جلسه هجدهم
بیایید جریانی فراتر از یک پویش در جهان راه بیندازیم برای «حس پرستش»/ حس پرستش صرفاً اعتقاد به خدا و ستایش او نیست؛ بلکه احساس نیاز به فرمانبردن از خداست/ برخی ابلیسگونه میگویند: «خدا را ستایش کن، اما اطاعتش نکن!»
شناسنامه:
- مکان: تهران، مسجد امام صادق(ع)
- زمان: رمضان98
- صوت: اینجا
- موضوع: گناه چیست؟ توبه چگونه است؟
- تاریخ: ۹۸/۰۳/۰۲
وقتی برترین هدف و بالاترین جایی که آدم میتواند به آن برسد و از آن لذت ببرد، خود خدا باشد، آدم یک شوریدگی و بیقراری خاصی نسبت به آن پیدا میکند و بعد یک اتفاق خوب برایش میافتد و آن «بیدارشدن حسّ پرستش» است! انسان وقتی متوجه خدا میشود این حسّ در او بیدار میشود که «خدایا میخواهم تو را بپرستم و از تو اطاعت کنم»
کسی که یکشبه راه صدساله میرود، چه اتفاق خوبی در دلش میافتد؟
- بعضیها راه صدساله را یکشبه طی میکنند، بعضیها در یک لحظه-مثلاً در پیِ یک حادثۀ تلخ- برایشان یک بیداریای حاصل میشود. بعضیها هم گاهی با کمترین آموزش دین یا در اثر ضعیفترین شیوۀ بیان معارف دینی، دلشان هوشیار میشود و راه را پیدا میکنند. لذا میبینیم که همین شیوههای رایج و احیاناً ضعیف در معرفی دین هم خیلیها را بیدار کرده و به اوج شهادت و قرب الهی رسانده است.
- کسانی که از کمترین فرصتها استفاده میکنند و بیدار میشوند؛ چه اتفاقی برایشان میافتد؟ در این جلسه میخواهیم دربارۀ این اتفاقِ خوب صحبت کنیم؛ اتفاقی که با آنهمه بحثهای مقدماتی جلسات قبل، میخواستیم همان اتفاق رخ بدهد. یعنی اگر انسان یک زندگیِ درست و یک شخصیت متعادل داشته باشد، همان اتفاقِ خوب باید برایش بیفتد؛ همان اتفاقی که برای برخی افراد در شرایط خاصی میافتد و بدون طیکردنِ آن مقدمات، در یک لحظه برایشان یک بیداریای حاصل میشود.
- وقتی این اتفاق خوب، برای کسی بیفتد دیگر معنای گناه را میفهمد، نسبت به گناه حساس میشود، اهل پرهیز و اهل توبه و استغفار خواهد شد و یک زندگی بسیار شیرین، هیجانانگیز، معنوی، نورانی و لذتبخش پیدا خواهد کرد. اصلاً «تربیت خوب» یعنی فراهمکردن مقدمات این اتفاق خوب! یکی از فوائد اندکِ این اتفاق خوب هم این است که اخلاق آدم خوب میشود.
چه اتفاقی باید برای ما بیفتد که موضع خود را نسبت به «بالاترین هدف» مشخص کنیم؟
- این اتفاق خوب چیست؟ این اتفاق خوب، بیدارشدن یک انگیزۀ غریزی اما خفته و پنهان در وجود انسان است که موضع انسان را نسبت به بالاترین هدفی که میتواند در زندگی داشته باشد، مشخص میکند.
- دربارۀ «هدف» یکی از روانشناسها بهنام «آقای کُلمن» میگوید: «اگر از یک بچه پرسیده شود که چرا بعضی از سنگها نوکتیز هستند؟ جواب میدهد: برای اینکه کسی روی آنها ننشیند!» ایشان از این مطلب استفاده میکند که بگوید «بچهها از کودکی برای هرچیزی دنبال هدف هستند» روانشناسهای دیگر هم گفتهاند که انسانها از سه سالگی برای هر پدیدهای یک هدف تصور میکنند.
- آقای کُلمن میگوید: این یک امر غریزی است که همهچیزِ این جهان را هدفدار بدانیم، تحقیقات نشان میدهد که بزرگسالان همیشه بهدنبال معنا در زندگی هستند (معنا یعنی هدف نهاییای که زندگی ما باید داشته باشد)
- در جلسه قبل بیان شد که اگر ما اهل برنامهریزی باشیم، همین برنامهریزی، ما را اهل شفاف نگاهکردن به اهداف میکند و بعد کمکم دنبال بالاترین هدف میگردیم و اگر منفعتطلب باشیم دنبال بالاترین منفعت میگردیم. بالاترین هدف نمیتواند برای انسان چیزی جز خدا باشد!
آن اتفاق خوبی که باید برای همۀ ما بیفتد «بیدارشدن حسّ پرستش» است!
- اگر انسان یکمقدار به این خدا «متوجه» بشود و «مؤمن» بشود یک اتفاق خوب برایش میافتد؛ یعنی یک حسّ در وجودش بیدار میشود، یک غریزه در وجودش فعال میشود که اصلاً زندگی او را متحول میکند. این حسّ باعث میشود که بگویی: «ای هدفِ بزرگ، نسبت من با تو مانند نسبتم با دیگر اهداف زندگی نیست!» مثلاً اگر هدفت گرفتن مدرک دکترا باشد، این هدف نمیتواند وجود تو را به آتش بکشد! اما وقتی هدفت خدا شد، یک اتفاقات دیگری رخ میدهد.
- اگر بالاترین هدف و بالاترین جایی که آدم میتواند به آن برسد و از آن لذت ببرد، خود خدا باشد، آدم یک شوریدگی و بیقراری خاصی نسبت به آن پیدا میکند و بعد به این اتفاق خوب میرسد؛ این اتفاق خوب، بیدارشدن حسّ پرستش است!
پرستش خدا فقط اعتقاد به خدا و ستایش او نیست؛ حسّ پرستش یعنی احساس نیاز به فرمانبردن از خدا
- البته حس پرستش فقط این نیست که به خدا معتقد باشیم و او را ستایش کنیم! حس پرستشِ حقیقتی فراتر از اعتقاد به خدا، یا دوستداشتن و ستایش پروردگار است. حس پرستش یعنی احساس نیاز به فرمان بردن از خدا.
- وقتی انسان متوجه خدا میشود یک حسی در او بیدار میشود به نام حس پرستش یا غریزۀ پرستش! اینکه «خدایا میخواهم بپرستمت، میخواهم تو را اطاعت کنم، میخواهم مال تو باشم، میخواهم مالک من باشی، میخواهم عبد تو باشم و تعلق به تو داشته باشم...» دیگر کمکم عشقش به این میشود که فرمان خدا را گوش کند! این یک آئین نیست؛ یک غریزه است، یک احساس باطنی و فطری است!
ساختن شخصیت متعادل برای انسانها، بهمنظور بیدارشدن «حسّ پرستش» است
- آنهایی که یکشبه راه صدساله را طی میکنند یا کسانی که در یک لحظه منقلب و متحول میشوند، یکدفعهای همین حسّ در آنها بیدار میشود؛ اینکه «خدایا دوست دارم تو را بپرستم!»
- بعضیها-بدون اینکه مراحل مقدماتی را برای متقاعدشدن به دینداری، طی کرده باشند- از همان اول که دربارۀ خدا با آنها حرف میزنی، یکشبه راه صدساله را طی میکنند! همینکه میگویی «خدا هست!» میگوید: «یک حسی در درونم میگوید که من میخواهم این خدا را بپرستم! میشود من از او اطاعت کنم؟ آیا به من فرمان داده است؟» این یک حس است که باید در درون انسان بیدار بشود.
- ما اگر دنبال ساختن و پرداختنِ یک شخصیت متعادل برای انسانها هستیم، در واقع برای بیدارشدن همین حسّ است. اگر امامزمان(ع) میخواهند بیایند و عدالت را برقرار کنند و جهانی پر از عدل و داد و آرامش و امنیت ایجاد کنند، برای بیدارشدن همین حسّ است که «خدایا، میخواهم اطاعتت کنم، میخواهم به تو بگویم چَشم! دوست دارم تو به من دستور بدهی!»
- حالا اگر حس پرستش، در ما بیدار بشود، چه اتفاقی میافتد؟ امامزمان(ع) ظهور خواهد کرد! چون امامزمان(ع) فقط به کسانی فرمان خواهد داد که فرمانبرِ خدا هستند!
بیایید جریانی فراتر از یک پویش در جهان راه بیندازیم برای «حس پرستش»!
- برخی آدمهای بدبخت، پرچم نابودی فطرت خودشان را عَلم کردهاند که «ما نمیخواهیم امر خدا را اطاعت کنیم!» خُب آنها این پرچم را عَلم کردهاند، اما چرا بیدارها این پرچم را علم نمیکنند که «خدایا میخواهم بپرستمت، میخواهم دربهدر دنبال دستور تو باشم و آن را اجرا کنم، این خواست قلبی من است، من را از اوامر خودت محروم نکن، به من دستور بده!»
- بیایید برای این اتفاق خوب، جریانی فراتر از یک پویش در جهان راه بیندازیم؛ و با صدای بلند، آن را فریاد بزنیم؛ انواع هشتگها را درست کنیم و در اینترنت، داغش کنیم، خودمان را جزء جریان و حزبِ این اتفاق خوب اعلام کنیم و با آن زندگی کنیم؛ برایش کار فرهنگی انجام دهیم و تحت تأثیر آن، سبک زندگی تعریف کنیم، برایش سرود بسازیم و بهخاطرش مدرسه تأسیس کنیم.
- بیایید عضو فرقۀ ناجیه بشویم؛ فرقۀ کسانی که دوست دارند امر خدا را اجرا کنند و این را نیازِ خود میبینند. کسانی که میخواهند خدا را مثل یک عبد بپرستند. در این عالم، فرقههای زیادی درست شده است، بعضیها مایلند مانند سگی روی زمین راه بروند و قلادۀ خودشان را دست زنی بدهند(یا زنی قلادۀ خودش را دست مردی بدهد) اینها هم فرقههای کوچکی هستند که وجود دارند!
- بعضیها بیرق نافرمانی نسبت به دین، بلکه نسبت به فرهنگ را عَلم کردهاند؛ یا نافرمانی نسبت به هرآنچه انسانها معمولاً آن را خوب میدانند! مثلاً مردم لباسِ پاره را بد میدانند و میگویند «لباس مرتب بپوش» آنوقت بعضیها علیه همین چیزها هم عصیان میکنند؛ یعنی عصیانگری علیه فرهنگ، سنتها، وجدانیات و اخلاقیات انسانها را باب میکنند! خُب شما چرا در مقابل اینها، اطاعت از خدا را باب نمیکنید؟!
برای معرفی «حزب پرستش» در جهان، بیرقی برافراشته کنید
- لازم است یک کسانی در جهان، بیرقی را برافراشته کنند و خودشان را عضو حزبی اعلام کنند به نام «حزب پرستش» یا «حزب عبودیت» و با افتخار، این را فریاد بزنند. اگر این غریزه و این حس، در تو بیدار شده است، خُب فریادش را بزن و بگو: «ای آدم شهوتران، تو کشش به شهوترانی داری، من هم دارم کشش خودم را اعلام میکنم، من هم دارم به یک کششی درونیِ خودم پاسخ میدهم، عشقِ من این است که او را بپرستم و او را اطاعت کنم....» این را فریاد بزنید، آنوقت ببینید در جهان، چه اتفاقی میافتد!
- خدا برای این «فرقۀ ناجیه» برنامه اعلام کرده است؛ مثلاً برنامۀ نماز جماعت! روزی سه مرتبه بیایید و خودتان را در این صفوف قرار بدهید تا به همه اعلام کنید. شما هم مقابله کنید با آن کسانی که معصیت پروردگار میکنند، شما بگویید که «من مطیع خدا هستم» قصۀ نماز با خیلی از کارهای خوبِ دیگر (مثل رعایت اخلاق) فرق میکند، چون در نماز نشان دادهای که داری یک کسی را میپرستی، داری دستور اجرا میکنی، یعنی پرچم پرستش را بالا بردهای! لذا اصلاً نمازِ تنهایی، به ارزش نماز جماعت نمیرسد. نماز پرچم است؛ پرچم را که انسان در اتاق خانهاش برافراشته نمیکند!
- ما باید در این جهان، جریانی راه بیندازیم، باید در میان بشریت حرفی را با صدای بلند بزنیم، و آن اینکه «ما میخواهیم خدا را اطاعت کنیم، ما نمیخواهیم فقط به او اعتقاد داشته باشیم، ما نمیخواهیم فقط به هنگام نیاز، درِ خانۀ او برویم و از او کمک بخواهیم، ما میخواهیم به او چَشم بگوییم، ما دنبال فرمان او هستیم»
کسی که اهل برنامه باشد، کمکم حسّ پرستش در او بیدار میشود
- این حسّ پرستش، درواقع یک غریزه است در انسان که روانشناسها هم آن را بیان کردهاند، بعضی لحظهها این غریزه بیدار میشود.
- ما چرا میگوییم که آدم باید اهل برنامه باشد؟ برای اینکه این غریزه در او بیدار بشود. چون التزام به برنامه، یکمقدار هواپرستی انسان را کنترل میکند که بعدش با این فرد، میشود دو کلمه حرفِ حساب زد! چرا میگوییم که آدم باید منفعت خودش را بخواهد و از ضرر فرار کند؟ برای اینکه وقتی سراغ منافع خودش-و کمکم سراغ منافع عالی خودش- میرود، به سؤال بسیار عالیِ «بعدش چی» میرسد! چرا انسان باید محدودیتهای دنیا را بشناسد و بفهمد که در دنیا بسیاری از محدودیتها هست؟ برای اینکه آرام بشود و نسبت به محدودیتها بیتاب نشود، وقتی آرام شد، تازه میشود با او حرف زد و گفت: «تو برای این به دنیا نیامدهای که مشکلاتت را حل کنی، این مشکلات هست! شاید یکمقدار کم و زیاد شود اما برطرف نمیشود! خب این مشکلات را رهایش کن و ببین تو برای چی آفریده شدهای؟»
- چرا انسان باید اهل تعیین هدف باشد و عالیترین هدف را برای خودش تعیین کند؟ عالیترین هدف چیست؟ هر هدفی که مرا آتش بزند، عشق و شوریدگی در من ایجاد کند و هرچه دربارۀ او فکر کنم، بیشتر مرا در عشق بسوزاند! نه هدفی که اگر تصور کردم به آن رسیدهام، بتوانم دربارهاش این سؤال را بپرسم که «بعدش چی؟» که حتی بهشت خدا هم اینگونه است، که میتوانم سؤال کنم بعدش چی؟ درپاسخ میگوییم: «بعدش خودِ خدا!»
وقتی حسّ پرستش در تو بیدار شود، دنبال «فرمانِ خدا» میگردی
- وقتی خودِ خدا هدف انسان شد و انسان به این هدف عالیِ خودش توجه پیدا کرد، این حسّ در انسان بیدار میشود که «خدایا میخواهم بپرستمت! خدایا، این حسّ در من گم شده بود اما وقتی تو را دیدم، این حسّ در من بیدار شد! من وقتی یک گل زیبا را دیدم گفتم «چقدر لطیف و زیباست، چقدر خوشبو است، خوب است آن را ببویم!» وقتی غذای خوبی را دیدم و گرسنه شدم، گفتم «چقدر خوب است این غذا را بخورم!» وقتی آب گوارایی دیدم به یاد تشنگی افتادم و گفتم «خوب است آن را بنوشم» و... اما خدایا وقتی تو را دیدم گفتم «چقدر خوب است تو را بپرستم! تو به من فرمان بدهی و من به تو چَشم بگویم!»
- وقتی حسّ پرستش در وجودت بیدار بشود، میگویی: «خدایا چه فرمانی داری به من بدهی؟» خدا هم از سر مهربانی و از سر لطف، این تقاضای غریزی بندۀ خود را بیپاسخ نگذاشته و به او فرمان داده است؛ چون میداند که بندهاش چه میخواهد!
یک انسان منفعتطلب وقتی به خدا رسید، چه حسّی در او بیدار میشود؟
- یک انسان منفعتطلب، وقتی از زیر یوغ بندگی دیگران نجات پیدا کرد و به خدا رسید، چه حسّی باید در او بیدار شود؟ حسّی که میگوید: خدایا تا قبل از اینکه تو را بشناسم آزاد بودم و اگر کسی میخواست مرا به بردگی بکشد، فریاد میزدم ولی الان دوست دارم بندۀ تو باشم!
- خدا فقط خالقِ ما نیست و رابطۀ ما با خدا فقط این نیست که از او روزی بخواهیم و کمک بگیریم! مگر ما مورچه هستیم؟ مورچهها و حیوانات، فقط از خدا کمک میگیرند و از او روزی میخواهند، همۀ حیوانات محتاج روزی گرفتن از خدا هستند. اما آدمها وقتی به خدا میرسند حسّ دیگری پیدا میکنند غیر از حسّ حیوانات و آن حسّ پرستش است.
- حتی انسانها وقتی به خدا برسند فقط او را ستایش نمیکنند، خدا در قرآن میفرماید: اگر تو مرا ستایش کنی که هنر نکردهای، زمین و آسمان همه دارند من را تسبیح میگویند! «یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض» اینکه من را تحسین کنی و ثنا و تسبیح بگویی که هنرِ تو صرفاً نیست؛ پس تو با حیوانات، نباتات و جمادات چه فرقی داری؟!
خدایا میخواهم اطاعتت کنم؛ مثل یک عبد که مولایش را اطاعت میکند!
- تو اگر بیداردل باشی یا اگر یکروزی دلت بیدار بشود، وقتی من را شناختی، این حسّ غریب در تو بیدار خواهد شد و این اتفاق خوب در تو خواهد افتاد که «خدایا میخواهم اطاعتت کنم؛ مثل یک عبدی که مولایش را اطاعت میکند!» نه مثل یک رانندهای که از پلیس راهنمایی رانندگی اطاعت میکند! نه مثل دانشآموزی که از معلم و ناظم مدرسه اطاعت میکند، فراتر از این حرفها؛ میخواهم مالک و صاحباختیار من باشی!
- عبد، اصلاً صاحب اختیار نیست! لذا میگوید: خدایا ساعت اول صبح چه کنم؟ دو رکعت نماز بخوان. چگونه نماز بخوانم؟ وضو بگیر، اینچنین اقامه کن. بعد چه کنم؟ ذکر بگو، بعد چه کنم؟ امری نمیکنم. خدایا اگر فرمان ندهی، بیچاره میشوم! خُب دنبال معیشت برو! اصلاً عبد نمیتواند یک لحظه بدون فرمانِ مولایش زندگی کند.
- وقتی آن مقدمات در شخصیت انسان فراهم شد انسان به بیداریِ این حس در درون خودش میرسد که «خدایا من میخواهم بپرستمت و پرستیدن تو، به اطاعت کردن از تو است!»
همین که بفهمی چه کسی تو را خلق کرده، دوست داری عبدِ او بشوی!
- بیایید خودمان یک جریان درست کنیم! بیایید عضو یک دین و یک فرقه بشویم؛ دین و فرقهای که الان هست؛ «بندگی و عبودیتِ خدا» و همان چیزی که قرآن میفرماید «یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ» (بقره/21) بندگی کنید خدایی را که شما را آفرید! یعنی بههمین دلیل که خداوند شما را آفریده است، این حس در درون شما هست. یعنی اگر فطرتت بیدار باشد، همین که متوجه بشوی چه کسی تو را خلق کرده، میبینی که دوست داری عبدِ او بشوی!
- هرکسی که این حس در او بیدار نشده است به «دکتر روانکاو» مراجعه کند! روانکار چهکار میکند؟ میگردد و عقدههای ما را پیدا میکند و مشخص میکند که «ایراد ما کجا است؟ چرا ناراحت هستیم؟ چرا فلان عیب را داریم؟ چرا این استرس در ما هست؟ و...» کاش یک کسانی بودند که روانکاوانه برای هرکدام از ما علت این گرهِ روحی ما را روشن میکردند که «چرا حس پرستش در تو بیدار نشده است؟ چرا فقط و فقط مشغول بندگی او نشدهای؟ چرا عشقت به چنین موضوعی متوجه نشده است؟»
ببینید خدا چه میکند برای اینکه حس عبودیت در ما بیدار بشود!
- ببینید خدا چه میکند برای اینکه این حس در ما بیدار بشود! بهشت را برای ما به تشویق گذاشته و جهنم را برای ما به تنبیه گذاشته است! مرگ و تلخیهای حیات را گذاشته است. تمام مقدرات سختی که برای حیات بشر هست، فلسفهاش این است که ما این حس را در خودمان بیدار ببینیم! ولی ما مدام میرویم درِ خانۀ خدا و میگوییم: «خدایا این مشکلِ من را برطرف کن!» خدا میفرماید: «حالا اگر این مشکل را برطرف کردم، کار دیگر نداری؟ این مشکل را که من خودم برایت گذاشتهام! الان که آمدهای داری با من صحبت میکنی هیچ احساس دیگری در تو بیدار نشده است؟»
- خداوند گاهی اوقات، خواستۀ بندهاش را نگه میدارد و جواب نمیدهد، تا ببیند آن حسّ پرستش در بندهاش بیدار میشود یا نه؟ گاهی هم زود جواب بندهاش را میدهد و مشکلش را برطرف میکند و میگوید: «خُب حالا میخواهی مرا پرستش کنی یا نه؟» گاهی دوتا نعمت دیگر هم به آن اضافه میکند تا خیالش راحت شود و میگوید: «حالا دیگر میآیی من را پرستش کنی؟»
وقتی حسّ پرستش بیدار شد، گناه هم معنا پیدا میکند
- اصلاً هدف خلقت ما همین است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات/56) خدا میخواهد این حسّ خوب، در ما بیدار بشود، وقتی این حس بیدار شد، آدم به موضوع گناه میرسد؛ گناه یعنی «خدایا تو را اطاعت نکردم!» آنوقت حتی اگر خدا هم بگوید «بندۀ من، اشکالی ندارد...» او میگوید: «خدایا، چرا اشکال ندارد؟ خیلی هم اشکال دارد!»
- اولیاء خدا همینطور هستند، گناه که نمیکنند، حتی گفتهاند که «ترک اُولی» نمیکنند، بلکه یک اتفاقاتی میافتد که حتماً برایشان خوشایند نیست، لذا بهخاطر همان اتفاقات، گریه میکنند و ضجه میزنند و اینقدر ابراز شرمندگی میکند!
بیایید عبودیت را در بین خودمان به یک فرهنگ تبدیلش کنیم و آن را با افتخار، فریاد بزنیم!
- ما میخواهیم یک جریانی راه بیندازیم و آن را به یک فرهنگ تبدیل کنیم؛ البته فرهنگی که در درون ما ریشه دارد، نه فرهنگ و رسمی مثل سیزدهبدر! اگر کسی رسمِ سیزدهبدر را انجام ندهد، دیگر خودش را نمیکشد و ضجه نمیزند، مثلاً میگوید خُب امسال یک کاری پیش آمد و نتوانستیم سیزدهبدر برویم...
- ما میخواهم این دین و این حسّ پرستش را در بین خودمان به یک فرهنگ عمیق تبدیلش کنیم؛ فرهنگی که لایۀ روئین آن را فریاد بزنیم و لایههای زیرین آن در اعماق جان ما عشقی برافروخته بکند و آتشی ایجاد بکند.
- میخواهیم یک فرهنگی ایجاد کنیم و بگوییم: «ما پرستندگان خدا هستیم! ما اطاعتکنندگان از خدا هستیم!» باید این را با افتخار صدا بزنیم، همین فریاد ما ، دلها را بیدار میکند و در جهان، غوغا میکند! آنوقت است که دشمنان پرستش، کمکم خودشان را نشان میدهند. البته همین الان هم این دشمنیها کم و بیش دیده میشود. دشمنان بشریت که میخواهند انسانها را مطیع خودشان کنند، اصرار دارند که بشر دنبال اطاعت از خدا نباشد، چون اگر دنبال اطاعت از خدا باشد دیگر زیر بار غیرخدا نمیرود و به دشمن خدا کولی نمیدهد!
چرا در حکومت امامزمان(ع) بیدینها خودشان را سانسور میکنند؟
- آنوقت شما خواهید دید که اصل مسئلۀ بیدینی، درواقع توطئۀ سیاسی است و الا بشر که به این سادگی، به بیدینی نمیرسد!
- در زمان حکومت امامزمان(ع) دیگر کسی را برای بیدین شدن فریب نمیدهند و کسی را برای بیدین شدن مجبور نمیکنند، اما هرکس بخواهد بیدین بشود آزاد است، آنوقت اگر کسی بیدین بشود، خودش خودش را پنهان میکند، خودش خودش را سانسور میکند! چرا؟ چون میداند که بیدینی زشت است و مردم خیلی این سبک زندگی را بد میدانند، لذا بااینکه بیدینی آزاد است، اما چون نمیخواهد در نگاه مردم تحقیر شود، علناً بیدینی نمیکند. آنوقت دیگر کسی که بیدینی میکند، برای خودش کلاس نمیگذارد و قیافه نمیگیرد، چون غریزۀ پرستش در عموم مردم بیدار شده است و همه میدانند که این حسّ پرستش خیلی حسّ قشنگ و باافتخاری است و همه از آن لذت میبرند. کار به جایی میرسد که اطاعت از خدا و ترسیدن از خدا افتخار میشود؛ یعنی اینکه «من دوست دارم از خدا اطاعت کنم، من از خدا میترسم!»
نهایتِ عشقبازی خدا با بندگانش این است که به آنها فرمان بدهد
- حسّ پرستش، یک عشقی دارد! نهایتِ عشقبازی خدا با بندگانش و نهایت پذیرش عشقِ بندگانش این است که خدا به بندهای فرمان بدهد، لذا به پیغمبر خودش بیشتر از ما فرمان داده است، مثلاً فرمان داده است که «نماز شب بر تو واجب است!» خوش به حال رسولخدا(ص)! چقدر بیشتر دستور دریافت کرده است. البته خداوند دستورات دیگری برای اولیاء خدا طراحی کرده است که هیچوقت ما به آن نمیرسیم، چون طاقتش را نداریم.
- خداوند در حدیث قدسی میفرماید: «یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِیٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ غَنِیّاً لَا تَفْتَقِرُ» (عدهالداعی/310) ای فرزند آدم، من غنیای هستم که فقیر نمیشوم، مرا اطاعت کن در آنچه به تو امر کردهام، آنوقت تو را غنیای قرار میدهم که هیچگاه فقیر نشوی. «یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ حَیّاً لَا تَمُوت» من زندهای هستم که هرگز نمیمیرم، مرا اطاعت کن در آنچه به تو امر کردهام، آنوقت من تو را زندهای قرار میدهم که هرگز نخواهد مرد.
- این حسّی که «انسان دوست دارد دستور گوش کند و اطاعت کند» از چند سالگی در انسان بیدار میشود؟ روانشناسها گفتهاند از هفتسالگی! اگر ما بچهها را خرابشان نکنیم، بچهها این حسّ قشنگ را از همان هفتسالگی ادامه میدهند، دخترها در این حسّ پرستش در نُه سالگی به اوج میرسند و پسرها در چهاردهسالگی؛ یعنی دوست دارند کسی را اطاعت کنند.
برخی ابلیسگونه میگویند: «خدا را ستایش کن، اما اطاعتش نکن!»
- آیا انسان هرچیزی را دوست بدارد، دوست دارد از او اطاعت کند؟ نه! مثلاً انسان غذا را دوست دارد و آن را میخورد. آیا انسان هرچیزی را دوست بدارد، دوست دارد آن را بندگی کند؟ نه! مثلاً انسان اگر عطری را دوست داشته باشد، دوست دارد آن را بو کند؛ «کلٌ بِحَسَبِهِ» ولی اگر کسی خدا را شناخت و خدا را دوست داشت، دوست دارد او را بپرستد و اطاعت کند. آنوقت بعضیها اینقدر هنرمند هستند که ابلیسگونه میگویند: «بیا خدا را بپرست، خدا را ستایش کن، خدا را قبول داشته باش، خدا را مؤمن باش، اما اطاعتش نکن!» ببینید شیطان با این افراد چه میکند! اصلاً اینها خودشان ابلیس هستند!
- حس پرستش باید با حس حسادت درگیر بشود، با حس حبّالدنیا-با انواع و اقسامش- باید درگیر بشود؛ اینها زورشان به حس پرستش نمیرسد، چون حس پرستش خیلی قویتر است. ماه رمضان، خصوصاً اگر در تابستان باشد، لحظههای عشقبازی با خدا است؛ با زبان روزه میگویی «خدایا ببین میپرستمت، ببین اطاعتت میکنم!» لذا به کسانی که در ماه رمضان روزه میخورند، باید گفت: «پس عشق تو به پرستش چه میشود؟ این را چهکار میکنی؟ اذیت نمیشوی که به این حسّ خودت پاسخ ندادهای؟! بعداً با روح خودت چه خواهی کرد؟»
خدا فرمود: مرا اطاعت کنید تا گوش و چشم شما بشوم!
- در حدیثی از رسولخدا(ص) نقل شده است که خداوند میفرماید: اگر بندۀ من، اوامر مرا اطاعت کند، آنوقت من گوشِ او میشوم که با آن بشنود، من چشم او میشوم که با آن ببیند، ، من زبان او میشوم، من دست او میشوم... (وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا؛ کافی/2/352)
- از حاجآقا فخر(ره) پرسیدند شما بعضی از غذاها را نمیخورید و پرهیز میکنید و میگویید «شبههناک است» چطوری متوجه میشوید این غذا از مالی خریداری شده است که یکمقدار حرام در آن هست؟ گفت: خودش میگوید که من را نخور! شما چرا متوجه نمیشوید؟!
- اینها هم نتایج پرستش است، آدم وقتی به خدا نزدیک شد گوش و چشمش باز میشود و حسش فعال میشود، جدا از اینکه دلش برای خدا تنگ میشود و جدا از اینکه دوست دارد اطاعت کند و به چیز دیگری هم کاری ندارد چون میخواهد غریزۀ پرستش خودش را تأمین کند و به تعبیر دقیق کلمه، میخواهد غریزۀ عبودیت و عبدبودن و مملوکبودن خودش را نشان بدهد، چنین فوایدی هم به او میرسد. جالب اینجاست که خدا این فواید را به بندهاش-در اثر عبودیت- میدهد، اما بندهای که به اینجا رسیده است، میگوید «من اینها را نمیخواهم؛ من خودت را میخواهم...»
(الف2-ن2)