تاریخ بعثت و عصر ظهور - جلسه چهارم
در جاهلیت هم خدا را بهعنوان خالق، قبول داشتند ولی میگفتند «خدا زیاد در زندگی ما دخالت نکند!»/ الان هم سکولارها، خدا را تا یکجایی قبول دارند، اما خیلی راحت، بخشهایی از دین را کنار میگذارند/ بزرگترین جهاد پیامبر علیه کفار (جهاد کبیر) سرِ یک موضوع سیاسی بود/ مؤثرترین حرف دشمنان علیه پیامبر(ص)، یک حرف اخلاقی بود؛ گفتند «او میخواهد اختلاف بیندازد!»
شناسنامه:
- زمان: 1400/01/28
- مکان: برنامه وقت سحر شبکه افق
- موضوع: تاریخ بعثت و عضر ظهور
- صوت: اینجا
- فیلم: اینجا
خوبیهای دوران جاهلیت را میگوییم تا متوجه بشویم الآن هم دچار یک «جاهلیت مدرن» شدهایم
مجری: کلّیت بحث به اینجا رسید که تفسیر سیاسی اجتماعی پیامبر(ص) از اسلام باعث مخالفتهای با ایشان شد. اگر امروز ما این تفسیر را در جامعه نداشته باشیم، دوباره درگیر همان موضوع میشویم. سؤال این است که ما امروز در چه مواضعی شبیه به عصر جاهلیت هستیم؟
اجازه بدهید فعلاً سؤال شما را پاسخ ندهم و اواخر بحث به این سؤال برسیم؛ چون فکر میکنم هنوز مقدماتی لازم است و نمونههایی لازم است که من برای خوبیهای دوران جاهلیت بگویم، تا اگر گفتیم که الآن دچار یک جاهلیت مدرن شدهایم، به بعضیها بر نخورد.
البته ما هنوز جاهلیت را با زمان خودمان تطبیق ندادهایم. فعلاً گفتیم در جاهلیت اینجوری هم نیست که همهچیز سیاه باشد. اولاً ما اگر عصر بعثت را اینطور تلقّی کنیم که رسول خدا با یک عدهای مطلقاً سیاه مواجه بوده و دیگر نمونۀ آنها پیدا نمیشود، شما نیمی از تاریخ حیات پیغمبر را باید حذف کنید و از حیّز انتفاع ساقط کنید و بگویید اینها به درد کتابهای درسی نمیخورد. چرا؟ چون رسول خدا(ص) با یک قوم یأجوج مأجوجی برخورد داشتند که اصلاً نمونۀشان نیست، پس چه فایدهای دارد ما الآن بنشینیم قصههای آن زمان را بگوییم؟ چون آنجور آدمها که الآن دیگر نیستند!
کسانی که در مقابل پیامبر ایستادند، نمونههایشان در زمان ما هم هستند/ دشمنان پیامبر، خالقیت خدا را قبول داشتند
بنده میخواهم در این شبها مقدماتی را بچینم تا بگویم که اتفاقاً آنهایی که مقابل پیغمبر ایستادند نمونههایشان زمان ما زیاد بودند. و شما الآن میخواهید ببینید که چه تشابههایی وجود دارد. منتها اجازه بدهید که من آن حرف قبلی را حسابی با آیات قرآن بیشتر جا بیندازم و بعد به این هم میرسیم.
امروز میخواهم بیشتر از آیات قرآن استفاده کنم که خداوند در این آیات، علیه جاهلیت مطرح میکند، اما در همین آیات، حرفهایی هم به نفع جاهلیت زده میشود. مثلاً میفرماید «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّه» (عنکبوت/61) اگر از این مشرکین بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفرید و شمس و قمر، در تحت قدرت اوست؟ حتماً آنها میگویند الله تبارک و تعالی، «لَیَقُولُنَّ اللَّهُ»، یعنی با چند تا تأکید پشت سر هم، این را میفرماید.
حدود شش آیه در قرآن کریم با این مضمون وجود دارد. مثلاً در آیۀ دیگری میفرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّه» (عنکبوت/63) اگر از مشرکین بپرسی چه کسی از آسمان باران را نازل میکند روی زمین؟ قطعاً میگویند خدا.
طبق آیۀ قرآن، مشرکین زمان پیامبر، خدا را قبول داشتند و بتها را «واسطه و شفیع» میدانستند
پس مشرکین یا کافران معتقد به خدا هستند (در جلسات بعد، در اینباره مفصّلتر صحبت خواهم کرد که ترجمۀ مشرک و کافر در قرآن چیست) اینجوری نبوده که ایمان به خدا نداشته باشند. در جلسات قبل عرض کردم که آنها از الفاظی مثل «الله» و... استفاده میکردند، آنها عبادت میکردند، هرچند تحریفشده بود، هرچند دین غلطی داشتند، اما دین داشتند.
مجری: مگر بتپرست نبودند؟
بتپرستی در این معنایی که ما تلقّی میکنیم نبوده است. اجازه بدهید در پاسخ این سؤال شما یک آیۀ قرآن دربارۀ بتپرستها بخوانم. «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»؛ اینها یک بتهایی را میپرستند که هیچ نفع و ضرری ندارند، ولی پرستش بت یعنی چه؟ به این معنا که «اینها شفیع ما هستند پیش الله تبارک و تعالی» یعنی آنها در واقع خدا را میپرستیدند و این بتها را واسطه و شفیع میدانستند. اینطور نبوده که این بت را بهعنوان اینکه «تو خالق من هستی، تو خدای من هستی» بپرستند.
مجری: خب ما تا حالا اینجوری فکر میکردیم.
بله؛ اکثراً یک تصوّر عجیب و غریبی از دوران جاهلیت دارند. حتی خیلی راحت، آنها بتهایشان را میشکستند. مثلاً میآمد میگفت «ای بت، شفیع من بشو این مشکل من را حل کن» و اگر مشکلش حل نمیشد، میزد و آن بت را میشکست. نمونههایی در تاریخ ذکر شده است، مثلاً یک فرد بتپرستی داریم که آن زمان مسیحی شد و بعداً که رسول خدا(ص) آمد مسلمان شد. یک بتپرستی داریم که یک بت مهمی هم داشت، بعد ایشان آمد شترهایش را آورد به سمتِ آن بت، که تبرّک بکند، این بت خون قربانی رویش ریخته بودند و یک قیافۀ وحشتناکی پیدا کرد شترهایش رم کردند. او هم زد و بت را شکست، گفت آمدم پیش تو برکت بجویم اما تو شترهایم را ترساندی.
با خواندن سورههای مکی، میفهمیم که دشمنان پیامبر در مکه، «خدا آشنا» بودند
میخواهم بگویم اینجوری نبود که حتی دوران جاهلیت بتشکنی اتفاق نیفتد. بتپرستی هم آنطور نبوده که خیلیها تصور میکنند. مکرّر در آیات قرآن آمده است «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ»، اگر از آنها سؤال کنی چه کسی شما را خلق کرده؟ «لَیَقُولُنَّ اللَّهُ»؛ اینها قطعاً میگویند خدا.
یک قضیهای را در اینجا بابش را باز کنم. از بینندگان محترم تقاضا میکنم آیات اوّل و سورههای اوّلیهای که در مکه نازل شده است را بخوانند، سورههایی که طبیعتاً مشرکین مکه بنا بوده اینها را بشنوند و بخوانند. اگر کسانی حال ختم قرآن را ندارند، به قول پیامبر اکرم(ص) «جزء پیامبر» را بخوانند، ایشان فرمود «جزء مرا بخوانید» گفتند جزء شما کدام قسمت قرآن است؟ فرمود از سورۀ محمد تا پایان قرآن. این جزء پیامبر خاصیتش این است که اکثراً آیات و سورههایی هستند که اوائل بعثت نازل شدهاند. یعنی سورههای مکی هستند.
هر کسی سورههای مکی را بخواند میفهمد آن کسانی که دارند این آیات را میشوند «خدا آشنا» هستند، بلکه معاد آشنا هستند بلکه اخلاقآشنا هستند و این آیات هم بیشتر جنبۀ موعظه دارد، یعنی دارد آنها را موعظه میکند. بعدها ما میخواهیم بررسی کنیم و ببینیم چرا این خدا آشنایان که یک ایمانی هم داشتند (لااقل ایمان به خالقیّت خدا، در آنها قطعی است) با پیامبر مخالفت کردند؟ بعداً این را با هم مرور میکنیم.
طبق آیه قرآن، با اینکه قریش منتظر ظهور پیامبر بودند، اما وقتی آمد با او مخالفت کردند
یک نمونۀ دیگری که روزهای اول صحبت کردیم و بعضیها یکمقدار ایراد گرفتند، در واقع مضمون آیۀ قرآن است و اصلاً تحلیل بنده هم نیست. میفرماید: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ» (فاطر/42) یعنی اینها قسم میخوردند به الله تبارک و تعالی (با تأکید هم قسم میخوردند) و میگفتند اگر یک پیامبری از جانب خدا بیاید ما بهترین قومی هستیم که پای او خواهیم ایستاد.
به این ترتیب آیا اینها منتظر محسوب میشوند یا نه؟ بله. در تفسیر هم میفرماید اینها چه کسانی بودند یا چه قومی بودند؟ اینها قریش بودند که در واقع فامیلهای پیغمبر محسوب میشدند (ترجمه تفسیر المیزان/ ج17/ ص81) خُب بعد از اینکه برایشان نذیر آمد چهکار کردند؟ میفرماید: «فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً»؛ یعنی در اینها اثری نداشت جز اینکه نفرتشان افزایش پیدا کرد. یعنی همینهایی که منتظر بودند.
من با همۀ احترامی که به منتظران قائل هستم، میخواهم عرض کنم که منتظران باید خائف باشند از اینکه یک چنین وضعی برایشان پیش بیاید. و در آیۀ بعد میفرماید که چرا اینها اینجوری شدند؟ ما باید رفتارها و روحیات مشرکین مکّه و کافران به رسولخدا(ص) را بشناسیم و از آنها عبرت بگیریم و از آنها فاصله بگیریم. اینها کسانی هستند که نمونههایشان در زمان ما پیدا میشود.
بگذارید یک نمونه از مخالفتهای کافران با رسولخدا(ص) را در قرآن بگویم تا ببینیم که آنها با چه چیزی مشکل داشتند و چرا با پیامبر(ص) در میافتادند؟
مشکل مخالفان پیامبر، اعتقاد به خدا نبود/ اسلام حتی برخی از احکام سختگیرانۀ آنها را آسان کرد
مجری: آنها چون منتظر بودند، طبیعتاً عبادت هم میکردند، یعنی به اندازۀ خودشان لااقل عبادت میکردند. خدا را هم قبول داشتند. اما این را تا حالا نشنیده بودم و هیچکسی این را به ما نگفته بود. ما تصور میکردیم که آنها آدمهای بتپرستی بودند و فکر میکردند این بت به دنیایشان آورده و میکُشدشان و حوائجشان را میدهد اما شما میگویید که بت را واسطه و شفیع میدانستند.
بله، وقتی که مدرسههای ما در آموزش دین، اول میآیند خدا را اثبات میکنند، خود به خود در ذهن این بچه میرود به این سمت که مشکل پیامبران، اثبات وجود خدا بوده و مخالفان پیامبران هم اصلاً خدا را قبول نداشتند. درحالیکه اینطور نبوده است! رسولخدا(ص) در میان یک قومی بوده که خدا را قبول داشتند اما خرابی هم در احکام داشتند، مثلاً میگفتند: کسی از شوهرش طلاق بگیرد، دوازده ماه باید عِده نگه دارد. اما خداوند متعال میفرماید: چرا دوازده ماه؟! سه ماه! شما که دین را خیلی سختتر کردهاید! یا مثلاً میگفتند که فلان شتر(یک نوع از شترها) حرام است خورده بشود. خداوند متعال فرمود اینها هیچکدام حرام نیست، چرا الکی به خودتان حرام میکنید؟ ببینید اینها حتی در دینداری هم به خودشان سختتر میگرفتند!
مجری: یعنی وقتی پیامبر(ص) آمد راحتتر شد؟
بله در خیلی از موارد راحتتر شد. بعضیها به بنده ایراد گرفتند که «شما چه میگویید؟! درست است که قبل از اسلام هم طواف میکردند اما گاهی لخت میشدند و طواف میکردند!» انگار همۀ زشتیهای عالم در این لختشدن آنها بوده است! به ایشان عرض کردم که آنها میدانستند با لباس معمولی نباید طواف کنند، لذا میرفتند لباس کرایه میکردند. یک زنی رفت لباس کرایه کند اما به او کرایه ندادند، گفتند اینقدر پول بده. گفت من اینقدر پول ندارم بدهم، لذا بیلباس طواف کرد. ولی اینطور نبوده که همه بخواهند این کار را انجام بدهند یا بخواهند توهین کنند. بلکه میخواستند یک مقرراتی را رعایت بکنند، منتها زیاد و کم کرده بودند و خرابش کرده بودند. از این مسائل، بعد از رسول خدا هم اتفاق افتاد و ده سال نگذشته بود که برخی مقررات را خراب کردند.
مجری: پس اینها مشکلشان با پیامبر(ص) چه بود؟
بزرگترین جهاد پیامبر علیه کفار (جهاد کبیر) سرِ یک موضوع سیاسی بود
خداوند به پیامبر(ص) میفرماید: «فَلا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً» (فرقان/52) این آیۀ قرآن یک آیۀ استثنایی است؛ چون بزرگترین دستور جهاد به پیامبر اکرم(ص) در این آیه است؛ جهادی بدون شمشیر، بهنام جهاد کبیر. ما معمولاً جهاد اکبر شنیدهایم. جهاد اکبر یعنی خودسازی و در مقابل جهاد اصغر است، جهاد اکبر یعنی جهادی که بزرگتر از جهاد اصغر باشد. اما جهاد کبیر یعنی جهادی که مطلقاً بزرگ است. حالا جهاد کبیر که در این آیه آمده است و بدون شمشیر هم هست، علیه چه چیزی است؟ کفّار چه چیزی گفتند که رسولخدا(ص) باید علیه آنها جهاد کبیر بکند؟
وقتی بنده عرض میکنم که مسئله سیاسی است، بعضیها از این کلمه، استیحاش میکنند. جهاد کبیر نه موضوعش بت بوده، نه موضوعش این عبادتهای تحریفشده بوده، نه موضوعش آن احکام مندرآوری و بعضاً سختتر شده بوده است، موضوعش اینها نیست، بلکه موضوعش یک موضوع سیاسی است.
میفرماید «فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً»؛ از کافران اطاعت مکن و با آنان جهاد کن، جهادی سنگین! این جهاد هم با شمشیر نیست، چون پیامبر(ص) هنوز در مکّه هستند. پس جهاد سنگینی است که بدون شمشیر است؛ یعنی درگیری خیلی سخت!
میفرماید: «فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ» از کافران اطاعت نکن. مگر آنها چه گفته بودند که پیغمبر نباید از آنها اطاعت بکند؟ بنده اگر این آیه را بخوانم اصلاً احتمال نمیدهم کافران گفته باشند که «پیامبر بیا مثل ما مِیگساری کن یا بتپرستی کن، بیا مثل ما دختر زندهبهگور کن و...» اصلاً بعید است یکچنین حرفی زده باشند چون رسولخدا(ص) قبل از بعثت هم آن کارها را نمیکرد. معلوم است که رسول خدا این کارها را انجام نخواهد داد. آنها هم اینقدر احمق نیستند که یکچنین حرفی بزنند. پس چه پیشنهادی دادند که خداوند متعال میفرماید «از آنها اطاعت نکن و با آنها جهاد کبیر بکن»
ببینیم در آیۀ قبل چه میفرماید: «وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فىِ کُلِّ قَرْیَةٍ نَّذِیرًا» (فرقان/51) آنها میگفتند یا رسول الله، شما برای شهر مکّه پیغمبر هستید؛ این قبول، اما به خدا بگو برای مدینه هم یک پیغمبر بفرستد، برای طائف هم یک پیغمبر بفرستد. هر قومی یک پیغمبر داشته باشد تا اختلاف نشود. آیا این حرف بدی است؟ آیا این مصلحتاندیشی جالبی نیست؟ یعنی تو پیغمبر ما باش، آنها هم برای خودشان یک پیغمبر داشته باشند. مثلاً برخی از طائف آمده بودند و گفته بودند که شما پیغمبر قریش هستی (یعنی پیغمبری ایشان را انکار نمیکردند) شما پیغمبر هستی قبول، اما به خدا بگو یک پیغمبری هم مثلاً برای طائف بفرستد.
در واقع آنها از نظر «مدیریت قومی» نمیخواستند آن قوم بیاید زیر سرپرستی یک نفر از این قوم قرار بگیرد. این مسئلۀ سیاسی هست یا نیست؟ این مسئله اعتقادی نبود، چون آنها با نبوّت مشکل نداشتند، بلکه با این شخص مشکل داشتند. خداوند در این آیه به پیامبر میفرماید که «از آنها اطاعت نکن» اینها به ظاهر دارند یک حرف مصلحتاندیشانه میگویند. بهظاهر هم حرف بدی نیست. یعنی آن پیامبر برای قوم خودش باشد، بالاخره هر قومی برای خودش یک فرهنگی دارد، لذا یک پیغمبری هم برای خودش داشته باشد تا اختلاف نشود. پس آن کافرها آدمهای زیاد پَرتی هم نبودند.
مؤثرترین حرف دشمنان علیه پیامبر(ص)، یک حرف اخلاقی بود؛ گفتند «او میخواهد اختلاف بیندازد!»
بنده نمیخواهم از جاهلیت دفاع کنم، ولی در آن جلسهای که با هم شورا کردند که «علیه رسولخدا چه بگوییم که بتوانیم فرمان قتلش را صادر کنیم؟ چه بگوییم که بتوانیم مردم را از کنارش پراکنده کنیم؟» بعد از مشورت، به یک حرف اخلاقی رسیدند!
آنها بعد از مدتها مبارزه با پیامبر(ص)، یک شورا گرفتند، یکیشان گفت که بگوییم ایشان دیوانه است. پیرمرد جلسه گفت: نه، ایشان دیوانه نیست هر کسی از نزدیک ببیند، این را میفهمد. یکی گفت: بگوییم که ایشان ساحر است، جنزده است، یا شاعر است... این پیشنهادها را یکی یکی رد کردند. بعد گفتند: پس چه حرفی علیه او بزنیم که به او بچسبد؟ گفتند بگوییم که او بین خانوادهها اختلاف میاندازد. بین پدر و پسر اختلاف میاندازد. ما میخواهیم کسی که اختلاف میاندازد را از بین ببریم.
من یک چنین جامعهای را اسمش را میگذارم «جامعۀ اخلاقی»؛ هرچند ناقص، هرچند پُر ایراد، ولی جامعهای که به این نتیجه میرسد، طبیعتاً باید یک جامعۀ اخلاقی باشد و الا این حرف در آن جامعه، نمیگیرد. گفتند باید علیه پیامبر، بگوییم که «شما چرا اختلاف میاندازی؟» ببینید حرفشان چقدر اخلاقی بود! مؤثرترین حرفی که علیه پیغمبر، مطرح کردند یک حرف اخلاقی بود.
نگفتند او مِیگساری نمیکند، او بتپرستی نمیکند و... شما این فضا را در تاریخ اسلام ببینید که دارند از اخلاق سوءاستفاده میکنند علیه مدیریت و رهبری پیامبر. حالا در مورد علّتهای مخالفت با پیامبر بیشتر باید صحبت کنیم. اینجا من یک نمونه آیۀ قرآن را آوردم. باز به آیات دیگر قرآن در روزهای بعد خواهیم رسید تا ببینیم که آنها دردشان چه بود؟
نمیشود پذیرفت که دشمنی با پیامبر، به دلیل تغییر برخی احکام حج و عبادات باشد
واقعاً نمیشود قبول کرد که یک قومی با سختی برای طواف خانۀ خدا بیایند و رسول خدا مثلاً به آنها بفرماید که طواف نباید اینگونه انجام شود، باید آنگونه باشد... اینها هم بگویند «نه، چرا گفتی اینگونه باشد؟! ما شما را میکُشیم!» این حرف که کشتن ندارد! یا مثلاً آنها برای سجده، روی زمین میخوابیدند. پیامبر(ص) هم بفرماید که نخوابید و مثلاً چمباتمه بزنید و اینگونه سجده و رکوع انجام بدهی... آنها هم بگویند که «نه، ما شما را میکشیم!» اصلاً آدم نمیتواند این نوع دشمنی را قبول کند! معقول نیست که به این دلیل، با پیامبر دشمن بشوند و بخواهند ایشان را بکشند!
اگر دلیل دشمنی آنها با پیامبر(ص) این مسائل نبوده، پس دردشان چه بوده؟ دردشان «درد سیاسی» بوده. کمکم که بحث را جلو ببریم، میبینیم که این درد سیاسی دقیقاً چیست و چگونه تولید میشود؟ در آیات قرآن هم هست که این مشکل، در چه آدمهایی تولید میشود؟ و آن چه سیاستی بود که بعد از پذیرش رسولخدا(ص) به عنوان پیغمبر و رهبر خودشان، باز هم پای آن نایستادند؟ یعنی حتی آنهایی که به پیامبر ایمان آوردند هم پای سیاست پیغمبر نایستادند.
باید نمونههای مختلفی را در تاریخ بررسی کنیم و ببینیم که آیا مشکل آنها با پیغمبر واقعاً نمازخواندن بود، مشکل اعتقادی بود، مشکل اخلاقی بود یا چیز دیگری بود؟ وقتی شما مشکلات را نگاه میکنید، میبینید آنهایی که ایمان نیاوردند که انگیزههایشان در حقیقت (چنانکه قرآن کریم میفرماید) مناسبات سیاسی و موضوع قدرت بود؛ حتی ثروت هم نبود. گفتند «یا رسول الله ما ثروت خانۀ کعبه و مال فراوان در اختیار تو میگذاریم...» اما پیامبر(ص) فرمود اگر خورشید را در دست راست من قرار بدهید و ماه را در دست دیگرم بگذارید، نخواهم پذیرفت. پس برای آنها موضوع ثروت، مطرح نبود، حتی یک نوعی از مدیریت رسولخدا(ص) را قبول داشتند و گفتند تو بیا رئیس ما بشو، ولی نگو من پیغمبر هستم. (جَمَعْنَا لَهُ مَالًا حَتَّى یَکُونَ أَغْنَى رَجُلٍ فِی قُرَیْشٍ وَ نَمْلِکُهُ عَلَیْنَا، فَأَخْبَرَ أَبُوطَالِبٍ رَسُولَاللَّهِ ص بِذَلِکَ، فَقَالَ: لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فِی یَمِینِی وََ الْقَمَرَ فِی یَسَارِی مَا أَرَدْتُه...؛ تفسیر قمی/ج2/ص228)
باید دید که ریاست شخص پیغمبر بهعنوان «رسولخدا» با ریاست معمولی چه فرقی دارد که با آن مخالفت میکردند؟ خُب این مخالفتها مربوط است به ابتدای بعثت. حالا تصور کنید که ده سال گذشته است و یک عدهای اسلام آوردهاند. الآن مهمترین انتظاری که داریم طبیعتاً باید این باشد که آیا آن سیاستی که دشمنان پیامبر(ص) با آن مخالفت میکردند جا میافتد یا نه؟ ده سال دیگر هم صبر کردیم تا غدیر خم شد و دیدیم آخرش هم جا نیفتاد!
بعد از پیامبر(ص) هم بیست و پنج سال دیگر صبر کردیم تا امیرالمؤمنین(ع) آمد. آن چه سیاستی است که امیرالمؤمنین علی(ع) میخواهد جا بیندازد، اما باز هم جا نیفتاد؟ و ما الآن منتظر تحقق آن نحوه از سیاست هستیم. ما اگر میخواهیم برای مقدمهسازی آماده بشویم، باید بدانیم که آن نحوه از سیاست چگونه است.
پس آن بدیهایی که از عرب جاهلی در قرآن و روایات آمده چه میشود؟
ما اگر تاریخ اسلام را ورق بزنیم و دقیق مطالعه کنیم میبینیم که در بین قریش و مردم مکه (در دوران جاهلیت) در کنار همۀ ایرادهایی که داشتند-که برخی از آن ایرادها طبیعی بوده، چون مدتها بوده پیغمبری نیامده بود- یک مسائلی وجود دارد که این مسائل نشان میدهد یک ارزشهایی هم در اخلاقیات و در معنویات برای آنها وجود داشت. مثلاً اینکه حج را رها نکرده بودند، هرچند برخی احکام را به غلط انجام میدادند، کمااینکه الآن هم بعضیها هستند که برخی از احکام حج را اشتباه انجام میدهند. لذا میتوان گفت که اینطور اشتباهها و خطاهای مردم مکه در دوران جاهلیت، قابل تحمّل است.
بعضیها از بنده میپرسند: پس آن بدیهایی که از قریشِ دوران جاهلیت در زبان امیرالمؤمنین علی(ع) و در زبان قرآن آمده، چه میشود؟ چرا شما میگویید که آنها خوب بودند؟!
اولاً بنده نمیگویم که آنها بهطور مطلق، خوب بودند، میگویم «یک خوبیهایی داشتند و اینطور نبوده که از وادی، پرت باشند» مثلاً اینکه «خدا آشنا» بودند. کمااینکه قرآن صریحاً میفرماید که آنها به خالقیّت خدا مؤمن بودند (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ؛ زخرف/87) باید در یک جلسهای اینها را توضیح بدهیم که آن بدیهایی که از قریش گفته میشود، با این خوبیها قابل جمع است. ولی بنده از این خوبیها انتظار دارم که آنها با پیامبر(ص) بهتر برخورد کنند.
اگر دلیل دشمنی با پیامبر «قومگرایی» بوده، چرا قومِ خود پیامبر بیشتر از بقیه با او دشمنی کردند؟
مثلاً یکی از بدیهای مردم قریش و مردم آن زمان را اینطور میگویند که آنها قومگرا بودند و این یکی از بدیهای آنها بود. بنده میگویم «مگر آنها قومگرا نبودند؟ پس چرا قوم پیغمبر(ص)-که همان قریش بودند- بیشتر از بقیه، میخواستند پیغمبر را بکشند؟»
بعضیها میگویند که مردم آن زمان، بهدلیل قومگرایی، در مقابل پیامبر(ص) و دین اسلام ایستادند، اما این تحلیل درست نیست، چون در این صورت، قومِ خود پیامبر(ص) به خاطر قومگرایی، باید پای ایشان و دین او میایستادند و قبول میکردند. درحالیکه این اتفاق نیفتاد. تنها دشمن پیامبر که صریحاً اسمش در قرآن برده شده، «ابولهب» است که در واقع فامیل پیامبر(ص) بود. «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ» (مسد/1) اینجا خداوند دارد به ما نشان میدهد که ببینید درگیری سر مسائل قومی نیست و الّا این ابولهب از قومِ پیامبر است. پس درگیری سر چیز دیگری است. خداوند دارد به ما آدرس میدهد که برویم آن قصۀ اصلی را پیدا کنیم.
مردم زمان جاهلیت، خالقیت خدا را قبول داشتند ولی میگفتند «خدا زیاد در زندگی ما دخالت نکند!»
من در مورد این آیات قرآن یک توضیح کوچک بدهم. اینهایی که خالق را قبول داشتند، پس چه چیزی را قبول نداشتند؟ ربوبیّت خدا را قبول نداشتند؛ خالقیّت خدا را قبول داشتند. در واقع میگفتند «خدا زیاد در زندگی ما دخالت نکند!» آنها دخالت خدا را تا یک حدی قبول داشتند، از یک حدی به بعد قبول نداشتند. یعنی اینکه آنها میگفتند: ما احکام خدا را هم اجرا میکنیم، ولی بگذار انتخاب کنیم. ما احکام خدا را اجرا میکنیم، ولی یک پیشنهادهایی هم داریم...
الان شما کسانی را نمیبینید که خدا را قبول دارند اما حاضر نیستند احکام خدا را اجرا کنند و در احکام خدا نظر میدهند؟
مجری: مثلاً چه کسانی؟
مثلاً سکولارها. اینها کسانی هستند که دین را تا یک جایی قبول دارند، خدا را تا یک جایی قبول دارند. حتی ممکن است جلسۀ دعا هم بروند و البته میروند و نماز هم ممکن است بخوانند. اما از یک جایی به بعد، راحت میگویند «اگر قرآن هم گفته باشد، ما این را کنار میگذاریم» بعضیها خیلی راحت این را میگویند و اصلاً به یک قسمتهایی از دین، دیگر نگاه نمیکنند. خب این با جاهلیت چه فرقی میکند؟
بیشترین نهیای که خداوند متعال در قرآن به پیامبرش فرموده این است که «وَلا تَتَّبِع أَهواءَهُم» (شوری/15) یعنی حرف مردم را گوش نکن! پس آن زمان رایج بوده که پیغمبری میآمده و دیگران نظر میدادند و نظر خود را تحمیل میکردند؟ لذا در مقابل رسولخددا(ص) هم میترسیدند از قدرتگرفتن پیامبری که دیگر نظر آنها را قبول نکند؟
البته از این حرف، میشود برداشت اشتباه داشت و آن اینکه پیامبر اکرم(ص) اصلاً از مردم نظر نمیگرفت. اتفاقاً ایشان خیلی هم نظر میگرفت و اتفاقاً خیلی از نظرات مردم را هم گوش میکرد، اما حد داشت، از یک حدی به بعد، حرف آنها را گوش نمیکرد و حرف خدا را میزد.
(الف2/ن2)
ارسال نظر
لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید