مسئولیتپذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایتمداری -ج3
خوببودن بدون استقلال، چه ضرری دارد؟/ اگر مستقل نباشی؛ هم «جلوی شکوفایی و تعالیِ خودت را میگیری» هم «بردۀ طواغیت میشوی»/ استقلال یعنی تحت تأثیر هیچچیزی نباشی بهجز «عالیترین تمایل خودت»
شناسنامه:
زمان: 1400/05/20
مکان: دانشگاه امام علی(ع) - هیئت میثاق با شهدا
موضوع: مسئولیتپذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایتمداری
صوت: اینجا
فیلم: اینجا
خوب بودن بدون استقلال ارزش ندارد / آدمی که مستقل نباشد به سختی آدم خوبی خواهد شد
خوب بودن و کار خوب انجام دادن بدون استقلال ارزش ندارد. اساساً آدمی که مستقل نباشد به سختی آدم خوبی خواهد شد و البته خوبیِ او هم باز ارزشی ندارد، مگر اینکه خوبیهای او موجب بشوند او انسان مستقلی بشود. حالا شما خودتان حساب کنید که خوب بودن مهمتر است یا مستقل بودن؟ البته از آنطرف هم هست؛ یعنی اگر مستقل باشی و خوب نباشی هم چیز بدی است، در اینباره امشب کمی صحبت خواهیم کرد، ولی آنهایی که روحیۀ استقلالطلبانهای دارند و آدمهای مستقلی هستند معمولاً بد نمیشوند.
ممکن است بعضیها فکر کنند یککمی مستقل هستند و بد بشوند، در اینباره یکمقدار صحبت خواهیم کرد، اجمالاً برای اینکه دعوا پیش نیاید دوتا کار را باید همزمان انجام بدهیم؛ یکی اینکه روی استقلال خودمان، استقلال شخصیت و داشتن روحیۀ مستقلانه، کار کنیم و مستقلانه زندگی کردن را تمرین کنیم و حتی استقلالطلبی خودمان را افزایش بدهیم، روی استقلال که سرمایۀ اصلی عزت است باید کار کنیم. دیگر اینکه روی خوب بودن هم کار کنیم.
معمولاً جامعه پُر است از سفارش به خوب بودن، اما کمتر در مورد استقلال صحبت میشود، حتی ضد استقلال هم عمل میشود. بچه را به مدرسه میفرستند و میخواهند به هر ضرب و زوری شده، درس بخواند، خُب این خیلی غلط است، این تربیت دینی نیست، این یک آموزش و پرورش اسلامی نیست. یکی از جاهایی که خیلی دیر و خیلی کم، اسلامی شده است، آموزش و پرورشمان است. هرجا دیدید در یک سخنرانی یک مطلب اساسی گفته شد و جوانها استقبال کردند، یعنی ضعف آموزش و پرورش! چرا این مطلب مهم را در آموزش و پرورش نگفته بودند و جوانهای ما این را نمیدانستند؟ چرا یک جوانی باید یک مطلب اساسی را در منبر بشنود، پس این آموزش و پرورش در نظام جمهوری اسلامی دارد چهکار میکند؟
مثل اینکه یک کسی در دوران دانشجویی یا میانسالی با جدولضرب آشنا بشود و بگوید «چه چیز خوبی است!» درحالیکه مدرک دیپلم هم دارد! پس در مدرسه چه چیزی به او یاد دادهاند؟ جدولضرب که جزء ابتدائیات است که باید آنجا یاد بدهند. یکی از ابتدائیات در آموزش و پرورش این است که نباید دانشآموز را به هر ضرب و زوری و به هر انگیزهای، وادار بکند به درس خواندن؛ و الا این آموزشِ غیرمستقل بودن خواهد بود، آموزشِ آویزان بودن و وابسته و متأثر بودن از این و آن، خواهد بود.
اخلاص صرفاً یک مقولۀ دینی و معنوی نیست؛ بلکه در زندگی انسان نقش اساسی دارد
کسانی که فکر میکنند اخلاص صرفاً یک مقولۀ معنوی است، در اشتباه هستند. اخلاص حقیقت زندگی است، مرگ بر زندگیِ بدون اخلاص. زندگی بدون اخلاص شکل نمیگیرد. خیلیها تصور میکنند که اخلاص فقط مال عبادت و نماز است و الا زندگی میتواند بدون اخلاص پیش برود، برای زندگی و حیات بشر که اخلاص مهم نیست!
این توهین به خداست که تصور کنیم اخلاص فقط برای خدا مهم است و در زندگی ما اهمیت ندارد. آیا میشود یک چیزی بهنام «اخلاص» برای خدا مهم باشد اما نقشی در حیات بشر نداشته باشد! آخر این چه خداپرستیای است که بعضیها دارند؟! قرآن میفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ» (حج/11) کسانی هستند که عبادت خدا را یک گوشهای از زندگی گذاشتهاند، همۀ زندگیشان را پر نکرده است. «علی حرفٍ» یعنی گذاشتهاند یک طرف.
اخلاص یک مفهوم صد درصد عینی برای موفقیت انسان و جامعه است/ اخلاص تعبیر دینی برای مفهوم «استقلال» است
اخلاص یک مفهوم صد درصد عینی برای موفقیت انسان در زندگی و برای موفقیت جامعه است و عامل توسعه و پیشرفت است و عامل سلامت روحی و سلامت در روابط اجتماعی و تعادل روانی انسانهاست؛ لذا اخلاص برای زندگی انسان خیلی مهم است. برای همین هم خدا هیچ عملی را بدون اخلاص قبول نمیکند. اخلاص یک امر دینی نیست؛ یک امر حیاتی است برای بشر، اصلاً دین یک امر حیاتی است برای بشر. در جلسات بعد، به این بپردازیم که چرا در جامعۀ ما این تلقی ایجاد شده است که دین یک امری است در کنار زندگی، هرچند به عنوان یک تزیین خوب و البته قابل احترام!
اخلاص تعبیر دینی است از مفهوم استقلال. شما هم لازم است مستقل باشید (یعنی مخلص باشید) هم لازم است خوب باشید. اینکه میگوییم «خوب بودن بدون استقلال ارزش ندارد» تعبیر دینیاش این میشود که «خوب بودن بدون اخلاص، ارزش ندارد»
اگر بخواهی بچهات مستقل بار بیاید، نباید به هر انگیزهای او را به درسخواندن و حتی نمازخواندن وادار کنی
وقتی که شما میخواهی یک کسی (مثلاً فرزند خودت) را مستقل بار بیاوری، نباید به هر ضرب و زوری وادارش کنی به درس خواندن، همانطوری که به هر ضرب و زوری و به هر انگیزهای نباید کسی نماز بخواند و همانطور که به هر انگیزهای نباید جهاد بکند.
یکی از رزمندههای گردان حبیب که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید، من را به عنوان طلبۀ گردان به کناری کشید و گفت: باید این روایت را بیایی برای ما بخوانی... گفتم: من رویم نمیشود، این روایت مال شماها نیست، در صدر اسلام یک کسانی بودند که این روایت مربوط به آنهاست... گفت باید این را بخوانی، بالاخره بنده را وادار کرد به اینکه بروم آن روایت را بخوانم، کدام روایت؟ اینکه بعضیها در راه خدا در جهاد کشته میشوند و به شهادت میرسند، روز قیامت خدا میفرماید چه آوردهای؟ میگوید من در راه تو شهید شدم، خدا میفرماید: تو دروغ میگویی، تو آمدی جنگیدی برای اینکه بگویند آدم شجاعی است، از مرگ نترسیدی تا این پُز شجاعتت بههم نخورد، ببریدش جهنم! میگفت این را بنشین برای ما بخوان، ما بترسیم از اینکه مخلص نباشیم. (قال النبی ص: إِنَّ أَوَّلَ النَّاسِ یُقْضَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَیْهِ رَجُلٌ اسْتُشْهِدَ فَأُتِیَ بِهِ فَعَرَّفَهُ نِعَمَهُ فَعَرَفَهَا قَالَ فَمَا عَمِلْتَ فِیهَا قَالَ قَاتَلْتُ فِیکَ حَتَّى اسْتُشْهِدْتُ قَالَ کَذَبْتَ وَ لَکِنَّکَ قَاتَلْتَ لِیُقَالَ جَرِیءٌ فَقَدْ قِیلَ ذَلِکَ ثُمَّ أُمِرَ بِهِ فَسُحِبَ عَلَى وَجْههِ حَتَّى أُلْقِیَ فِی النَّارِ ؛ منیهالمرید/ ص134)
حالا میگوییم شهید شدن باید انگیزه الهی داشته باشد، ولی آیا درس خواندن، هر انگیزۀ بیخود و مسخرهای داشته باشد اشکالی ندارد؟ چرا با خودمان این کار را میکنیم؟ آنوقت این جامعه را میشود از بیعرضگی، کمکاری، رشوهخواری، رانتخواری و مدیریتهای فاسد جمعش کرد؟!
در اصل، خوب بودن بدون استقلال و اخلاص معنا نمیدهد / خوب بودن و رفتار خوب هم نتیجۀ مستقل بودن است
در اصل باید بگوییم که خوب بودن بدون استقلال و اخلاص معنا نمیدهد. ولی من برای اینکه دعوا نشود فعلاً یککمی مسالمتآمیز صحبت میکنم و میگویم: هم خوب بودن و کارهای خوب انجام دادن مهم است، هم اخلاص و استقلال. ولی اگر میخواستم طبق ادبیات دقیق صحبت کنم آنوقت میگفتم: فقط مستقل بودن ارزش دارد چیز دیگر مهم نیست! خوب بودن و رفتار خوب هم نتیجۀ مستقل بودن است. و اگر کسی حقیقتاً مستقل باشد دچار آفت نمیشود. ولی اگر اینطوری بخواهیم صحبت کنیم، دفاع از این حرف خیلی سخت میشود؛ چون ذهنیتهایی که با این حرفها فاصله دارند، بههم میریزد و متقاعدکردن اینها سخت است.
هم از عوامل بیرونی باید مستقل باشی، هم از عوامل درونی / هم از دیگران باید مستقل باشی، هم از طبیعت غریزیِ اولیۀ خودت
لذا برای اینکه راحتتر صحبت کنیم و دعوا نشود، میگوییم: هم باید روی مستقل بودن خودمان کار کنیم هم روی خوب بودن. خوب بودن یعنی همۀ کارهای خوبی که انسان باید انجام بدهد. مستقل بودن یعنی چه؟ یعنی هم از عوامل بیرونی باید مستقل باشی هم از عوامل درونی. هم از دیگران باید مستقل باشی، هم از خودت و از طبیعت غریزیِ اولیۀ خودت.
منظور از عوامل درونی چیست؟ مثلاً در برخی از روایتها کسانی که روی حساب غریزۀ طبیعیشان میروند جنگ میکنند و میخواهند اسمش را جهاد بگذارند، مورد تمسخر قرار میگیرند. در روایت میفرماید: این جهاد کردنها اگر سر غریزۀ شجاعت باشد ارزش ندارد، سگ هم از تولههای خودش دفاع میکند و حاضر است در این راه کشته بشود (وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیُقَاتِلُ بِطَبْعِهِ مِنَ الشَّجَاعَةِ فَیَحْمِی مَنْ یَعْرِفُ وَ مَنْ لَا یَعْرِفُ وَ یَجْبُنُ بِطَبِیعَتِهِ مِنَ الْجُبْنِ فَیُسْلِمُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ إِلَى الْعَدُوِّ وَ إِنَّمَا الْمَآلُ حَتْفٌ مِنَ الْحُتُوفِ وَ کُلُّ امْرِئٍ عَلَى مَا قَاتَلَ عَلَیْهِ وَ إِنَّ الْکَلْبَ لَیُقَاتَلُ دُونَ أَهْلِهِ؛ الغارات/ج2/ ص343)
مهم این است که برای چه چیزی داری میجنگی؟ در روایت دارد: کسی که روی غریزۀ شجاعتش به جهاد برود عین آن کسی است که برای ریا رفته است و چنین کسی جایش در جهنم است (قَالَ کَذَبْتَ وَ لَکِنَّکَ قَاتَلْتَ لِیُقَالَ جَرِیءٌ فَقَدْ قِیلَ ذَلِکَ ثُمَّ أُمِرَ بِهِ فَسُحِبَ عَلَى وَجْههِ حَتَّى أُلْقِیَ فِی النَّارِ ؛ منیهالمرید/ ص134) (وَ یُؤْتَى بِالَّذِی قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى مَا فَعَلْتَ فَیَقُولُ أُمِرْتُ بِالْجِهَادِ فِی سَبِیلِکَ فَقَاتَلْتُ حَتَّى قُتِلْتُ فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى کَذَبْتَ وَ تَقُولُ الْمَلَائِکَةُ کَذَبْتَ وَ یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى بَلْ أَرَدْتَ أَنْ یُقَالَ فُلَانٌ شُجَاعٌ جَرِیءٌ فَقَدْ قِیلَ ذَلِکَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُولَئِکَ تَسَعَّرُ لَهُمْ نَارُ جَهَنَّم؛ مستدرک الوسائل/ج1/ص111)
در دین، مستقل بودن مهمتر از کار خوب کردن است
دین از ما چه میخواهد؟ آیا کار خوب کردن از ما میخواهد؟ در دین، مستقل بودن مهمتر از کار خوب کردن است. در روایت هست که اهتمامت برای اخلاص و قبولیِ عمل بیشتر از اهتمامت برای انجام عمل باشد (کُونُوا بِقَبُولِ الْعَمَلِ أَشَدَّ اهْتِمَاماً بِالْعَمَلِ؛ مجموعه ورام/ج1/ ص64) امیرالمؤمنین(ع) در روایت دیگری میفرماید: «أَخْلِصْ قَلْبَکَ یَکْفِکَ الْقَلِیلُ مِنَ الْعَمَل» (بحارالانوار/ج70/ص175) (أخْلِصْ دِینَکَ یَکْفِکَ القَلیلُ مِن العَمَلِ ؛ کنزالعمال/ج3/ص23) اخلاص داشته باش، یککمی عمل هم برایت بس است.
اگر بگوییم که استقلال مهمتر از خوب بودن است، ممکن است بعضیها نپذیرند و با این حرف مخالفت کنند، درحالیکه «اخلاص» -که در روایات فوق آمده است- در واقع بهمعنای همین استقلال است.
حتی استقلال از نکات غریزیای که انسان دارد، باید از آنها هم بکَنی، استقلال از فرهنگ، تحت تأثیر فرهنگ آباء و اجدادی هم نباید باشی، استقلال از دیگران، استقلال از دشمنان یا دوستان. بعضیها از دشمنان مستقل هستند ولی نسبت به دوستان، وابسته و آویزان هستند و به شدت تحت تأثیر قرار میگیرند.
یک روایت بخوانم دربارۀ اهمیت این استقلال؛ امام باقر(ع) میفرماید: «إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَع» (تحف العقول/ص284) اگر تعریفت را کردند خوشحال نشو اگر مذمتت کردند جزع و فزع نکن در ادامۀ این روایت میفرماید: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّکَ لَا تَکُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْکَ أَهْلُ مِصْرِکَ وَ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْکَ ذَلِکَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّکَ ذَلِک»؛ بدان که تو از دوستان ما اهلبیت نیستی اگر مردم شهرت جمع بشوند بگویند که تو آدم بدی هستی و تو ناراحت بشوی، چرا ناراحت شدی؟ خب بگذار بگویند! خُب ما هم از این مسئله متأثر میشویم، میفرماید: پس تو دوست اهلبیت نیستی. دوست اهلبیت کیست؟ آدم مستقلی که اگر تمام مردم شهر هم بگویند تو بد هستی ولی او ناراحت نشود، تمام مردم شهر هم اگر بگویند «تو آدم خوب هستی» خوشحال نشود.
این یعنی تو باید مستقل باشی. استقلال یعنی اینکه نباید ضربه بخوری، نباید تحت تأثیر و نفوذ دیگران قرار بگیرد، بلکه باید نفوذناپذیر باشی! بر این اساس، خیلی از این تشویق تنبیهها را باید از مسیر تربیت برداریم. حالا اگر ما بخواهیم به سمت این استقلال حرکت کنیم، یک راهبرد کلیدی داریم به نام «مسئولیتپذیری» که إنشاءالله در جلسات بعد به این موضوع خواهیم رسید.
استقلال یعنی تحت تأثیر هیچکسی و هیچچیزی کار نکنی؛ غیر از خدا
به استقلال انسان باید خیلی بها بدهیم؛ استقلال یعنی تحت تأثیر هیچکس و هیچچیزی کار نکنی، پس تحت تأثیر چه چیزی باید کار بکنی؟ فقط تحت تأثیر خدا. یک سؤال هم اینجا مطرح میشود: من اگر تحت تأثیر خدا یککاری را انجام بدهم، این چگونه دلیل بر استقلال من است؟ ولی اگر تحت تأثیر دیگران یک کاری انجام بدهم، دلیل بر استقلالم نیست؟ در جلسات قبل، این مطلب را که خیلی مطلب پیچیده و سختی هم هست، عرض کردیم. یادمان باشد خداوند متعال که میخواهد بندۀ او باشیم، باز هم با حفظ استقلال، ما را بندۀ خودش میخواهد؛ بدون استقلال بندۀ خودش نمیخواهد.
حالا این سؤال را با این دقت جواب بدهیم: چطور میشود که اگر من بخاطر خدا کار بکنم اسمش میشود استقلال، ولی اگر بخاطر رفیق و همسایهام کار بکنم اسمش میشود عدم استقلال؟ من اگر از جهنم بترسم، یعنی مستقل هستم، ولی از مذمت دیگران بترسم، یعنی مستقل نیستم؟ میدانید دلیلش چیست؟
چرا اگر برای خدا کار بکنی مستقل هستی؟ برای اینکه خدا زود پاداش و جزا نمیدهد
دلیلش این آیۀ قرآن است که میفرماید «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا» (طه/15) روز قیامت که میخواهم پاداش و جزا بدهم خواهد آمد و من میخواهم مخفیاش کنم، چرا میخواهی مخفی کنی؟ «لِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى» تا بر اساس سعی و تلاش هرکسی-که ملاک ارزش هر آدمی است- بتوانم پاداش بدهم. من بخواهم به یک انسان پاداش بدهم و ارزش حقیقی او معلوم بشود، پاداشش را مخفی میکنم، اینقدر مخفی که انگار میخواهم از خودم هم مخفی کنم، چه برسد به اینکه به تو بگویم!
میدانی چرا اگر برای خدا کار بکنی مستقل هستی؟ برای اینکه خدا زود پاداشت نمیدهد، برای اینکه خدا زود مجازاتت نمیکند، برای اینکه خدا زیاد به تو تذکر نمیدهد، برای اینکه خدا زیاد نصیحتت نمیکند، برای اینکه خدا زیاد سرزنشت نمیکند.
با پیامبر و ولیّ خدا هم اگر زندگی کنی همینطوری است، شما فکر نکنید اگر با آقای بهجت باشید آقای بهجت بیست و چهار ساعته به شما میفرماید «الان این کار را بکن، حالا این کار را بکن، چرا آنکار را کردی؟» شما از آقازادۀ آیتالله بهجت بپرسید که ایشان چقدر حاضر بودند اطرافیان خود را نصیحت بکنند؛ حتی با تمناهایی که اطرافیان از ایشان میکردند؟ ایشان چیزی نمیگفتند، چرا نمیگفتند؟ برای اینکه میخواهند خودت بفهمی.
اگر برای خدا کار بکنی خدا تو را مستقل بار میآورد/ فقط خدا میتواند با برنامهای که به ما میدهد ما را به اوج استقلال برساند
اگر برای خدا کار بکنی خدا مستقل بارت میآورد، اصلاً خدا تو را انسان آفریده است برای همین. در آیۀ کریمۀ قرآن میفرماید «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى ٱلْأَرْضِ خَلِیفَةً» (بقره/30) من جانشین در زمین قرار دادم، تک تک شما جانشین خدا هستید، قائم مقام خدا! چقدر جالب است، ببینید در روی زمین چه تعداد فراوانی قائم مقام خدا داریم!
خدا مستقل است یا وابسته است؟ مستقل است. خُب تو هم که جانشین خدا هستی، باید مستقل باشی. بندگی خدا یعنی چه؟ بندگی خدا یعنی فقط منِ خدا میتوانم با برنامهای که به تو میدهم تو را به اوج استقلال برسانم، استقلالت را حفظ بکنم، با حفظ استقلال، تو را به اوج شکوفایی برسانم و استقلال تو را تضمین کنم.
عبد خدا شدن، معنایش این نیست که استقلالت از بین برود
عبد خدا شدن معنایش این نیست که استقلالت از بین برود، یعنی اینکه تو آن حس وابستگی خودت را فقط در ارتباط با من قرار بده، من خودم تو را تبدیل میکنم به یک موجود مستقل. حالا ببینید خدا چه کارهایی میکند برای تربیت ما در مسیر استقلال، اصلاً فوقالعاده است! یکی از این کارها دعا و مناجات است. خدا میفرماید: از من یک چیزی بخواه! میگویی: مگر نظر من مهم است؟ بله که مهم است!
بعضیها میگویند: «آخر مگر من در این عالم، کی هستم؟» تو آدم هستی، خدا روی تو حساب باز کرده است... میگوید: «مگر خدا به نظرِ من نگاه میکند؟ مگر نظر من مهم است؟ مگر من کی هستم؟» تو کجا تربیت شدی که خودت را آدم حساب نمیکنی؟ کی با تو این کار را کرده؟ کی کرامتت را از بین برده؟ کی تو را لِه کرده؟ کی تو را داغون کرده؟ کی تو را از بین برده که انگار دیگر نیستی!
استقلال یعنی تحت تأثیر هیچچیزی نباشی بهجز «عالیترین تمایل خودت»
پس ما همیشه باید دوتا کار انجام بدهیم؛ یکی اینکه خوب بودن را تمرین کنیم، یعنی کارهای خوب انجام بدهیم. البته آدمهایی که مستقل نیستند معمولاً سخت میتوانند کار خوب انجام بدهند و معمولاً کارهای خوبشان را هم غیرمخلصانه انجام میدهند، غیرمخلصانه یعنی چه؟ یعنی غیرمستقلانه. لذا این کارهای خوب، دیگر برای خدا ارزش ندارد، چون میفرماید: من تو را آدم آفریدم، تو باید تحت تأثیر هیچ چیزی نباشی. پس تحت تأثیر چه چیزی باید باشم؟ تحت تأثیر عالیترین تمایلت باشی. بعد آن عالیترین تمایل چیست؟ آن عالیترین تمایل، آن عالیترین منفعت، عالیترین هدفی که داری، آن تمایلی است که زود به تو نرسد، اگر بنا باشد زود به تو برسد یعنی سطحت پایین آمده و وابسته شدهای. آنوقت خودِ خدا میشود همان «عالیترین تمایل» که البته به این سادگی هم به آدم جواب نمیدهد و اشک آدم را در میآورد!
خوببودن بدون استقلال، چه ضرری دارد؟ / 1. اگر مستقل نباشی جلوی شکوفایی خودت را گرفتهای
من باید هم برای خوب بودن و کارهای خوب انجام دادن، تلاش بکنم هم برای مستقل بودن. از همین اول زندگی، مستقل بودن خودتان را تجربه کنید. ما اگر بدون مستقل بودن، خوب باشیم، این ضرر دارد، از این جهت که روز به روز وابستهتر میشویم، ذلیلتر میشویم، غیرعزتمندتر میشویم، روز به روز غیرمستقلتر میشویم، اصلاً روحیۀ انسانیمان از دست میرود، همان چیزی که در دین میفرماید «من از تو قبول نمیکنم» مستقل از چی باشیم؟ مستقل از دیگران، مستقل از دوستان، مستقل از دشمنان و حتی مستقل از خصلتهای طبیعی سطحی خودمان. خب اینها همه بهجای خودش درست است. این استقلال را باید تمرین کنیم و بعد در کنارش آدم خوبی باشیم، یعنی خوب بودن را در کنار این استقلال باید تمرین کنیم.
اگر ما مستقل نباشیم در واقع به خودمان ضربه زدهایم و جلوی شکوفایی خودمان را گرفتهایم. به خودمان ضربه زدهایم یعنی به خدا نمیرسیم. جلوی شکوفایی و تعالی خودمان را گرفتهایم هم یعنی به خدا نمیرسیم.
2. اگر مستقل نباشی، بردۀ طواغیت خواهی شد
علاوه بر آن، یک ضربۀ دیگر هم به خودمان میزنیم، آن هم این است که در دنیا دزدها، غارتگرها و طغیانگرها زیاد هستند که تو را به بردگی بکشند، و تو اگر مستقل نباشی، دلچسپترین چیزی هستی که طغیانگرها در دنیا به آن علاقه دارند. خواهی نخواهی میشوی بردۀ طواغیت! این را چهکارش کنیم؟ کسی که مستقل نشد، شکوفا نشد و خراب شد، خودبهخود میشود سربازِ بیجیره و مواجیب طواغیت، این مشکل را چهکار کنیم؟
میگویند: خُب او نمیخواهد مستقل بشود، شما چهکار دارید؟ نمیخواهد آدم مستقلی باشد میخواهد آدم وابستهای باشد، وابسته به غرائز پستش، وابسته به دوستان، وابسته به دشمنان، به هرکسی میخواهد وابسته باشد، خب میخواهد اینجوری باشداصلاً نمیخواهد شکوفا بشود، مگر زور است؟ نه زور نیست، انبیاء هم هیچکدام زور نگفتند، ما که ادعا میکنیم مرید اولیاء خدا هستیم ما هم نباید زور بگوییم. خب اگر نمیخواهی مستقل باشی، حرفی نیست، فقط برای دشمن ما هم سربازی نکن، بسیجیِ صهیونیستها هم نشو! چون آنوقت میآیی و میخواهی ما را بکشی.
سؤال امامعلی(ع) از مردم: چرا آنها معاویه را کمک میکنند ولی شما من را کمک نمیکنید؟
اگر نخواستی مستقل بشوی، باشد حرفی نیست، اما چرا بردۀ طواغیت میشوی؟ اینجاست که آدمهای مستقل در یک جامعه، جوش میخورند و منّت رفقایشان را میکشند که بیا آدمهای مستقلی بشوید، بردۀ طواغیت نشوید، نگذارید طواغیت از شما کار بکشند. أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرمود که معاویه از آدمها کار میکشد و مزد هم به ایشان نمیدهد. (أَ وَ لَیْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیَةَ یَدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ فَیَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَیْرِ مَعُونَةٍ وَ لَا عَطَاءٍ وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِیکَةُ الْإِسْلَامِ وَ بَقِیَّةُ النَّاسِ إِلَى الْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ الْعَطَاءِ فَتَفَرَّقُونَ عَنِّی وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَیَّ ؛ نهجالبلاغه/ خطبۀ 180) ما داریم میبینیم که صهیونیستها از بین ما، سرباز میگیرند مزد هم به ایشان نمیدهند، و این سربازهای بیجیره و مواجب هم خودشان را برای آنها میکشند.
یک فلسفۀ امر به معروف و نهی از منکر این است که «تو اگر میخواهی مستقل نباشی، کسی با تو کاری ندارد، ولی اگر مستقل نشدی قول میدهی که بردۀ بیجیره مواجیب طاغوت هم نشوی؟» نمونۀ تاریخیاش را برای شما توضیح بدهم، أمیرالمؤمنین علی(ع) به مردم میفرمود که بیایید من را کمک کنید ولی آنها نمیآمدند و کوتاهی میکردند. بعد میفرمود: چرا آنها معاویه را کمک میکنند ولی شما من را کمک نمیکنید؟ (نهجالبلاغه/ خطبۀ 180) خب آقاجان، شما میخواهی آدمها مستقل باشند و به شما کمک کنند و اینها مستقل نیستند، ولی معاویه آدمها را به بردگی میکشد.
حضرت میفرمود: من میتوانم شما را به بردگی بکشم و به زور شمشیر وادارتان بکنم به کار کردن، ولی من این کار را نمیکنم. (وَ إِنِّی لَعَالِمٌ بِمَا یُصْلِحُکُمْ وَ یُقِیم أَوَدَکُمْ وَ لَکِنِّی وَ اللَّهِ لَا أُصْلِحُکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی؛ الغارات/2/428) بعد به حضرت هم میگفتند پس تو مدیریت بلد نیستی! نه فقط به ایشان، بلکه به پیغمبر هم میگفتند شما مدیریت بلد نیستی!
أمیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: چرا من را کمک نمیکنید؟ خب شما میخواهید اینها را آدم حساب کنی، اینها روی حساب اخلاص و استقلال و روحیۀ غیروابستۀ خودشان عمل بکنند، ولی اینها استقلالطلب نیستند، برده هستند، هرکسی بیاید ارباب بشود، اینها را چپاول میکند. تاریخ به ما این را میگوید.
آی مردم کوفه، شما که حال جنگیدن برای علی(ع) را نداشتید، چه شد که سرباز یزید شدید و حسین(ع) را کشتید؟
خُب شما اگر علی(ع) را کمک نکردی باشد، اما کلاً کسی را کمک نکن! آی مردم کوفه، شما علی(ع) را کمک نکردید، باشد، ولی جای دیگر هم نروید. شما برای علی(ع) سربازی نکردی، باشد، ولی برای یزید هم سربازی نکن که بروی حسین(ع) را بکشی! برای هیچکسی سربازی نکن، و کلاً مستقل باش! مردم کوفه شما علی را یاری نکردید، باشد هیچکس را یاری نکنید. چرا وقتی علی(ع) را یاری نمیکنید، بعد یزید را یاری میکنید و حسین(ع) را میکشید؟ هزار و چهارصد سال است داریم سینه میزنیم برای این حرف، گریه میکنیم، ضجه میزنیم برای این حرف.
نامردها، شما که جنگ برو نبودید، شما که میگفتید «ما حال جنگیدن نداریم» خب تو که حال جنگیدن پای رکاب علی را نداری، چه میشود که پای رکاب یزید میآیی و حسین(ع) را میکشی؟
چه خطری دارد اگر مردم جامعهای مستقل نباشند؟
آن کسی که حاضر نشد مستقلانه پای رکاب أمیرالمؤمنین(ع) حرکت بکند برای دفاع از منافع خودش، رفت سربازی کرد برای یزید، و برای منافع یزید، حسین(ع) را کشت. اگر مستقل نیستی، باشد مستقل نباش، کسی نمیتواند به تو زور بگوید، ولی بعد، برای آنطرف هم سربازی نکنی! برای صهیونیستها بردگی نکنی که بیایی من را بکشی! روایتش را بخوانم؛ امامصادق(ع) میفرماید: «مَنْ لَمْ یُنْفِقْ فِی طَاعَةِ اللَّهِ ابْتُلِیَ بِأَنْ یُنْفِقَ فِی مَعْصِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ لَمْ یَمْشِ فِی حَاجَةِ وَلِیِّ اللَّهِ ابْتُلِیَ بِأَنْ یَمْشِیَ فِی حَاجَةِ عَدُوِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» (من لایحضره الفقیه/ج4/ص412) کسی خودش را در راه ولیّ خدا خرج نکند، مبتلا میشود به اینکه در راه دشمن خدا خرج کند.
جوانها یک کاری کنید که همۀ اطرافیانتان بروند مستقل بشوند، کمکشان کنید، خودت مستقل باش، رفیقت را هم مستقل بار بیاور، خطرناک است اگر مستقل نباشد. بله، تو اختیار زندگی خودت را داری. در جلسات بعد هم عرض خواهم کرد که اگر کسی روحیۀ استقلالطلبی، روحیۀ مستقلانهای نداشته باشد که یکی از نتایجش و مقدماتش مسئولیتپذیری است، و در این کشور امام زمان زندگی بکند، سه به هیچ هرچند دقیقه یکبار به نفع صهیونیستها نفس میکشد! اصلاً نمیخواهد کاری بکند. مثالهایش را هم برایت خواهم زد.
باشد بندۀ خدا نیستی، عیبی ندارد، کی میتواند به تو زور بگوید؟ پس بنده و بردۀ کسی دیگر هم نباش، بردۀ دشمن خودت هم نشو، قول میدهی؟ بعد میخواهی بردۀ کسی دیگر بشوی، بیایی ما را بکشی؟ این شیوۀ امر به معروف و نهی از منکر کردن است. این محل نزاع است در گفتگوهای بین انسانها در این جامعه، ما میخواهیم مستقل باشیم، ما چیز دیگری نمیخواهیم.
وقتی میخواهی مستقل باشی چرا میخواهی برای خدا کار کنی؟ چون او فقط استقلال ما را رعایت میکند، او هولمان نمیدهد، او ما را نمیترساند، مثلاً از جهنمی میترساند که هیچکسی ندیده، نمیآورد دست ما را بگیرد و ببرد توی آتش، بگوید «سوختی؟ پس دیگر گناه نکن!» دیدی که نماز نمیخوانیم چاقتر هم میشویم، خدا نمیزند حالمان را بگیرد!
آدمهای خوب اگر مستقل نباشند، بهترین نیروها برای حکومت طواغیت هستند
خوب بودن بدون استقلال به درد نمیخورد، یک ضررش این است که در واقع این خوب بودن نیست، وقتی که تو بردگی بکنی و وابسته باشی و مستقل نباشی، خدا هم نمیپذیرد. ضرر دیگرش این است که تو اگر خوب باشی و مستقل باشی، اتفاقاً بهترین آدم هستی برای طواغیت.
آدمهای نمازخوانِ مسجدیِ گریه کنِ خیلی خوب، اگر مستقل نباشند، اینها بهترین انسانها هستند برای حکومت طواغیت. اصلاً صهیونیستها برای اینها یک تلویزیون اختصاصی درست میکنند و میگویند «به نمازت برس، مزاحم ما نشو» در یک شهری در زمان مشروطه، روسها داشتند قهرمانان آن شهر را اعدام میکردند، اتفاقاً عاشورا هم بود و آنطرف مردم داشتند عزاداری میکردند. در تاریخ نوشته است که این اعدامکنندهها به هم میگفتند: «اگر آن عزادارها یکدفعهای با دستۀ عزاداری میآمدند که جلوی ما را برای اعدام اینها بگیرند، ما دیگر نمیتوانستیم کاری بکنیم، ولی عزاداریشان ربطی به مسائل سیاسیشان نداشت، گذاشتند ما اعدام خودمان را انجام بدهیم!»
یک پیشنهادی میخواهم بدهم؛ مِنبعد به جای کلمۀ خوب بودن و خیلی از این کلمات دیگر، از کلمۀ استقلال استفاده کنید. مثلاً اگر خواستی بگویی که «میخواهم متدین باشم» بگو میخواهم مستقل باشم، و البته این استقلال را هم معنا بکن، و بگو که فرمودهاند: «غایةُ الدّین الإخلاصُ» اخلاص غایت دین است.
آیا استقلال بدون خوب بودن بهدرد میخورد؟ در اصل نمیشود کسی مستقل باشد اما خوب نباشد
گفتیم که خوب بودن بدون استقلال به درد نمیخورد، حالا آنطرف بحث را هم بگویم. استقلال بدون خوب بودن هم به درد میخورد؟ من نمیتوانم تصور کنم کسی مستقل باشد اما خوب نباشد، ولی ممکن است بعضیها روحیۀ استقلالطلبی داشته باشند، و بیخودی فکر کنند که مستقل هستند و یکی دو جلوه از شجاعت و درندگی هم در وجود خودشان ببینند، یعنی به ظاهر مستقل باشند ولی خوب نباشند، اینها میشوند طواغیتی که میخواهند بقیه را به بردگی بکشند. خدا در قرآن در مورد اینها صحبت میکند و میفرماید «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» (علق/6و7)
ما که اینهمه میگوییم «مستقل باشید» حالا اگر طرف روحیۀ استقلالخواهی داشت ولی آدمِ خوبی نبود چه؟ او میشود طغیانگر. (البته در حقیقت، اینطور نیست؛ یعنی استقلال اگر حقیقی باشد، انسان بد نمیشود بلکه خودش زایندۀ خوبیها خواهد شد، ولی توضیح این حقیقت، خیلی سخت است. لذا برای اینکه آنطرفِ بحث را هم گفته باشیم، این مطلب را هم مطرح میکنیم)
بعضیها تا مستغنی میشوند طغیان میکنند؛ این میشود مستقل بودنِ بدون خوب بودن
حالا فرض کنید، یک کسی حاضر است خودش برده نباشد، ولی میخواهد دیگران را به بردگی بکشد، این را چهکارش کنیم؟ خودمان را کُشتیم که بگوییم «بردۀ دیگران نباش» ولی حالا طرف آمده و میخواهد بقیه را به بردگی بکشد!
قرآن میفرماید: «إنَّ الإنسانَ لَیَطغَی أن رآهُ استَغنَی» بعضیها تا مستغنی میشوند طغیان میکنند، و میخواهند دیگران را به بردگی بکشند. این میشود مستقل بودنِ بدون خوب بودن. خداوند متعال میفرماید «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ» خدا اگر روزی را همینجوری بریزد و بسطش بدهد، مردم چهکار میکنند؟ بغی میکنند، ستم میکنند. «وَلَکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا یَشَاء إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ» (شوری/27)
اول به تو اصرار میکنند مستقل باش، این مستقل بودن را وقتی آدم پیدا کند و یککمی حالت استغنا پیدا کند، اگر خوب تربیت نشده باشد و نخواهد در کنار استقلال و استغنای خودش آدم خوبی هم باشد، آنوقت خودش میشود مستکبر، خودش میشود طاغوتی، خودش میخواهد بقیه را به بردگی بکشد. بعضیها بودند که یک زمانی موش بودند، اما بعد که یککمی به یک جایی میرسند حالا میشوند گرگ. نه به آن موش بودنت، نه به این گرگ شدنت!
در جامعۀ امامزمان(ع) که برکت زیاد است، آیا طغیان نمیکنند؟
در اینجا میخواهم یک حرف مهمی را دربارۀ جامعۀ مهدوی، ظهور و فرج مولایمان و زندگی در حکومت حضرت، خدمت شما عرض کنم. خداوند متعال میفرماید: من اگر نعمت به بعضیها بدهم و او یککمی ظاهراً ببیند که مستقل است، طغیان میکند. (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ؛ شوری/27) خُب در جامعۀ امام زمان(ع) برکت زیاد است، در جامعۀ امام زمان نعمت زیاد است چون طواغیت برداشته میشوند. خب اگر خودمان طاغوت شدیم چه؟ شما این را تضمین بده تا آقایت بیاید!
بنده کم حزباللهی و بچه مذهبی ندیدهام که وقتی دستش به یک جایی رسیده، دیگر رحم نکرده است. بابا چهکار داری میکنی؟ میتوانم در بین سیاسیون برجسته هم برای شما مثال بزنم.
استقلال بدون خوب بودن، بد است که استقلال بدون خوب بودن را خدا در قرآن اسمش را میگذارد «استغنا». البته استقلال اگر حقیقی باشد، طرف بد نمیشود ولی اگر استقلال حقیقی نباشد و فقط بوی استقلال به مشامش بیاید و یککمی احساس بینیازی کند و از این استغنا به طغیان برسد، این بد است. پس میتوانیم بگوییم که اجمالاً استقلال بدون خوب بودن هم بد است، همانطور که خوب بودن بدون استقلال هم بد است.
الان مسئولین مجلس و دولت در معرض این امتحان هستند: «وقتی مستغنی شدی طغیان نمیکنی؟» / طغیان نکردنِ یک مسئول به چیست؟
خدا به همین دلیل، به جامعه یا به افرادی که ظرفیت استغنا ندارند نعمت نمیدهد. الان مسئولین محترم مجلس و دولت، خیلی ادعای خداپرستی دارند، ما هم دائماً دعایشان میکنیم، خیلیهایشان را هم از نزدیک میشناسیم که آدمهای طغیانگری نیستند، اما اینها باید یک امتحانی پس بدهند، این امتحان تاریخی است، که «وقتی تو مستغنی شدی طغیان میکنی یا نه؟» طغیان نکردن و طغیان کردن یک مسئول به چیست؟ به خوب خدمت کردن، به زیاد مجاهده کردن، به اشرافیگری نکردن، به رعایت خیلی اصول که باید یک وقت دیگری مفصل به آن پرداخت.
اینطور نیست که بگوییم «برای این سیاسیون موجود، دیگر هیچ حرفی لازم نیست بزنیم!» نه، خیلی گفتگوها لازم است، ما از این مرحله باید بگذریم تا به ظهور حضرت برسیم. اینطور نیست که به آن مرحله رسیده باشیم که حضرت ظهور بکند، نه؛ اگر آدم خوب بیاید، تازه امتحان میشود که وقتی استغنا پیدا کردی، طغیان نمیکنی؟
خدا ریز ریز از تک تک شما امتحان میکند، ریز ریز. یک استغنا میدهد و میبیند طغیان میکنی یا نه؟ اگر خدا استغنا به تو بدهد و طغیان نکنی، و استقلال به تو بدهد و طغیان نکنی، میدانی تا کجا میروی! تا آنجایی که عرفا یکدفعهای میبینند دست به مس میزنند طلا میشود، یا اشاره میکنند، بیمار سرطانی شفا پیدا میکند، یا اشاره میکنند از اینطرف دنیا به آن طرف دنیا میروند.
فلسفۀ بسیاری از امتحانات ما این است که «وقتی استغنا و استقلال پیدا کردیم، طغیان نکنیم»
چرا خدا به عرفا قدرت میدهد؟ میگوید من میخواهم تو وابسته به هیچ چیزی نباشی، روز به روز دارم امتحانت میکنم، هرچی وابستگیهایت را قطع میکنم، هرچی استغنا به تو میدهم، تو یکذره طغیان نمیکنی! خدا بخیل نیست. در همین جامعۀ ما، اگر مؤمنین جامعۀ ما به استغنا برسند و طغیان نکنند، امام زمانمان را میفرستد و ما میشویم سروران عالم، ولی الان روی چه حسابی خدا باید روی ما حساب بکند که ما سروران عالم بشویم، آیا تک تک ما و کلیت جامعۀ ما امتحان پس دادهایم؟
آیا ما این امتحان را دادهایم که وقتی استغنا و استقلال پیدا کردیم، طغیان نکنیم؟ این فلسفۀ بسیاری از امتحانات ما است، خدا نعمت میدهد و اگر طغیان کردیم، آن را میگیرد، میفرماید نه دیگر؛ تو ظرفیتش را نداری. اصلاً خدا به بعضیها اینطوری نگاه میکند و میفرماید: به این بندۀ من نعمت ندهید، چرا؟ میفرماید این الان درِ خانۀ من هست، اگر به او نعمت بدهید و یککمی استغنا پیدا بکند و بوی استقلال به مشامش برسد، خراب میشود، فعلاً ما داریم این را با همین وابستگیهایش کنترل میکنیم، البته وابستگیها هم آدم را رشد نمیدهد ولی دیگر چهکارش کنیم؟ بالاخره اینطوری داریم مهارش میکنیم.
استقلال بدون خوب بودن در حقیقت وجود ندارد، استقلال اگر حقیقی باشد، خوب بودن نتیجۀ آن خواهد بود، ولی بعضیها اگر استغنا و بوی استقلال به مشامشان برسد آدمهای بدی میشوند و دیگر کسی نمیتواند جمعشان بکند.
(الف2/ن2)
شهیدسلیمانی واقای رئیسی انسانهای بسیار مسئولیت پذیری اند.درود براین انسانهای بزرگوار.