۰۰/۰۵/۲۱ چاپ ایمیل و پی دی اف
مسئولیت‌پذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایت‌مداری -ج2

چطور می‌شود در عین وابستگی به خدا، استقلال هم داشت؟/ اخلاص یعنی تحت تأثیر هیچ چیزی نیستی و مستقل هستی/ خدا نمی‌خواهد کسی بدون استقلال و تحت تأثیر جوّ، خوب بشود

شناسنامه:

  • زمان: 1400/05/19

  • مکان: دانشگاه امام علی(ع) - هیئت میثاق با شهدا

  • موضوع: مسئولیت‌پذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایت‌مداری

  • صوت: اینجا

  • فیلم: اینجا

علیرضا پناهیان در مراسم دهۀ اول ماه محرم «هیئت میثاق با شهدا» که امسال در دانشگاه امام‌علی(ع) برگزار می‌شود، با موضوع «مسئولیت‌پذیری و استقلال، شاخص اصلی ولایت‌مداری» به سخنرانی می‌پردازد. در ادامه، فرازهایی از جلسه دوم این مبحث را می‌خوانید:

فرد یا جامعه‌ای که عزت خودش را حذف کند، دیگر نمی‌شود دین را برایش مطرح کرد     

در جلسه قبل، عرض کردیم که پیام اصلی عاشورا تأکید بر عزت، جان دادن برای حفظ عزت، فدا شدنِ دیگران برای عزت امام و جان دادنِ امام برای تن به ذلت ندادن است. بین ظلم و ذلت، یک تفاوت ظریفی وجود دارد؛ ذلت را انسان هیچ‌وقت نمی‌پذیرد اما گاهی از اوقات انسان مظلومیت را به دلیل مصالحی تحمل می‌کند. عزت خیلی مقولۀ بالایی است.

عزت، برترین ارزش انسانی است که اگر یک انسان یا یک جامعه، این ارزش را حذف کنند دیگر نمی‌شود دین را در آن جامعه مطرح کرد، خیلی از قسمت‌های اصلی دین دیگر به درد آن فرد یا جامعه نمی‌خورد، چون بسیاری از قسمت‌های اصلی دین برای حفظ این عزت است. وقتی یک جامعه‌ای عزت را از دست داد، یا وقتی یک فرد، عزتش را در نظر نگرفت یعنی حاضر است عبد بشود، حاضر است ذلیل بشود؛ این می‌شود عبد غیر خدا.

طاغوت و استکبار، عزت انسان‌ها را از بین می‌برد

فرعون قومش را استخفاف می‌کند و ذلیل می‌کند تا بر آنها سوار بشود. (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ ؛ زخرف/54) اینکه می‌فرماید «أنِ اعبدوا الله و اجتَنِبوا الطّاغوت» (نحل/36) اجتناب از طاغوت به‌خاطر این است که طاغوت طغیان می‌کند و عزت تو را از بین می‌برد.

یک مثال بزنم؛ جریان استکبار جهانی و جریان صهیونیست‌ها، خیلی از دانشمندان و نخبگان جهان را جذب می‌کنند به ایشان هم پول حسابی می‌دهند، ولی در یک نگاه کلی می‌بینیم که آنها را ذلیل و بردۀ باسواد و مرفهِ نظام سلطه قرار دادند. اینها از یک محدوده‌ای بیشتر حق اعتراض ندارند، حق تصمیم‌گیری ندارند، حق تأثیرگذاری بر سیاست‌مداران بزرگ جهانی را ندارند.  البته ممکن است در یک حدود حداقلی به ایشان احترام بگذارند، مثل آن گوسفندی که پروارش می‌کنند و برای ذبح شدن آماده‌اش می‌کنند، در آن مدتی که آماده‌اش می‌کنند، علوفۀ خوب هم جلویش می‌گذارند چون باید پروار بشود و گوشت خوبی داشته باشد. 

اینجاست که آدم به عزت، یک نگاه دقیقی پیدا می‌کند، اندازه‌ها و استانداردهای عزت چقدر است؟ خاک بر سر آن دانشمندی که دانشش را در خدمت صهیونیست‌ها قرار داده است و پول و درآمد اصلیِ این دانش را آنها می‌برند و به‌وسیلۀ آن، سلطۀ بر بشریت پیدا می‌کنند و دیگران را چپاول می‌کنند، این دانشمند خاک‌ برسر، نمی‌تواند اعتراض کند و بگوید: شما که دارید از دانش من استفاده می‌کنید، چرا آدم می‌کشید؟ چرا ملت‌ها را چپاول می‌کنید؟ نمی‌تواند بگوید، حق ندارد بگوید.

باید خیلی عمیق به موضوع عزت نگاه کرد و استانداردهای عزت برای یک انسان را باید مشخص کرد، خدا در قرآن سر این موضوع با آدم‌ها بحث می‌کند ، می‌فرماید «أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ ٱلْعِزَّةَ» (نساء/139) اینها دارند نزد کافران، دنبال عزت می‌گردند؟ آنها یک لبخندی به تو می‌زنند، یک تحویلی می‌گیرند، اما این عزتی که فکر می‌کنی پیش آنها هست در واقع عزت نیست!

نمی‌شود امام‌حسین‌‌(ع) برای اصلی‌ترین ارزش حیات بشر قیام نکرده باشد و برای یک ارزش فرعی قیام کرده باشد

در اهمیت موضوع عزت، همین بس که کربلا و حماسۀ عاشورا برای حفظ عزت و با شعار «هیهات منّا الذّلّة» برقرار شد. نمی‌شود امام حسین‌‌(ع) برای اصلی‌ترین ارزش حیات بشر قیام نکرده باشد و برای یک ارزش فرعی قیام کرده باشد؛ ما نمی‌توانیم این را قبول کنیم. ما امام حسین(ع) را یگانۀ تاریخ بشریت می‌دانیم، همۀ انبیاء برای او گریه کردند، این گریه هم حکمت دارد، وقتی همۀ انبیاء باید برای او گریه کنند معنایش چیست؟ یعنی او شاخص تاریخ بشریت است تا روز قیامت؛ حتی روز قیامت هم این منحصر به فرد بودنِ أباعبدالله‌الحسین(ع) در جایگاه خودش، و منحصر به فرد بودنِ قیام او، باقی می‌ماند.

صحرای محشر هم حول امام حسین‌‌(ع) و انتقام از دشمنان او و شفاعت دوستان او شکل می‌گیرد. نمی‌شود «هیهات منّا الذّلّة» شعار عاشورا باشد و اما شعار اصلی حیات بشر نباشد، نمی‌شود؛ اصلاً امکان ندارد. اگر شما بگویید که «مگر مسئلۀ اصلی حیات بشر عبودیت خدا نیست؟ چرا مسئلۀ اصلی بشر را نفی عبودیت غیرخدا می‌دانی؟» اگر این را بگویید، بنده در پاسخ می‌گویم: اولاً شعار «لاإله‌إلّاالله» را توجه کنید، «لاإله‌إلّاالله» نمی‌فرماید که خدا هست یا اینکه خدا یکی است؛ البته توحید هم در آن هست ولی به معنای علم کلامی‌اش نیست،

اصلی‌ترین مسئلۀ حیات بشر «ذلیل نشدن در مقابل غیرخدا» است

شما وقتی شعار «لاإله‌إلّاالله» را نگاه می‌کنید اولاً نفی عبودیت غیرخدا است، و همین نفی عبودیت غیرخدا، عطر و بوی کربلا را دارد، یعنی نفی ذلت؛ که عبودیت غیر خدا این ذلت را به دنبال می‌آورد.

عزت، اصلی‌ترین شعار کربلا است، عاشورا نمی‌تواند به اصلی‌ترین مسئلۀ حیات بشر نپرداخته باشد. اصلی‌ترین مسئلۀ حیات بشر ذلیل نشدن در مقابل غیر خدا است، وقتی این اتفاق بیفتد، انسان رها می‌شود، آزاد می‌شود و خودبه‌خود به سمت عبودیت خدا خواهد رفت و شما این را در جامعۀ مهدوی و حکومت امام زمان(ع) خواهید دید که چقدر راحت آنجا مردم تربیت دینی پیدا می‌کنند، چقدر راحت همۀ جهان باهم هماهنگ هستند، یک حکومت جاودانه، الی یوم القیامه برگزار می‌شود؛ آن‌هم حکومتی که راحت مردم را اداره می‌کند. چرا این اتفاق می‌افتد؟ چون نفی عبودیت غیرخدا به صورت کامل تحقق پیدا کرده است، چون امکان ذلیل شدنِ انسان‌ها در مقابل طواغیت، دیگر از بین رفته است.

اگر استانداردهای عزت را بشناسیم آن‌وقت می‌فهمیم که تا حالا تن به چه ذلت‌هایی داده‌ایم!

شما فکر می‌کنید امام زمان ارواحنا له الفداء وقتی تشریف آوردند، مدام برای مردم سخنرانی می‌کنند؟ مگر رسول خدا این‌کار را انجام می‌داد؟! نه؛ امام زمان ارواحنا له الفداء فراوان درس عرفان و اخلاق نمی‌دهند. بلکه همان «هیهات منّا الذّله» را برای بشر تبدیل می‌کنند به یک حقیقت؛ یعنی آن را از شعار تبدیل می‌کنند به یک حقیقت عمومی، یعنی همان نفی ذلت در مقابل طواغیت را تحقق می‌دهند. آن‌وقت چه می‌شود؟ شکوفایی اتفاق می‌افتد. شما فقط این عزت را برای انسان ایجاد کن، ذلتش را در مقابل طواغیت و در مقابل غیرخدا از بین ببر، امکان ذلتش را از بین ببر، آن‌وقت مردم خودشان شکوفا می‌شوند.

البته دعوا بر سرِ شکوفاشدن نیست، دعوا بر سرِ «برداشتن موانع» است و موانع هم با عزت، برداشته می‌شود. هزاران بهانه می‌آورند برای اینکه ما را ذلیل کنند، درد اینجاست! ما هم هزاران بهانه می‌آوردیم برای اینکه از عزت‌مان کوتاه بیاییم، اگر استانداردهای عزت را بشناسیم آن‌وقت می‌بینیم که ما تا حالا تن به چه ذلت‌هایی داده‌ایم!

عزت، مسئلۀ اصلی حیات بشر است که أباعبدالله‌الحسین‌‌(ع) روی این مفهوم به شهادت رسیدند. أباعبدالله‌الحسین‌‌(ع) حماسۀ کربلا را بر روی مفهوم برجسته‌ای شکل دادند، برای همین است که این حماسه در طول تاریخ از ابتدا تا انتها، محور شده است و نباید از کنارش رد بشویم.

انسان چگونه عزت پیدا می‌کند؟ وقتی که نفوذناپذیر باشد

خودِ کلمۀ عزت هم در معنای لغوی، حکایت از استقلال دارد، معنای عزت چیست؟ آیا به معنای گرامی بودن است؟ نه، معنای دقیقش «نفوذناپذیر بودن» است. دیشب عرض کردم که پایگاه اصلی عزت، استقلال انسان است. انسان چگونه عزت پیدا می‌کند؟ وقتی که نفوذناپذیر باشد. اگر تو نفوذناپذیر باشی، آیا در درون خودت چیزهایی داری که بتوانی خودت را اداره بکنی؟ بله. یک قلعۀ نفودناپذیر اگر پیدا کنید مثلاً در این قلعه‌های قدیمی می‌بینید که در دل خودش چاه آب هم دارد، در دل خودش حتی امکان کشاورزی هم تا حدی دارد، یعنی مایحتاجش را تا حد زیادی در داخل خودش تأمین می‌کند تا بتواند در مقابل دشمن مقاومت بکند.

فرد عزیز، یعنی مستقل! به همین دلیل رکن رکین عزت، استقلال است. بنده برای اینکه عزت را بتوانم خیلی توضیح بدهم از مفهوم عزت فاصله می‌گیرم، چون نگران این هستم که در کلیات این مفهوم، باقی بمانیم، لذا می‌آیم روی مفهوم استقلال. استقلال توضیح‌دهندۀ بخش کلیدی و بخش اصلی عزت است.

ببینید این اسلام ناب و نازنین ما، چقدر متهم شده است. بنده تا آخر این جلسات، یکی از کارهایی که در این گفتگو انجام خواهم داد، برطرف کردن غربت دین است و جواب دادن به اتهام‌هایی که به دین بسته شده است و الان در ذهن بسیاری از مردم وجود دارد. حتی خیلی از متدینین هم دین را با وجود این اتهام‌ها پذیرفته‌اند! یعنی می‌گویند «بله این اتهام که وارد است، ولی عیبی ندارد!» درحالی‌که این اتهام وارد نیست، چرا این برداشت‌های ناصواب از دین را همین‌طوری قبول می‌کنید؟! از طرف دیگر، وقتی آدم بخواهد یک برداشت ناصوابی که در جامعه، عمومیت پیدا کرده، برطرف بکند، یک‌دفعه‌ای از خیلی‌ها صدای اعتراض بلند می‌شود. لذا آدم باید خیلی با احتیاط حرف بزند!

مفهوم «آزادی» که این‌همه در جهان مشهور شده، فقط یک جزئی از استقلال و عزت است؛ همۀ آن نیست

عزت، اصلی‌ترین ارزش وجودی انسان است که سیدالشهدا به‌خاطرش به شهادت رسیده است، اگر اصلی‌ترین نبود این حماسه این‌قدر در تاریخ و حیات بشر، محور قرار نمی‌گرفت. اصل عزت یعنی استقلال داشتن. حالا استانداردهای عزت را ببینید؛ چه کسی عزتمند است؟ وقتی خودش اجازه داشته باشد فکر بکند، خودش اجازه داشته باشد تصمیم بگیرد، بتواند آزادانه عمل بکند، نمی‌دانم آزادی که این‌همه در جهان مشهور شده است چند درصد عزت است؟ چند درصد استقلال است؟ یک جزئی از آن هست ولی همۀ آن نیست.

شما یک فردی را آزاد بگذار، اما به او قدرت نده؛ ببین چه‌کار می‌تواند بکند؟ در فیلم «گلادیاتور» نشان می‌دهد که مثلاً آن پادشاه ظالم می‌‌خواهد جلوی همۀ مردم، یک ژستی بگیرد که «من با گلادیاتور، آزادانه مبارزه می‌کنم و او را شکست می‌دهم» اما قبل از مبارزه، پنهانی یک خنجر در دل او فرو می‌کند و او را زخمی می‌کند، بعد می‌آید و علنی می‌گوید «آزادش کنید و بگذارید آزادانه با من مبارزه کند» درحالی‌که این گلادیاتور، در اثر زخم آن خنجر، خودبه‌خود داشت می‌مُرد، اصلاً دیگر نیازی به ضربۀ بعدی نداشت، بعد آوردند و علنی گفتند: شما آزاد هستی... بله به او آزادی داد، اما آن خنجر را چرا زدی؟ این آزادی دیگر ارزش ندارد! قدرتش را گرفتی، توانایی‌اش را از بین بردی....

آزادی‌ای که غربی‌ها و لیبرال‌ها می‌دهند همین‌جوری است، یک خنجر به انسان می‌زنند و با هزار ترفند، او را ضعیف می‌کنند و قدرتش را می‌گیرند بعد می‌گویند: تو آزاد هستی! در عرصۀ سیاسی با ژورنالیسم سیاه سیاسی این کار را انجام می‌دهند که بعضی از نمونه‌های روزنامه‌ها و بعضی از آدم‌های‌شان در کشور ما هم هستند، می‌توانید بروید مشاهده کنید، مطالعه کنید و نمونه‌برداری کنید. همین کسانی که من به ایشان می‌گویم «بی‌بی‌سی‌چی‌های خبیث» یا خود بی‌بی‌سی و «وی‌اُ اِ» که اینها در واقع مثل همان خنجر هستند؛ مردم را اغوا می‌کنند، البته مردم ظاهراً آزادانه عمل می‌کنند. امروز انسان‌ها چطور می‌توانند علیه ستم قیام کنند؟ چون این دشنۀ تبلیغات اغواگرانه تا دسته در سینۀ آدم‌ها فرو رفته است لذا دیگر زور ندارند که قیام کنند.

البته مردم دنیا باز هم مثل آن قهرمان فیلم گلادیاتور که با همان ناتوانی‌اش، تلاش کرد تا پادشاه ستمگر را از پا در بیاورد، کم‌کم علیه این نظام سلطه و این نظام سیاسی لیبرال دموکراسیِ منحط و منحوس، قیام می‌کنند. مثل تظاهراتی که یک سال و اندی در فرانسه علیه نظام‌شان انجام می‌دادند.

مقام معظم رهبری در اولین فراز بیانیۀ گام دوم فرمودند: «هر ملتی علیه ظلم قیام نمی‌کند...» و چقدر این حرف عمیق است و بعد فرمودند «اگر هم قیام بکند در قیامش باقی نمی‌ماند و انقلاب خودش را حفظ نمی‌کند» ولی این دو ویژگی در مورد مردم ما هست.

عزتِ انسان به استقلال است؛ استقلال در فهمیدن و تشخیص دادن/خدا می‌خواهد استقلال ما در جریان بندگی حفظ بشود

عزتِ انسان به چیست؟ به استقلال انسان است. استقلال در چیست؟ استقلال در فهمیدن، استقلال در تشخیص دادن. برای اینکه استقلال در فهمیدن و تشخیص دادن رخ بدهد، پیامبر گرامی اسلام(ص) زیاد نباید توضیح بدهد، زیاد نباید تبلیغات بکند، زیاد نباید حق را روشن کند، زیاد نباید معجزه بیاورد.

ما یک احساس وابستگی به خدا داریم و این وابستگی را حتی باید تقویتش هم بکنیم، اما در متن همین وابستگی، استقلال هست. خدا اگر می‌خواست به معنای رایج کلمه، تو را وابستۀ خودش بکند، تو را مطیع و منقاد خودش بکند(یعنی بدون استقلال) برایش کاری نداشت، مثلاً هر جوانی به سن تکلیف می‌رسید یک خواب می‌‌دید، محشر و قیامت را به او نشان می‌دادند و می‌گفتند: «هذا بهشت، هذا جهنم! حالا نماز می‌خوانی؟» او هم می‌گفت: بله؛ فقط بگو چند رکعت؟ از فردا نماز شب هم می‌خواند و تمام! اینکه برای خدا کاری ندارد! پس چرا این کار را نکرد؟ برای اینکه می‌خواهد استقلال تو در بندگی حفظ بشود.

آن برداشت اشتباه عمومی چیست؟ برداشت اشتباه از کلمۀ اطاعت، برداشت اشتباه از کلمۀ عبودیت، برداشت اشتباه از کلمۀ وابستگی. بله؛ ما واقعاً وابستۀ خدا هستیم، ما واقعاً عبد خدا هستیم، ما واقعاً باید عبودیت کنیم، ما واقعاً باید اطاعت کنیم، ولی می‌دانید معنای اینها چیست؟ همۀ اینها با حفظ استقلال انسان است که در بستر امتحانات الهی آن استقلال پیش می‌آید، آنجاهایی که خدا تو را تنها می‌گذارد که تصمیم بگیری، آنجاهایی که خدا می‌خواهد ببیند تو خودت چه چیزی در چنته‌ات هست؟

اخلاص یعنی تحت تأثیر هیچ چیزی نیستی و مستقل هستی/ خدا بلافاصله ما را عذاب نمی‌کند چون می‌خواهد استقلال ما حفظ بشود

برای خدا رفتار خوب تو مهم نیست؛ علت رفتار خوب تو مهم است، لذا فرموده‌اند فقط از کسی که اخلاص دارد، قبول می‌کنند (إنَّ‌اللّه تعالى لا یَقْبَلُ مِن العَمَلِ إلاّ ما کانَ لَهُ خالِصا ؛ کنز العمّال /٥٢٦١ ) (عَلَیْکَ بِالْإِخْلَاصِ فَإِنَّهُ سَبَبُ قَبُولِ الْأَعْمَال‏‏؛ غررالحکم/6113) (مَنْ أَشْرَکَ مَعِی غَیْرِی فِی عَمَلٍ عَمِلَهُ لَمْ أَقْبَلْهُ إِلَّا مَا کَانَ لِی خَالِصاً ؛ کافی/2/295) اخلاص یعنی تحت تأثیر هیچ چیزی نیستی و مستقل هستی. حالا اگر من تحت تأثیر خدا باشم چه؟

می‌دانی خدا چطور بر روی تو تأثیر می‌گذارد؟ می‌دانی چقدر با فاصله این کار را می‌کند؟ چرا خدا بلافاصله تو را عذاب نمی‌کند؟ چرا بلافاصله تو را تشویق نمی‌کند؟ می‌خواهد استقلال تو حفظ شود.

یک کسی می‌گفت: مفهوم آزادی در کجای قرآن آمده است؟ گفتم یک‌سوم قرآن لااقل از استقلال و آزادی حرف زده است! گفت کجای قرآن؟ گفتم این‌همه از بهشت و جهنم صحبت می‌کند یعنی چه؟ خدا می‌فرماید: من بعداً تو را عقاب می‌کنم، حالا شاید هم ببخشم! من بعداً به تو یک نعمتی می‌دهم.... چرا پاداش و عذاب الهی این‌قدر با فاصله و با تأخیر است؟ چرا همین الان عذاب نمی‌کند؟

در علوم تربیتی معمولاً این‌طور می‌گویند که اگر کسی خطا کرد، او را تنبیه کنید تا متوجه بشود که خطا کرده است... این علوم تربیتی، ارزش استقلال برای انسان‌ها قائل نیستند اما خداوند ارزش قائل است، حتی خدا هیچ چیزی از جهنم را هم به ما نشان نمی‌دهد و اجازه هم نمی‌دهد کسانی که آنجا رفتند، به همین سادگی برگردند و به ما بگویند چه خبر است؟

بعضی از برنامه‌ها هست؛ کسانی که یک تجربۀ نیم‌بندی از مرگ پیدا می‌کنند می‌آیند به ما می‌گویند: «این چیزی که من گفتم، یک از میلیون است! فکر نکنید همه‌اش همین است....» خدا پنهان کرده است. خدایا چرا پنهان می‌کنی؟ خب بگو، نشان بده... می‌فرماید: اگر نشان بدهم استقلالت خدشه‌دار می‌شود، آن‌وقت اگر به طرف من هم بیایی دیگر تحت تأثیر این دیدن‌ها آمده‌ای، من نمی‌خواهم تو را وادار کنم، من اگر می‌خواستم تو را وادار کنم که برایم کاری نداشت؛ در همین بیداری به تو همه‌چیز را نشان می‌دادم، اما من عزت و استقلال تو را حفظ می‌کنم.

بندگیِ خدا در ذاتش «استقلال انسان» هست

همۀ قرآن دارد از استقلال انسان حکایت می‌کند. تازه خداوند به پیامبرش هم می‌فرماید «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ» (غاشیه/22) پیغمبر من، تو بر آنها سیطره نداری... قبلش می‌فرماید «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ» (غاشیه/21) تو فقط تذکردهنده هستی، تو به آنها سیطره نداری.... پس اگر دربارۀ «عبودیت و بندگیِ خدا شنیده‌اید» این بندگی در ذاتش یک استقلال هست.

خیلی از ماها دوست داریم یک ‌جوری به خدا وابسته بشویم و بگوییم: خدایا بیا ما را جمع‌مان کن تا دیگر اشتباه نکنیم، خواهش می‌کنم، نمی‌خواهد این‌قدر استقلال ما را تأمین کنی! ما خودمان را بدبخت کرده‌ایم؛ با تصمیم‌های خراب، با ضعف‌های‌مان، با ترس‌های‌مان و... بیا همۀ اینها را برای ما جبران کن.... خُب اگر خداوند به حرف تو گوش کرد، تازه خیلی‌ که به خدا مقرب بشوی و حال خوشی پیدا کنی، مثلاً یک حج خوب، یک کربلای خوب، یک دهۀ محرم خوب یا... بعدش می‌دانید چه اتفاقی می‌افتد؟ بعدش یک بلای خوب، یک ابتلای خوب، یا یک گناه درشت جلویت می‌گذارد، و معمولاً عین آب خوردن، همۀ آنهایی که جمع کرده‌ای از بین می‌رود.

یکی از اولیاء خدا از حج برگشته بود، یک پسرش را خیلی دوست داشت، تا وقتی که حج بود به او خبر ندادند اما وقتی رسید، به او گفتند «پسرتان از دنیا رفته است...» این آقا می‌گوید که من فهمیدم قصه چیست، گفتم: خدایا این‌جوری است؟ داری من را امتحان می‌کنی ببینی حالا این حجِ من چه اثری گذاشته است و آیا ایمان من تقویت شده است یا نه؟ می‌گفت سوختم، آتش گرفتم، ولی دَم بر نیاوردم، قلب خودم را راضی کردم به رضای الهی، آه نکشیدم و گفتم: خدایا راضی هستم به رضای تو. از آن موقع ایشان چشمه‌های حکمت از قلبش بر زبانش جاری شد، علما می‌نشستند پای سخنان ایشان و ایشان از حفظ یک چیزهایی را می‌گفت، آنها می‌رفتند آیات و روایاتش را پیدا می‌کردند.

استقلال انسان در متن عبودیت، اطاعت و وابستگی به خدا هم هست

خدا شما را نمی‌برد، امام حسین هم این کار را نمی‌کند، امام زمان هم این کار را نمی‌کند، چند قدم می‌برد بعد رها می‌کند، چون باید روی پای خودت بایستی، چون استقلال اصل است و الا اصلاً تو را انسان خلق نمی‌کرد. چند شب بلند می‌شوی به نماز شب، اما یک‌دفعه‌ای خدا یک کاری می‌کند که این‌قدر خستگی غلبه پیدا کند، که نتوانی برای نماز شب بیدار بشوی، حتی می‌فرماید: ملائکۀ من بیدارش نکنید، بگذارید نماز صبحش هم قضا بشود. تو دوباره به خودت می‌آیی، خدایا چرا این‌جوری شد؟ چرا من را رها کردی؟ (فَیَتَهَجَّدُ لِیَ اللَّیَالِیَ فَیُتْعِبُ نَفْسَهُ فِی عِبَادَتِی فَأَضْرِبُهُ بِالنُّعَاسِ‏ اللَّیْلَةَ وَ اللَّیْلَتَیْنِ نَظَراً مِنِّی لَهُ وَ إِبْقَاءً عَلَیْهِ فَیَنَامُ حَتَّى یُصْبِحَ فَیَقُومُ وَ هُوَ مَاقِتٌ لِنَفْسِهِ‏ زَارِئٌ عَلَیْهَا وَ لَوْ أُخَلِّی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَا یُرِیدُ مِنْ عِبَادَتِی لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ ؛ کافی/ج2/ص61)

پس در متن آن عبودیت، در متن اطاعت، در متن وابستگی به خدا، این استقلال هست، نوع تعامل خدا را با خودت نگاه کن، نوع امتحانات الهی را نگاه کن که همیشه می‌خواهند یک کاری کنند که روی پای خودت بایستی.

کسی که به سن تکلیف رسید، یعنی دیگر مستقل است و مسئولیت همۀ کارهایش با خود اوست

شما وقتی به سن تکلیف رسیدید، آیا برای شما جشن تکلیف گرفته‌اند؟ می‌دانید جشن تکلیف یعنی چه؟ یعنی اینکه الان تو دیگر استقلال پیدا کردی. چقدر هم خدا برای استقلال انسان عجله دارد، نمی‌دانم در این انسان چه دیده است؟ اگر نظر ما را می‌پرسیدند، ما آدم‌هایی که مثلاً اهل کارهای تعلیم و تربیت و دانش‌آموزی هستیم، می‌گفتیم مثلاً اگر ده سال هم این سن تکلیف عقب بیفتد، بهتر است، من یک‌بار بین معلم‌های دلسوزِ محترمِ مؤمن نظرسنجی کردم که «چه وقتی خوب است بچه‌ها به تکلیف برسند؟» به‌طور متوسط حدود ده سال دیرتر از این چیزی که هست، پیشنهاد دادند (مثلاً در حدود بیست و یک سالگی تا بیست و سه سالگی) می‌گویند: خوب نیست در دوازده یا سیزده‌سالگی، متوجه غریزۀ جنسی بشود....شاید بعضی‌ها تصور می‌کنند که این مورد، اصلاً از دست خدا در رفته و این‌جوری شده است!

درحالی‌که خدا می‌فرماید: پسرم، دخترم، تو دیگر مستقل هستی! برای اینکه استقلال خودت را نشان بدهی من باید یک جاذبه‌هایی را برای تو قرار بدهم و ببینم سُر می‌خوری یا نه؟ اگر ما بودیم، می‌گفتیم: خدایا صبر کن، احتیاط کن، آخر هنوز این بچه است، خیلی چیزها را تشخیص نمی‌دهد... اما خدا خیلی زود به انسان استقلال می‌دهد. وقتی که می‌فرماید «مکلف هستی» در واقع یعنی مستقل هستی، دیگر مسئولیت همۀ کارهایت با خودت است.

هرکسی بخواهد سمت خدا بیاید باید آدم مستقلی باشد

آدم‌های بد در قرآن ویژگی‌شان این است که این استقلال را درک نمی‌کنند. قرآن صریحاً دربارۀ آدم‌های خوب می‌فرماید آنها کسانی هستند که روی پای خودشان می‌ایستند، می‌فرماید «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً...» (فتح/29) کسانی که با رسول‌خدا(ص) هستند این‌گونه‌اند... «کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ» در مزرعه‌ای که به شدت بار داده است، مثلاً خوشۀ گندم یا نهال یا درختی را تصور کنید که حسابی بارور شده است، «فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِه» روی پای خودشان ایستادند، گیاهی که روی پای خودش بایستد، آویزان نیست، با اینکه پیش پیغمبر است و با پیغمبر است، اما روی پای خودش ایستاده است. «یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ» خود کشاورز هم تعجب می‌کند، گاهی محصور این‌قدر خوب است که حتی کشاورز  هم از مزرعۀ خودش تعجب می‌کند و می‌گوید: «من که کاری نکردم، یک مقدار آب دادم، یک مقدار مراقبت کردم، اما ببین چقدر رشد کرده و چقدر محصول داده است...»

حالا در مقابلش، یک گیاهی را تصور کنید که این‌قدر ضعیف است که زارع یا کشاورز باید یک چوبی در کنارش بگذارد یا حصار بکشد تا این گیاه در اثر باد، نشکند، خیلی باید مراقبت کند، اما در این آیه می‌فرماید: این آن‌طوری نیست. اینهایی که با پیامبر گرامی اسلام هستند می‌بینی که آنها «رُکَّعاً سُجَّدا» در حال رکوع و سجده هستند، از خدا فضل خدا را می‌خواهند، رضوان الهی را می‌خواهند. در چهره‌های‌شان اثر نورانی عبادت را می‌بینید، در تورات و انجیل هم مثال‌شان زده شده است، مانند مزرعه‌ای که خود کشاورز تعجب می‌کند، چه نهالی! چه خوب روی پای خودش ایستاده است.

وقتی که خداوند متعال مؤمنین را توصیف می‌کند، یکی از زیبایی‌هایش را «روی پای خود ایستادن» تلقی می‌کند. رفقا هرکسی برود سمت گناه، در واقع اسیر و گرفتار این و آن شده است، و هرکسی بخواهد سمت خدا بیاید باید آدم مستقلی باشد.

خدا نمی‌خواهد کسی بدون استقلال و تحت تأثیر جوّ، خوب بشود

نمی‌شود حالا ما اسیر یک آدم خوبی باشیم یا مثلاً کسی ما را گول‌مان بزند و به مسجد ببرد؟ بله می‌شود، ولی خدا تو را از دست او نجاتت می‌دهد! مثلاً اینکه یک حرام درشتی سر راهت می‌گذارد که گمراه بشوی، خیالت راحت باشد. آیا نمی‌شود این رفقای خوب، بچۀ ما را جذب کنند و به مسجد ببرند؟ می‌شود، ولی از آن درِ مسجد می‌زند بیرون! مثلاً یک‌دفعه‌ای یک خیانتی می‌کند! ما از همان دوران نوجوانی، این چیزها را زیاد دیده‌ایم.  

مثلاً رفاقت‌های مدرسه‌ای، یک تعدادی را به مسجد می‌کشاند، فضا هم فضای جنگی بود ولی بعضی‌ها جنسِ این کار نبودند بلکه تحت تأثیر جوّ آمده بودند، خدا یک‌جوری اینها را از بین بقیۀ بچه‌ها در می‌آورد و بیرون می‌برد، یک جنایت‌کارهای خبیثی می‌شدند! اینها جوگیر شده بودند که آمده بودند، مثل بعضی‌ها که در سیاسیون هم شما می‌بینید. اینها اصلاً معلوم است، به سابقه‌شان هم نگاه می‌کنی معلوم است، جوّگیر شده بودند و آمده بودند، تحت تأثیر جوّ روانی سنگین انقلاب، آن‌طور انقلابی شده بودند، بلکه از بقیه هم انقلابی‌تر و تندتر می‌زدند و می‌تاختند! ولی الان یک‌ذره هم انقلاب را قبول ندارند.

آدم‌های خوب آدم‌های مستقلی هستند، اما آدم‌های بد چگونه هستند؟ در یک آیۀ دیگری از قرآن می‌فرماید: «وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمیعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» (ابراهیم/21) در قیامت، مستضعفین به مستکبرین می‌گویند که ما تابع شما ظالم‌ها بودیم، الان شما می‌توانید بلا را از سرِ ما بردارید؟ ما حرف شما را گوش کردیم...

کاش ما به‌جای درس دینی درس استقلال می‌دادیم و از نظر روانشناسی، از نظر انسان‌شناسی با احساسات خود مردم که به صورت فطری می‌دانند لذت این استقلال چیست، این را تبیین می‌کردیم. بعد می‌گفتیم «خب آن کسی که می‌تواند تو را کمکت بکند برای اینکه این استقلالت را حفظ کنی، خدا و برنامۀ خدا است؛ یعنی همان دین»

اینکه شما می‌بینید در محرم خیلی‌ها با امام حسین(ع) دین‌دار می‌شوند، چون دارد ما را به سمت اصل دین می‌برد. تو وقتی که سینه می‌زنی و  فریاد می‌زنی «حسین، تو برای عزتت، برای ذلیل نشدنت به شهادت رسیدی، و من از تو تقدیر می‌کنم» این تبلیغ عزت است، تبلیغ استقلال است، استقلال خودت را پیدا کنی و دیگر گناه هم نمی‌کنی، یک ارتباط خیلی روشن دارد. تحت تأثیر این و آن قرار نمی‌گیری.

امام حسین کاری می‌کند که تو بروی وسط دستۀ سینه‌زنی بایستی و شعار دینی بدهی. همان تویی که مثلاً می‌ترسیدی در مدرسه یا سر کار، نماز بخوانی و دیگران مسخره‌ات بکنند، امام حسین یک کاری می‌کند که می‌آیی پیراهن سیاه می‌پوشی فریاد می‌زنی حسین...، هرکسی مسخره کرد، خُب بگذار مسخره بکند، به جهنم! چه شده است که تو نزدیک امام حسین که می‌شوی این عزت و استقلال را پیدا می‌کنی؟ این روح حسینی در تو دمیده می‌شود، و اصل دین همین است، دین مگر چیست؟ اصلش همین است.

خداوند در یک آیۀ دیگری، از عدم استقلالِ آدم بدها این‌طور حکایت می‌کند: «وَ َقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» (احزاب/67) خدایا ما از بزرگانِ خودمان، اطاعت کردیم و گمراه شدیم... مثلاً ما از پدران‌مان تبعیت کردیم... در برخی از آیات قرآن  آمده است که آدم‌بدها می‌گویند: این فرهنگ ما است، ما تحت تأثیر فرهنگ‌مان هستیم، ما تحت تأثیر فرهنگ آباء و اجدادی‌مان هستیم (قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا ؛ لقمان/21) خدا می‌فرماید خیلی بیخود، آنها اگر اشتباه رفتند تو هم می‌خواهی همان راه را بروی؟

خدا هیچ‌وقت حتی برای هدایتِ ما طوری حرف نمی‌زند که استقلال ما را بگیرد

خداوند متعال هیچ‌وقت به‌گونه‌ای با ما حرف نمی‌زند که استقلال ما را بگیرد؛ حتی برای اینکه ما را هدایت کند. به‌همین خاطر ممکن است خیلی از شما عاشق قرآن نباشید، اصلاً قرآن به این سادگی کسی را عاشق خودش نمی‌کند! یک‌مقدار که قرآن می‌خوانی خسته می‌شوی، می‌گوید: خُب‌ بلند شو برو! مگر من کتاب رمان هستم که بخواهم فقط سرگرم بشوی! یا بخواهم سر تو را کلاه بگذارم و یک‌جوری بنویسم که تا آخرش بخوانی و رها نکنی!

اگر به قرآن جذب نشدید، این طراحی خدا است، نه اینکه فکر کنید خدا نتوانسته است بیشتر از این شما را جذب کند! نه اینکه فکر کنی تو آدم بدی هستی! اصلاً این طرح خدا است. جذب کردن یعنی چه؟ امام صادق(ع) می‌فرماید: «یَا مَعْشَرَ الْأَحْدَاثِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَأْتُوا الرُّؤَسَاءَ وَ غَیْرَهُمْ حَتَّى یَصِیرُوا أَذْنَاباً لَا تَتَّخِذُوا الرِّجَالَ وَلَائِجَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» (تفسیر عیاشی/ج2/ص83) می‌فرماید: جوان‌ها از خدا بترسید و سراغ این و آن نروید، دنبال رؤسا نروید، رهای‌شان کنید. چرا دنبال این و آن می‌روید؟ خودتان مستقل باشید، روی پای خودتان بایستید. ببینید چقدر امام صادق‌‌(ع) بر روی استقلال‌طلب بودنِ آدم‌ها به‌ویژه جوان‌ها تأکید می‌فرماید.

بعد می‌فرماید: «لَا تَتَّخِذُوا الرِّجَالَ وَلَائِجَ» تحت نفوذ کسی قرار نگیرید. کلمۀ «ولیجه» در قرآن هم هست (وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنینَ وَلیجَة ؛ توبه/16) ولیجه به کسی می‌گویند که در انسان نفوذ دارد. خدا ناراحت می‌شود کسی در تو نفوذ داشته باشد، می‌گوید چرا فلانی در تو نفوذ دارد؟ چرا هرچه می‌گوید قبول می‌کنی؟ خودت باش!

امام کاظم(ع) به یکی از دوستان‌شان فرمودند: «لَا تَکُونَنَّ إِمَّعَةً قُلْتُ وَ مَا الْإِمَّعَةُ قَالَ تَقُولُ أَنَا مَعَ النَّاسِ وَ أَنَا کَوَاحِدٍ مِنَ النَّاس‏» (الاختصاص/ص343) امّعه نباشید، گفت: امّعه یعنی چه؟ آقا فرمود: امّعه یعنی اینکه بگویی: من با مردم هستم؛ مردم هرطوری بودند، من هم یکی از مردم هستم! نه، یکی از مردم نباش، چرا تو یکی از مردم باشی؟ متفاوت باش. اینها یعنی چه؟ اینها یعنی استقلال.

استقلال از غیرخدا که معلوم است حتماً باید باشد، این را که همۀ ما می‌دانیم. مسئله این است که در مسیر بندگی، خدا چگونه استقلال تو را رعایت می‌کند؟ خدا چگونه طرح دارد برای اینکه تو عزت و استقلال خودت را حفظ کنی. حال خوش معنوی این است که ذلیل کسی و ذلیل چیزی نباشی، تحت تأثیر کسی نباشی. لذت ببری از استقلال خودت و خدا تحسینت می‌کند به‌خاطر استقلال.

امام‌حسین(ع) چگونه استقلال یارانش را حفظ کرد؟ فرمود «بروید» تا اگر کسی ماند، به تشخیص خودش مانده باشد

ببینید امام حسین(ع) چطوری استقلال یاران خودش را حفظ کرد، به ایشان فرمود «بروید» که آنها خودشان بفهمند نباید بروند. این‌طوری استقلال اینها را حفظ کرد. تا روز قیامت، شب عاشورا ملاک تشخیص ناب‌ترین حقایق دینی است! حضرت به آنها می‌فرماید: بروید. خُب یک‌وقت ممکن است بروند! بله، حتی به عباسش هم فرمود: برو!

حضرت فرمود «برو» که اگر ماندی، خودت تشخیص داده باشی که باید بمانی، دین ما این است. پس آن جاهایی که دستور می‌دهد چه؟ نماز را واجب می‌کند؛ صبح، ظهر، شب... خدا نمی‌خواهد تو را به بردگی بکشد، اینها فقط آن راه‌هایی است که تو به آن استقلال برسی، که وقتی سکوت کرد، بفهمی باید چه‌کار کنی، وقتی فرمود «بروی» بفهمی که نباید بروی. اینها راه رسیدن به آن استقلال است، و الا اگر تو را می‌خواست برده‌وار، وادار به ذکر بکند، خودش در قرآن فرمود «یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ» (جمعه/1) همه دارند تسبیح من را می‌گویند، من نیاز به تسبیح‌گوی ندارم. می‌خواهی تو را هم مثل همۀ پرنده‌ها و چرنده‌ها وادار کنم که تسبیح بگویی؟ اینکه برایم کاری ندارد. تسبیح تو وقتی برایم ارزش دارد که اذیتت می‌کنم که نیایی تسبیح بگویی، اما تو می‌آیی و می‌گویی.

یکی از اهل علم، از جوانی‌های سردار سلیمانی تعریف می‌کرد و می‌گفت: ما طلبه بودیم، می‌رفتیم در لشکر ایشان، و او هم معمولاً اتاق فرماندهی خودش را رها می‌کرد و می‌آمد با ما طلبه‌ها حشر و نشر داشت، حتی شب‌ها در سنگر ما می‌خوابید. با یک خستگی‌ای می‌آمد که ما می‌گفتیم اصلاً فردا اگر برای نماز صبح هم بیدار نشد رهایش کنیم بگذاریم بخوابد. اما او بلند می‌شدیم برای نماز شب و می‌دیدیم زودتر از ما بلند شده است. می‌گوید ما نتوانستیم هیچ‌وقت از او زودتر بلند بشویم برای نماز شب. خدا خسته‌ات می‌کند ببیند که می‌آیی یا نه؟ توجیه برایت درست می‌کند ببیند می‌آیی یا نه؟ خدا در این زمینه‌ها رحم ندارد، من به شما خبر بدهم!

نگاه جالب یک جوانِ تازه‌مسلمان به اتفاق تلخی که بعد از اسلام آوردن برایش افتاد

یک جوان روس که قبلاً هم قصه‌اش را گفته‌ام؛ با شنیدن نام امام‌حسین(ع) از سینه‌زنی در اخبار یورونیوز عاشق امام حسین شده بود، گشته بود تا فهمیده بود که این یک عزاداری‌ای است برای یک آقایی به نام حسین، و بالاخره یکی از رفقا رفته بود روسیه و او را پیدا کرده بود، به شدت تحت تأثیر حسین(ع)، مدام نوحه گوش می‌کرد. می‌گفت وقتی که نوحه گوش می‌کردم، در آن سرمای سیبری، وجودم گرم می‌شد، هیچ چیزی هم از اسلام و از امام حسین نمی‌دانست.

بالاخره رفقا ایشان را دعوتش کردند آمد ایران. او را به حرم امام‌رضا(ع) بردند. می‌دیدند که واقعاً دارد عشق می‌کند، دارد حال می‌کند، دارد کم‌کم نزدیک می‌شود. در سفر دوم، یا همان سفر اول گفت که می‌خواهم مسلمان بشوم، چون دین حسین است. مسلمان شد و در حرم امام رضا(ع) شهادتین را گفت، اما همین‌که از حرم بیرون آمدیم، تلفن زنگ زد یک‌دفعه‌ای دیدیم چهره‌اش تغییر کرد. او به شدت وابسته به مادرش بود، می‌گفت: مادرم الان به من گفت که جواب آزمایش من آمده و من سرطان دارم.

آن رفیق ما می‌گفت: ما گفتیم خدایا الان؟ خب الان که تازه مسلمان شده، لابد می‌گوید: «این دین شما برایم شگون نداشت، مادرم را از دست دادم، الان مسلمان شدم، این هم مزدش!» می‌گفت یک سکوت مرگباری ما را گرفت، این جوان روسی یک‌کمی فکر کرد، توی خودش بود، برای مادرش غصه خورد، بعد یک‌دفعه‌ای گفت: خدا دارد من را آزمایشم می‌کند، دیده من به او نزدیک شده‌ام، به من هم بلا داد، مثل حسین که به او بلا داد...

نمی‌خواهم با این حرف‌ها شما را بترسانم، اما یک نفر آمد گفت: امام صادق(ع) من اصلاً شما اهل‌بیت را خیلی دوست دارم، برایتان می‌میرم... فرمود: پس برو برای بلا آماده شو. اینجا کربلا است! (فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ. قَالَ: فَاتَّخِذْ لِلْبَلَاءِ جِلْبَاباً، فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَأَسْرَعُ إِلَیْنَا وَ إِلَى شِیعَتِنَا مِنَ السَّیْلِ فِی الْوَادِی‏؛ امالی طوسی/154) نترسید، هرکسی می‌ترسد خیالش راحت باشد، به او بلا نمی‌دهند. گاهی از اوقات باید سی چهل سال در به در بگردی دنبال بلا، تا بلکه چندتا ترکش به تو بخورد، گاهی باید ضجه بزنی.

حسینی‌ها، اهل بلا بشوید، خیال‌تان راحت باشد؛ به‌همین سادگی به شما بلا نمی‌دهند. ولی تو مستقل باش، تو آزاده باش، بگذار خدا بگوید: اگر به این بنده‌ام بلا هم می‌دادم سقوط نمی‌کرد.

(الف2/ن2)


<<جلسه قبل

جلسه بعد>>

نظرات

سلام به حاجی پناهیان بگید تو خدمت سربازی دارند عزت و شأن سرباز رو از بین میبرند من که اعتراض میکنم به بی‌عدالتی و ظلم همکارانم میگن چون تو سربازی نرفتی بخاطر اونه ،برای اینا دیگه نمیشه دین رو جا انداخت به قول استاد. خوار و ذلیل شدند برده شدند.

سلام خواهرم

ترک عادت یعنی کارها را با توجه انجام دادن نه اینکه کار خوب را مستمر انجام ندهیم که عادت نشود فقط تنها دلیل انجامش عادت نباشد

حتی توصیه شده به کار های خوب مستمر

 


بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام و ادب

یک کار  حتی کوجک  اما مستمر  و مداوم  باید داشته باشیم  .

نباید عادت کنیم حتی به یک کار خوب.  ترک عادتهای حتی خوب.

من بین این دو ( کار مستمر  ، ترک عادت ) را در زندگی عملی نمی فهمم! 

مثال رفتن به مسجد برای نماز اول وقت به طور مستمر   ، مسلما بتدریج عادت می شود 

حال اگر گاهی آن را ترک کنیم تا عادت نشود که دیگر کار مستمر نیست !

لطفا راهنمایی ام کنید. 

ارسال نظر

لطفا قبل از ارسال نظر اینجا را مطالعه کنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دسترسی سریع سخنرانی ها تنها مسیر استاد پناهیان ادبستان استاد پناهیان درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام کلیپ تصویری استاد پناهیان کلیپ صوتی استاد پناهیان پرونده های ویژه حمایت مالی بیان معنوی پناهیان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

بیان ها راهکار راهبرد آینده نگری سخنرانی گفتگو خاطرات روضه ها مثال ها مناجات عبارات کوتاه اشعار استاد پناهیان قطعه ها یادداشت کتابخانه تالیفات مقالات سیر مطالعاتی معرفی کتاب مستندات محصولات اینفوگرافیک عکس کلیپ تصویری کلیپ صوتی موضوعی فهرست ها صوتی نوبت شما پرسش و پاسخ بیایید از تجربه... نظرات شما سخنان تاثیرگذار همکاری با ما جهت اطلاع تقویم برنامه ها اخبار مورد اشاره اخبار ما سوالات متداول اخبار پیامکی درباره ما درباره استاد ولایت و مهدویت تعلیم و تربیت اخلاق و معنویت هنر و رسانه فرهنگی سیاسی تحلیل تاریخ خانواده چندرسانه ای تصویری نقشه سایت بیان معنوی بپرسید... پاسخ دهید...